| کد مطلب: ۲۸۴۱۶

درباره «کتاب جاده‌ای به سوی آزادی» نوشته جوزف یوجین استیگلیتز برنده نوبل اقتصاد ۲۰۰۱

تقابل با آزادی برای آزادی

جوزف استیگلیتز با توجه به وجود فراگیری اثرات جانبی منفی، اطلاعات نادرست، نواقص بازار، و رنج فقرا در «بازارهای آزاد»، به این نتیجه می‌‏رسد که ما به مفهومی مثبت‌‏تر از آزادی نیاز داریم؛ مفهومی که حمایت‌‏های فرصت‏‌ساز و کالاهای عمومی ارائه‌‏شده توسط دولت را در نظر بگیرد.

تقابل با آزادی برای آزادی

در سال 1986 رونالد ریگان در یک کنفرانس مطبوعاتی گفت: «هولناک‌ترین کلمات در زبان انگلیسی این است: «من از دولت هستم و برای کمک به اینجا آمده‌ام.»» ریگان معتقد بود باید از سر راه اقتصاد نئولیبرال کنار رفت تا خودش بتواند کار خودش را انجام دهد؛ اما جوزف استیگلیتز در کتاب جدیدش موضعی خلاف این گفته را دارد. او از گزینه‌ای با عنوان سرمایه‌داری مترقی صحبت می‌کند و می‌نویسد: «ما به مقررات زیست‌محیطی، مقررات ترافیکی، مقررات منطقه‌بندی، مقررات مالی نیاز داریم، ما به مقررات در همه اجزای اقتصاد خود نیاز داریم.» فردریش هایک، اقتصاددان وینی کتابی دارد به نام «جاده‌ای به‌سوی بردگی» که از کتاب‌های مورد علاقه مارگارت تاچر بود. حالا در نقطه مقابل هایک، استیگلیتز کتابی نوشته است با عنوان «جاده‌ای به سوی آزادی». این کتاب درباره چیست و چه انتقاداتی به آن وارد است؟

جوزف استیگلیتز کیست؟

جوزف یوجین استیگلیتز، اقتصاددان آمریکایی نیوکینزی، تحلیلگر سیاست عمومی، فعال سیاسی و استاد دانشگاه کلمبیا است. او برنده سال 2001 جایزه نوبل اقتصاد و مدال 1979 جان بیتس کلارک است. استیگلیتز پیشتر معاون ارشد رئیس‌جمهور و اقتصاددان ارشد بانک جهانی و رئیس شورای مشاوران اقتصادی ایالات متحده بود. او به دلیل دیدگاه انتقادی‌اش از نهادهای بین‌المللی مانند صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی مشهور است.

استیگلیتز کتاب‌های متعددی نوشته است و از جمله کتاب‌های او که به فارسی هم ترجمه شده‌اند کتاب‌های «نگاهی نو به جهانی شدن»، «جهانی‌سازی و مسائل آن» و «سقوط آزاد بازارهای آزاد و افول اقتصاد جهانی» هستند.

اوایل سال جاری میلادی استیگلیتز کتاب جدیدی منتشر کرد با عنوان «جاده‌ای به سوی آزادی: اقتصادها و جوامع خوب». این کتاب نگاهی‌ است به رابطه بین سرمایه‌داری و آزادی.

استیگلیتز

استیگلیتز سیستم اقتصادی کنونی آمریکا و ایدئولوژی سیاسی ایجاد‌کننده آن را تشریح می‌کند. او معتقد است بازارهای «آزاد» و بدون محدودیت در تنها چیزی که موفق بوده‌اند ایجاد بحران مالی، بحران مواد افیونی و بحران نابرابری بود. درحالی‌که بخش کوچکی از جمعیت ثروت قابل توجهی جمع‌آوری کرده‌اند، دستمزد اکثر مردم بسیار کم و ثابت است. بازارهای آزاد و بدون محدودیت مصرف‌کنندگان، کارگران و محیط زیست را به‌طور یکسان مورد استثمار قرار داده‌اند. چنین شکست‌هایی باعث تغذیه جنبش‌های پوپولیستی شده است که معتقدند آزاد بودن به معنای کنار گذاشتن هرگونه تعهدی است که شهروندان در قبال یکدیگر دارند. این جنبش‌ها با افزایش قدرت اکنون تهدیدی واقعی برای آزادی واقعی اقتصادی و سیاسی به شمار می‌روند.

استیگلیتز به عنوان مشاور اقتصادی رؤسای‌جمهور ایالات متحده و به عنوان اقتصاددان ارشد بانک جهانی، از نزدیک شاهد این تغییرات عمیق بوده است. او استدلال می‌کند، شکست‌ها ناشی از تعهد تزلزل‌ناپذیر نخبگان به «آزمایش نئولیبرال» است. ناشر کتاب می‌گوید این اقتصاددان به رقابت با غول‌هایی مانند فردریش هایک و میلتون فریدمن برخاسته و ایده‌های پذیرفته‌شده در مورد زندگی سیاسی و اقتصادی ما را به گونه‌ای که هستند آشکار می‌کند: ایده‌هایی پیچ در پیچ که بافت اجتماعی را درهم می‌شکند اما کمتر کسی را اغنا می‌کند.

«جاده‌ای به سوی آزادی» برای این نوشته شده است که نشان دهد اقتصاد به چه طریق چگونگی اندیشیدن به آزادی و نقش دولت در جامعه قرن بیست و یکم را بازنگری می‌کند. به اعتقاد ناشر، استیگلیتز با تکیه بر آثار فیلسوفان معاصر، روشی عمیق‌تر و انسانی‌تر برای ارزیابی آزادی‌ها دارد؛ روشی که تعیین می‌کند وقتی آزادی یک فرد با آزادی دیگری در تضاد است، چه باید کرد. اگر می‌خواهیم جامعه‌ای نوآور ایجاد کنیم که در آن همه بتوانند شکوفا شوند، باید در سیستم‌های اقتصادی و حقوقی موجود خود بازنگری کنیم.

کتاب جاده‌ای به سوی آزادی

استیگلیتز بر این باور است و در کتاب خود به شدت بر آن تاکید دارد که بازارهای «آزاد»– غیرقابل تنظیم– که رشد و سرمایه‌گذاری را ترویج می‌کنند، در واقع آن را کاهش می‌دهند، فرصت‌های اقتصادی برای اکثریت‌ را کم می‌کنند و ثروت را از سمت اکثریت به سمت اقلیت می‌کشانند؛ این اقلیت هم می‌تواند افراد باشند و هم کشورها. این اقتصاددان در تلاش است نشان دهد چگونه اقتصاد نئولیبرال و نظام اخلاقی ضمنی آن به شیوه‌های شگفت‌انگیزی بر آزادی‌های قانونی و اجتماعی ما، از مالکیت و حقوق معنوی گرفته تا آموزش و رسانه‌های اجتماعی، تأثیر گذاشته است. در واقع «جاده‌ای به سوی آزادی»، ارزیابی مجدد قدرتمندی از دموکراسی، اقتصاد و آنچه که یک جامعه خوب را تشکیل می‌دهد ارائه می‌کند و نقشه راهی از چگونگی دستیابی ما به آن ارائه می‌دهد.

استیگلیتز می‌گوید که بیشتر شرکت‌ها با داشتن بدهی رشد می‌کنند، اما هیچ‌کس فقط به سمت بدهی ترازنامه شرکت نگاه نمی‌کند. او می‌نویسد: «اگر پول را صرف زیرساخت‌ها، آموزش یا فناوری کنیم، اقتصاد مولدتری خواهیم داشت. وقتی یک شرکت خوب سرمایه‌گذاری می‌کند، ارزش دارایی‌ها بیشتر از بدهی‌ها افزایش می‌یابد و ارزش خالص شرکت افزایش می‌یابد. در مورد کشورها هم همین امر صادق است.»

به اعتقاد استیگلیتز دولت‌ها در تجارت خیلی خوب نیستند. اشتباهاتی رخ خواهد داد اما کشف یک اشتباه دلیلی برای کنار گذاشتن یک سیاست نیست. وی خاطرنشان می‌کند که ایالات متحده سیاست‌های صنعتی مداخله‌گرایانه‌ای را برای اصلاح بازارهای با عملکرد بد، به‌ویژه از زمان فاجعه بانکی سال 2008، در دستور کار قرار داد، مثلاً می‌توان به توسعه واکسن‌های کووید و تشخیص وابستگی بیش از حد به ریزتراشه‌های وارداتی اشاره کرد.

این درحالی ا‌ست که نظریات اقتصادی او در تقابل با فلسفه سیاسی کسانی چون فردریش هایک و میلتون فریدمن است. هایک اقتصاددان وینی بود که کتابش در سال 1944 به نام «جاده‌ای به‌سوی بردگی» مورد توجه مارگارت تاچر قرار گرفت و نسخه‌هایی از آن را در جلسات کابینه توزیع کرد. او اصرار داشت که استبداد از کنترل دولت بر برنامه‌ریزی اقتصادی ناشی می‌شود. دومی هم فریدمن است که گفته بود اگر مسئولیت بیابان صحرا را به بخش دولتی واگذار کنید بعد از گذشت پنج سال با کمبود شن مواجه خواهید شد.

استیگلیتز بر این باور است که متفکر پول‌گرای مورد علاقه تاچر به دلیل ایمان شبه‌مذهبی‌اش به سرمایه‌داری سهامداران، که در آن تنها هدف مدیران شرکت‌ها حداکثر کردن ارزش سهامداران است، مسئول بیابان‌کردن امید بشر است.

استیگلیتز اصرار دارد که فلسفه فریدمن نسلی از گوردون گکو‌ها (شخصیت مشهور فیلم وال‌استریت) را در اقتصاد رها کرد تا با فلسفه «طمع خوب است» به سمت قدرت اقتصادی در لجن بخزند. بدتر از آن، دنباله‌روی از حرص و طمع توسط سهامداران، مدیران شرکت‌ها را واداشت تا آنچه را که اقتصاددانان اثرات جانبی می‌نامند، نادیده بگیرند، و در این میان از اثرات جانبی به این شکل مثال می‌آورد: سازمان‌های مسئول امور مربوط به آب که رودخانه‌های بریتانیا را با فاضلاب پر می‌کنند، شرکت‌های دارویی که آمریکایی‌ها را با اعتیاد به مواد افیونی می‌کُشند یا تجاوز به زمین برای منافع شخصی.

استیگلیتز معتقد است آنهایی که امروزه در کشورهایی مانند ایالات متحده و بریتانیا چیره و غالب هستند لزوماً اصول واقعی و به‌درد بخور عدالت را برایمان به ارمغان نمی‌آورند تا اطمینان یابیم که جامعه‌ای که زیستمند آن هستیم جامعه‌‌ای خوب و عالی خواهد بود. بلکه به اعتقاد او اصول سرمایه‌داری مترقی که استیگلیتز کتابی را صرف دفاع از آن می‌کند، دربرگیرنده مداخله بیشتر دولت و اصلاح افراط‌های نئولیبرالیسم است که در حقیقت آیزایا برلین هم به آن اشاره دارد: «آزادی گرگ‌ها اغلب به معنای مرگ گوسفندان بوده است.»

خود استیگلیتز در مصاحبه‌ای درباره کتابش گفته «یکی از موضوعات کتاب من این است که آزادی یک نفر، عدم آزادی فرد دیگر است. من در مورد آزادی به عنوان آنچه که کسی می‌تواند انجام دهد، فرصت‌های تعیین‌شده‌اش، انتخاب‌هایش که می‌تواند انجام دهد صحبت می‌کنم و هنگامی که شخصی با اعمال آزادی خود، روی دیگری اثر جانبی دارد، آزادی دیگران را محدود می‌کند.»

او تشریح می‌کند که «بیشترین چیزی که من در مورد آن صحبت کردم، ریاضیات بود، و مخاطبان من کسانی هستند که از نظر ریاضی آموزش بهتری دیده‌اند، بنابراین می‌توانند نوشته‌ها و ایده‌ها را دنبال کنند و پی بگیرند. یکی از ایده‌هایی که مطرح کرده‌ام این بود که آیا شرکتی که ارزش خود را به حداکثر می‌رساند، به رفاه جامعه و رفاه مردم منجر می‌شود؟ نتیجه این است که حداکثر کردن ارزش سهامداران به طور کلی منجر به حداکثرسازی رفاه نمی‌شد.»

استوارت جفریس، تحلیلگر اقتصادی گاردین، در مطلبی در دفاع از کتاب استیگلیتز پس از تعریف و تمجید از او می‌نویسد که البته دیدگاه او از سرمایه‌داری مترقی برای ایجاد جوامع برابری‌‌‌طلب پس از دهه‌ها نئولیبرالیسم بسیار کوچک است و برای جلوگیری از فجایع اقلیمی خیلی دیر است. جفریس می‌نویسد اعتقاد استیگلیتز این است که سرمایه‌داری ما را وارد این آشفتگی کرده و می‌تواند ما را نیز از آن خارج کند.

با این حال هستند کسانی که تیغ تند انتقادات به سمت این کتاب نشانه رفته‌اند.

بازتعریف آزادی 

رایان بورن، دارنده کرسی آر. ایوان شارف برای درک عمومی از اقتصاد در موسسه کاتو در یادداشتی در شماره نوامبر امسال نشریه نشنال‌ریویو درباره این کتاب و عقاید و نظریات استیگلیتز با طرح این پرسش که «چرا استیگلیتز می‌خواهد آزادی را بازتعریف کند»، می‌نویسد: تز اصلی او این است که «راست»- که او همه را از محافظه‌کاران قدیمی گرفته تا آزادی‌خواهان در آن جمع می‌کند- برداشت نادرستی از آزادی دارد. ما غیرچپ‌ها ظاهراً نمی‌پذیریم که آزادی فرضی یک نفر بیشتر از آنچه ما به آن معترفیم به آزادی فرد دیگری آسیب می‌زند. استیگلیتز تصور می‌کند که این مشاهدات پیش‌پاافتاده که «هیچ انسانی جزیره نیست» توجیهی است برای قضاوت و ورود گسترده دولت در مورد زندگی ما؛ به‌ویژه در امور اقتصادی.

استیگلیتز با تصویری کاریکاتوروار از میلتون فریدمن و فردریش هایک، اقتصاددانان برنده نوبل، به عنوان حامیان لسه فرِ (laissez-faire ) خام و خالص استدلال می‌کند که درک آزادی به عنوان مترادفی برای فقدان اجبار دولتی، خطرناک است. این نوع درک نه‌تنها منجر به پیامدهای بد می‌شود، بلکه حتی فکر کردن به این شیوه هم باعث القای نگرش‌های خودخواهانه می‌شود. در عوض، استیگلیتز از ما می‌خواهد که قبول کنیم «بازارهای بی‌نظم و بدون محدودیت» نه‌تنها در تئوری کارآمد نیستند بلکه به‌واقع اغلب استثمارگر و مخرب هم هستند و آسیب‌پذیری‌های انسانی را به گونه‌ای به بازی می‌گیرند که به رفاه انسان آسیب می‌رساند.

استیگلیتز با توجه به وجود فراگیری اثرات جانبی منفی، اطلاعات نادرست، نواقص بازار، و رنج فقرا در «بازارهای آزاد»، به این نتیجه می‌رسد که ما به مفهومی مثبت‌تر از آزادی نیاز داریم؛ مفهومی که حمایت‌های فرصت‌ساز و کالاهای عمومی ارائه‌شده توسط دولت را در نظر بگیرد. به‌طور خلاصه، او به عنوان طرفدار آزادی استدلال می‌کند که یک دولت خیرخواه از طریق مالیات، خرج کردن، و تنظیم مقررات برای ثروتمندتر کردن فقرا («آزادی عمل»)، تامین امنیت اجتماعی («رهایی از نیاز و ترس») و گسترش فرصت‌ها (آزادی برای زندگی در حد توان خود) می‌تواند ما را آزادتر کند.

این اجبار به نفع بیشتر، ما را در برابر شکست‌های مختلف بازار و استثمار محافظت می‌کند. این [همان نوع] «آزادی» است که معاون رئیس‌جمهور کامالا هریس در مسیر مبارزات انتخاباتی وعده داده بود. چرا استیگلیتز برای چنین خواست‌هایی به جای استفاده از کلماتی که از پیش موجودند، مثلاً «ثروت» یا «فرصت» یا حتی «رفاه اقتصادی» تلاش می‌کند «آزادی» را بازتعریف کند؟

چون به اعتقاد او کلمه «آزادی» در میان مردم طنین‌انداز می‌شود و از زمان انقلاب «نئولیبرال» رونالد ریگان و مارگارت تاچر، برداشت لیبرتارین-محافظه‌کار از آن به‌طور ناعادلانه‌ای بر سیاست ما مسلط شده است. در واقع،  با خوانش استیگلیتز به این نتیجه می‌رسید که از اوایل دهه 1980 شاهد حکمرانی مینیمالیست بوده‌ایم که باعث شکست اقتصادی، تخریب حاصل از تغییر اقلیم و در نهایت ناامیدی اقتصادی شده و او بر این باور است که همین امر به اقتدارگرایی پوپولیستی دامن می‌زند.

استیگلیتز نتیجه می‌گیرد که دستیابی به دیدگاه او از آزادی واقعی مستلزم «سرمایه‌داری مترقی» است که منظور او شکل بسیار گسترده‌تری از سوسیال‌دموکراسی و دولت تنظیم‌گر است.

استیگلیتز بدون شک یکی از بزرگترین اقتصاددانان نظری تمام دوران است. اما برای آگاه کردن ما در مورد آنچه سیاست عمومی باید انجام دهد یا می‌تواند به‌دست آورد، تنها تشریح ریاضی ناکارآمدی کامل بازارهای آزاد و همیشگی بودن فقدان منفعت شخصی مردم، کافی نیست.

در چارچوب ایدئولوژیک ساده‌انگارانه استیگلیتز مشکلات منطقی آشکاری وجود دارد. اولاً، همانطور که مت ایگلسیاس، تحلیلگر لیبرال، هم می‌گوید این تفکر که در چهار دهه گذشته بازارهای «بدون محدودیت» مطابق مفهوم استیگلیتز دیده شده است، نادرست است. مقررات زیست‌محیطی مانند قانون هوای پاک، قانون آب پاک، و قانون گونه‌های در خطر انقراض هنوز اجرا می‌شوند، مقررات استفاده از زمین گسترده‌تر شده‌اند و ما شاهد یک سامان گسترده در میان شرکت‌ها بودیم؛ از جمله در خصوص کمک‌های مالی مرتبط با بحران مالی.

بله، مقررات‌زدایی از کنترل قیمت‌های دهه 1970 ادامه یافته، نرخ‌های مالیات شرکت‌ها کاهش داشته، و تا همین اواخر، تعرفه‌ها در سطح جهانی رو به کاهش بوده‌اند اما جهانی که ما در آن زندگی می‌کنیم چندان شباهتی به یک مدینه فاضله سیاست‌های آزادیخواهانه ندارد. در واقع، استیگلیتز قرار است نشان دهد که نسخه‌های او چه تفاوت‌هایی با وضعیت موجود دارد و مدام تکرار می‌کند که به‌طور قاطع رویکرد «نئولیبرالی» درباره اکثر مسائل تئوریک «سپردن آن به بازار» را در دستور کار دارد؛ رویکردی که پیامدهای فاجعه‌باری دارد.

او می‌گوید: «سیاست‌های سرمایه‌داری مترقی» دربرگیرنده مقررات زیست‌محیطی، سیاست‌های صنعتی، و مقررات مالی برای مقابله با اثرات خارجی؛ سرمایه‌گذاری در کالاهای عمومی؛ بی‌پرده‌سازی تولید، مقررات مصرف‌کننده و کار، و دعاوی دسته‌جمعی برای مقابله با اطلاعات ناقص؛ برنامه‌های بیمه اجتماعی برای مقابله با خطرات غیرمنتظره؛ تثبیت اقتصاد کلان از طریق سیاست‌های مالی و پولی؛ قوانین ضد تراست؛ و حداقل دستمزد، توزیع مجدد، و برنامه‌های مراقبت‌ بهداشتی دولت برای مقابله با نابرابری است. اگر شما با همه این موارد آشناپنداری دارید به این دلیل است که همه این سیاست‌ها در حال حاضر در جهان ظاهراً نئولیبرال ما وجود دارد؛ اگرچه استیگلیتز دوست دارد که این موارد بسیار فراتر از آنچه که هستند باشند.

در مرحله بعد، تعهد استیگلیتز به اثبات این نکته که بازارهای ناکارآمد عامل همه مشکلات جهان هستند، او را به ارائه روایتی درباره رویدادهای اخیر سوق می‌دهد که بدیهی است نادرست باشد. برای مثال، او به ما می‌گوید که تورمی که اخیراً دچارش شده‌ایم همه ناشی از شوک‌های عرضه، تغییر الگوی تقاضا پس از قرنطینه و افزایش قیمت‌های شرکت‌ها بوده است، نه «مازاد تقاضای تجمعی»؛ یا به زبان انگلیسی، محرک‌های به‌شدت دولتی. ظاهراً آنچه واقعاً برای جلوگیری از افزایش شدید قیمت‌ها به آن نیاز داشتیم، سیاست‌های پولی سخت‌تر در سال‌های 2021 و 2022 نبود، بلکه «تاب‌آوری» بیشتر بود، که بازارهای آزاد و بازِ ناقص همیشه در ارائه آن ناکام خواهند بود.

البته این روایت با حقایق واقعی در باب تورم اخیر در تضاد است. اگرچه این درست است که گاه مسائل مربوط به زنجیره‌های تامین دوران همه‌گیری کرونا و قیمت‌های بین‌المللی گاز باعث افزایش سطح قیمت‌ها می‌شد، اما کل هزینه‌ها برای کالاها و خدمات نهایی (به اصطلاح تولید ناخالص داخلی اسمی) تا همین اواخر 9 درصد بالاتر از روند پیش از همه‌گیری بود؛ یعنی یک محرک بسیار بزرگ که قادر است دلیل تورم بالاتر از تورم هدفی را که ما تجربه‌اش کرده‌ایم توضیح دهد. خیلی ساده: انفجار تورم ممکن نبود مگر در نبود سیاست‌های کلان اقتصادی بیش از حد سست که در سه سال اول همه‌گیری شاهد بودیم.

در واقع استیگلیتز برای اثبات فقدان «مقاومت» بازار، مثال عجیبی از بحران شیر خشک در سال 2022 را انتخاب می‌کند؛ رخ‌دادی که در آن در ایالات متحده با فراخوانی شیرهای خشک شرکت ابوت به دلیل احتمال آلودگی، این کشور دچار بحران شیر خشک شد. آیا نگرانی والدین درباره شیرخشک می‌تواند مثالی باشد از ارائه ظرفیت ناکافی بازارهای آزاد برای پاسخگویی به نیاز جامعه؟ آیا این مورد نمونه‌ای از شکست بازار است؟

خُب، نه. در واقع، سیاست‌های دولت (تعرفه‌ها، سهمیه‌های تعرفه‌ای، و شرایط وضع‌شده اف‌دی‌ای برای محصولات تولیدی) مانع از تامین واردات مازاد بر تقاضای ایالات متحده شد؛ درحالی‌که برنامه تغذیه مکمل ویژه برای زنان، نوزادان و کودکان که یک برنامه رفاهی است با قراردادهای منبع انحصاری تولیدکنندگان با این صنعت یکی شده بود. در همین مثال هم نتیجه دست‌کم گرفته شده اما اجتناب‌ناپذیر سیاست صنعتی حمایت‌گرایانه دولتی استیگلیتز است: محدود کردن تنوع بین‌المللی عرضه، ما را در برابر شوک‌های داخلی آسیب‌پذیرتر می‌کند.

استیگلیتز با وجود تمام صحبت‌ها در مورد شکست‌ها و عوامل خارجی موجود در بازار، و همه مزایای شگفت‌انگیزی که ظاهراً سیاست‌های سرمایه‌داری مترقی گسترده‌تر برای حل این مشکلات دارد، چندان تلاشی برای کمینه‌سازی مثال‌هایش ندارد.

جنگ با آسیاب‌های بادی

یک فهرست طولانی از اقتصاددانان وجود دارد که با شواهد ریاضی سعی دارند ناکافی بودن بازارهای آزاد را برای توجیه مداخله گسترده دولت اثبات کنند. لئون والراس، اقتصاددان فرانسوی قرن نوزدهم، مانند استیگلیتز، از چنین منطقی استفاده کرد تا به این نتیجه برسد که وجود نهادهای سوسیالیستی برای دستیابی به «رقابت آزاد» ضروری هستند.

اما استیگلیتز با اعلام اینکه بازارهای کامل وجود ندارد، به جنگ آسیاب‌های بادی می‌رود. هیچ بازاری در دنیای واقعی بی‌عیب‌ونقص نیست. مشکل این است که فرض بگیریم دولت‌هایی کمال‌پذیرند که توسط همان انسان‌هایی اداره می‌شوند که در بخش خصوصی جایزالخطا هستند. آنچه ما مطمئناً در دنیای واقعی آشفته به آن نیاز داریم این است که هزینه‌ها و مزایای سیاست‌ها را در حاشیه بسنجیم و از تجربه نحوه عملکرد دولت استفاده کنیم. با این حال، در این کتاب اسنادی که براساس آمار ارائه شده باشند به طور متوسط در هر هشت صفحه یکبار آمده‌اند، رقمی بسیار پایین برای یک کتاب اقتصادی.

ویلیام ایسترلی، اقتصاددان توسعه، یکی از کارمندان سابق بانک جهانی، در مورد استیگلیتز می‌گوید: «او در تمرکزی که بر شکست بازار دارد اغلب مشکل بزرگ‌تر را نادیده می‌گیرد، یعنی مشکل نیاز به عقب انداختن تحریف‌های فاجعه‌بار بازارها توسط دولت، مانند تورم فوق‌العاده القاشده از سوی دولت، نرخ‌های بهره واقعی منفی، کنترل شدید قیمت‌ها و مالیات‌های تنبیهی بر صادرات.»

ایسترلی درباره تفکر استیگلیتز در مورد توسعه اقتصادی صحبت می‌کرد، اما مطالبه مشابهی هم در اینجا مطرح است. اگر بازارها تا این حد ناقص و دولت‌ها تا این حد بی‌نظیر هستند، پس چرا ایالات متحده با بیشترین میزان بازار آزاد، توانسته در 40 سال گذشته برتری اقتصادی خود را در مرزهای فناوری حفظ کند درحالی‌که آرژانتین، پس از دهه‌ها سیاست‌گذاری براساس دستیابی به عدالت اجتماعی و حل شکست‌های بازار، شاهد رونق نسبی بوده است؟ شاید بازارها و حمایت‌های پایه‌ای دولتی بدون شک نیاز است، اگرچه کامل نیستند، اما هنوز به خوبی کار می‌کنند.

دیدگاه

ویژه اقتصاد
پربازدیدترین
آخرین اخبار