فروریختن دروازههای تمدن
کتاب «روایت یک فروپاشی» نقش اقتصاد در پایان یافتن حکومت پهلوی را بررسی میکند

کتاب «روایت یک فروپاشی» نقش اقتصاد در پایان یافتن حکومت پهلوی را بررسی میکند
علی ایوبی
گزارشگر هممیهن
آیا نظام اقتصادی و سیاسی ایران در سالهای دهه 40 و 50 بدون ایراد و اشکال بوده است؟ این سوالی است که کتاب «روایت یک فروپاشی؛ بنبست نظام سلطنتی از نگاه کارگزاران اقتصادی آن» تلاش کرده به آن پاسخ دهد. رسول رئیسجعفری، دکترای اقتصاد و نویسنده این کتاب به سراغ گفتوگوهای پروژه تاریخ شفاهی هاروارد با کارگزاران اقتصادی پیش از انقلاب رفته تا روی ریشههای اقتصادی فروپاشی حکومت پهلوی پژوهش کند. او برای اینکار اولویت را به کسانی میدهد که یا در «سازمان برنامه و بودجه» و «بانک مرکزی» و «وزارت دارایی و اقتصاد ملّی» حضور داشتند و یا وزیر یا معاون وزیر بودهاند.
رئیسجعفری در نهایت به این ۹ نفر میرسد: «بهمن آبادیان»، «ابوالحسن ابتهاج»، «علی امینی»، «مهدی سمیعی»، «جعفر شریفامامی»، «علینقی عالیخانی»، «عبدالمجید مجیدی»، «غلامرضا مقدم» و «محمد یگانه». نویسنده کتاب با در کنار هم قرار دادن گفتوگوهای این ۹ نفر که در اقتصاد پیش از انقلاب حضور و تاثیر داشتند به یک صورتبندی ساده از عوامل فروپاشی حکومت پهلوی میرسد و آن را در پنج دستهبندی کلی ساماندهی میکند:
فقدان راهبرد منسجم در برنامهریزی و توسعه
1 رئیسجعفری براساس این گفتوگوها به این نتیجه میرسد که گویی هیچ راهبرد منسجم و نگاه جامعی به مسئله توسعه در کشور وجود نداشته و نهتنها شاه بلکه سایرین نیز نمیدانستهاند که در چه جغرافیای سیاسی و محیط اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی قرار دارند، چالشهای اصلی کشور چیست و از کجا و با چه راهبردهایی قرار است به کجا برسیم. نویسنده اینگونه تحلیل میکند که نبود یک راهبرد منسجم در سیاستگذاری عمومی کشور نمود خود را در برنامههای توسعه کلان کشور نشان میدهد. این تغییرات مکرر و بدون مطالعه باعث میشد که هدفگذاریهای صورتگرفته در عمل دچار انحراف شوند. در سایر حوزهها نیز همین روال ادامه داشت برای مثال: «شاه برنامههای عمرانی کشور را خودش تصویب میکرد ولی بعداً آن را تغییر میداد» و به گفته یکی از مصاحبهشوندهها این داستان به آنجا رسیده بود که شاه «هرچی دلش میخواست میکرد و آنهایی که این مسئولیت اخلاقی را داشتند کوچکترین توجهی نداشتند» و عملا یا کسی ارادهای برای اصلاح امور نداشت یا این تلاش را بینتیجه میدانست. در نتیجه نبود یک راهبرد منسجم در فرایند توسعه کشور طبیعیترین اتفاق ممکن این است که اولویتهای کشور مورد غفلت اساسی قرار بگیرد و توسعه انسانی در اولویت حکومت نباشد.
تضعیف قانون اساسی و زوال نظام حکمرانی
2 نویسنده کتاب مینویسد، از نگاه دولتمردان اقتصادی کشور بیتوجهی به قانون اساسی و تضعیف آن از یک طرف و تضعیف نظام حکمرانی در کشور از دیگرسو یکی از عوامل مهم فروپاشی نظام سیاسی و اقتصادی کشور در دوران پهلوی دوم بوده است. از نگاه این افراد شاه متهم اول تضعیف قانون اساسی و زوال نظام حکمرانی در کشور است. شاهی که عملا دولتها را در خدمت خود میدید و معتقد بود: « اگر فردا لازم شد که یک کسی را دستش را از توی پیادهرو بگیریم بیاوریمش نخستوزیر بکنیم، این کار را میکنیم.» به داوری کارگزاران اقتصادی ایران در آن دوره، نظام حکمرانی کشور منحصر شده بود در اراده یک شخص و افرادی زمام را در دست داشتند که در عمل نه احساس مسئولیتی نسبت به تصمیات گرفتهشده داشتند و نه در موارد بحرانی قدرت عمل و توانمندی لازم برای غلبه بر مسائل را دارا بودند.
بیانضباطی مالی
3 رئیسجعفری در ادامه نتیجهگیریهای خود مینویسد: در تاریخ معاصر ایران رابطه معکوسی بین رشد درآمدهای نفتی و انضباط مالی کشور برقرار بوده است. هرگاه درآمدهای نفتی کشور پائین بوده است مجبور بودهایم با دقت و وسواس بیشتری نسبت به هزینه کردن آن اقدام کنیم و هرگاه با وفور درآمدهای نفتی روبهرو شدهایم نیازمان به برنامهریزی و دقت در مخارج کشور کاهش یافته است و بهتبع آن دچار بیانضباطی مالی و خروج هزینهها از قواعد متعارف بودجهنویسی و بودجهریزی شدهایم. در سالهای حکومت محمدرضاشاه پهلوی و بعد از شوک نفتی در آغاز دهه پنجاه شمسی، قیمت نفت در بازارهای جهانی چندبرابر شد و به تبع آن درآمد نفتی کشور نیز افزایش پیدا کرد و این افزایش درآمدها به شاه و کشور این اختیار را داد که طرحهای بلندپروازانه خود در حوزههای نظامی و اقتصادی را بهاجرا درآورند. اما نوع هزینهکرد این درآمدها بهصورتی بود که در عمل به ازهمگسیختگی بنیانهای مالی کشور منجر شد. این حساب و کتاب نداشتنها منجر به بروز فساد گسترده در دستگاههای نظامی و اداری کشور شد و با درشت شدن ارقام، حساسیتها به مسائل انضباط مالی و فساد در حوزه بودجه کشور کاهش
یافت.
در این میان مدیران سازمان برنامه از همه بیشتر درگیر این بیانضباطی مالی بودند. تعادلبخشی به بودجه در شرایطی که درآمدهای دولت افزایش پیدا میکرد، در ظاهر ممکن است کار آسانی باشد اما وقتی هزینهها بهطور افسارگسیختهای رشد کند دیگر کار برای این دولتمردان به جایی میرسد که اعتراف کنند: «وقتی درآمد نفت قرار بود بالا برود ما وحشتمان میگرفت، چون همیشه بیش از آنچه که عملاً درآمد اضافی میشد تعهدات اضافه میشد.» هرچه هم که با دلیل و منطق برای بقیه همکاران خود مکانیسمهای خلق بحران را توضیح میدادند متهم میشدند به اینکه «باز تئوری اقتصادی برای ما میگویی». در نهایت این بیانضباطی مالی کار را به جایی رساند که بودجه کشور با شدیدترین کسریها روبهرو شد.
فساد گسترده و زوال سرمایه اجتماعی
4 رئیسجعفری در ادامه افزایش بیانضباطی مالی و غیرپاسخگو بودن دستگاههای مسئول نسبت به هزینههای مالی را دلیل گسترش روزافزون فساد در سیستم مالی و اداری کشور عنوان کرده و مینویسد: این افزایش فساد چیزی نبود که از چشم مردم دور بماند و در نهایت به زوال اعتماد عمومی مردم و سقوط سرمایهاجتماعی حاکمیت منجر شد و بهتدریج نگاه مردم به رجال حکومتی تغییر کرد.
در نتیجه، فساد موجود در بدنه نظام اجرایی کشور منجر به افزایش نارضایتیها از حکومت و عملکرد دولت شد و بیاعتمادی مردم به دولت منجر به بالارفتن هزینههای مشروعیتبخشی به سیاستهای حاکمیت و نظام شد. با تمام تلاشهایی که حکومت شاه به ظاهر برای بازگرداندن اعتماد عمومی به جامعه با شعار فسادستیزی انجام داد اما در نهایت به بدتر شدن اوضاع منجر شد.
به داوری کارگزاران اقتصادی در دوره حکومت پهلوی دوم، نظام انگیزشی موجود در سیستم اجرایی کشور مشوق رانت و فساد بود و این تصور وجود داشت.
استبداد رای و بیتوجهی به نظرات کارشناسی
5 نویسنده کتاب «روایت یک فروپاشی» در بخش آخر نتیجهگیری خود نوشته: استبداد و خودکامگی مهمترین و برجستهترین مسئلهای است که در این تحقیق از جانب کارگزاران حکومت پهلوی بیان شده است. همه متفقالقول برآنند که شاه گوشی برای شنیدن نداشت و اگر کسی نقدی بر او وارد میکرد با واکنش تندی مواجه میشد. به شهادت کارگزاران اقتصادی حکومت پهلوی دوم، شاه در اثر این استبداد رای در تمام جزئیات امور کشور مداخله میکرد. این دخالتها عملا باعث بههمریختگی ساختار نهادی و اجرایی کشور شده بود. این دخالت در تمام شئون اجرایی کشور از سدسازی گرفته تا خرید تسهیلات نظامی و حتی انتخاب نمایندگان مجلس ظهور و بروز داشت که در نهایت به انقلاب سال ۱۳۵۷ منجر شد.
نگاه اقتصاددان
نگاهی به مقدمه کتاب «روایت یک فروپاشی» به قلم فرشاد مؤمنی
راوی دورهای باطل توسعهنیافتگی
«فرشاد مومنی»، استاد اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی در مقدمه کتاب «روایت یک فروپاشی» نوشته است: «آنچه درباره این کتاب میتوان مطرح کرد، سه رکن دارد؛ رکن اول، نکتههای مهم و خاصی است که هر یک از این مسئولان مطرح کردهاند. رکن دوم وجوه عموما تکرارشونده و عناصر مشترکی است که در این گفتوگوها به چشم میخورد و به انحاء گوناگون بیان شده یا مورد اشاره قرار گرفتهاند. رکن سوم هم برجستهسازی مجموعهای از نکات و اشارات است که بسیار اهمیت دارد اما به اعتبار محدودیتهای مرتبط بر تاریخ شفاهی، به صورت بایسته مورد بحث و موشکافی قرار نگرفتهاند.»
مومنی در قسمت دیگری از مقدمه به گفتوگوی محمدمهدی سمیعی، رئیس سازمان برنامه و بودجه در نیمه دوم دهه چهل اشاره کرده و مینویسد: «سمیعی در کنار نکتههای مشترک بسیار مهمی که در زمینه عوامل فروپاشی رژیم پهلوی در قیاس با سایر همفکران و همکاران خود مطرح کرده، روی نکته بسیار مهمی دست گذاشته که امروز دستمایه کارهای بسیار ارزنده و سطحبالا شده است. او روی فقدان ترتیبات نهادی پیشبینیپذیرکننده امور، بهمثابه یکی از مهمترین موانع توسعه ایران، بحث میکند که به نظر میرسد گونه ریشهدار و قدیمی آن را میشود در آثار بزرگان ادب ایران هم جستوجو کرد و البته در میان آنها باب اول «گلستان سعدی» جایگاه و منزلتی استثناییتر دارد. سعدی در آنجا تحت عنوان «طبع متلون سلطان» نشان میدهد که در چارچوب مناسبات استبدادی، حتی آنهایی که میخواهند چاپلوسانه خود را با فرد مستبد همراستا سازند نیز ممکن است با پدیدههای ناگهانی و خطرات و فاجعههای بزرگ روبهرو شوند.»
او همچنین درباره گفتوگوی جعفر شریفامامی که در دوره اواخر دهه ۳۰ و نیز سال ۱۳۵۷ نخستوزیر ایران بوده، نوشته: «آنچه شریفامامی در این مجموعه مطرح کرده به اعتبار اندیشههای روزآمد توسعه و در شرایط کنونی ایران، از اهمیت ویژهای برخوردار است؛ نکته اول اینکه سفلهپروری از دیدگاه شریفامامی سبب از کارکرد انداختن مجلس شد و به گمان او، بیخاصیت شدن نهاد پارلمان زمینهساز غفلتها و خطاها و سوءکارکردهای بسیار بزرگی شده است. در ادامه همین نکته، او روی مسئله فقدان حزب به معنای دقیق آن و کارشکنیهایی که علیه سازمانیابی مردم صورت میگیرد، نکتههای بسیار قابل اعتنایی مطرح کرده است.»
مومنی در ادامه مقدمه خود بر کتاب «روایت یک فروپاشی» روند تحولات کمی و کیفی بخش خدمات را شایسته تامل میداند و مینویسد، این روند در نوع خود حاوی نکتهها و عبرتآموزیهای فراوان است. برای مثال فرد هالیدی در روایت خود تصریح میکند که توسعه بیش از حد بخش خدمات در ایران دوره پهلوی، بیش از هر چیز نشاندهنده افزایش غیرضروری اشتغال دولتی و افزایش وزن و ضریب اهمیت خدمات پاسخدهنده به نیازهای مصرفی طبقه مرفه بود. بخشی از این خدمات هم خدماتی بود که در واقع از واردات پشتیبانی میکرد. یا محمد سوداگر تصریح میکند که در دوره سالهای ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۶ که ایران از نظر دستیابی به درآمدهای ارزی جایگاه استثنایی تاریخی و بنابراین قدرت چانهزنی فوقالعادهای برای گزینش شرکتهای خارجی داشته است، بستر نهادهای ایران این قابلیت را ظاهر کرده که از مجموع ۹۷۲ شرکت خارجی ثبت شده، رتبه نخست متعلق به شرکتهای فعال در زمینه دلالی، بیمه و امور اعتباری بوده است. یعنی از ۹۷۲ شرکت، ۳۷۱ شرکت در این حیطه مشغول به فعالیت بودهاند و رتبه دوم هم با ۲۵۱ عدد به شرکتهایی تعلق داشته است که در زمینه بازرگانی، رستوران و هتلداری مشغول به فعالیت بودهاند؛
شرکتهایی که در حیطه فعالیتهای ساختمانی پروژههای مستقل یا مشارکتی داشتهاند بالغ بر ۲۰۶ شرکت بوده است. این موضوع نشان میدهد تا زمانی که بستر نهادی در داخل اقتصاد ملی به سمت تولید توسعهگرا و توزیع عادلانه عایدات، رشد و سامان پیدا نکرده باشد، مشارکت خارجیها هم دقیقا به همان فعالیتهایی که عمدتا در واقع غیرمولد و سوداگرانه و مصرفمحورند، کشانده خواهد شد و اگر ما قابلیت این را نداشتیم که از منابع خود عالمانه و توسعهگرا استفاده کنیم، به طریق اولی در کانالیزه کردن منابع خارجیها در مسیر توسعه خودمان هم ناکام میماندیم.
او همچنین به سخنان عبدالمجید مجیدی، رئیس سازمان برنامه و بودجه در نیمه اول دهه ۵۰ اشاره کرده و این چنین توضیح داده است: «از میان مجموعه نکات ارزشمندی که عبدالمجید مجیدی برجسته کرده، برقرار کردن رابطهای میان برنامهگریزی نظاموار و پیوند آن با فساد، ناکارآمدی و تشدید عقبماندگی قابل توجه بیشتری است. او در این زمینه به یک نکته بسیار حیاتی اشاره میکند که در کمال تاسف همچنان تا امروز بهعنوان یک گرفتاری اساسی در نظام برنامهریزی ایران قابل اعتناست و آن هم اینکه در یک طرف این نظام حکمرانی، یک ماشین برنامهریزی وجود دارد که با مشارکت بدنه کارشناسی، کارها را جلو میبرد اما در عمل همه اتفاقهای مهم و سرنوشتساز در بیرون برنامه تعیین میشود. به بیان دیگر، طرحها و اقداماتی به اجرا در میآید که در اسناد برنامه و مطالعات کارشناسان پیشبینی نشده است. مجیدی در این زمینه روی مثال اصلاحات ارزی تمرکز و تاکید ویژه دارد و توضیح میدهد که چگونه تنها شش ماه پس از آغاز برنامه سوم، اصول ششگانه انقلاب سفید و بهطور مشخص، اصلاحات ارزی، برجسته میشود و برای اینکه منطق تصمیمگیری و فرآیند آن در یک مناسبات استبدادی را به نمایش
بگذارد، تصریح میکند که چگونه در جلسهای که خود او حضور داشته، ناگهان پادشاه هوس میکند که دو اصل دیگر هم به آن اصول ششگانه اضافه کند. عبدالمجید مجیدی تصریح میکند که این تصمیمگیری، بدون هیچ مقدمه و مطالعه قبلی بوده است و همگی را دچار انفعال میکند.»
او ادامه میدهد: «نکتههایی از موضع کمدی-تراژدی هم در ادامه توسط مجیدی مطرح شده که آنها هم بسیار قابل اعتنا هستند؛ از جمله میگوید وقتی که ما اصلا هیچ زمینه قبلیای درباره دو اصل اضافهشده نداشتیم و قبلا هم هیچ کار مطالعاتیای روی آن انجام نشده بود، موظف میشدیم که چشمبسته برویم و درباره راهگشاییها و معجزهآساییهای چنین اصولی که فیالبداهه به اصول انقلاب سفید اضافه شدند، سخنرانی و مردم را امیدوار کنیم که در اثر این تمهیدات به اصطلاح داهیانه، چشماندازهای کشور، بهبود پیدا میکند.»
این استاد دانشگاه در آخر مقدمه خود به این نکته اشاره میکند که یکی از بزرگترین راهگشاییهای اندیشه توسعه این است که نشان داده برآیند همه دورهای باطل توسعهنیافتگی، روی دو عنصر مهم متمرکز است که عبارتنداز: ضعف بنیه تولیدی و بهرهوری اندک که نظام فکری ما در مواجهه با این دو مسئله حیاتی، باید تولید فناورانه را به مثابه یک نظام حیات جمعی نگاه کند و تنها مواجهه از این منظر، میتواند برای ما نجاتبخش باشد.
نگاه مولف
رسول رئیسجعفری از دلایل انتشار کتاب «روایت یک فروپاشی» میگوید:
نوستالژیسازی منوتو با واقعیتهای اقتصادی انقلاب همخوانی ندارد
رسول رئیسجعفری نویسنده کتاب «روایت یک فروپاشی»، دکترای اقتصاد از دانشگاه تهران دارد و در حوزه کاری و علاقه او «تاریخ اقتصادی» است. او در گفتوگو با هممیهن از دلایلش برای نوشتن این کتاب میگوید و توضیح میدهد که تلاش داشته ثابت کند دلیل سقوط پهلوی، ریشههای جدی اقتصادی داشته و لزوما نیروهای خیالی و توطئه خارجی در آن دخیل نبودهاند.
پیشتر سه کتاب «فروپاشی» اثر مرحوم هدی صابر، «ایران بین دو انقلاب» از یرواند آبراهامیان و «اقتصاد سیاسی ایران» نوشته محمدعلی همایونکاتوزیان منتشر شده بود که به اقتصاد پیش از انقلاب پرداخته بودند، چه ناگفتههای دیگری در اقتصاد دوره پهلوی دوم وجود داشت که این کتاب را تالیف کردید؟
پیش از نوشتن کتاب، احساس شخصی من این بود که مردم نه آمار و اطلاعات را باور دارند و نه به رسانههای رسمی داخلی توجه میکنند، فضای جامعه نیز تحت تاثیر فضای نوستالژیسازی شبکه «من و تو» بود. در واقع همیشه نگاه مردم به گذشته بر این اساس بوده که وضعیت اکنون آنها چگونه است، معمولا فردی که در سختی قرار میگیرد گذشته برای او تبدیل به نوستالژی میشود و برای او حس عاطفی ایجاد میکند. جایی در سریال داییجانناپلئون، مشقاسم میگوید «یادش بهخیر عهد احمدشاهی»، همین نشان میدهد گذشته برای همه ما نوستالژی دارد و شیرین است. تصور عمومی این بوده که گذشته خوبی داشتیم و اکنون آرزوی بازگشت به آن دوران را داریم و این براساس آن چیزی است که شبکه «من و تو» منتشر میکند و یا تحت تاثیر عکسها و فیلمها در فضای مجازی است که از رفاه و آزادی دوره گذشته میگویند.
بنده چون در دانشگاه اقتصاد خواندهام روی این مسئله حساس شدم، چون شاخص ها و آمارها نشان میداد انقلابی که در سال 1357 اتفاق افتاد دارای ریشههای جدی اقتصادی مانند بینظمی، ناامنی، حقوق مالکیت، تورم افسارگسیخته و بیماری هلندی بوده است، اما برای آنکه به مخاطب عمومی ثابت شود که در گذشته ایراداتی وجود داشته که منجر به انقلاب شده و نیروهای خیالی و یا توطئه خارجی باعث سرنگونی شاه نشدهاند با خود گفتم باید از ابزاری استفاده کنم که هیچکس نتواند به آن خدشه وارد کند و یکجور اعتراف و نقد از درون نیز باشد. در دوران دانشجویی در اوایل دهه هشتاد با خاطرات «ابوالحسن ابتهاج» که با ویراستاری مرحوم لاجوردی در ایران منتشر شده بود، آشنا شدم.
ابتهاج تلاش کرده بود اقتصاد را درست کند، اما در نهایت با شاه درگیر شده و از سیستم خارج میشود. همچنین چندین کتاب از مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد منتشر شده بود که اکثر آنها گفتوگو با شخصیتهای موثر اقتصادی دوره قبل از انقلاب بود. من با این نیت که نتوانند به محتوای کتاب خدشه وارد کنند، مبنای کار خود را تاریخ شفاهی هاروارد قرار دادم، چون همه این خاطرات به صورت صوتی و کتبی در سایت دانشگاه هاروارد موجود و در دسترس است.
9 شخصیتی که گفتوگوی آنها در کتاب آمده چه ویژگی داشتند؟
این افراد پیش از انقلاب یا در وزارت اقتصاد و بانک مرکزی بودند و یا در سازمان برنامه و بودجه پست کلیدی داشتند که در نهایت به هشت نفر رسیدند. آقای علینقی عالیخانی در بین فهرست من نبود، چون وصیت کرده بود گفتوگوی او بعد از فوتش منتشر شود که در فاصله تهیه کتاب درگذشت و به این ترتیب خاطرات او نیز به کتاب اضافه شد. من آنچه آنها درباره مسائل اقتصادی گفتند که چگونه جامعه را با چالش مواجه کرد و منجر به فروپاشی نظام شد را گزینش کردم، تمام تلاش من هم این بود که از خودم چیزی نگویم و بهجز جمعبندی آخر کتاب تحلیل خاصی ارائه نکنم. برای این کار دو هدف داشتم، اول اینکه، حرف خود را القا نکرده باشم و دوم اینکه، کتاب سبک و خواندنی باشد چون به راحتی میشد به آن صد صفحه تحلیل اضافه کرد.
جمعبندی خودم این است که روایت فروپاشی حکومت پهلوی، روایت حضور و رشد و سقوط یک خودکامه است، به این معنا که تمام اصول علمی، اقتصادی و اجتماعی را کنار میزند و با ظرفیت کوچک خود تصمیم میگیرد ولو با آرزوهای خوب برای یک جامعه. شاه همه ظرفیت و پتانسیل علمی را کنار میگذارد. نکته تکاندهندهای که وجود دارد این است که از این 9 نفر که در کتاب از آنها یاد شده در روز سقوط حکومت پهلوی هیچکدام پست کلیدی ندارند و حذف شدهاند. این نشان میدهد که شاه هر روز عرصه را تنگتر کرده و نتوانسته با آدمها کار کند و نخبهها از سیستم خارج شدند. حتی وقتی اسدالله علم در نامهای به شاه عنوان میکند که در حال حرکت به سمت فروپاشی هستیم، او نامه را به عباس هویدا نشان میدهد و میگوید علم مشاعر خود را از دست داده است. اتفاقی که افتاد این بود که کمکم نظام تصمیمگیری تبدیل به نظامی مبتنی بر احساسات و تمایلات یک فرد شد. علم در خاطرات خود میگوید که شاه معتقد بود باید نظر کارشناسان مخصوصا در امور اقتصادی را گرفت و دقیقا عکس آن عمل کرد و این نشان میدهد آنچه باعث انقلاب شد خودکامگی حکومت بود که تمام مکانیسمهای برنامهریزی و تصمیمگیری را
مختل کرده بود و شخصا تصمیم میگرفت که در نهایت منجر به فروپاشی شد.
چرا آقای فرشاد مومنی را برای نوشتن مقدمه انتخاب کردید؟
آقای مومنی از اقتصاددانهایی است که کاملا به برنامهریزی روز مسلط است. همانطور که پیش از انقلاب به لحاظ اجتماعی و سیاسی درگیر مسائل انقلاب بوده، بعد از آن نیز فعالیتهای خود را ادامه میدهد. همچنین به صورت تخصصی سالها روی اقتصاد توسعه کار میکند که مسئله اصلی اقتصاد توسعه از نظر اقتصاددانان طیف اقتصاد نهادگرا این است که چگونه کشورها میتوانند به رشد توسعه برسند و چه عواملی باعث رشد و توسعه و چه عواملی باعث میشود برخی کشورها از رشد و توسعه باز بمانند. فرشاد مومنی به صورت متمرکز سالهاست در این حوزه کار میکند و به صورت خاص انقلاب سال 1357 برای او دغدغه شخصی است و سالها در این حوزه مطالعه و کار کرده است. به نظر من آنچه این کتاب را برای دانشجویان اقتصاد خاص کرده است مقدمه جناب فرشاد مومنی است. مقدمه این کتاب در برخی دانشکدههای اقتصاد مانند دانشگاه فردوسی مشهد و دانشگاه علامه طباطبایی تهران بهعنوان منبع درسی معرفی شده است.
همچنین باید این نکته را بگویم که بنده یک شانس بزرگ در زندگی داشتم و آن آشنایی با مرحوم «علی رضاقلی» بود و او بود که اهمیت تاریخ در اقتصاد و مطالعات بینرشتهای در فهم اقتصاد را به ما آموخت. مرحوم رضاقلی به ما میگفت گلستان سعدی و شاهنامه فردوسی بخوانید چراکه شاهنامه اصولا کتابی در زمینه اقتصاد سیاسی است و برآمدن و افتادن حکومتها در ایران را تبیین میکند.