خاطرات پسر گابریل گارسیا مارکز و مرسدس برگا
فقدان یک بازمانده
«وداع با گابو و مرسدس» عمدتاً شامل داستانهایی از زندگی گارسیا مارکز است، اما زمانی که او به تجربیات خود فکر میکند و با ناامنیهایش روبهرو میشود. طی دوران نوشتن خاطرات، او کاملاً آگاه است دیواری که والدینش در اطراف زندگی خصوصیشان ساختهاند تا حدودی دور زندگی او هم کشیده شده است. او ۵۰ سال نمیدانست که پدرش در مرکز چشم چپش بینایی ندارد و تنها در اواخر زندگی مادرش فهمید که خواهر و برادرش در بچگی مردهاند. گارسیا مینویسد: «پس ذهنم مشغول این است که شاید آنها را به اندازهی کافی خوب نمیشناختم. در مورد جزئیات زندگی، افکار خصوصی یا عمیقترین امیدها و ترسهای آنها بیشتر نپرسیدم.»
زمانی که زوال عقل گریبان گابریل گارسیا مارکز را گرفته بود، نویسندهای که به خاطر تصویرسازی خاطرات و زمان شهرت داشت، در آستانهی از دست دادن هر دو بود. گارسیا میگفت: «خاطرات، ابزار و مادهی خام من است. نمیتوام بدون آن کار کنم.» او بارها از پسرش گارسیا رودریگو میخواست: «کمکم کن.»
پسر فهمیده بود که بدترین چیز دربارهی مرگ برای گارسیا مارکز این بود که تنها بخشی از زندگیاش بود که نمیتوانست دربارهاش بنویسد. حالا گارسیا این کار را در اثر «وداع با گابو و مرسدس» انجام داده است؛ خاطراتی تلخ که با کشیدن پردهها، ما روزهای قبل از مرگ گارسیا مارکز و همسرش مرسدس برگا را میبینیم که یکی در 2014 و دیگری در 2020 در مکزیکوسیتی درگذشتند.
گارسیا یک کارگردان تلویزیون و سینما بهطور خلاصه در فصلهای پراکنده، تصویری صمیمی از پدرش ارائه میدهد که او هرگز خودش ارائه نداده بود؛ فراموشکار، سرخورده و افسرده. افسردگی مارکز برای شاهدان رنجآور است. او نمیتواند بنویسد یا صورتهای آشنا را تشخیص دهد و هنگام صحبت رشتهی کلام از دستش در میرود. او تلاش میکند کتابهای خودش را دوباره بخواند ـ عملی که در گذشته از آن اجتناب میکرد ـ و هنگام تمام کردنشان از روبهرو شدن با صورتش روی جلد کتابها شگفتزده میشود. او یکبار سردرگم پرسید: «اصلاً از کجا تمام این چیزها میآیند؟»
حتی وقتی زوال عقل گابو ـ نام محبتآمیز گابریل گارسیا که او را به این نام میشناختند ـ پیشرفت کرد، او شوخطبعیاش را داشت و یکبار گفت: «من دارم حافظهام را از دست میدهم، اما خوشبختانه فراموش میکنم که آن را دارم از دست میدهم.» او هنوز میتوانست شعرهایی را از عصر طلایی اسپانیا از حفظ بخواند و آواز ترانههای محبوبش آهنگهای «وایناتو» را حفظ بود. زمانی گارسیا مارکز درخواست کرد او را به رختخواب خانهی کودکیاش آراکاتاکای کلمبیا برگردانند، جایی که روی تشکی در کنار تختخواب پدربزرگش سرهنگ نیکلاس مارکز میخوابید، کسی که مایهی الهام او برای شخصیت محبوبش سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در «صدسال تنهایی» شد.
و بعد مرسده است، همراه خستگیناپذیر و آخرین «پیوندش». گارسیا واکنش آرام او در لحظهی مرگ همسرش را به خاطر میآورد، وقتی او به آرامی با پرستار برای آماده کردن جسد شوهرش کار میکرد، قبل از اینکه خودش را دوباره جمعوجور کند، فقط گریه کوتاهی کرد. او بهشدت مستقل بود: بعد از اینکه رئیسجمهور مکزیک طی یک مراسم یادبود برای گارسیا مارکز در کاخ هنرهای تجسمی در مکزیکوسیتی به او بهعنوان «بیوه» اشاره کرد، او تهدید کرد با اولین روزنامهنگاری که مواجه شود از برنامههای ازدواج مجددش خواهد گفت. گارسیا به یاد میآورد که حتی در روزهای قبل از مرگش در اوت 2020، او «صادق، پنهانکار، انتقادی و افراطی» باقی ماند و با وجود اینکه در پایان از مشکلات تنفسی رنج میبرد، دزدکی پکهایی به سیگار میزد.
رودریگو گارسیا مادرش را به خاطر کرونا از دست داد، او آن لحظات تلخ را به یاد میآورد: «من که قادر به سفر نبودم، برای آخرینبار او را روی صفحهی ترکخوردهی گوشیام زنده دیدم و دوباره پنج دقیقه بعد، برای همیشه رفت. دو ویدئوی زندهی کوتاه، که با خلأ وسیعی از هم جدا شدهاند، مرا مجبور کرده است که برای گفتن داستانم تلاش کنم.»
اگرچه گارسیا ممکن است هنوز نتواند تجربهی مرگ اخیرش را به اشتراک بگذارد، اما تأثیر عمیق مادرش بر زندگی او و اندوه مشترک آنها در مورد از دست دادن پدرش، نویسنده گابریل گارسیا مارکز، مبنای این خاطرات کوتاه اما قدرتمند است.
روایت گارسیا صادقانه است، شاید هم باتوجه به مرزبندی سفت و سخت والدینش بین زندگی عمومی و خصوصیشان بیش از حد صادقانه است. در سال 1957، یک دهه قبل از انتشار «صدسال تنهایی» گارسیا مارکز تمام سوابق مکاتباتش را با بارگا از بین برد. حتی با وجود موافقت پدرش ـ گابریل گارسیا به او گفت: «وقتی من مُردم هر کاری که میخواهی بکن» ـ گارسیا ناامیدی و شرمی را که بر موج موفقیت پدرش سوار شود توصیف میکند: «میدانم که هر چیزی که بنویسم، باتوجه به توصیف آخرین روزهای حیاتش بدون توجه به کیفیت نوشته به سادگی منتشر میشود.»
«وداع با گابو و مرسدس» عمدتاً شامل داستانهایی از زندگی گارسیا مارکز است، اما زمانی که او به تجربیات خود فکر میکند و با ناامنیهایش روبهرو میشود. طی دوران نوشتن خاطرات، او کاملاً آگاه است دیواری که والدینش در اطراف زندگی خصوصیشان ساختهاند تا حدودی دور زندگی او هم کشیده شده است. او 50 سال نمیدانست که پدرش در مرکز چشم چپش بینایی ندارد و تنها در اواخر زندگی مادرش فهمید که خواهر و برادرش در بچگی مردهاند. گارسیا مینویسد: «پس ذهنم مشغول این است که شاید آنها را به اندازهی کافی خوب نمیشناختم. در مورد جزئیات زندگی، افکار خصوصی یا عمیقترین امیدها و ترسهای آنها بیشتر نپرسیدم.»
گارسیا، کارگردان و فیلمنامهنویس برندهی جوایزی، استعدادش را هم به عنوان نویسنده و هم از نگاه یک فیلمساز به داستان زندگی و مرگ والدینش میآورد. او اغلب تجربیات خود را در تصاویر قاب میکند و نمایی از جسد پدرش در سردخانه را «غیر قابل نفوذترین تصویر زندگی من» مینامد.
در مراسم یادبود در مکزیکوسیتی از زندگی پدرش تجلیل شد، گارسیا یکی از گفتههای پدرش را بهخاطر آورد:«همه سه زندگی دارند؛ عمومی، خصوصی و پنهانی.» درحالیکه او به سوگواران گردهمآمده مینگریست، کنجکاو بود بداند آیا هیچکدام از آنها از زندگی پنهانی پدرش هستند. گارسیا مارکز زمانی نوشته بود: «زندگی چیزی نیست که کسی زندگی میکند بلکه این است که کسی چگونه آن را به یاد آورد. بعضی از آن خاطرات هرگز دیگر دستیافتنی نیستند.»
معرفی کتاب
وداع با گابو و مرسدس
نویسنده: رودریگو گارسیا
مترجم: وازریک درساهاکیان
انتشارات: فرهنگ نشر نو
قیمت: 150 هزار تومان
منبع: واشینگتنپست