| کد مطلب: ۳۲۸۶۳

من مهربانی پنهان یک پدر را می‌‏دیدم / شبلی نجفی از انگیزه‌‏ها، اهداف و پروسه‌‏های ساخت مستند پدرش می‏‌گوید

قصد اولیه من از این مستند همیشه این بوده که جنبه‏‌ای از پدرم را نشان دهم که ناشناخته بود، جنبه شخصی او، بازیافتن ارتباط با او در تلاشی برای بینش یافتن به زندگی‏‌اش، که برای خود من هم تا حد زیادی ناشناخته بود، همچنین برای همه کسانی که او را از طریق آثارش می‏‌شناختند

من مهربانی پنهان یک پدر را می‌‏دیدم / شبلی نجفی از انگیزه‌‏ها، اهداف و پروسه‌‏های ساخت مستند پدرش می‏‌گوید

در هفته‌های اخیر، مستندی درباره ابوالحسن نجفی، زبان‌شناس و مترجم نامدار فارسی در یوتیوب و برخی کانال‌های تلگرامی دست‌به‌دست می‌شود. مستندی به‌نام «وزن کلمات» که سازنده‌اش، پسر مرحوم نجفی ـ شبلی نجفی ـ است. این مستند، روایتی است از زندگی آن بخش ناشناخته و خصوصی‌تر شخصیت ابوالحسن نجفی که کمتر کسی با آن آشناست.

این اثر، دریچه‌ای است به زندگی مردی که نامش با زبان و ادبیات فارسی گره خورده، اما چهره‌اش پشت نقابی از خلوت و خاموشی پنهان مانده بود. او که جز در مواردی نادر، نه عکسی از خود در کتاب‌هایش جا داد و نه صدا و تصویرش را تا آنجا که اختیار داشت، جایی پخش کرد، در مستند وزن کلمات رودرروی لنز دوربین پسرش نشسته است. یک هم‌زیستی یک‌‌ساعت‌ونیمه که به‌گفته شبلی نجفی، چیزی فراتر از یک مستند و حتی یک کپسول زمان است که گذشته را به اکنون پیوند می‌زند، یک آینه که در آن مهربانی پنهان یک پدر، فلسفه‌ زندگی‌اش و عشق‌اش به زبان و ادبیات فارسی، انعکاس یافته است.

از صدای باران که دلش را می‌برد، تا سوگ گلشیری که اشکش را، این مستند نه‌فقط درباره ابوالحسن نجفی، بلکه درباره تماشای مردی است که کلماتش وزن زندگی داشته‌اند.  با شبلی نجفی که در کانادا زندگی می‌کند، از طریق ایمیل درباره مستندش به زبان انگلیسی گفت‌وگو کرده‌ایم. او می‌گوید، این اثر را با دلایل و انگیزه‌های شخصی ساخته اما از اینکه به اثرش توجه شده، شادمان است. آقای نجفی همانند پدرش تمایلی به انتشار عکس‌اش در رسانه‌ها ندارد و ما نیز به احترام خواسته او، گفت‌وگو را بدون تصویر مصاحبه‌شونده منتشر می‌کنیم.

مستند «وزن کلمات» نگاهی عمیق به زندگی شخصی و خصوصی ابوالحسن نجفی دارد. لطفاً درباره بازه زمانی، شرایط تولید و مراحل مختلف آن توضیح دهید. ساخت این اثر چقدر طول کشید؟

همانطور که احتمالاً می‌دانید، پدر من شخصیتی بسیار ‌خصوصی‌ داشت. او هرگز اجازه نداد عکس‌اش در هیچ‌یک از کتاب‌هایی که منتشر کرد، چاپ شود و هیچ‌گاه مصاحبه‌ای درباره زندگی شخصی‌اش با تلویزیون، رادیو یا روزنامه انجام نداد. حتی دوستان نزدیکش هم اطلاع چندانی از زندگی شخصی او نداشتند.

متقاعد کردن او برای نشستن جلوی دوربین کار آسانی نبود. پنج سال پیش از شروع فیلم، این ایده را تلفنی با او مطرح کردم. همانطور که انتظار می‌رفت، بلافاصله مخالفت کرد. هرچه بیشتر اصرار می‌کردم، احتمال عملی شدن آن کمتر می‌شد. با اینکه ۳۰ سال بود به ایران برنگشته بودم، او نگران بود که یک‌روز با دوربین سر برسم. تا آنجا نگران بود که پیوسته از دوستان و همکارانش می‌خواست که به من ایمیل بزنند تا مرا از صرافت ساخت مستند منصرف کنند.

درنهایت همان چیزی هم که او واهمه داشت، اتفاق افتاد. او تنها زمانی با ساخت مستند موافقت کرد که واقعاً به خانه‌اش رفته بودم. پس از کمی اصرار، با بی‌میلی پذیرفت که از او فیلمبرداری کنم. روزها به هفته‌ها و هفته‌ها نهایتاً به سه‌ماه تبدیل شد. هر روز را با هم می‌گذراندیم و تنها پس از هفته‌ها فیلمبرداری بود که ارتباط برقرار کرد و به‌اصطلاح یَخَ‌اش شروع به باز شدن کرد.

من صدها ساعت فیلم از پدرم ضبط کرده بودم. یک‌ماه پیش از تولد دخترم، از ایران به کانادا برگشتم و کار عظیم جمع‌آوری، سازماندهی و پردازش صدها ساعت فیلم ضبط‌شده را آغاز کردم. با وجود داشتن یک نوزاد در خانه، وضعیت شغل و دیگر مسئولیت‌های زندگی، تدوین مستند در بیشتر مواقع به کاری شبانه تبدیل شد. تکمیل فیلم نیز ۱۰ سال طول کشید که بسیار طاقت‌فرسا بود. متأسفانه پدرم پیش از اتمام فیلم، درگذشت. او هرگز فیلم را ندید و گرچه از این بابت متأسفم، ولی فکر می‌کنم خودش هم ترجیح می‌داد این‌طور همه‌چیز تمام شود. یعنی فیلم پسر را درباره پدر نبیند. او شخصیتی بسیار خصوصی داشت.

دخترم اکنون ۱۳ ساله است. تا پیش از نمایش آنلاین فیلم در پلتفترم‌های اجتماعی و توجهاتی که به آن دوخته شد، فکر می‌کردم نهایتاً فیلمی ساخته‌ام صرفاً برای اینکه دخترم بتواند درباره پدربزرگی که هرگز فرصت دیدارش را نداشت، بیاموزد و با او وقت بگذراند. اما می‌دانم الان وضعیت فرق می‌کند. اگر بخواهم به سوال شما پاسخ دهم، می‌گویم من سفری طولانی را برای ساخت فیلمی درباره ابوالحسن نجفی شروع کردم که تقریباً از ۱۸ سال پیش آغاز شد.

انگیزه‌ اصلی‌تان از ساخت مستندی درباره بخش کمتر دیده‌شده زندگی یکی از برجسته‌ترین چهره‌های زبان و ادبیات فارسی چه بود؟

دیگران عمدتاً پدرم را به‌عنوان یک چهره تأثیرگذار ادبی و علاقه‌مند به زبان و زبان‌شناسی می‌شناسند اما او از همان ابتدا می‌دانست که اهداف من بسیار شخصی‌تر است. پشت آن نقاب مرموز، من مهربانی پنهان یک پدر را می‌دیدم. در درونم او را پدری مهربان می‌شناختم. همان پدری که در کودکی از او جدا شده بودم و باید به او دوباره برمی‌گشتم. من از روی خودخواهی می‌خواستم دوباره با او ارتباط برقرار کنم، با مردی که کلید دوران کودکی و زندگی‌ام در ایران در دستش بود. یا حتی به‌نظرم کپسول زمانی گذشته را نزد خود برایم نگه داشته بود و از آن محافظت و نگهداری می‌کرد.

این کپسول همان پیوند با زمان، کشور و زبانی بود که در دوران رشد در خارج از ایران، تقریباً فراموشش کرده بودم. این فکر مرا بسیار مضطرب می‌کرد. بسیار مردد بودم و جلوی خودم را می‌گرفتم. تنها زمانی تصمیم گرفتم به خانه‌اش بروم که فهمیدم همسرم در آن زمان باردار است. ناگاه متوجه شدم اگر به‌موقع این کار را نکنم، احتمالاً هرگز اتفاق نخواهد افتاد و نوه‌اش هرگز او را نخواهد شناخت. قصد اولیه من از این مستند همیشه این بوده که جنبه‌ای از پدرم را نشان دهم که ناشناخته بود، جنبه شخصی او، بازیافتن ارتباط با او در تلاشی برای بینش یافتن به زندگی‌اش، که برای خود من هم تا حد زیادی ناشناخته بود، همچنین برای همه کسانی که او را از طریق آثارش می‌شناختند.

می‌دانستم اگرچه او هرگز چیز شخصی‌ای درباره خودش افشا نکرده، اما کتاب «فرهنگ فارسی عامیانه» را به من تقدیم کرده بود. با بسیاری از کسانی که او را از طریق کارش می‌شناختند، صحبت کردم و آنها اعتراف کردند تا آن‌زمان نمی‌دانستند او پسری دارد. و به‌خاطر آن حرکت کوچک، احساس کردم شاید روزنه امید کوچکی وجود داشته باشد که او به من اجازه ساخت فیلم‌اش را بدهد.

اما فهمیدن پدرم ـ که هدف من بود ـ به‌معنای فهمیدن هر دو جنبه بود؛ یکی، جنبه‌ای از او که بسیار عاشق، همدل و قادر به تجربه طیف کامل احساسات انسانی بود و جنبه دیگری، نویسنده‌ای غایب که عمداً از تمام جنبه‌های ارتباط انسانی دوری می‌کرد. در کنار آن نسخه از او که می‌تواند به‌شکل فلسفی مرگ و ضرورت آن برای معنای زندگی را کاوش کند، شخصی هم هست که می‌تواند به عکس دوستِ ازدست‌رفته‌اش آقای هوشنگ گلشیری نگاه کند و سوگوارانه بپرسد «چرا او مُرد؟ چرا ما می‌میریم؟»

دیدگاه خاص ابوالحسن نجفی در نحوه نگاه به پدیده‌ها و رویدادها، همراه با نگرش فلسفی و شاعرانه او به زندگی و محیط پیرامونش، در این اثر به‌خوبی مشهود است. آیا آگاهانه این شکل روایی را انتخاب کردید؟

درباره شکل و فرم فیلم و انتخاب آگاهانه یا عمدی آن، تلاشم را معطوف بر این کردم که نسخه‌ای از پدرم را نشان دهم که فکر نمی‌کنم کس دیگری دیده باشد؛ آن هم به شیوه‌ای که به واقعیت وجودی او نزدیک‌تر است. می‌خواستم مطمئن شوم آنچه نشان می‌دهم نه تصویری شبیه به پدرم، بلکه اصیل‌ترین وجه شخصیت او باشد. این کار در ابتدا برای هر دویمان بسیار دشوار بود.

او کسی نبود که مستقیماً به سؤالات پاسخ دهد، درباره خودش صحبت کند، یا وارد گفت‌وگوهای سطحی و بی‌ارزش شود. او فوق‌العاده باهوش، چندلایه، پیچیده، گریزان و همیشه چند قدم جلوتر بود. شناخت او از لابه‌لای گفت‌وگوها به دست می‌آمد؛ از اشعار مورد علاقه‌اش، داستان‌ها و خاطرات درباره پدر و مادرش، نوع خاص تربیت و پرورش‌اش، رؤیاهایی که دیده بود و... بیشتر این شناخت تنها زمانی کاملاً آشکار شد که در طول دهه بعد، به تماشای فیلم‌ها نشستم.

این شکل روایی را که شما در پرسش‌تان مطرح می‌کنید، خودِ او انتخاب کرد. ضمن اینکه می‌دانستم که پرسش‌ درباره خودش، کارش یا رابطه‌مان، مستقیماً پاسخ داده نمی‌شدند؛ پس بیان مستقیم آن در فیلم نیز منطقی نبود. به‌جای پاسخ، او درباره یک شعر، خاطره‌ای زنده، یک فیلسوف، یا داستانی از کودکی صحبت می‌کرد. در همین طفره‌رفتن‌ها و به‌عبارتی «پاسخ‌های گریزان» بود که حقایق درباره او به‌شکل واقعی برایم آشکار شد. آشنایی با او در آن سه‌ماه امتیاز بزرگی بود و من سعی کردم با این فیلم همین تجربه را برای مخاطب بازآفرینی کنم.

فکر می‌کنید حضور شما به‌عنوان پسرش، در کنار شخصیت اصلی، تا چه حد به یگانگی و کیفیت مستند افزوده است؟

این فیلمی است درباره پسری که می‌خواهد پدرش را بشناسد. بله، این شامل کار و میراث فرهنگی او هم می‌شود، اما برای من این جنبه در درجه دوم اهمیت بود. تصور می‌کنم همین کیفیت، جوهره اثر است. شاید روزی کسی مستندی بسازد که به‌طور خاص بر آثار و میراث ادبی و تأثیری که بر زبان و ادبیات فارسی و ترجمه گذاشت، متمرکز باشد، اما آن فیلمی نیست که من می‌توانستم بسازم. اصالت فیلمی که من ساخته‌ام، به همین درون‌مایه و جوهره‌اش است.

مستند «وزن کلمات» کاوشی تصویری در پیوند عمیق میان پدر و پسر است و همزمان سفری تأمل‌برانگیز به قلمرو تجربه‌های شیرین کودکی. این موضوع تأثیرگذار، مستند را هم دلنشین، هم ماندگار کرده است. ارزیابی شما از آن چیست؟

از لطف شما متشکرم، خوشحالم که جنبه کودکی مستند توانسته چنین حسی را در شما ایجاد کند. این نکته‌ای بود که هنگام تدوین نیز در کانون توجه خودم قرار گرفته بود. یکی از مضامین اصلی، تأثیر عمیقی بود که آن سال‌های نخستین، بین تولد من و جدایی‌مان، بر شکل‌گیری بقیه زندگی‌مان گذاشته بود. این سفر به گذشته در فیلم از طریق عکس‌ها روایت می‌شود، چون این همان شیوه‌ای بود که او آنها را با من مرور می‌کرد.

لحظه‌ای هست که عکس پدرش را در جوانی بیرون می‌آورد و از من می‌پرسد، «شبیه هم هستیم؟». او رابطه پیچیده‌ای با پدر خودش داشت، روحانی سرشناسی از تباری طولانی از روحانیون برجسته که نتوانست هیچ‌یک از پسرانش را متقاعد کند تا راه او را دنبال کنند. بااین‌حال پدرم معترف بود که اگر پدرش او را مجبور به حفظ کردن اشعار سعدی نمی‌کرد، احتمالاً هم هرگز به شعر علاقه‌مند نمی‌شد، هم زندگی‌اش را وقف حفظ میراث کهن و سنت‌های غنی زبان ایرانی نمی‌کرد. در مقابل، او به روشنی ترسی را که خاطرات دوران کودکی‌اش را در بر گرفته بود به یاد می‌آورد. او تنبیه‌های بدنی سختی را که متحمل شده بود به یاد می‌آورد. باید بپذیریم که تأثیر پدر بر پسر، سوای خوب یا بد بودنش بسیار عمیق است.

مستند در جاهایی فراتر از رابطه پدر و پسری که یکی در ایران است و دیگری در کشوری دیگر بزرگ شده و زندگی و کار می‌کند، ظاهر می‌شود و پیام‌هایی می‌دهد که از مرزبندی‌های شخصی و خانوادگی بیرون می‌رود. نظر خودتان در مقام سازنده و یکی از شخصیت‌های اثر چیست؟

آخرین‌باری که پدرم در فیلم صحبت می‌کند، بازگویی خاطره‌ای روشن است از مادرش که کنار جویباری، در حالی‌که پرندگان بالای سرشان آواز می‌خواندند، به او می‌آموخت چگونه طبیعت را دوست بدارد. شیوه زندگی کنونی او، در میان ازدحام و سروصدای تهران، با آن تصویر بهشت‌گونه کودکی در تضاد است. اما بااین‌حال صدای برخورد باران به پنجره یا جیک‌جیک پرندگان روی پشت‌بام خانه‌اش، چندان دور نیست و کودکی‌اش نیز همین‌طور.

فیلم با این صحنه به پایان می‌رسد که او سرانجام دو عکسی را که از زمان رسیدن من به دنبال‌شان می‌گشت، پیدا می‌کند و کنار هم می‌گذارد؛ اولی عکس خودش در یک‌سالگی است و دیگری عکس من در همان سن. او اشاره می‌کند که چقدر در آن سن شبیه هم بودیم؛ پدر و پسری که در شرایطی کاملاً متفاوت، در کشورهایی بسیار متفاوت با زبان‌ها، فرهنگ‌ها و سنت‌های مختلف بزرگ شدند.

اینکه چگونه محیط و شرایط بر تبدیل‌شدن‌مان به آدم‌های متفاوت تأثیر می‌گذاشت؛ تاثیرگذاری‌اش بر مسیرهای شغلی که برگزیدیم و بر نوع پدرانی که ‌شدیم. فکر می‌کنم در این پرسش‌ها بود که متوجه شدم شاید فیلمی با مضامین جهانی‌تر از یک مستند درباره یک چهره ادبی داشته باشم.

در مستند، بیننده شاهد همزیستی مکمل زندگی شخصی و حرفه‌ای در سوژه است. ازیک‌سو، دوستان و همکاران دیدگاه‌های خود را درباره شخصیت و منش او بیان می‌کنند و ازسوی‌دیگر، در حریم خانه‌اش، او درباره زیبایی زندگی تأمل می‌کند و ازجمله علاقه‌اش به صدای باران را ابراز می‌دارد. دوربینی که از حضورش ناراحت است و دائماً نگران است که مخاطب خسته شود. همین هم به او انگیزه می‌دهد که نکات اساسی‌ و جهان‌بینی‌اش را با دوربین منتقل می‌کند. به‌نظرتان مهمترین حرف ابوالحسن نجفی در این مستند چه بود؟

همانطور که می‌دانید، بی‌میلی پدرم نسبت به دوربین تقریباً افسانه‌ای است، بااین‌حال من به خانه‌اش رفتم و ماه‌ها دوربین را در چند سانتی‌متری صورتش قرار دادم. قصدم این بود که به او اجازه دهم خودش را نشان دهد، خود واقعی‌اش را، همان که من درک کیفی از آن داشتم. این تنها زمانی می‌توانست اتفاق بیفتد که دیگر حضور دوربین را حس نکند.

او به‌تدریج از حالتی که به‌طور محسوسی از حضور تحمیلی دوربین نگران بود، به جایی رسید که آنقدر راحت شد که یک بار موقع بلند شدن، سرش مستقیماً به دوربین خورد. این لحظه در فیلم آمده است. نمی‌خواهم پیام او را اینجا برای بیننده خلاصه کنم، اما قویاً احساس می‌کنم آنچه منتقل می‌شود، پیام اصیل اوست؛ دقیقاً به این دلیل که تظاهر تولید و سنگینی دوربین محو شد. معتقدم، شخصیت واقعی پدرم در میان افکار به‌ظاهر متضادی که پیش‌تر توضیح دادم و در مستند هم آمده، نهفته است.

شخصی که می‌تواند زنی را چنان عمیق دوست بدارد که هنوز، پس از دهه‌ها پاس‌داشتن تنهایی و آرامشی که برایش به ارمغان می‌آورد، همچنان به عشقی که به او داشت می‌اندیشد. او همچنین همیشه به علاقه‌اش به آب اشاره می‌کند، به زندگی کنار اقیانوس و شنا کردن در آن و بااین‌حال در مرکز شلوغ تهران زندگی می‌کند، جایی که تنها راه شنیدن صدای آب برایش اکنون شب‌های بارانی گاه‌وبی‌گاه است. نزدیک پایان فیلم، او را روی نیمکتی در پارک می‌بینیم. در یک‌سو آرامش درختان بی‌حرکت و در سوی‌دیگر خیابانی پرجنب‌وجوش. او همینطور بود. همه‌چیز در ابتدا یک‌جور به‌نظر می‌رسد، اما بعداً نشان می‌دهد که نقطه مقابل خودش هم هست.

در بخشی از مستند، از آقای نجفی می‌پرسید که آیا خسته شده است. او با شوقی بی‌نظیر می‌گوید: «من عاشق کلمه هستم.» به‌عنوان مستندساز و پسر، فکر می‌کنید عشق آقای نجفی به زبان و ادبیات فارسی چگونه بود؟

پدرم همانطور که می‌دانید، زندگی‌اش را وقف حفظ زبان و ادبیات ایران کرد. این تنها شور حرفه‌ای او بود. در فیلم اجازه می‌دهم که دیگران این را نشان دهند؛ چراکه من با ادبیات و زبان فارسی آشنایی ندارم. 

آقای نجفی در طول شش‌دهه زندگی‌اش، درگیر فرآیندهای مستمر جست‌وجو، ثبت و مستندسازی بود. به‌طور مشابه، کاوش شما در متعلقات او، همراه با کشف و ارائه اسناد و عکس‌ها به خودتان و دوربین، نمونه‌ای از تداوم این الگوی تثبیت‌شده است. 

پیش از ترک ایران به‌یاد دارم که با افتخار نقاشی‌های مرا روی دیوارهایش نمایش می‌داد و عکس‌های کودکی‌ام روی میزش بود. اما وقتی ۳۰ سال بعد برای ساختن این فیلم برگشتم، دیوارها خالی بود. بیش از یک‌ماه از حضور من نگذشته بود که او به‌تدریج شروع به نشان دادن عکس‌های پنهان‌شده لای کتاب‌ها، زیر پوشه‌ها و مبل‌ها کرد. درباره نقاشی‌هایی که فکر می‌کردم دور انداخته، در کمال تعجب دیدم هنوز به همان شکلی هستند که روزی کشیده بودم. او این یادگاری‌ها را عزیز می‌داشت و نشان دادن آنها به من در فیلم ضبط شده است. اما بله. در کل، او مردی سختگیر بود، با احترامی عمیق به زبان و فرآیند و این در فیلم و ساخت آن منعکس شده است.

در مستند شما، آقای نجفی همواره در احاطه انبوهی از کتاب‌ها، یادداشت‌ها و کاغذها تصویر شده است. یکی از پرسش‌های کسانی که بیشتر با آقای نجفی آشنا هستند، درباره وجود آثار و دست‌نوشته‌های منتشرنشده‌ای است که ممکن است در آینده منتشر شود؟

فکر می‌کنم واضح است که اگر پدرم وقت بیشتری داشت، همچنان هر روز ساعت‌ها کار می‌کرد، پس شک ندارم که آثار منتشرنشده زیادی باقی مانده است. اما نمی‌توانم درباره آثار خاصی صحبت کنم. صحنه‌ای هست که به نسخه نهایی فیلم راه نیافت که در آن درباره کار طاقت‌فرسای نوشتن یک رمان صحبت می‌کند. او آن را در اصفهان با نام مستعار منتشر کرد و وقتی متوجه شد که شناخته نشده یا درباره‌اش صحبت نمی‌شود، ایده نویسنده شدن را کنار گذاشت. او نام کتاب یا ناشر را به من نگفت، پس راحت می‌توانم این را به شما بگویم، اما معتقدم هنوز نسخه‌هایی از آن در کتابفروشی‌های ایران موجود است.

فکر می‌کنید تولید این مستند تا چه حد به درک ما از ابوالحسن نجفی کمک خواهد کرد؟

فکر می‌کنم باید تماشاچیان و استادان زبان و ادبیات فارسی به‌خصوص همکاران پدرم درباره این موضوع داوری کنند. من سعی کردم در مستندم تا آنجا که امکان‌پذیر بود، او و زندگی‌اش را به‌ تصویر بکشم.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین