نگاهی به گستره عظیم هوش مصنوعی و نتایجی که پیشرفتهای آن میتواند به بار آورد
ویرانشهر یا آرمانشهر؟
اتفاقی که این روزها برای واژه هوش مصنوعی رخ داده، مانند بسیاری دیگر از واژگانی است که با دستمالی شدن، حیثیت و اعتباری برایشان نمانده است.
وقتی لابهلای اخبار صحبت از هوش مصنوعی به میان میآید، معمولاً موضوعات حول سرمایهگذاری روی فلان پروژه، پیشرفتهای صورتگرفته و محصولات جدید و درگیری شرکتهای بزرگ بر سر سهم بیشتر از بازاری است که هوش مصنوعی آن را رهبری میکند.
رسانههایی که دغدغه بیشتری در این خصوص دارند، روی مسائل زیستمحیطی انگشت میگذارند و این پرسش را مطرح میکنند که چه کسی قرار است انرژی لازم را برای نگهداری از دادههای عظیمی که پشتوانه پیشرفتهای هوش مصنوعی به حساب میآیند، تأمین کند؟ گاهی هم با تحلیلهایی پیرامون اخراج گسترده نیروی انسانی از کسبوکارهای بزرگ مواجه میشویم و معمولاً کارشناسانی هستند که توصیه میکنند در آینده محتومی که هوش مصنوعی پیشران آن است، افراد به سمت چه تخصصهایی بروند که احتمال جایگزینی آنها با هوش مصنوعی به حداقل برسد.
اما کمتر کسی در این میان به انسان و ویژگیهای آن میاندیشد؛ به اینکه چنین سرنوشتی جهان ما را به چه سمتی رهنمون میکند؟ در زمانهای که هوش مصنوعی در میانه هیاهوی کرکننده طرفدارانش، فاتحانه بر قلههای کارآمدی ایستاده و در پی صعود به قلههای دیگر است، خوب است در مورد این هم سخن به میان بیاید که این فناوری چگونه، بدون آنکه خاطرمان را مکدر کند، بهمرور ما را از جهانی که خود ساختهایم، بیرون خواهد کرد. جهانی که در آن دیگر «اندیشیدن» معنای «بودن» نمیدهد.
اتفاقی که این روزها برای واژه هوش مصنوعی رخ داده، مانند بسیاری دیگر از واژگانی است که با دستمالی شدن، حیثیت و اعتباری برایشان نمانده است. این روش حکومتهای غیردموکراتیک است که با دستمالی کردن واژگان طرف مقابل، بیاعتبارشان میکنند تا از حیز انتفاع ساقط شوند. برای هوش مصنوعی نیز چنین اتفاقی افتاده و از خردترین کسبوکارها تا ابرشرکتهای هایتک در مورد آن صحبت میکنند. همین امر سبب شده تا تصور کنیم هوش مصنوعی امری بدیهی است، روند خود را طی میکند و نیازی نیست نگران آن باشیم.
اما مواجهه من با هوش مصنوعی چنین نبود. سال گذشته که دست به کار پروندهای با موضوع هوش مصنوعی شدم، از خلال صحبت با متخصصان، به نظرم رسید که واقعهای در راه است؛ واقعهای که توجه هنری کیسینجر، یکی از معماران نظم نوین جهانی را که فردی بسیار هوشمند بود (چه با سیستم فکری او موافق باشیم، چه مخالف، نمیتوان هوشمندی او را زیر سوال برد)، به خود جلب کرده بود.
بر این اساس، نام پرونده را «از واقعهای تو را خبر خواهم کرد...» قرار دادم، زیرا به این نتیجه رسیده بودم که در این تحول فناورانه که ذهن پیرمردی 100 ساله را در روزهای انتهایی عمر به خود مشغول داشته تا دست به کار نوشتن کتابی در این خصوص بزند (کتابی که با مرگ او در 29 نوامبر 2023 نیمهکاره ماند)، نشانههایی از یک واقعه بزرگ وجود دارد که به آن کمتوجهی شده است.
اثرگذاری داده را باور کنیم
با وجود اینکه در دنیا مسائلی چون حکمرانی دادهها مطرح است، گویی ما در ایران هنوز اثرگذاری دادهها را باور نداریم. نمونهاش زمانی که هکشدن اسنپفود به سوژه تمسخر افراد تبدیل شد؛ مواجهه مکرر در فضای مجازی و حقیقی با این بحث که «حالا چه اهمیتی دارد کسی بفهمد من از چه رستورانی چه غذایی سفارش دادهام» نشان میداد عمق واقعه بهدرستی در جامعه درک نشده است. این وضعیت نهتنها در مورد عموم مردم صادق بود، بلکه چنین حرفهایی را از زبان نخبگان حوزه فرهنگ و هنر نیز میشنیدیم که نشان میداد آگاهی عمومی در این باره بسیار ضعیف است.
بر این اساس در وضعیتی قرار گرفتهایم که از یکسو کلاندادهها سرنوشتسازی میکنند و از سوی دیگر با سوژههایی مواجهیم که نمیدانند چه اتفاقی در اطرافشان در حال وقوع است و اطلاعاتشان از چه ارزشی برخوردار است. درواقع «داده» هنوز به مسئله مردم تبدیل نشده و معتقدم کاری که متخصصان علوم انسانی در این حوزه میتوانند انجام دهند، مسئلهمند کردن این مسائل است که اتفاقاً هوش مصنوعی مولد زاده همین کلاندادهها و پیشرفتش به آن وابسته است. منظور از مسئلهمند کردن آن است که دریابیم اولاً با چه پدیدهای رودررو هستیم، ثانیاً این پدیده چگونه بر زندگی ما تأثیر میگذارد و ثالثاً در قبال آن چه کاری از دست «ما» برخواهد آمد.
هوش مصنوعی نشان داده کاری که انجام میدهد، بیش از یکسری تغییرات جزئی است و بنبرافکنانهتر از چیزی است که در ظاهر با آن مواجه میشویم. یکی از ابعادی که هوش مصنوعی روی آن اثر گذاشته و خواهد گذاشت، بُعد اقتصاد است. در ساحت اقتصادی، میتوانید شاهد اخبار هر روزه اخراج کارمندان از شرکتهای هایتک باشید؛ روندی که بهآرامی و نه یکباره در حال وقوع است. این در حالی است که گفته میشود آنچه ما بهعنوان هوش مصنوعی میشناسیم، نسخههایی ابتدایی است و شرکتهای هایتک به یکی، دو نسخه بالاتر از آن دسترسی دارند.
نظام سرمایهداری در معرض تهدید
زمانی که شخصی مانند ایلان ماسک درخواست کرد روند روبهرشد هوش مصنوعی ششماه متوقف شود تا همگی به این بیندیشند که با وضعیت چه باید کرد، مطمئناً تنها منافع شرکتهای هایتک را در نظر نگرفته بود و ساختار را نیازمند تغییر میدید. نظام سرمایهداری که هماکنون حاکم است، به گونهای طراحی شده که در آن باید گردش سرمایه وجود داشته باشد تا نظام پابرجا بماند.
وقتی نیروهای شرکتهای هایتک بهمرور اخراج میشوند، طبیعی است که نظام سرمایهداری این اتفاق را شایسته تأمل ببیند؛ نه بهدلیل تبعات اجتماعی، بلکه بهدلیل آنکه چنانچه این وضعیت ادامه یابد، با جامعهای مواجه خواهد شد که شغل و درنتیجه درآمدی ندارند تا در نظام سرمایهداری هزینه کنند. چنین وضعیتی میتواند حتی در کوتاهمدت این نظام را ورشکسته کند. این شاید از نخستین آفتهای شناختهشده هوش مصنوعی باشد و از آنجا که در این بین منافع ذینفعانی بسیار قدرتمند نشانه گرفته شده، حتماً راهکارهای کوتاهمدت و بلندمدتی برای آن تعریف خواهد شد.
تاریخ فناوری شامل چند برهه زمانی بااهمیت است و این اولینبار نیست که فناوری، از بین رفتن مشاغل را نشانه میگیرد. یکی از این برهههای زمانی به شورش خیاطان انگلیس در مقابل ورود ماشینهای خیاطی برمیگردد. شورشی از ترس بیکار شدن که کشتههایی نیز بر جای گذاشت. بر این اساس، هنگام اخراج نیروها بهواسطه ورود فناوری جدید از این مثال تاریخی یاد و اشاره میکنند که در ادامه شغلهای دیگری به وجود آمد.
اما به نظر میرسد کاری که هوش مصنوعی بهعنوان یک فناوری نوظهور انجام میدهد، متفاوت از مثالهای گذشته باشد، زیرا تغییراتی که ایجاد میکند، هم از نظر عمق و هم گستره اثرگذاری متفاوت و وسیع است. اگر تا پیش از این، ورود فناوریهای جدید برخی اصناف و کسبوکارها تحتتاثیر قرار میداد، اکنون هوش مصنوعی جمعیت بسیاری را متأثر ساخته است.
ما پیشتر با کارکرد فیزیکی رباتها آشنا بودیم، اما با ورود هوش مصنوعی زبانمند، آندسته از وظایفی که انسان همواره به انجامشان مفتخر بود و آنها را ملک طلق خود میپنداشت نیز دربر گرفته میشوند. پس هم از نظر فیزیکی و هم به لحاظ ذهنی، انسانها با رقیبی جدی روبهرو شدهاند؛ رقیبی که از عهده انجام هر کاری برمیآید. برای تقریب به ذهن، به خاطر بیاورید انتشار تصاویری از متروی مشهد که نشان میداد مشخصات مسافران مترو روی مانیتور منتشر میشود، چه احساسی را در ما زنده کرد و دریافتیم این پیشرفتها میتوانند چه اتفاقاتی را منجر شوند.
مالکان دنیای جدید
بُعد اقتصادی نمیتواند بهتمامی نمایانگر اثرات توسعه هوش مصنوعی باشد؛ چه اینکه ازجمله پرسشهایی که در مورد آن مطرح میشود این است که آیا توسعه هوش مصنوعی به شکلگیری جهانی عادلانهتر کمک میکند (آنچنان که در انتخابات اخیر ریاستجمهوری آمریکا با استفاده از دادهها رخ داد) یا آن را به سمت دیکتاتوری جدیدی سوق خواهد داد؟ در این باره باید گفت، امروز انحصار دادهها در دست کسانی است که میتوانند از آن به نفع خود بهره ببرند.
درنتیجه از نقطهنظر سیاسی هم با پدیدهای بنبرافکنانه رودررو قرار گرفتهایم که حتی حکمرانان جدیدی را به ما معرفی میکند. اگر پیش از این سیاستمداران بودند که به نظم جهانی شکل میدادند، به نظر میرسد این اختیار در ید قدرت مالکان شرکتهای هایتک مانند جف بزوس (بنیانگذار آمازون) و ایلان ماسک (مدیرعامل ایکس، تسلا و...)، مارک زاکربرگ (مدیرعامل متا) و امثالهم قرار گرفته باشد.
کسانی که میتوانند چیدمانی جدید در نظم دنیا ایجاد کنند. کمااینکه ایلان ماسک خود را در هر واقعه سیاسی دخیل میداند و میتواند تعیینکننده برقراری ارتباط میان مناطق جغرافیایی گوناگون از طریق اینترنت ماهوارهایاش باشد. اتفاقی که پیش از این به هیچ عنوان از امکان وقوع برخوردار نبود. این تنها مثالی است از اینکه فناوریهای نوین بهخصوص هوش مصنوعی چگونه میتوانند به تغییر ساختارهای موجود منجر شوند.
عشق، مرگ و زندگی
بالاخره ماحصل آنچه هوش مصنوعی و پیشرفتهایش به دست میدهد، حرکت به سوی آرمانشهر است یا ویرانشهر؟ برای پاسخ به این پرسش، لازم است اینبار از منظر اندیشه، انسان را در مقابل هوش مصنوعی قرار دهیم.
در مکتب فکری اگزیستانسیالیسم (اصالت وجود)، درخصوص سه مورد بیش از همه صحبت شده است؛ عشق، مرگ و زندگی. جذابیت «رومئو و ژولیت» شکسپیر و بازسازی چندباره آن یا سخن گفتن از «ضیافت» افلاطون پس از قرنها، به اهمیت همین سه عامل برمیگردد. زیرا در اینجا با مسائلی مواجه میشویم که اگرچه رویکردهای ساختارگرایانه، آنها را تابعی از اجتماع میدانند، اما از هر منظری (بیولوژی، علوم اجتماعی، فلسفه و...) میتوان گفت این سه، پدیدههایی هستند که بهشکلی ثابت وجود داشتهاند؛ بودهاند تا امروز که به زمانه ظهور و توسعه هوش مصنوعی رسیدهایم. در این نقطه است که هوش مصنوعی روی دیگری از خود را نیز نشان میدهد.
در فیلم HER (او) که در سال 2013 ساخته شد، نوعی دیگر از عشق را میتوان شناسایی کرد؛ احساس عاطفی به هوش مصنوعی زبانمند. توسعه سرگیجهآور هوش مصنوعی طی این سالها سبب شده تا آنچه در فیلم به نمایش درمیآید، در فاصلهای کوتاه در واقعیت محقق شود. ما این روزها کسانی را میبینیم که خلأ عاطفیشان را با هوش مصنوعی زبانمند پر میکنند و به لحاظ عاطفی با آن درگیرند.
اتفاق دیگری که در یکی از اپیزودهای سریال «آینه سیاه» (Black Mirror)، به آن پرداخته شد، تغییر بنیادین شیوه برخورد با مرگ بود. اتفاقی که دیری نمیگذرد که توسط هوش مصنوعی دستخوش تغییر خواهد شد. درنتیجه ما در وضعیتی قرار گرفتهایم که آنچه تصور میکردیم در تاریخ فلسفه همواره ثابت است و تنها مکان و زمان بر آن تأثیر میگذارد، با هوش مصنوعی دچار تحول شده است.
آرمانشهر یا ویرانشهر شناختن جهان پیش رو با حضور همهجانبه هوش مصنوعی، به میزان زیادی به نوع نگاه ما به زندگی و نوع وجود انسان در جهان بستگی دارد، اما شخصاً معتقدم آنچه در حال وقوع است، به ایجاد آرمانشهر نمیانجامد و برای آن دلایلی در اختیار است.
جهانی تهی از عاملیت و مسئولیت
یکی از دلایل چنین رویکردی را میتوان از نگاه هوش مصنوعی به نوع انسان استخراج کرد. هوش مصنوعی با الگوریتمها و معادلاتی پیچیده از سلسله دادههای موجود استفاده میکند. این دادههای موجود در تلقی از انسان دارای سوگیری است. انسان مدنظر این دادهها مرد سفیدپوست غربی طبقه متوسط به بالاست. مسئلهای که کرولاین کریادو پرز در کتاب «زنان نامرئی» در مورد آن دست به افشاگری میزند. او از سوگیری دادههایی صحبت میکند که در دنیای طراحیشده برای مردان وجود دارند و توضیح میدهد که تلقی ذکرشده از انسان در کلاندادهها، چه اثراتی از خود بهجا گذاشته است.
پرز بهعنوان مثال از پروتکلها برای داروهای سکتههای قلبی میگوید که بهگونهای نوشته شدهاند که از عهده درمان یک مرد سفیدپوست بالای ۴۵ سال برآیند، زیرا در دادههایی که علم پزشکی براساس آنها شکل گرفته، تلقی از انسان چنین است. او در مثالی دیگر از برنامه استارباکس برای استفاده از نیروهای بیشتر در پیکهای کاری و عدم استفاده از آنها در زمانهای دیگر برای صرفهجویی در هزینههایش میگوید.
پس از مدتی از اجرای این برنامه، مشخص میشود که مادران مجرد با مشکل مواجه شدهاند، چراکه هوش مصنوعی در نظر نگرفته که با شکلهای مختلفی از گونه انسان در تعامل است که هرکدام وضعیت خاص خود را دارند. درنتیجه براساس دادههایی برنامهریزی میکند که در آن تعریف از انسان، انسانی با ویژگیهایی است که ذکر آن به میان رفت.
نکته دیگری که ایده ویرانشهری را تقویت میکند، تصور جهانی تهی از مسئولیت و عاملیت است. در حال حاضر اگر مثلاً در مورد آمران و عاملان شلیک یک موشک پرسوجو شود، در جهانی دموکراتیک میتوان پاسخ آن را یافت، اما با حذف عاملیت انسانی دیگر نمیتوان حتی چنین پرسشی را مطرح کرد، چراکه هوش مصنوعی براساس تفسیر دادهها توسط الگوریتمهایی پیچیده به چنین تصمیمی رسیده است.
شاید در نگاه اول، از میان رفتن عاملیت انسانی برای عدهای خوشایند باشد و حتی در برخی موارد مدینه فاضلهای را پیش روی انسان بگشاید، اما نمیتوان چشم بر این واقعیت بست که چنین رخدادی میتواند نتایج فسادانگیزی نیز در پی داشته باشد، چراکه با حذف عاملیت، مسئولیت نیز از میان میرود. از میان رفتن عاملیت و بهتبع آن مسئولیت، پیچیدهتر از این هم میشود.
پیش از این در گسترش فناوریها مشخص بود که چه شبکه عاملی درگیر آن است، اما با گسترش هرچه بیشتر هوش مصنوعی منبعباز (open source)، هر کسی میتواند در آن دخیل باشد و نمیتوان ردیابی کرد که چه کسی در کجا چه اقدامی انجام داده است؟ اینجاست که بحث مسئولیت و عاملیت پیچیدگیهای بیشتری مییابد.
زاویه متفاوت دیگر را میتوان در مسئله «داده بهمثابه دانش» جستوجو کرد؛ اتفاقی که گسترش شبکههای اجتماعی به آن دامن زده و توسعه هوش مصنوعی مولد نیز وضعیت را ناگوارتر خواهد کرد. یکی از عبارات فلسفی که مکتب فرانکفورتیها بسیار بر آن انگشت میگذاشت، معرفت کاذب یا توهم دانایی بود. همان که در ادبیات فارسی جهل مرکب نامیده میشود.
به این ترتیب با گسترش هوش مصنوعی، جهل مرکب ما افزایش خواهد یافت؛ اگر پیشتر میتوانستیم در گوگل جستوجو کنیم، اکنون میتوانیم از چت جیپیتی بخواهیم که برایمان یک پاراگراف از آنچه هایدگر درباره آن میاندیشیده، بنویسد و با خواندن آن تصور میکنیم هایدگر را فهمیدهایم. این اتفاق، هم در زندگی فردی و هم در زندگی اجتماعیمان تبعاتی بسیار خواهد داشت. چیزی بهمراتب بدتر از آنچه اکنون در شبکههای اجتماعی میبینیم.
کن لوچ در فیلمی بهنام «من دنیل بلک هستم»، داستان کارگری را نشان میدهد که بعد از حمله قلبی، از کار کردن منع میشود و حالا باید از دولت مستمری بیکاری دریافت کند، اما بوروکراسی پیش روی قهرمان فیلم، دریافت این مستمری را تا حد رسیدن به نقطه بیبازگشت به تأخیر میاندازد. کلافگی او از کار کردن با کامپیوتر که کارگردان و دوربین نیز همدلانه به آن مینگرند، درنهایت این تصویر را پیش روی بیننده میگذارد که این قهرمان پیر نمیتواند فشار روانی آموختن چگونگی کار با اینترنت و کامپیوتر را برای ثبتنام کردن در لیست دریافتکنندگان مستمری تحمل کند.
کارگردان توجه ما را به آنچه امروزه در حال وقوع است، جلب میکند؛ ما در روند توسعه هرچه بیشتر فناوری، امثال دنیل بلک را بیشتر و بیشتر از جامعه طرد میکنیم. سیطره هوش مصنوعی و حذف همه بدیلهای فیزیکی آن به نام توسعه فناوری، کسانی را که به هر دلیلی نمیتوانند با این فضا آموخته و آمیخته شوند، حذف خواهد کرد و امکان زندگی را از آنها خواهد گرفت.
از سویی دیگر، دغدغه یافتن تفاوتی میان خود با دیگر عناصر کائنات، دغدغه آدمی از ابتدای خلقتش بوده است. آنجا که مولانا در غزلیات دیوان شمس میگوید: «زین دو هزاران من و ماای عجبا من چه منم؟» از انسانی صحبت میکند که از بین تمامی صفات و خصوصیات و هزاران تعریف و تصوری که انسانها از خود و کائنات دارند، بر این اعتقاد است که تنها یکی از این دو هزاران «حقیقت» است و آن اینکه «من چه منم؟». مسئله اصلی فلسفه نیز همواره همین بوده است؛ اینکه به تعریفی از نسبت کائنات بهعنوان ابژه با انسان بهعنوان سوژه و فاعل شناسا دست پیدا کند.
رد این تلاش را میتوان از تفکر ارسطویی جستوجو کرد که با «حیوان ناطق» خواندن انسان میان او با کائنات مرزگذاری کرد و به کامو رسید که «طاغی بودن» انسان را مرز او با کائنات دانست. نگاهی به وضعیت فناوری معلوممان میکند که پیش از این سیستمهای کامپوتری ما بر آنچه از عهده انجام آن برمیآمدند آگاهی نداشتند، اما هوش مصنوعی از آنچه بر آن تواناست آگاه است و درواقع بر معرفت خود معرفت دارد.
این آگاهی تا پیش از این تنها در اختیار انسان بود؛ تنها انسان بود که میدانست میداند و بر آگاهیاش آگاه بود، اما اکنون هوش مصنوعی نیز در حال معرفت پیدا کردن به معنای فلسفی آن به معرفت خود است. حال میتوانیم نگاه دیگری به یکی از معروفترین جدالهای جهان فلسفه با طرح جمله «میاندیشم پس هستم» توسط رنه دکارت داشته باشیم.
سؤال اصلی دکارت این بود که من چه کسی هستم و چگونه میتوانم وجود خود را اثبات کنم و بگویم وجود دارم؟ او به این نتیجه رسید که حتی اگر کائنات حاصل توهم و رؤیابافی ما باشد، بالاخره ذهنی وجود دارد که در حال اندیشیدن به آن است. درنتیجه جایی که میتوان برای اثبات وجود خود به آن قلاب انداخت، اندیشه است. کاری که در حال حاضر هوش مصنوعی مشغول انجام آن است.
به نظر میرسد هوش مصنوعی در حال رسیدن به نقطهای است که ندانیم در مقابل آن باید چه کاری انجام دهیم. هرچند امیدوارم سرانجام کار آنقدرها که من و عدهای دیگر پیشبینی میکنیم، تلخ و سیاه نباشد.