کوکِ دیکتاتور/درباره نسبت موسیقیدانان و قدرت به بهانه اعتراضهای گسترده بینالمللی، به اجرای والری گرگیف رهبر سرشناس ارکستر روس
در پی اعتراضهای گستردهی بینالمللی، اجرای والری گرگیف، رهبر سرشناس ارکستر روس، در جشنوارهای موسیقایی در جنوب ایتالیا لغو شد.

در پی اعتراضهای گستردهی بینالمللی، اجرای والری گرگیف، رهبر سرشناس ارکستر روس، در جشنوارهای موسیقایی در جنوب ایتالیا لغو شد. این کنسرت که قرار بود ۲۷ ژوئیه در مجموعه تاریخی «رجیا دی کازرتا» برگزار شود، نخستین حضور رسمی رهبری است که بهجای در دستگرفتنِ چوب رهبری، یک خلال دندان نعنایی در دستِ راستش میگیرد و به رهبر با خلال دندان (toothpick maestro) است.
گرگیف، دوست نزدیک ولادیمیر پوتین است و در بسیاری از مراسم رسمی در کرملین بهعنوان رهبر ارکستر فعالیت میکند، برای مثال پس از بازپسگیری پالمیرا (سوریه) توسط نیروهای اسد با حمایت روسیه در این شهر به اجرای برنامه پرداخت. او همچنین از الحاق کریمه (۲۰۱۴) بهصورت علنی حمایت کرد و پس از حمله به اوکراین هیچ واکنشی نشان نداد. مجموع این اتفاقات، سببِ لغو قراردادهای این موسیقیدانِ بزرگ با ارکسترهای با فیلارمونیک مونیخ، متروپولیتن اپرا، همچنین بسیاری از فستیوالهای بینالمللی شده است.
والری گرگیف اما در این زمینه تنها نیست، «دنیس ماستویف» پیانیست برجستهی روس نیز پس از حملهی روسیه به اوکراین، مورد انتقاد گستردهی جامعهی موسیقی جهانی قرار گرفته است. او بهخاطر تکنیک خارقالعاده و تسلط بر رپرتوار دورانِ رمانتیک بهویژه راخمانینوف و چایکوفسکی و اجراهای پرانرژیاش شهرت دارد. دنیس سالها با ارکسترهایی مانند برلین فیلارمونیک، نیویورک فیلارمونیک و فستیوالهایی در اروپا، آمریکا و ژاپن همکاری داشته، اما جنگ روسیه و اوکراین، زندگی هنری او را زیر و رو کرده است. ماستویف از حامیان علنی ولادیمیر پوتین و از اعضای «اتاق اجتماعی روسیه» (نهادی تحت نظارت کرملین) است.
این موسیقیدان، پیشتر بیانیهای در حمایت از سیاست پوتین در کریمه امضاء و پس از حملهی روسیه به اوکراین از محکوم کردن جنگ خودداری کرد. این سکوت یا بیطرفی، سبب شد تا بسیاری او را به همدستی با دولت متهم کنند. این درحالیاست که بسیاری از هنرمندان روس مانند الکساندر ملکی، سوتلانا زاخارووا، تئودور کورنتسیس و بسیاری دیگر نسبت به تهاجم روسیه به اوکراین واکنش نشان دادند. در پی این اتفاقات، بسیاری از اجراهای برنامهریزیشدهی ماستویف در اروپا و آمریکا لغو شد و بسیاری از مؤسسات و فستیوالهای بینالمللی نام او را از برنامهها حذف کردند.
موسیقی ذیل استالینیست
همکاری موسیقیدانان روس با حکومتهای توتالیترشان، سبقهای طولانی دارد. در دوران حکومت کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی نیز میتوان ردپای بسیاری از موسیقیدانان را در عرصهی قدرت مشاهده کرد.
در آن زمان، موسیقی یکی از حساسترین حوزههای هنری بود که با شدیدترین شکلهای سانسور، کنترل و سرکوب امنیتی مواجه شد. سانسور فرهنگی در شوروی از همان سالهای نخست پس از انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ آغاز شد. لنین بهویژه استالین، حکومت را بر مبنای یک ایدئولوژی تمامیتخواه بنا نهادند که در آن همهی اشکال بیان هنری ـ از ادبیات گرفته تا تئاتر و موسیقی ـ باید در خدمت آرمانهای حزب و ایدئولوژی سوسیالیستی قرار میگرفت و هر نوع گرایش مستقل یا نزدیک به فرهنگ غربی، بهعنوان تهدیدی برای نظم کمونیستی تلقی میشد.
در دههی ۱۹۳۰، استالین سیاست فرهنگی سختگیرانهای در پیش گرفت و هرگونه ارتباط با فرهنگ و موسیقی غربی را ممنوع کرد. سازمانهای موسیقایی موجود منحل شدند و «اتحادیهی آهنگسازان شوروی» تحت نظارت مستقیم وزارت فرهنگ جایگزین آنها شد. موسیقیدانان برای فعالیت رسمی ناچار بودند به این اتحادیه بپیوندند و در چارچوب اصول «رئالیسم سوسیالیستی» خلق اثر کنند، سبکی که هدفاش ستایش از کارگر، حزب وطن و ارزشهای کمونیستی بود.
«دیمیتری شوستاکوویچ» را میتوان نمادِ پیچیدگی رابطهی هنرمند با قدرت در شوروی دانست. او گاه حمایت شد و گاه مورد حملهی استالین و حزب قرار گرفت. او در تمام عمرش میان وفاداری به هنر، اجبار به سازگاری با دیکتاتوری و تلاش برای بیان مقاومت شخصی در نوسان بود. شوستاکوویچ در دههی ۱۹۲۰ با آثار بدیع و پرجسارتاش چون اپرای «لیدی مکبث از ناحیهی متسنسک»، شهرت بینالمللی یافت، اما همین اثر، کابوسِ او شد.
در ۲۸ ژانویهی ۱۹۳۶، روزنامهی پراودا (ارگان حزب کمونیست) مقالهای بیامضاء با تیتر «آشوب بهجای موسیقی» علیه او منتشر کرد که گفته میشود به دستور استالین نوشته شد. در این مقاله، اپرای لیدی مکبث «پرسروصدا، وحشیانه و غیراخلاقی» توصیف شد و شوستاکوویچ را ناگهان به یک «دشمن فرهنگی» بدل کرد. پس از آن بود که آثار شوستاکوویچ از برنامهی اجراها حذف و تعدادِ زیادی از اطرافیانش بازداشت و اعدام شدند. او تا مدتها با چمدانی کنار در خانه میخوابید تا اگر شبانه بازداشت شد، آماده باشد.
در پاسخ به این حملات، شوستاکوویچ سمفونی پنجم را بهعنوانِ پاسخ یک هنرمند شوروی به انتقادهای موجه حزب نوشت. نقد موسیقیشناسان غربی و تحلیلهای پس از فروپاشی شوروی نشان میدهد که این اثر پر از طعنه، غم و ترسِ خالق آن است. او سمفونی شماره ۷ را نیز با عنوانِ «لنینگراد» بهعنوانِ نماد مقاومت در برابر فاشیسم نوشت، اما بهگفتهی برخی، طعنهای هم به شوروی استالینی دارد.
«سولومون ولکوف» که خود روزنامهنگاری تبعیدی بود، کتابی از خاطراتِ او منتشر کرد که شوستاکوویچ را چهرهای آنتیاستالینی، پر از خشم و رنج و مخالف سرسخت نظام شوروی دانست؛ اما همچنان صحت کامل این کتاب محل اختلاف است و برخی آن را شبیه یک افسانهسازی میدانند.
با مرگ استالین در ۱۹۵۳، فشارها کمتر شد، اما شوستاکوویچ همچنان با احتیاط کار کرد و در سالهای پایانی عمر، بهدلایل سیاسی مجبور شد به عضویت حزب کمونیست درآید؛ اقدامی که خود آن را تحقیرآمیز میدانست.
مورد آلکساندر اسکریابین کمی متفاوت است. او گرچه خود موسیقیدانِ سیاسی نبود، اما پس از مرگش، دولت شوروی سعی کرد آثار او را ایدئولوژیزه و بهعنوان نماد «هنر شوروی» مصادره کند و همین موضوع سبب شد تا موسیقیاش تا مدتها در فضای موسیقی غرب بایکوت شود.
اما تمامِ موسیقیدانانِ روس، طرفدارِ حکومتِ کمونیستی نبودند. در اواخر دههی ۱۹۴۰، دولت شوروی شدت برخورد با هنرمندان را افزایش داد. دکترین ژدانف (۱۹۴۸) که بهنام آندری ژدانف، مسئول ایدئولوژی حزب کمونیست، ثبت شد، موجی از محکومیت را علیه موسیقیدانان برجسته بهراه انداخت. آهنگسازانی چون سرگئی پروکوفیف و آرام خاچاطوریان بهدلیل «فرمالیسم»، یعنی نوآوریهای هنری و ساختارشکنیهای موسیقایی، مورد انتقاد شدید قرار گرفتند و آثارشان ممنوع شد. در این دوره، حتی صرف تجربهگرایی موسیقایی یا بیتوجهی به مضامین میهنپرستانه کافی بود تا یک موسیقیدان به حاشیه رانده شود.
علاوه بر موسیقی کلاسیک، موسیقی پاپ غربی نیز بهشدت سانسور میشد. سبکهایی مانند جَز، راکاندرول و پاپ بهدلیل تداعی با فرهنگ سرمایهداری و ترویج ارزشهای غربی نظیر فردگرایی و آزادی ممنوع بودند. مسئولان فرهنگی شوروی نگران بودند که این موسیقیها جوانان را از «راه درست» منحرف کنند. بنابراین ورود آلبومها و نوارهای موسیقی غربی به کشور ممنوع بود و بازار رسمی کاملاً تحت کنترل دولت قرار داشت.
در واکنش به این ممنوعیتها، شبکههای زیرزمینی برای تولید و توزیع موسیقی ممنوع شکل گرفتند. یکی از خلاقانهترین و نمادینترین ابتکارها، «موسیقی استخوانی» بود؛ صفحاتی که با استفاده از عکسهای رادیولوژیِ دورریختنی تهیه میشدند. این صفحات را با دستگاههای دستساز ضبط میکردند، برگهها را گرد میبریدند، وسطشان را سوراخ میکردند و شیارهای صوتی را روی آن حک میکردند. هرچند کیفیت پایینتری داشتند، اما امکان شنیدن آثار ممنوعهای چون الویس پریسلی یا گروههای جَز غربی را فراهم میکردند. این صفحات از طریق بازار سیاه و شبکههای مخفی دستبهدست میشدند و تهیه و فروش آنها مجازاتهای سنگینی بهدنبال داشت. پس از مرگ استالین در ۱۹۵۳، فضای فرهنگی اندکی بازتر شد، اما سانسور همچنان باقی ماند.
در دههی ۱۹۸۰، با وجود تحولات اجتماعی و سیاسی، سانسور فرهنگی بهویژه در حوزه موسیقی راک ادامه داشت. یکی از معروفترین نمونهها، سرکوب گروه راک کینو به رهبری ویکتور تسوی بود. این گروه محبوب که بیشتر آثارش بهصورت نوارهای زیرزمینی دستبهدست میشد، از دید حکومت بهخاطر اشارات اجتماعی و ساختارشکنانهاش خطرناک بهشمار میرفت.
بااینحال حتی در همین دوره نیز فضای موسیقی زیرزمینی آنچنان رشد کرده بود که سالنهایی مانند کلاب راک لنینگراد و لابراتوار راک مسکو پدید آمدند و جوانان در سراسر شوروی شبکههایی را برای شنیدن و نواختن موسیقی محبوبشان ایجاد کردند.
نمونهای شاخص از علاقه و اشتیاق مردم به موسیقی غربی، کنسرت گروه متالیکا در سال ۱۹۹۱ در مسکو است که بیش از 1/6 میلیون نفر در آن شرکت کردند. این کنسرت عظیم، تنها چندماه پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی برگزار شد و بهنوعی نماد شکست سانسور فرهنگی نظام کمونیستی محسوب میشود.
موسیقیدانان در خدمتِ رایش
موسیقی جایگاهی ویژه و ایدئولوژیک در جهانبینی نازیها داشت. شکست آلمان در جنگ جهانی اول، تحقیر قرارداد ورسای و بحران اقتصادی پس از آن، فضای لازم برای گسترش این نگاه را فراهم کرد. آنها با داشتنِ موسیقیدانانِ بزرگی چون باخ، بتهوون واگنر و هایدن، موسیقی را تجلیِ خالصترین ارزشهای آلمانی میدانستند.
در این میان موسیقیدانان یهودی مانند آرنولد شوئنبرگ یا کورت ویل، چهرههای «مخرب فرهنگی» معرفی شدند و اجرای موسیقی توسط یهودیان، حتی اگر مشهور و تأثیرگذار بودند، ممنوع شد. درنتیجه بسیاری از موسیقیدانان برجسته آلمانی-یهودی ناگزیر به مهاجرت شدند که ازجملهی آنان میتوان به «برونو والتر»، رهبر ارکستر و پیانیست نامدار آلمانی اشاره کرد. حتی آثار مندلسون (آهنگساز یهودیتبار) نیز که آثارش چون «رؤیای شب نیمه تابستان» بسیار محبوب بود، با مشکل مواجه شد.
در این میان وزارت تبلیغات تحت ریاست گوبلس، «اتاق موسیقی رایش» را شکل داد که عضویت در آن شرط تنها به «آریاییها» تعلق میگرفت و بسیاری از چهرههای مهمِ موسیقی کلاسیکِ قرن بیستم، عضو آن شدند. ازجملهی این افراد میتوان به «هربرت فونکارایان» اشاره کرد.
این موسیقیدان از همان سالهای نخست قدرتگیری نازیها، دو بار به حزب پیوست (در اولم، سپس در آخن) و مسیر رشد حرفهای خود را با سازگاری با ساختار سیاسی زمانه همراستا کرد. او از فرصتهای تبلیغاتی، پروژههای دولتی و حمایت حامیان پرنفوذی مانند گورینگ بهره برد تا به شهرت برسد. اجرای آثار واگنر در فستیوالهای رسمی و حضور در رویدادهای نمادین حزب، جایگاه او را تثبیت کرد.
با این حال، از 1942 به بعد، پس از ازدواج با زنی با تبار یهودی، از حزب فاصله گرفت. همین نقطه، شروعی برای بازسازی تصویر او پس از جنگ شد. او توانست از موج «نازیزدایی» جان سالم بهدر ببرد و بهسرعت به چهرهای جهانی در موسیقی تبدیل شود. اگرچه گذشتهی سیاسیاش هرگز کاملاً فراموش نشد، اما نبوغ موسیقایی و قدرت اجراییاش باعث شد شنوندگان بسیاری از گذشتهی او چشم بپوشند، بهطوریکه به رکورددار فروش آلبوم کلاسیک در جهان تبدیل شد.
ریشارد اشتراوس نیز در همین دسته قرار میگیرد؛ او اگرچه از بزرگترین آهنگسازان آلمانی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است و آثار برجستهاش چون «چنین گفت زرتشت»، «تودنکاپل» و اپراهایی چون «سالومه»، «الکترا و رز کاوالیه» جزو برترین آثار موسیقی کلاسیکِ دنیا هستند؛ اما نمیتوان از رابطهی میانِ او و سیاست گذشت.
درواقع با به قدرت رسیدن نازیها، اشتراوس، بهدلیل شهرت بینالمللیاش، به چشم نماد فرهنگی آلمان دیده شد. او هیچگاه بهطور رسمی به حزب نازی نپیوست (برخلاف کارایان) و رابطهاش با نازیها، پیچیده و چندلایه است؛ اما ریاست «شورای موسیقی رایش» را برعهده گرفت که پاکسازی موسیقی آلمانی از عناصر منحط و غیرآریایی، بخشی از وظایفِ آن بود.
اشتراوس بعدها مدعی شد که این سمت را برای حفاظت از موسیقی مدرن و جلوگیری از حذف موسیقیدانانی چون مالر و مندلسون پذیرفته است و در نامهای نوشت: «اگر من این پُست را نپذیرم، یکی از احمقهای نازی جایم را خواهد گرفت و تمام آنچه برای موسیقی مدرن ساختهایم، نابود خواهد شد.» اما تاریخ قضاوتِ خود را دارد و فراموش نمیکند او مدتها با گوبلز مکاتبه داشت و گاه در کنسرتهایی با حمایت دولت شرکت میکرد.
با این وجود در سال ۱۹۳۵، اشتراوس با اشتفان تسوایگ، نویسندهی یهودی، برای نوشتن لیبرتو اپرای Silent Woman همکاری کرد که برای نازیها غیرقابلِ قبول بود؛ او در نامهای خصوصی به تسوایگ نوشت: «من هرگز به نژاد یا ایدئولوژی باور نداشتهام. برایم فقط انسانیت مهم است.» اما این نامه توسط گشتاپو کشف و درنتیجه اجرای این اپرا ممنوع و از ریاست شورای موسیقی کنار گذاشته شد.
برخی معتقدند که یکی از دلایل احتمالی سکوت یا سازش اشتراوس با رژیم، حفاظت از عروس یهودیتبار و نوههایش بود. او تلاش بسیاری کرد تا خانوادهاش را از تهدیدات گشتاپو دور نگه دارد و نامههای باقیمانده از او نشان میدهد که اضطراب عمیقی نسبت به امنیت اعضای خانوادهاش داشت.
به هر روی با پایان جنگ جهانی دوم و سقوط رایش سوم، اشتراوس مورد بازجویی قرار گرفت، اما از اتهامات مبرا شد.
در این میان نامِ واگنر برای همیشه با حزبِ نازی گره خورده و موسیقی او را صدای فاشیسم میدانند. واگنر ابتدا از سوسیالیسم و لودویگ فویرباخ الهام میگرفت و بعدها تحتتأثیر بدبینی فلسفی شوپنهاور قرار گرفت. او درنهایت به ناسیونالیسم افراطی گرایش پیدا کرد و هنر آلمانی را ابزاری برای اشراق میدانست. یهودیستیزی نیز در آثار و اندیشهاش نمود یافت؛ مسئلهای که در شهر بایرویت بعدها شدت گرفت.
اپراهای واگنر بهویژه «حلقه نیبلونگ»، از نظر هنری عظیم، پیچیده و تأثیرگذار هستند. اما آثار او بعدها از سوی رژیم نازی برای تبلیغ ایدههای نژادپرستانه استفاده شد، تا جایی که هیتلر او را تحسین میکرد.
موسیقیدانان در خدمتِ فاشیسم
دوران فاشیسم ایتالیا که از سال ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۳ تحت رهبری بنیتو موسولینی بهطول انجامید، دورهای بود که موسیقی بهعنوان یکی از ابزارهای کلیدی دولت برای شکلدهی به فرهنگ ملی و ترویج ایدئولوژی فاشیستی بهکار گرفته شد. این رژیم تلاش داشت تا از طریق هنر و موسیقی وحدت ملی را تقویت کند، روحیه میهنپرستی را افزایش دهد و مفاهیم قدرت، نظم و وفاداری به رژیم را در جامعه نهادینه سازد.
موسیقی در این دوره به دو شکل عمده مورد استفاده قرار گرفت؛ اول، موسیقیای که با ارزشهای فاشیستی و ملیگرایانه همخوانی داشت و از آنطرف، سانسور و محدودسازی موسیقیهایی که مخالف یا ناهمسو با اهداف رژیم بودند. در این میان برخی از موسیقیدانان و آهنگسازان، بهشکلی آشکار یا ضمنی با رژیم همکاری کردند یا تحت فشارهای سیاسی مجبور به همراهی شدند. بهعنوان مثال «اینازیو پاگانی»، آثاری نوشت که تا حدی با سیاستهای فاشیستی همخوانی داشت.
در این میان، «لوئیجی داوید» یکی از برجستهترین آهنگسازان ایتالیایی بود که با نگاهی به مسیر فعالیت هنری او، متوجهی پیچیدگیهای دوران فاشیسم میشویم. در ابتدای آن دوران، داوید تحتتأثیر فضای حاکم قرار داشت و آثارش تا حدی با جریان رسمی موسیقی ملیگرایانه و محافظهکارانه همسو بود. بااینحال با شدت گرفتن سرکوبها، محدودیتهای آزادیبیان و افزایش خشونتهای رژیم، دیدگاههای او تغییر و رویکرد انتقادی به فاشیسم پیدا کرد. برای مثال در اپرای مشهورش «اُرِفئو که در تبعید است»، با بهرهگیری از سمبولیسم و تمهای تراژیک، به بررسی مسائلی چون سرکوب، تبعید و جستوجوی آزادی پرداخت و بدل به یکی از مهمترین چهرههای موسیقی ضدفاشیستی در ایتالیا شد.
پیترو ماسکانی که اپرای «کاوالریا روستیکانا» او بسیار مشهور است، در دهههای پایانی عمر، هوادار آشکار موسولینی شد و در سالِ 1932، قطعهای بهنام «سرود فاشیسم» را نوشت. همین نگاهِ او سبب شد تا ریاست کنسرواتوار رم را برعهده بگیرد؛ اما پس از سقوط فاشیسم، از بسیاری اجراها حذف و آثارش بیشتر به دورهی پیشافاشیستیاش محدود شد. او همچنان آهنگسازی خوشنام در عرصهی جهانی نیست.
آلفردو کازِلا که میتوان او را یکی از چهرههای تاثیرگذار در بازشناسی آثارِ ویوالدی دانست و برای احیای موسیقی مدرن ایتالیایی شهره است نیز، حضوری فعالانه در نهادهای فرهنگی رژیم داشت؛ بهطوریکه نامِ او بهعنوانِ یکی از موسسان «جشنواره موسیقی معاصر ونیز» آمده که در فضای رسمی فاشیسم شکل گرفت.
با همهی اینها، در همان دوران برخی آثارش در فهرست موسیقی «نامطلوب» قرار گرفت و از آنجا که همسرش یهودی بود، با قوانین نژادی دچار مشکل شد.
جاچینو روسینی (نویسندهی لیبرتو و کارگردان اپرا) نیز با موسولینی برای نوشتن لیبرتو برای اپرای Nerone، همکاری داشت. این اثر، تمجیدی ضمنی از قدرت استبدادی است و موسولینی را «تجسم ارادهی رومی» معرفی میکند.
نمونههایی از این دست بسیار است، برای مثال «فرانچسکو مالپیرو» اگرچه عضویت مستقیم در حزب نداشت، اما در خدمت پروژهی «احیای عظمت موسیقی ایتالیایی» که شعار رسمی فرهنگی فاشیسم بود، ایفای نقش کرد.
موسیقیدانانِ معاصرِ در خدمتِ قدرت
در دوران معاصر نیز همراهی با مراکزِ قدرت با واکنشهایی همراه است و حتی چهرهی محبوبی چون «الویس پریسلی» نیز از این قاعده مستثنی نبوده است. برخی او را ـ که «شاه راکاندرول» و یکی از تاثیرگذارترین خوانندگان و نوازندگان قرن بیستم میدانند ـ به بهرهبرداری از موسیقی سیاهپوستان متهم کرده و معتقدند، الویس از بسیاری از سبکهای بلوز، گاسپل و ریتماندبلوز که توسط هنرمندان سیاهپوست توسعه یافته بود، در موسیقی خودش استفاده کرد؛ اما از پرداخت حقوق و توجه کافی به هنرمندان سیاهپوست امتناع و از این موسیقی برای درآمد و شهرت خود استفاده کرد. البته نمیتوان این نکته را نادیده گرفت که برخلاف برخی از هنرمندان آن دوره، الویس دوستی و احترام زیادی به هنرمندان سیاهپوست داشت و چندینبار بهصورت خصوصی و علنی از هنرمندان سیاهپوست مانند چارلی پراکت و بیبی کینگ یاد کرد.
در این سالها نیز بسیاری از موسیقیدانان طرفدارِ «دونالد ترامپ» توسط مردم سرزنش شده و حتی آثارشان موردِ تحریم قرار گرفته است. ازجملهی این افراد میتوان به تد ناگنت؛ خواننده، گیتاریست و ترانهسرای آمریکایی اشاره کرد که بیشتر بهخاطر سبک هارد راک و هوی متال شناخته میشود. او بارها بهخاطر اظهارنظرهای تند سیاسی و اجتماعی مورد انتقاد قرار گرفته است، ازجمله نظراتش درباهی مهاجران، سیاهپوستان، کنترلِ اسلحه و اقلیتها و گروههای حقوق بشر او را به ترویج نژادپرستی متهم کردهاند. البته او معمولاً این اتهامات را رد کرده و مدعی است که از نظراتش اشتباه برداشت میشود.
کانیه وست؛ رپر میلیاردر و سیاهپوست آمریکایی نیز بهخاطر حمایت از ترامپ، بارها نقد شده است. برخی میگویند از آنجا که هردو میلیاردر هستند، هر غدو خود را مذهبی معرفی میکنند، هر غدو با اتهامات جدی اخلاقی و جنسی مواجه بودهاند و هر غدو نزد جریانهای لیبرال و آزادیخواه، چهرههایی بحثبرانگیز و منفور محسوب میشوند، سبب شده تا کانیه از او حمایت کند.
همه علیه نتانیاهو
این مطلب دربارهی موسیقیدانانی است که خواسته یا ناخواسته، با مراکزِ قدرت رابطه برقرار کرده و جهتِ اهدافِ آنان به اجرای برنامه پرداخته و آثاری را منتشر کردهاند. موسیقیدانانی بزرگ که بیتوجه به جنایاتِ سازمانیافتهی کسانی چون هیتلر، موسولینی و استالین در خدمتشان بودند و آثاری برایشان نوشتند؛ اما اوضاع بزرگترین جنایتکارِ دنیای معاصر (بنیامین نتانیاهو) چنان است که هیچ موسیقیدانی نهتنها از او حمایت نکرده که تمامِ جامعهی هنری جهان علیه او ایستاده است. هرچند انتقاد از او همواره مشکلاتی را نیز برای هنرمندان بهخصوص هنرمندانِ جوان، ایجاد کرده است. میتوان با جرأت گفت، «نتانیاهو» منفورترین چهرهی سیاسی جهان در بینِ هنرمندان است و حتی در میان بسیاری از هنرمندان اسرائیلی هم چهرهای جنجالی و بحثبرانگیز بهشمار میرود.
سالهاست بسیاری از هنرمندان، تندترین حملاتِ خود را متوجهی نتانیاهو کرده و با مردمِ فلسطین ابراز همبستگی کردهاند. در میانِ این لیستِ پرشمار همواره نامِ راجر واترز (عضو سابق پینک فلوید)، میدرخشد که سالهاست ازجمله منتقدان سرسخت سیاستهای نتانیاهو و دولت اسرائیل بهشمار میرود. واترز از حامیان اصلی کمپین BDS (تحریم، عدم سرمایهگذاری و تحریم فرهنگی اسرائیل) است و بارها هنرمندان دیگر را نیز به عدم اجرای برنامه در اسرائیل ترغیب کرده است.
علاوه بر او بسیاری از خوانندگان، نوازندگان و گروههای موسیقی، علاوه بر اینکه از اجرای برنامه در این کشور سرباز زدهاند، سکوتِ خود علیه آپارتاید را شکستهاند. از مشهورترین فعالیت علیه نتانیاهو، میتوان به کنسرت Stand Up For Palestine اشاره کرد که سالِ گذشتهی میلادی برگزار شد و در آن راجر واترز، یوسف اسلام (کَت استیونس سابق) و لوکی (رپر) در کلیسای سنت پنکراس حمایتِ خود را از مردمِ فلسطین ابراز داشتند. در این برنامه واترز نسخهای از «تصور کن» را بهعنوان سرودی برای فلسطین اجرا کرد و در سخنرانیاش گفت: «ما در مبارزهای وجودی برای روح انسانی شرکت داریم.»
مکلمور نیز آهنگی در حمایت از مردم فلسطین خوانده است. این ترانه حمایت خود از اعتراضات دانشگاهی در آمریکا ـ که خواهان قطع همکاری با اسرائیل بودند ـ را اعلام کرد. او در این آهنگ عبارتهایی مانند «اسرائیل آپارتاید است» را بهصراحت مطرح کرد.
گروه رپِ ایرلندی نیکپ نیز در کنسرتِ اخیرِ خود جمعیت را به شعار «آزادی برای فلسطین» فراخواند. این اجرا، واکنشهای زیادی به همراه داشت، بهطوریکه اعضای گروه به لغو ویزاهایشان و حتی خشونتِ فیزیکی تهدید شدند. پس از این اتفاق بود که گروه بریتانیایی «مسیو اتک» از شکلگیری یک ائتلاف جدید برای حمایت از هنرمندانی خبر داد که بهدلیل اعتراض علنی به خشونت نظامی اسرائیل در غزه، از درون صنعت موسیقی مورد تهدید و ارعاب قرار گرفتهاند.
برایان اونو، گروه نیکپ و گروه راک «Fontaines D.C» در این ائتلاف هستند و در بیانیهشان اعلام کردهاند که هدفشان، حمایت از همکارانی است که با تلاشهایی برای سانسور روبهرو شدهاند. آنان نوشتهاند: «صحنههای غزه از مرزهای توصیف فراتر رفتهاند. ما بهعنوان هنرمندانی که تصمیم گرفتهایم از تریبون عمومیمان برای اعتراض به نسلکشی در جریان در غزه و نقش دولت بریتانیا در تسهیل آن استفاده کنیم، سخن میگوییم.»
این هنرمندان همچنین ابراز نگرانی کردند که هنرمندان نوظهور در معرض تهدید به سکوت یا حتی طرد حرفهای از سوی گروههایی چون وکلای بریتانیایی حامی اسرائیل قرار دارند.
گروه موسیقی بریتانیایی «مسیو اتک» (Massive Attack) در گفتوگو با گاردین گفت: «این اقدام جمعی درواقع تلاشی است برای ابراز همبستگی با هنرمندانی که هرروز درگیر نسلکشیای هستند که از پشت صفحه نمایشها جریان دارد، اما از ترس سانسور درون صنعت یا نهادهای حقوقی بیرونی و سازمانیافته، نمیتوانند نظر خود را بیان کنند؛ نهادهایی که با تهدیدات حقوقی شدید، هنرمندان و مدیران آنها را مرعوب میکنند.»
جدای از اینها، تام یورک (خواننده، نوازنده و آهنگساز بریتانیایی) نیز بیانیهای در محکومیت نتانیاهو و کشتار مردم غزه منتشر کرده که در خبرگزاری «گاردین» منتشر شده است. در بخشی از این بیانیه آمده است: «باور دارم که نتانیاهو و تیم افراطی او بهشدت از کنترل خارج شدهاند و باید متوقف شوند. جامعه جهانی باید تمام تلاش خود را برای متوقف کردن آنها بهکار گیرد. بهانه دفاع از خود دیگر قابلقبول نیست و اکنون به پوششی برای تصاحب کامل غزه و کرانه باختری تبدیل شده است. این دولت در پشت ملتی وحشتزده و داغدار پنهان شده و از ترس و اندوه آنها برای پیشبرد اهداف افراطگرایانه خود سوءاستفاده میکند و اکنون با محاصره فاجعهبار کمکهای انسانی به غزه مشهود است.»
در این میان، گروه رپ ایرلند شمالی نیکپ (Kneecap) نیز بهدلیل پیامهای ضداسرائیلی و حامی فلسطین در جشنوارههایی چون گلاستنبری، زیر ذرهبین قرار گرفته است.