| کد مطلب: ۴۶۳۲۴

روایت یاسر میردامادی از میهن دوستی انتقادی

میهن‌دوستی انتقادی به ما می‌گوید که می‌توان هم منتقد وضع موجود بود و هم مدافع وطن؛ می‌توان به حکمرانی بد معترض بود و در عین حال تمام‌قامت در برابر تجاوز خارجی به وطن ایستاد.

روایت یاسر میردامادی از میهن دوستی انتقادی

 



به گزارش هم‌میهن آنلاین، یاسر میردامادی، مدرّس و پژوهشگر اخلاقی زیستی-پزشکی در مقاله‌ای که توسط سایت مشق نو منتشر شد، نوشته است: 

. صورت‌بندی و اهمیت  

در این نوشتار[۱] من از موضعی دفاع خواهم کرد که می‌توان آن را «میهن‌دوستی انتقادی»[۲] نامید.[۳] میهن‌دوستی انتقادی، عشق به وطن را با تعهد به ملاحظات حقوق‌بشری گره می‌زند و بدین‌سان از درافتادن به دوگانه‌ی کاذبِ «ناسیونالیسم غیرانتقادی یا میهن‌ستیزی» می‌پرهیزد. ناسیونالیست‌های غیرانتقادی (مانند رویکرد شهروندان اسرائیل در مناطق اشغالی) به‌دنبال حفظ «کشور»اند حتی به قیمت زیرپاگذاشتن قوانین بین‌المللی و نقض نهادینه‌ی ملاحظات حقوق بشری. میهن‌ستیز عدالت‌طلب نیز به‌دنبال تحقق عدالت است حتی به قیمت نابودی کشورش. لازمه‌ی رویکرد ناسیونالیست غیرانتقادی «ایران نه برای همه‌ی ایرانیان» است و لازمه‌ی میهن‌ستیزی عدالت‌طلب نیز «ایرانیان بدون ایران» است.[۴] میهن‌دوستی انتقادی اما راه سومی است که به‌دنبال حفظ ایران در چارچوب ملاحظات حقوق بشری است. میهن‌دوست انتقادی درصدد حفظ تمام‌قامت ایران است اما «ایران برای همه‌ی ایرانیان».

صورت‌بندی میهن‌دوستی انتقادی:

    اگر کشوری قانونی مورد تجاوز نظامی (حمله‌ی غیرقانونی) قرار بگیرد، مردم آن کشور حق، و بلکه وظیفه، دارند که هر کدام در حد توان خویش از میهن‌شان به شکل متناسب در مقابل تجاوز دفاع کنند؛ این وظیفه شامل منتقدان بنیادی حکومت نیز می‌شود.

پیاده‌سازی صورت‌بندی میهن‌دوستی انتقادی بر تجاوز نظامی دوازده‌‌روزه‌ی اسرائیل-آمریکا علیه ایران:

    در تجاوز نظامی (حمله‌ی غیر قانونی) دوازده‌‌روزه‌ی اسرائیل-آمریکا علیه ایران، ایرانیان داخل و خارج کشور حق، و بلکه وظیفه، داشتند که به قدر توان خود از میهن‌ قانونی‌شان در مقابل تجاوز، به شکل متناسب، دفاع کنند؛ این وظیفه شامل منتقدان بنیادی حکومت ایران نیز می‌شد. در صورت تکرار تجاوز این وظیفه محفوظ است.

ادعای من این است که وظیفه‌ی میهن‌دوستی، تحت شرایطی که توضیح خواهم داد، وابسته به کیفیت حکمرانی کشور نیست. یعنی، تحت شرایطی حتی با فرض حکمرانی بد (غیر دموکراتیک، ناکارآمد و حتی فرضاً توتالیتر)[۵] باز هم در وضع خطر وجودی، منتقدان وظیفه‌ دارند تمام‌قامت از وطن دفاع کنند. بر این اساس، در لحظه‌ی تجاوز نظامی خارجی، هیچ‌یک از کاستی‌های حکمرانی بد وظیفه‌ی دفاع میهنی را ساقط نمی‌کند یا کاهش نمی‌دهد.

ممکن است گفته شود این ادعا چنان واضح است که پرداختن به آن عبث است. این ادعا گرچه ممکن است برای بسیاری واضح باشد، انگاری مخالفانی روزافزون در میان شماری از ایرانیان معترض داخل و خارج کشور یافته است. این عده دفاع از میهن در مقابل تهاجم نظامی خارجی را «دفاع از حکومت» به حساب می‌آورند، یا دست‌کم تمایز میان «دفاع از میهن» و «دفاع از حکومت» برای آن‌ها واضح نیست و در نتیجه در طول جنگ سکوت کردند. با نظر به این پس‌زمینه، پرداختن به این موضوع از جنس «توضیح واضحات» نخواهد بود، بلکه از جنس پرداختن به مسأله‌ای حیاتی و فوری‌فوتی است؛ زیرا حمله به وطن هر آن ممکن است، خدای ناکرده، تکرار شود و دفع دشمن، در نهایت، جز با شکستن حصر روایت ممکن نیست؛ و شکستن حصر روایت کاری جمعی است.

هسته‌ی اصلی استدلال به سود میهن‌دوستی انتقادی در تفکیک میان حکومت و ملت نهفته است. حکومت[۶] اشاره دارد به دستگاه حکمرانی، ساختار سیاسی، نهادهای قدرت و ایدئولوژی حاکم. حکومت‌ها می‌آیند و می‌روند و لاجرم تغییر می‌کنند؛ این تغییر یا با اصلاح رخ می‌دهد، یا با انقلاب، یا با کودتا، یا با حمله‌ی خارجی یا با استحاله، یا با فروپاشی. حکومت‌ها می‌توانند دموکراتیک، استبدادی، کارآمد یا ناکارآمد باشند. ملت/میهن [۷]اما مفهومی ژرف‌تر و پایدارتر است. این مفهوم به اجتماعی انسانی اشاره دارد که در سرزمینی مشخص، با تاریخ، فرهنگ، زبان، حافظه‌ی جمعی و سرنوشتی مشترک به هم پیوند خورده‌اند. میهن، بستر فیزیکی، تاریخی و معنوی حیات یک ملت است.

میهن‌دوستی انتقادی دقیقاً در همین نقطه‌ی تمایز شکل می‌گیرد. این نوع میهن‌دوستی، تعهد خود را اساساً معطوف به ملت و میهن می‌کند، نه به حکومت. میهن‌دوست انتقادی می‌تواند از سرسخت‌ترین منتقدان حکومت باشد اما در لحظه‌ای که بقای ملت و تمامیت ارضی میهن به خطر می‌افتد دفاع میهنی را وظیفه‌ی خود می‌داند، بی آن‌که گرفتار تناقض شود. زیرا در لحظه‌ی تجاوز نظامیِ خارجی، معادلات داخلی اساساً تغییر می‌کند. در چنین وضعی منازعه‌ی سیاسی داخلی بر سر کیفیت حکمرانی دیگر مطرح نیست، بلکه تهدید وجودی کشور در میان است.

 

۲. میهن‌دوستی انتقادی: نمونه‌‌ی خارجی

نمونه‌ا‌ی خارجی از میهن‌دوستی انتقادی دفاع مردم معترضِ اتحاد جماهیر شوروی در برابر تهاجم آلمان نازی به خاک شوروی (با عملیات غافلگیرانه‌ی بارباروسا در ۱۹۴۱ میلادی) است. حکومت استالین یکی از سرکوبگرترین و خون‌ریزترین حکومت‌های تاریخ مدرن دنیا و مسئول مرگ هولناک میلیون‌ها شهروند خود بود. با این حال، کمتر فیلسوف یا مورخی است که در حقانیت و ضرورت مقاومت مردم شوروی در برابر تهاجم ارتش آلمان نازی تردید روا دارد. مردم معترض شوروی از خاک، فرهنگ و بقای خود به عنوان یک ملت دفاع می‌کردند، نه از حکومت استالین.

اسناد و برنامه‌های آلمان نازی، مانند «طرح جامع برای شرق»[۸] به وضوح نشان می‌دهد که هدف آلمان نازی نه صرفاً شکست نظامی شوروی، بلکه پاکسازی نژادی، و کشتار میلیون‌ها اسلاو ،که آن‌ها را «نژاد پست»[۹] می‌دانستند، و تصاحب سرزمین‌شان برای اسکان آلمانی‌ها بود. رفتار وحشیانه‌ی ارتش آلمان و واحدهای اس‌اس در مناطق اشغالی شوروی، خیلی زود به مردم شوروی فهماند که گزینه‌ی «آزادی از یوغ استالین به دست آلمان‌ها» توهمی مرگبار است. در برابر چنین تهدید وجودی، انتخاب «شر کوچک‌تر» در برابر «شر مطلق» انتخابی معقول و اخلاقی برای بقا بود.

در چنین شرایطی، گزینه‌ی «بی‌طرفی» برای شهروند معترض شوروی وجود نداشت؛ انتخاب میان «زندگی زیر یوغ استالین به نیت حفظ تمامیت کشور و به امید تغییر اوضاع در آینده» یا «نابودی کشور به دست نازی‌ها» در میان بود. در شرایط تراژیک، گاهی وظیفه‌ی ما انتخاب «شر کوچک‌تر» برای مبارزه با «شر بزرگ‌تر» است. برای شهروند معترض شوروی، استالین شر مسلم و عظیم بود، اما نازیسم شری بزرگ‌تر بود که اصلِ بودنِ او، هویت، فرهنگ، خانواده، اجتماع‌ و ملت‌اش را هدف قرار داده بود. وظیفه‌ی اخلاقی میهن‌دوستانه، مبارزه با تهدیدی است که فوری‌تر و نابودکننده‌تر است.

این البته استدلالی عمل‌گرایانه است اما از وجاهت اخلاقی نیز برخوردار است: برای اینکه بتوان در آینده برای به دست آوردن حکمرانی خوب (دموکراتیک‌ و کارآمد) مبارزه کرد، ابتدا باید میهنی باقی بماند و نه فقط «باقی بماند» که حداقل‌های توسعه در آن برقرار باشد. اگر ملت از هم بپاشد، تمامیت ارضی نابود شود یا کشور به ویرانه‌ تبدیل شود، اگر ایرانْ سوریه‌ای (گرفتار جنگ داخلی و در آستانه‌ی تجزیه‌ی عملی)، عراقیزه (غیر مستقل در مقابل آمریکا و عملاً تجزیه‌شده)، لیبیزه (پراغتشاش و در وضعیت بی‌دولتی) یا غزه‌ای (ویرانه) شود و فرهنگ و هویت ملی تضعیف شود، دیگر بستری برای اصلاح و بهبود باقی نمی‌ماند. دفاع از میهن در برابر تجاوز خارجی، دفاع از حکومت نیست بلکه دفاع از امکانِ داشتنِ آینده‌ای بهتر در درون مرزهای ملی است.

مردم شوروی با دفاع از کشورشان، این امکان را حفظ کردند که نسل‌های بعدی بتوانند برای تغییر همان نظامی تلاش کنند که سراسر از آن بیزار بودند. اگر شکست می‌خوردند، حتی امکان اصلاح یا انقلاب از میان می‌رفت. از همین رو بسیاری از کسانی که در صفوف ارتش سرخ جنگیدند، خودْ قربانیان مستقیم استالین بودند، خانواده‌های‌شان در پاکسازی‌های بزرگ دهه ۱۹۳۰ تیرباران شده بودند، یا در قحطی بزرگْ عزیزان‌شان را از دست داده بودند، یا خود طعم تبعید به گولاگ را چشیده بودند. با این حال، آن‌ها میهن‌دوستانه جنگیدند.[۱۰]

 

۳. میهن‌دوستی انتقادی: مصداق‌های ایرانی

در جنگ دوازده‌روزه شاهد نمونه‌های درخشانی از میهن‌دوستی انتقادی بودیم. در این میان چهار نمونه را گذرا ذکر می‌کنم. این چهار شخصیت، از سرسخت‌ترین و ریشه‌دارترین منتقدان حکومت ایران هستند و برای بیان دیدگاه‌های خود هزینه‌های سنگینی پرداخته‌اند. دقیقاً از همین رو، موضع میهنی آن‌ها در برابر تهاجم خارجی، نمونه‌های درخور-درنگی به سود مفهوم میهن‌دوستی انتقادی فراهم می‌آورد.

نمونه‌ی اول، علیرضا رجایی، روشنفکر ملی-مذهبی، تحلیلگر سیاسی و روزنامه‌نگار مقیم فرانسه است که سال‌های طولانی از عمر خود را در زندان‌های ایران گذراند و به علت عدم رسیدگی پزشکی در زندان سرطان گرفت و نیمی از صورت خود را برای همیشه از دست داد. موضع میهن‌دوستانه‌ی او در برابر تجاوز خارجی دوازده‌روزه، ریشه در تفکیک بنیادینی دارد که پیش‌تر ذکر شد: تفکیک میان حاکمیت سیاسی و میهن. از دیدگاه او، ایران مفهوم سیاسی موقت یا خلاصه‌شده در حکومتی خاص نیست؛ ایران واقعیت تاریخی، فرهنگی-تمدنی و تمامیت ارضی است که قرن‌ها پیش از حاکمیت فعلی وجود داشته و قرن‌ها پس از آن نیز بایستی وجود داشته باشد. میهن‌دوستی انتقادی رجایی به ما می‌آموزد که می‌توان با سیاست‌های حکومت وقت در داخل مرزها مخالفت بنیادی داشت، اما در برابر تهدیدی که اصلِ وجود مرزها و بقای ملت را هدف گرفته، قاطعانه ایستاد. این موضع، وفاداری به ایرانِ تاریخی است، نه ایرانِ ایدئولوژیک یا حکومتی خاص.[۱۱]

نمونه‌ی دوم، حسن یوسفی اشکوری، نواندیش دینی و پژوهشگر تاریخ اسلام مقیم آلمان است. او به دلیل دیدگاه‌های انتقادی خود درباره‌ی ساختار حکومت دینی و نفی حجاب اجباری، ابتدا به اعدام (به اتهام ارتداد) و سپس به پنج سال زندان محکوم شد که اکثر ایام زندان خود را در انفرادی گذراند. با این حال، از دیدگاه او، تجاوز نظامیِ قدرت‌های خارجی به ایران، فارغ از هر بهانه‌ای، ظلم آشکار علیه چندده میلیون انسان ایرانی است. میهن‌دوستی انتقادی در نگاه او، به معنای ایستادن در کنار مردم مظلوم است. مردمی که از یک سو تحت فشار ناکارآمدی‌ها و سیاست‌های نادرست داخلی قرار دارند و از سوی دیگر، هدف بمب‌ها و موشک‌های نیروی متجاوز خارجی واقع شده‌اند. این تهاجم، ظلمی را بر ظلم دیگر می‌افزاید. از این منظر، وظیفه‌ی هر انسان آزاده و مسلمانی، دفاع از جان، مال و ناموس مردمی است که بی‌دفاع‌ترین قربانیان این معادله‌ی شوم هستند. این دفاع، نه به معنای تأیید حکومت، که به معنای نفی ظلم مضاعف بر ملتی رنج‌دیده است.[۱۲]

نمونه سوم، نمونه‌ای حتی درخشان‌تر از میهن‌دوستی انتقادی است: پرستو فروهر. او به عنوان فرزند داریوش و پروانه فروهر، قربانی مستقیم یکی از فجیع‌ترین موارد خشونت سیاسی در ایران پس از انقلاب است و زندگی خود را وقف دادخواهی و مبارزه با مصونیت عاملان آن جنایت کرد. شاید برای بسیاری این پرسش مطرح شود که چنین فردی در زمان تهاجم خارجی چه موضعی باید بگیرد؟ پاسخ در ژرفای اندیشه‌ی فروهر نهفته است: مخالفت بی‌قید و شرط با خشونت و دفاع از حق حیات انسان و تمایز نهادن میان انتقام و دادخواهی. منطق او، منطق جهان‌شمول اخلاقی است. از دید او، خشونتی که جان انسان ایرانی را در خیابان‌های تهران و دیگر شهرها با موشک متجاوز می‌گیرد، از جنس همان خشونتی است که جان پدر و مادرش را در خانه‌‌شان در گوشه‌ی «امن» تهران گرفت و کاردآجین کرد. هر دو موقعیتْ رنج ناموجهی بر دیگری بار می‌کند، و هیچ‌ حمله‌ای دیگری را توجیه نمی‌کند. موضع او، دفاع از ایران به معنای دفاع از انسان ایرانی در برابر هر شکلی از خشونت ناموجه است، خواه از سوی حکومت داخلی باشد خواه از سوی متجاوز خارجی. این والاترین سطح از میهن‌دوستی انتقادی است، زیرا وفاداری نهایی او نه به حکومت که به جان و کرامتِ انسان‌های پوست و گوشت و خونداری است که در سرزمین ایران زندگی می‌کنند.[۱۳]

نمونه‌ی چهارم، عبدالکریم سروش است؛ روشنفکری که نقدهای نظری و عملی دامنه‌داری به ساختار قدرت در جمهوری اسلامی وارد کرده و به سبب آرای خود سال‌ها رنج تبعید، محرومیت از حقوق شهروندى و تهدید برای خود و خانواده‌اش به جان خریده است. سروش اما در مواجهه با تهدید خارجی وجودی نسبت به ایران، همچنان بر تمایز میان نزاع با حکومت داخلی و دفاع از موجودیت تاریخی و هویت ملی ایران پای می‌فشرد. از نظر او، ایران نه مجموعه‌ای از حکومت‌داران موقت، که ریشه در حافظه‌ی تاریخی، میراث معنوی و جامعه‌ی انسانی گسترده‌ای دارد که بدون آن حتی امکان تحقق آرمان‌هایی چون آزادی، عدالت و اصلاحگری از میان می‌رود. سروش بارها تأکید کرده که اختلاف و حتی منازعه با حکومت، نباید به معنای بی‌تفاوتی در برابر تجاوزی باشد که هستی ایران و جان مردمان‌اش را تهدید می‌کند. در نگاه سروش، «مسئولیت روشنفکری» ایستادن در کنار حقیقت و آزادی است اما این آزادگی زمانی معنا دارد که وطنی برای زیستن و نقد و رشد باقی مانده باشد. او دفاع از میهن در برابر تجاوز را وظیفه‌ای می‌داند که پشتوانه‌ی استقلال فکری و اخلاقی روشنفکر است. در یک کلام، میهن‌دوستی سروش، به‌رغم انتقادات بنیان‌برافکن‌اش نسبت به حکومت، نصاب خردورزانه و اخلاقی دارد: دفاع از ملت، فرهنگ و خاک ایران، نه دفاع از هیچ حکومت خاصی.[۱۴]

 

۴. شروط میهن‌دوستی انتقادی

میهن‌دوستی انتقادی، هر چقدر هم قابل دفاع باشد، مشروط است نه مطلق. این شروط در صورت‌بندی ابتدای بحث به شکل گذرا آمد. بگذارید یک‌به‌یکِ این شروط را تشریح کنم. میهن‌دوستی انتقادی، مطابق صورت‌بندی بالا، سه شرط اساسی دارد:

شرط اول– دفاع از کشور قانونی: مفهوم «کشور قانونی» در اینجا به مرزهای شناخته‌شده‌ی بین‌المللی و حاکمیت ارضی اشاره دارد. بر اساس این قید، شهروند اسرائیلی که در شهرک‌های غیر قانونی کرانه‌ی باختری رود اردن زندگی می‌کند، حق ندارد در مقابل مقاومت فلسطینیان، سخن از «دفاع از میهن» بگوید. زیرا طبق قوانین بین‌المللی، این مناطق سرزمین اشغالی هستند و بخشی از کشور «قانونی» اسرائیل محسوب نمی‌شوند. اسرائیل در آن مناطق «حق دفاع از میهن» ندارد زیرا آن‌جا میهن او نیست بلکه اسرائیل در این مناطق تنها وظایفی‌ دارد و مهم‌ترین وظیفه‌اش پایان دادن به اشغالگری به‌ویژه شهرک‌سازی است. به شکل مشابهی، سرباز اسرائیلی در غزه در مقابل نیروهای مقاومت فلسطینی حق ندارد سخن از «دفاع از وطن» بگوید. زیرا غزه در زمره‌ی مناطق اشغالی است. به تعبیر ساده، در مناطق اشغالی، اسرائیل وطنی ندارد که از آن دفاع کند. دفاع، معطوف به مرزهای قانونی یک کشور است، نه سرزمین‌های اشغال‌شده و الحاقی. بر این اساس، میهن‌دوست انتقادی اسرائیلی نه تنها از اشغال دفاع نمی‌کند که آن را نقد می‌کند.

یک نمونه از میهن‌دوست انتقادی در اسرائیل گیدئون لِوی روزنامه‌نگار و تحلیلگر سیاسیِ هاآرتص است. میهن‌دوستی او بر پایه‌ی ناسیونالیسم قوم‌گرایانه‌‌ی دیگری‌ستیز نیست بلکه بر اساس تعهد به «کشور قانونی» است. از دیدگاه او، این «کشور قانونی» به مرزهای شناخته‌شده‌ی بین‌المللی اسرائیل (مرزهای پیش از ۱۹۶۷) محدود می‌شود. بر این اساس، لِوی استدلال می‌کند که هرگونه ادعای «دفاع از میهن» در خارج از این مرزها (یعنی در سرزمین‌های اشغالی کرانه‌ی باختری، غزه، بیت‌المقدس شرقی و بلندی‌های جولان) فاقد اعتبار اخلاقی و قانونی است. او شهرک‌سازی و حضور نظامی در این مناطق را نقض قوانین بین‌المللی و اشغالگری می‌داند، نه «دفاع از وطن».[۱۵] بنابراین، برای لِوی، میهن‌دوستی انتقادی به معنای نقد و مخالفت با اشغالگری است، زیرا او اشغال را بزرگترین تهدید برای آینده، امنیت، دموکراسی و وجدان اخلاقی اسرائیل می‌داند. انتقادات تند او از این منظر، از سر دلسوزی و برای نجات کشورش از مسیری است که آن را مخرب می‌داند.[۱۶]

شرط دوم– این‌که میهن‌دوستی انتقادی منوط به دفاع از وطن به هنگام تهاجم است و نه دفاع از تهاجم: اگر کشوری آغازگر جنگی تجاوزکارانه و غیرقانونی باشد، وظیفه‌ی میهن‌ دوست انتقادی، نه شرکت در آن جنگ، که مخالفت با آن است. سربازان وطن‌دوست آمریکایی از آن رو از شرکت در جنگ آمریکا علیه ویتنام سر باز زدند، که تشخیص دادند این جنگ دفاع از آمریکا نیست بلکه ماجراجویی امپریالیستی است‌. همین حالا شمار روزافزونی از مشمولان سربازی در اسرائیل از خدمت در ارتش سر باز می‌زنند و به زندان افکنده می‌شوند. زیرا از نظر آن‌ها جنگ در غزه دفاع از وطن نیست بلکه نسل‌کشی، استعمارگری، الحاق‌گری و اشغال‌گری است. وطن‌دوستی انتقادی آن‌ها در «نه» گفتن به سیاست‌های جنگ‌طلبانه‌ی کشورشان اسرائیل است.

شرط سوم – دفاع باید متناسب و معطوف به دستیابی به اولین صلح معقول باشد: دفاع، چک سفیدامضا برای جنگ‌افروزی نیست. هدف از دفاع، دفع تجاوز و رسیدن به صلحی عادلانه و پایدار است که منافع ملی را تأمین کند. از این منظر، انتقادهای شخصیت‌هایی چون مهندس بازرگان و آیت‌الله منتظری نسبت به شیوه‌ی اداره‌ی جنگ هشت‌ساله به‌ویژه پس از فتح خرمشهر، نه تنها مصداق «وطن‌فروشی» نیست که عین دلسوزی برای وطن است. این انتقادات از موضعی وطن‌دوستانه صورت گرفت، موضعی که به دنبال حفظ جان جوانان این مرز و بوم و تأمین منافع ملی از بهترین راه ممکن بود.

۵. جنگ دوازده‌روزه

اکنون پس از ترسیم چارچوب میهن‌دوستی انتقادی به سراغ جنگ دوازده‌روزه می‌رویم و این جنگ را با چارچوب مزبور می‌سنجیم. هر سه شرط لازم برای میهن‌دوستی انتقادی در جنگ دوازده‌روزه برآورده می‌شود. ایران در مرزهای قانونی خود، هدف تهاجم نظامی غیر قانونی از سوی اسرائیل و آمریکا قرار گرفت و دفاع ایران هم متناسب بود. این جنگ هیچ مجوزی از سازمان ملل نداشت و مصداق جنگ پیشگیرانه یا پیشدستانه هم نبود.[۱۷] وانگهی، گرچه این جنگ غیر قانونی از سوی هر کشوری صورت می‌گرفت باز هم غیر قانونی بود، این حمله از سوی اسرائیل بسا شنیع‌تر بود؛ از سوی کشوری نسل‌کش، استعمارگرِ مستعمره‌نشین،[۱۸] اشغالگر، آپارتایدی، پادگانی و قوم‌سالار[۱۹] و نه مردم‌سالار. ایران کشوری با مرزهای قانونی است. خاک هیچ کشوری را در اشغال ندارد. حکومت ایران را جهان به‌رسمیت شناخته و این ایران بود که مورد تجاوز قرار گرفت و ضمناً ایران بلافاصله بعد از آن‌که اسرائیل از طریق آمریکا تقاضای آتش‌بس کرد پایان جنگ را پذیرفت. پس دفاع ایران از خود در راستای صلح و به شکل متناسب بود.

اما وظیفه‌ی غیر نظامیان به‌ویژه ایرانیان خارج از کشور در این جنگ چه بود و خدای ناکرده در صورت تکرارِ جنگ چه باید کرد؟ در این نقطه، وظیفه‌ی دفاع دیگر فقط بر دوش سربازان و فرماندهان نظامی نیست. جنگ‌های مدرن، بیش از هر زمان دیگری، جنگ‌های شناختی و نبرد روایت‌ها است. اغراق نیست اگر بگوییم که تعیین‌کننده‌ی نهایی جنگ دیگر صرفاً توپ و تفنگ‌ نیست بلکه طرف برنده در جنگ روایت‌ها است. بخش مهم استراتژی رواییِ متجاوز همانا این است: تلاش برای مسخ افکار عمومی کشورِ مورد تجاوز و مشروعیت‌زدایی از مقاومتِ قربانیان با یکسان‌سازی قربانی و قربانگر از طریق بی‌طرفیِ کاذب.

در جنگ دوازده‌روزه و در جنگ احتمالی دوباره، وظیفه‌ی هر ایرانی وطن‌دوست، حتی اگر منتقد بنیادی حکومت باشد، آن است که به پیچ‌و‌مهره‌ی ماشین پروپاگاندای جنگ‌طلب اسرائیلی-آمریکایی بدل نشود. به یاد بیاوریم افسانه‌هایی را که در همان ایام کوتاه جنگ ساخته ‌و پرداخته شد: افسانه‌ی اول؛ «اسرائیل فقط اهداف نظامی را نقطه‌زنی می‌کند». افسانه‌ی دوم؛ «هدف اسرائیل تنها حکومت ایران است و اسرائیل دوست مردم ایران است». تصویر تکان‌دهنده‌ی خودروهایی که در تجریش تهران با موشک‌های اسرائیلی به هوا پرتاب می‌شدند- تصویری چنان باورناپذیر و تکان‌دهنده که عده‌ای را به توهم ساختگی بودن آن انداخت- یا حمله به زندان اوین که عفو بین‌الملل آن را جنایت جنگی خواند،[۲۰] یا این واقعیت آماری ‌که اکثر کشته‌های جنگ دوازده‌روزه غیر نظامی بودند،[۲۱] جملگی بطلان افسانه‌های اسرائیلی در جنگ روایت‌ها را به عریان‌ترین شکل ممکن نشان دادند. این‌ افسانه‌های اسرائیلی دقیقاً همان الگوی نسل‌کشانه و کشتار جمعی‌ای است که طی تقریباً دو سال گذشته در غزه به شکل نظام‌مند و وسیع علیه فلسطینیان (به‌ویژه زنان و کودکان) پیاده شده و با این حال اسرائیل همچنان منکر نسل‌کشی و گرسنگی دادن جمعی است. هدف افسانه‌های اسرائیلی، فلج کردن اراده‌ی مقاومت، ایجاد شکاف میان ایرانیان و کشتن حس تعلق‌شان به میهن است.

 

۶. پاسخ به یک اِشکال

ممکن است اشکالی مطرح شود به این صورت که هرچند تجاوز نظامی خارجی به هر کشوری به‌خودی‌ِخود مذموم است، اما در مورد نظام‌های توتالیتر (تمامت‌خواه) که حقوق بنیادین شهروندان خود را نهادینه و تمام‌عیار نقض می‌کنند، دخالت نظامی خارجی برای «رهایی» مردم می‌تواند به شکلِ موردی موجّه باشد. این اِشکال می‌پرسد: آیا حکومت ایران مصداقی از این قاعده نیست و بنابراین دفاع از ایران در برابر حمله‌ی خارجی به نوعی دفاع از عملکرد حکومت «توتالیتر» حاکم بر ایران نیست؟

این اِشکال، گرچه با افزایش- به حقِ- نارضایتی سیاسی بیشتر شنیده می‌شود، در تحلیل نهایی اِشکال واردی نیست، به چند دلیل:

نخست، نظام سیاسی ایران توتالیتر نیست. گرچه حکومت ایران اقتدارگراست و در مقاطعی تمایلات توتالیتر نیز از سوی برخی جناح‌های پرقدرت درون نظام بروز یافته، این تمایلات هرگز به استقرار نظام توتالیتر منجر نشده است. محققان علوم سیاسی برای توصیف نظام ایران از مفاهیمی چون «اقتدارگرایی انتخاباتی»[۲۲] یا «اقتدارگرایی رقابتی»[۲۳] استفاده می‌کنند. نظام سیاسی ایران نوعی «اقتدارگرایی انتخاباتی دین‌سالار» است که از دو منبع دموکراتیک و دین‌سالار (تئوکراتیک) برای مشروعیت‌بخشی و بقای خود استفاده می‌کند. این مفاهیم به نظامی اشاره دارند که در آن، هرچند نهادهای دموکراتیک مانند انتخابات وجود دارند، اما این نهادها تحت نظارت و محدودیت‌های ساختاری عمل می‌کنند و رقابت واقعی و عادلانه برای کسب قدرت را مخدوش می‌کنند. با این حال، همین سطح از رقابت مهارشده گواهی بر عدم توتالیتاریسم است. دو عامل اصلی مانع از تحقق طرح تمامت‌خواه در ایران شده است:

الف) ساختار یک‌دست‌ناپذیر حکومت: برخلاف نظام‌های توتالیتر کلاسیک (مانند آلمان نازی یا شوروی استالینیستی) که در آن قدرت مطلق در اختیار یک حزب یا یک شخص متمرکز می‌شود، ساختار قدرت در جمهوری اسلامی از بدو تأسیس تاکنون به شکل چندپاره، چرخشی و جناحی [۲۴]بوده است.[۲۵] رقابت و گاه تضاد منافع شدید میان جناح‌های مختلف (اصلاح‌طلب، اصول‌گرا، راست سنتی، بنیادگرایان، عمل‌گرایان و…) همواره مانعی درونی و گریزناپذیر بر سر راه یکدست‌سازی کامل قدرت بوده است. به تعبیر یکی از تحلیل‌گران، پروژه‌ی توتالیتاریسم در «حکومت ایرانِ پس از انقلاب، با وجود کوشش‌های نخستین خود، در استقرار حکومت توتالیتر شکست خورد؛ توتالیتاریسم در ایران مرده به دنیا آمد.»[۲۶]

ب) ساختار گونه‌گون جامعه: جامعه‌ی ایران، با وجود تمامی فشارها، جامعه‌ای متکثر، پویا و مقاوم است. شبکه‌های اجتماعی غیررسمی، تنوع سبک‌های زندگی، تاریخ بلند نافرمانی مدنی و وجود شکاف‌های نسلی و فرهنگی و نیز سطح سواد بالا جامعه را تبدیل‌ناپذیر به توده‌ای شکل‌پذیر کرده است- و این در حالی است که تبدیل‌پذیری به توده‌ای شکل‌پذیر لازمه‌ی نظام‌سازی توتالیتر است. این مقاومت اجتماعی، توانایی حکومت برای مهار تمام جنبه‌های زندگی شهروندان را عملاً با محدودیت‌های بسیار مواجه کرده است. شکست طرح «حجاب اجباری» و نیز «طرح افزایش جمعیت» دو نمونه از تبدیل‌نا‌پذیری جامعه‌ی ایران به توده‌ای شکل‌پذیر است.

دوم، حتی اگر فرضاً در ایران با حکومتی توتالیتر مواجه باشیم- همان‌طور که در بخش دوم این مقاله در مثال اتحاد جماهیر شوروی توضیح داده شد- دفاع از میهن در برابر تجاوز خارجی همچنان روا و بلکه لازم است، مشروط بر آنکه سه شرط اصلی (دفاع از کشور قانونی، دفاعی بودن جنگ و تناسب در دفاع) برآورده شود و در مورد ایران این سه شرط برآورده شده است. اگر هدف نیروی متجاوز، همان‌طور که در برنامه‌های 

آلمان نازی مشهود بود، همانا نابودی کشور مورد تجاوز باشد، در این وضعیت سوگناک (تراژیک) دفاع از تمامیت ارضی و بقای ملت بر هر ملاحظه‌ی دیگری (حتی توتالیتر بودنِ فرضیِ حکومت) اولویت می‌یابد. زیرا بدون میهن امکان هیچ مبارزه‌ای برای آزادی در آینده متصور نیست.

سوم، کارنامه‌ی مداخلات نظامی «بشردوستانه» تقریباً یک‌سره شکست خورده از کار درآمده است. هرچند حمله‌ی دوازده‌روزه به ایران با ادعای دخالت «بشردوستانه» صورت نگرفت، تاریخ مداخلات نظامی آمریکا و متحدانش که با این عنوان انجام شده شاهدی انکارناپذیر بر ناکارآمدی و ویرانگری این رویکرد است. از عراق و افغانستان گرفته تا سوریه، لیبی و سومالی، این مداخلات در بدترین حالت به فروپاشی دولت، جنگ داخلی، گسترش تروریسم و بحران‌های انسانی طولانی‌مدت منجر شده‌اند و در بهترین حالت تقریباً هرگز به استقرار دموکراسی پایدار و بهبود وضع حقوق بشر نینجامیده‌اند.[۲۷] فیلیپ گوردون، از مقامات ارشد دولت اوباما، وضعیت فاجعه‌بار هرگونه مداخله‌ی خارجی را این‌گونه خلاصه می‌کند: «در عراق، ایالات متحده مداخله و اشغال کرد و نتیجه‌ی آن فاجعه‌‌ای پرهزینه بود. در لیبی، ایالات متحده مداخله کرد و اشغال نکرد و نتیجه‌ی آن فاجعه‌‌ای پرهزینه بود».[۲۸] این تجربه‌های تلخ تاریخی نشان می‌دهد که سپردن سرنوشت ملت به نیروی نظامی خارجی، اغلب نه به «رهایی»، که به ویرانی عمیق‌تر ختم می‌شود. بنابراین، اِشکال مزبور نه با توصیف دقیق واقعیت سیاسی ایران سازگار است، نه با منطق اخلاقی دفاع در شرایط اضطراری، و نه با شواهد تاریخی مداخلات خارجی.

 

۷. حاصل کلام

جنگ تمام نشده است. نبرد روایت‌ها و جنگ شناختی به‌شدت ادامه دارد و جنگ موشک‌ها نیز، خدای ناکرده، هرآن ممکن است تکرار شود. در چنین شرایطی، وظیفه‌ی ایرانیانِ وطن‌دوستِ منتقد نظام دوچندان است. این عده باید ضمن حفظ فاصله‌ی انتقادی خود با حکومت، نسبت به جنگ روانی و شناختی متجاوزان به وطن هوشیار باشند. درست همان‌طور که نباید حکمرانی بد را فراموش کرد، به هنگام جنگ میهنی نباید متجاوز را نیز فراموش کرد و روایت او را ناخواسته بازتولید کرد یا در مقابل این روایتْ سکوتِ تأییدگرانه کرد.

میهن‌دوستی انتقادی به ما می‌گوید که می‌توان هم منتقد وضع موجود بود و هم مدافع وطن؛ می‌توان به حکمرانی بد معترض بود و در عین حال تمام‌قامت در برابر تجاوز خارجی به وطن ایستاد. زیرا اگر قرار است «ایران برای همه‌ی ایرانیان» باشد شرط لازم آن این است که ابتدا ایرانی باقی بماند تا آن‌گاه بتوان حکمرانی‌اش را به سوی حکمرانی خوب سوق داد، و نه این‌که فقط «باقی بماند» بلکه حداقل‌های توسعه نیز در کشور برقرار باشد.

وظیفه‌ای که در میهن‌دوستی انتقادی تعریف شده، البته وظیفه‌ی اخلاقیِ شرطی، در نگاه نخست، و جماعت‌بنیان است؛ شرطی است زیرا در وضعیت مورد تجاوز قرار گرفتن فعال می‌شود؛ در نگاه نخست است، زیرا نیازمند قضاوت عقلانی و اخلاقی در مورد شکل متناسب و در حد توان دفاع است و می‌تواند به شکل موردی با وظایف اخلاقی دیگر در تعارض قرار گیرد؛ و جماعت‌بنیان است زیرا منشأ آن نه وفاداری به حکومت یا شخص، بلکه تعلق خاطر و مدیون بودن به جامعه‌ی انسانی و ملت تاریخی است.

با این حال، انکار نمی‌توان کرد که نظام مسلط، به‌ویژه اگر درآمیخته با حکمرانی بدِ نهادینه باشد، احتمالاً روایت جنگ را در انحصار خود می‌گیرد، و در نتیجه انتقاد کردن یا حتی بازگوکردن درد و رنج مردم را «همصدایی با دشمن» تعبیر می‌کند و بدین‌سان فضای نقد را تنگ می‌کند. بر این اساس، نسبت به خطر «سوخت اخلاقی شدن» میهن‌دوستی به پای پروپاگاندای حکومتی حساس باید بود. هم‌هنگام اما به کرختی ملّی و ایران‌ویران‌گری نقابدار هم حساس باید بود. میهن‌دوستی انتقادی راهی است پرپیچ‌وخم؛ اما دشواری راه نباید موجب شود که مسیر را رها کرد و جای خالی این مسیر روشن را با کژراهه‌هایی پر کرد که سرانجامی به جز ویران شدن ایران کهن ندارد

 

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه سیاست
آخرین اخبار