| کد مطلب: ۱۶۸۲۵

درباره عباس نعلبندیان

نابهنگامی یک غریب‌ آشنای ابدی

محمدحسن خدایی، منتقد تئاتر

نابهنگامی یک غریب‌ آشنای ابدی

گویی تا زمانی نامعلوم نسبت نهاد اجتماعی تئاتر این سرزمین با فیگور مهم و بحث‌برانگیزی چون عباس نعلبندیان بر مدار حیرت، انکار و حتی فراموشی و یادآوری‌های جنون‌آمیز بگردد و در این وادی عسرت و حسرت‌، هر چه زمان به پیش رود و فاصله‌مندی با گذشته بیشتر شود، این نسبت‌مندی توضیح‌ناپذیرتر گردد و هاله‌ای که بر گرد نعلبندیان نقش بسته نازدودنی‌تر شود. این مسئله بی‌دلیل نبوده و به موقعیت نابهنگام عباس نعلبندیان بازمی‌گردد. نویسنده‌ای که به گواه تاریخ تئاتر این سرزمین از حاشیه‌ها سر برآورده و به میانجی اتصال با مدرنیسم آمرانه و قناس پهلوی، ناگهان به یک وضعیت سیاسی اقتدارگرایانه پرتاب شده که یادآور پرتاب‌شدگی شخصیت‌های بکتی است.

جهانی که نعلبندیان قرار بود با آن سرگردانی همیشگی‌اش مابین سنت‌های گذشته دینی و مدرنیزاسیون شتابناک محمدرضاشاه، گاهی به تاخت و گاهی به طمأنینه برسازد، بی‌وقفه از قواعد مرسوم زمانه تن می‌زد و واجد خودآیینی حیرت‌آوری بود. روندی که با رخداد سیاسی ۵۷ برای همیشه از هم گسست و انزوای تراژیک او را رقم زد. مناسبات سیاسی و اجتماعی دهه ۶۰ برای نعلبندیان فهم‌ناپذیر بود و حوادثی چون جنگ و تلاطمات سیاسی، از توان کسی چون او خارج. مرگ خودخواسته واکنشی بود به وضعیتی که در آن نقشی نداشت اما از آسیب‌هایش در امان نمانده بود.

این انتحار تراژیک را می‌توان برای آیندگان آغاز دورانی دانست که بعدها از دل جنبش اجتماعی دوم خرداد پدید آمد و نسل تازه تئاتر ایران را به این صرافت انداخت که برای یافتن فرم‌های تجربه‌نشده اجرایی و به صحنه آوردن امر نو، می‌توان با نگاهی قفانگرانه به میراث گذشته تئاتری، جهان را از نو شناخت و در این جست‌وجوی مدام و ناتمام، با فیگور مهم و نابهنگامی چون عباس نعلبندیان ملاقات کرد. از یاد نبریم که چگونه آثار کمیاب نعلبندیان به مدد تکنولوژی مدرن و فضای مجازی در دسترس قرار گرفت و نسل جوان تئاتری توانست از یک افق تازه، این امکان را بیابد که با نگاهی انتقادی به این آثار، بار دیگر ظرفیت‌های نامکشوف یک نویسنده محذوف و مطرود ایرانی را تا حدودی احیا کند.

پژوهش‌هایی که به‌شکل انفرادی یا گروهی در این سال‌ها منتشر شد، به همراه سمینارها و درس‌گفتارهایی که گاه‌وبی‌گاه در گوشه و کنار شهر در رابطه با نعلبندیان برگزار گردید، به ترسیم چهره واقعی از عباس نعلبندیان یاری رساند. کنشی که آن را می‌توان اسطوره‌زدایی از نویسنده‌ای دانست که در حال اسطوره‌شدن بود. توگویی هرچه بیشتر از دسترس خارج می‌شد اهمیت بیشتری می‌یافت و برای عده‌ای از جوانان سرگشته نسل پسادوم خرداد، ملجایی بود برای هویت‌یابی هنری و مرزبندی با ابتذال نمایش‌هایی که بی‌مسئله بودند و تسلیم روح نئولیبرال زمانه.

اما به راستی عباس نعلبندیان چه در چنته دارد که به کار نسل ما آید؟ او که تحصیلات چندانی نداشت و قبل از ورود به کارگاه نمایش و فعالیت حرفه‌ای، در یک دکه روزنامه‌فروشی به‌عنوان روزنامه‌فروش، بی‌وقفه می‌خواند و آماج هجوم اخبار خوب و بد جهان بود. او را به‌واقع می‌توان یک «خودآموز» دانست که تجربه‌ زیسته‌اش از دل حاشیه‌نشینی و به قول ژیژک «کژ نگریستن» به عرصه نمادین شکل می‌یافت. یک انسان سرگشته پسامدرن که پایی در آموزه‌های دینی دارد و پایی در مدرنیسم شتابان عصر پهلوی. با روحی حساس، نوشتاری نامتعارف، زیستی ویران در عصری این‌چنین متناقض‌نما. محصول این تلاقی‌های عجیب و غریب در زندگی نعلبندیان، خلق آثاری است التقاطی و نابهنگام که به‌راحتی نمی‌توان صورتبندی‌شان کرد و بر صحنه آورد و از طریق اجرا، به تماشای امر تماشایی نشست.

جهانی که نعلبندیان برمی‌سازد برهوتی است بی‌پایان و سرزمینی است بی‌حد و مرز. جهانی مملو از موجوداتی شبه‌انسانی که اغلب نام‌ناپذیر و ملعون هستند. موجوداتی انسانیت‌زدایی شده و بی‌تاریخ که به حال خود رها شده‌اند. تجربه‌گرایی نعلبندیان گاهی با شکست همراه بوده و گاهی واجد پیروزی‌های محدود و مقطعی است.

این شکست را می‌توان بازتابی از روح زمانه‌ای دانست که گرفتار زوال و انحطاط. نعلبندیان بر آستان مغاک ایستاده و شوربختانه از دورانی می‌گوید که گویا همه چیز از کف رفته است و دست‌وپا زدن‌های انسان معاصر بیش از آن‌که نشانه‌ای به رهایی باشد فرورفتن‌های بیشتر و کوره‌راه‌های بی‌بازگشت است. در دورانی که لوکوموتیو تاریخ با شتاب به جلو می‌رود و انبوه انسان‌ها را به عقب پرتاب می‌کند عباس نعلبندیان بر دروازه ایستاده و بشریت مغرور را به درنگ فرا می‌خواند.

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی