تماشای چالوس از بالا با نیمنگاهی به آهو
دستوپنجه نرمکردن با جماعت فیلمساز و بازیگر، راحتتر از ساخت فیلم است. خیاط اگر به کوزه افتد و راه برونرفت نداند، همان به که به ادامه مسیر نیاندیشد.
دستوپنجه نرمکردن با جماعت فیلمساز و بازیگر، راحتتر از ساخت فیلم است. خیاط اگر به کوزه افتد و راه برونرفت نداند، همان به که به ادامه مسیر نیاندیشد.
هرسال که به پایان پاییز میرسیم و آغاز زمستان؛ شب یلدایی است که برای خیلیها اصولاً هیچ معنایی ندارد. با وجود این همه در بوق و کرنا کردن اینشب طی سالها و این سالهای اخیر هم با مدد شبکههای اجتماعی؛ درواقع خیلی از خانوادهها هیچ برنامه خاصی برای این شب ندارند.
هرچند میزان تماشای مجموعههای پلتفرمی آنچنان نیست که بتوان آن را مؤید گرتهبرداری و نمونهخوانی اجتماع دانست؛ ولی بهاندازهای هست که برای گروههایی قابل سنجش و قرینهسازی باشد.
دلیل ساخت برخی فیلمها، هیچگاه مشخص نمیشود. گویی برای تیم تولیدکننده آنچه مهم است عنوان «شایستگی»ِ بودن در سینمای ایران است و بس.
دیالوگی در فیلم «نبرد پشت نبرد» از زبان دختر دی کاپریو و به طریق اولی «شان پن»؛ بیان میشود که میتوان آن را بهنوعی شاکله نگاه فیلمساز به کلیت اثرش دانست. دیالوگی که دختر به ربایندهاش (شان پن) میگوید، چرا اینقدر تیشرتاش تنگ است؟!
در جامعهای که شمارگان کتاب به عدد ۵۰۰ و زیر آن رسیده است و تازه این عدد، نصفاش هم سهم هدیه و کادو میشود، دیگر چه فرقی دارد که چگونه بخوانیم؟ در چه عوالمی سیر میکنند برخی کارشناسان فرهنگی و هنری؟ اینکه چرایی خواندن و نخواندن در جامعهای را بدانند مهمتر است یا اینکه نوع خواندن؟ و تازه بیایند برای این مورد ساعتها هم بحث کنند! آنکه خوره کتاب است به هر نحوی که مشتاق باشد خواهد خواند.
وارد پهنه رودکی که شدم تقریباً آنهاییکه برای تماشای ارکستر سمفونیک تهران آمده بودند، در گپوگفتی که با هم داشتند از رهبری بانویی میگفتند که برای اولینبار رهبر میهمان این اجرا شده است.
هربار که شنیده میشود فردی به زندگیاش پایان داده، بیدرنگ فکرم درگیر ارتباطهای آن زندگی میشود. اینکه با چه کسانی نشست و برخاست داشته یا اصولاً حرفی در این مراودهها بیان میشده که بتوان ذهن ناآرام را کمی تسلی داد. وقتی هم که خبر خودکشی هنرمندان و روزنامهنگاران میآید، این نگرش بیشتر خود را نشان میدهد. بهراستی چه میشود و چه پیش میآید برای نویسنده و هنردوستی که زندگی را پایانیافته میداند.
بعضی از راستهها بههرشکلی درآیند؛ بافت، بنمایه و خمیرمایهشان همانی است که باید. ازجمله این خیابان و معابر نامی تهران، راسته کتابفروشیهای انقلاب است.
در یکی از کنسرتهایی که طی چندروز پیش برگزار شد، فردی از اعضای گروه به نمایندگی، از حضار تشکر کرد.در این سپاسگزاری، واژهای بهکار برد که جای واکاوی بسیار دارد. ایشانکه در صداقت گفتار و رفتارش شکی نیست، گفت که شما حاضرین جزء «آدمحسابی»های این شهر هستید که برای این اجرا آمدید.