درباره تصویری از تریلی ترمز بریده جاده زیدون به گچساران که خودش را به دره میاندازد
لعنت به این جادهها اگر معنیشان جداییه
جادهها را اینطور نبینید. یعنی به چشم آسفالت و خاکی و گاردریل نگاهشان نکنید. جادهها عجیب دل بزرگی دارند. عجیب معرفت سرشان میشود. خیلی وقتها پشت رفیقشان که همین رانندههای سنگین باشند تمامقد ایستادهاند.

چه شبها و چه روزها، چه عصرهای دلگیر و صبحهای سرد. چه تو شرجی، چه تو گرما. چه سرازیریها و سینهکشهایی که در پیچ و خمش دنده صد من و یک غاز عوض نکرده. نقل، نقل راننده ماشین سنگین است.
همانی که جاده برایش حکم خانه دارد. همانی که در جاده پیر میشود اما دلش همیشه جوان است. همانی که عاشق بیادعای جاده است. همانی که هر بوقش سلامتی برای میهمانان جاده است. همانی که جاده دفتر خاطراتش است.
به خودمان نگاه نکنید. به خودمان که چه بشود تا ابر و باد و مه خورشید و فلک دست به دست هم دهند بلکه راضی شویم و به چاک جعده بزنیم. برای ما آدمهای معمولی جاده پیچ و خم است. اما برای راننده ماشین سنگین هر سینهکشش یک قصه است.
جادهها را اینطور نبینید. یعنی به چشم آسفالت و خاکی و گاردریل نگاهشان نکنید. جادهها عجیب دل بزرگی دارند. عجیب معرفت سرشان میشود. خیلی وقتها پشت رفیقشان که همین رانندههای سنگین باشند تمامقد ایستادهاند.
باورتان نمیشود پای حرف یک کدامشان بنشینید و بشنوید. اصلاً خودتان را بگذارید جای جاده. مگر میشود قدر کسی که عمرش را به پایت میریزد ندانی؟ مگر میشود کسی که همدم تنهایی و خلوتت بوده را به چشم رهگذر نگاه کنی؟
همه اینها را میدانم میتوانم یک شبانهروز همین گوشه صفحه سه بنشینم و درباره راننده، ماشین سنگین و جاده برایتان بنویسم. اما وقتی فیلم راننده «ماشین ترمز بریده» که خودش را به دره میاندازد نگاه میکنم دلم هُری میریزد.
میدانم که راننده به حکم راننده ماشین سنگین بودن، به حکم حواس جمع بودن، به حکم اینکه نخواسته یک مو از دماغ مهمانان جاده کم شود خودش را به دره انداخته. حتی میدانم که راننده نگهبان بی جیر مواجب جاده است. اما هی پیش خودم میگویم نکند خدای ناکرده جاده و راننده دعوایشان شده باشد.
یعنی چه شده که جاده حواسش را به رفیقش نداده. چه شد که زیر پای رفیق شب و روزش را خالی کرد. نکند جان به لبش کرده باشد. نکند با مرام زیر لب خوانده باشد لعنت به این جادهها اگر معنیشان جداییه و در خانه را کوبیده و بیرون زده.