مصداق اخلاق کانتی بود
گفتوگو با حمیدرضا رحمانیزادهدهکردی درباره شخصیت و منش ادیبسلطانی
گفتوگو با حمیدرضا رحمانیزادهدهکردی درباره شخصیت و منش ادیبسلطانی
چگونه با دکتر ادیبسلطانی آشنا شدید؟
من پیشتر شرح آشنایی خود با میرشمسالدین ادیبسلطانی را در مطلبی با عنوان «هیچکس احوال ادیب را نمیپرسد» که سال ۱۳۹۳ در روزنامه ایران منتشر شد، به تفصیل آوردهام. خاطرم هست سال ۱۳۷۴ به خاطر تکلیف یکی از کلاسهای درس دکتر محمد رضوی، استاد دانشگاه تهران، با عنوان اندیشه سیاسی غرب ناچار به خواندن کتاب «سنجش خرد ناب» کانت شدم. من خواندن این اثر را ابتدا با متن انگلیسی، ترجمه کمپ اسمیت آن آغاز کردم و بعدتر متوجه شدم دکتر ادیبسلطانی آن را ترجمه کرده است. غامض و پیچیده بهنظر آمدن این متن، در ابتدا نسبت به ادامه مطالعه آن دلسردم کرد اما هرچه پیشتر رفتم بهواسطه آشنایی بیشتر با واژهها، از ترجمهی فوقالعاده ادیبسلطانی شگفتزده شدم و هرچه بیشتر فارسی ترجمه ادیبسلطانی را که از منبعی آلمانی صورت گرفته بود با ترجمه انگلیسی کمپ اسمیت مقایسه کردم، بیشتر از دقّت، تیزبینی و نکتهبینی آن به هیجان آمدم. هنگامی که با اساتید دیگر مانند زندهیاد جواد طباطبایی صحبت کردم و شگفتی خود را با ایشان در میان گذاشتم، ایشان هم گفتند که هنگام مقایسه بخشهایی از ترجمه ادیبسلطانی با متن آلمانی، از دقت مترجم شگفتزده شدهاند. بالاخره تصمیم گرفتم درباره ترجمه کتاب «سنجش خرد ناب» مقالهای بنویسم. مطلبی را تهیه کردم و به همکلاسیام، زندهیاد مینو آقاییخوزانی که در روزنامه ایران کار میکرد، ارائه دادم. مقاله با عنوانی که سردبیر انتخاب کرده بود؛ «اثری گرانسنگ؛ قربانی دقت و امانت» در تاریخ ۵ آبانماه ۱۳۷۶ در صفحه اندیشه این روزنامه منتشر شد. آن مطلب برای من فتح بابی برای آشنایی با میرشمسالدین ادیبسلطانی شد که درنهایت به لطف ایشان و دعوت از من برای دیداری در لابی هتل هما در بهمنماه ۱۳۷۶ انجامید. رابطه ما با یکدیگر از همان زمان آغاز شد و گهگاه تلفنی و بیشتر حضوری ادامه پیدا کرد.
اگر بخواهید شخصیت ایشان را در یک خصوصیت خلاصه کنید، چه میگویید؟
اگر بخواهم تنها یک نکته در مورد او بگویم، از واژه اتیکز (ethics) یا اخلاق کانتی استفاده میکنم. درواقع او تمام ویژگیهای اخلاق کانتی را در خود گرد آورده بود؛ بهگونهای که انگار تمام حرکات، سکنات، رفتار، گفتار، کردار و نوع نگاه او با این مفهوم تعریف میشد و خودش هم بارها به تاثیری که از اخلاق کانتی گرفته بود، اشاره میکرد. اگر بخواهم اخلاق کانتی را بهگونهای ساده توضیح دهم، باید اشاره کنم که اتیکز از دیدگاه کانت برخلاف اتیکز در معنای متعارف که اخلاق جمعی معنا میدهد، از تفاوتی ظریف برخوردار است. اتیکز از دیدگاه کانت به مفهومی تحت عنوان categorical imperative اشاره دارد که ادیبسلطانی آن را «فرمودمان فریزی» ترجمه کرده و به این معناست که وظیفه شما انجام صحیح کارتان بهخاطر خود آن کار و بهشکلی فینفسه بدون دلمشغولی برای نتیجه یا پاداش یا دلنگرانی از تنبیه است. این رویکرد مجموعهای از اخلاقیات خاص ایجاد میکند که به نظرم در ادیبسلطانی بهوضوح قابل مشاهده بود.
یکی از معروفترین زندگینامهنویسان کانت بهنام منفرد کوهن مینویسد که رد پای برداشت کانت از مفهوم اتیکز در تعلیمات والدینش به او قابل مشاهده است. ازجمله این تعلیمات میتوان به سختکوشی (Hard working)، راستی (Honesty)، پاکی (Cleanliness)، همچنین استقلال (Independent) اشاره کرد. نکته جالب توجه اینکه من همه این موارد را در ادیبسلطانی مشاهده میکردم. به عنوان مثال در مورد سختکوشیاش در انجام کار، خاطرم هست غلامرضا ذکیانی، استاد فلسفه میگفت هنگامی که مشغول صحبت با ادیبسلطانی در مورد «ارغنون» ارسطو بودم، ادیبسلطانی اشاره کرد که این کتاب را 6هزار بار فقط بهصورت تصادفی چک کرده است. کار فراوان، حرفهایگری و کمالگرایی ادیبسلطانی با مفهوم دیگری که حین برشمردن ویژگیهای کانت به آن اشاره کردم، گره خورده بود و آن راستی بود؛ راستی بهحدی که میشد «به شیوهای وحشتناک راستبودن» (Brutally Honest) نامیدش و این در مورد ادیبسلطانی مصداق داشت. این صداقت بهعنوان مثال هنگامی نمود پیدا میکرد که وقتی غلامرضا ذکیانی نکتهای در «ارغنون» یافته که نکته درستی است و او پیشتر به آن توجه نکرده است، آن نکته را پذیرفت و از او به اصرار خواست که حتماً آن را در جایی منتشر کند که البته استاد ذکیانی به حرمت استاد چنین نکرد. کمالگرایی ادیبسلطانی بهحدی بود که خودش تعریف میکرد برای یک ویرگول اضافه در «ارغنون»، به چاپخانه مراجعه کرد و چون کتاب در مرحله زینک بود، برای ایجاد تغییر با پاسخ منفی مواجه شد؛ پس خودش وسیلهای ساخت که با آن توانست تغییر مدنظرش را روی فیلم و زینک ایجاد کند. تمام این ویژگیهای ادیبسلطانی با خصلتی در ارتباط بود که ما «کمالگرایی درونی» مینامیماش و آن عبارت از انجام کاری، صرفاً برای خود آن کار؛ نه برای تحسین و پاداش بیرونی یا نتیجهای که حاصل خواهد شد یا نخواهد شد.
برخی اما سکوتش در قبال نقدها را نمیپسندیدند؟
ازجمله انتقادهایی که به عقیده من براساس سوءتفاهم به ادیبسلطانی وارد دانسته میشد این بود که بعضی، برخی عبارتهای او را درنمییافتند و چون درک و دریافتی از آن نداشتند، انکارش میکردند. به عنوان مثال، هنگامی که او معادل «دویچمگوییک» را برای واژه دیالکتیک ساخت، چون کسانی با نحوه شکلگیری این کلمه آشنا نبودند، از اساس نمیپذیرفتندش و درنمییافتند که او چگونه دو واژه «چِم» را بهمعنای استدلال و معانی، با واژه «دیا» که همان «دویی» است، ترکیب کرده و واژه «ییک» را از زبان فارسی به آن افزوده و «دویمچگوییک» را بهمعنای «دو استدلال همزمان آوردن» پدید آورده است. اینها به گوش برخی مانند واژه «همهپرسی» داریوش آشوری میآمد که در ابتدا بهجای «رفراندوم» نمیپذیرفتندش و امروزه مصطلح است. ایراد دیگری که به ادیبسلطانی وارد میدانستند، واژههایی بود که در ترجمههایش به کار میبرد و برخی، آنها را «تحتاللفظی» مینامیدند درحالیکه به عقیده من، اینگونه نبود. ادیبسلطانی کوشش می¬کرد بهنوعی به برابری «یک» در برابر «یک» در ترجمه برسد، چنانکه زبان مقصد همان پیچوخمها، درونمایه و دقت را داشته باشد که زبان مبدأ. او این کار را با آگاهی بسیار از بافت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی زبان مبدأ و مقصد انجام میداد. اینکه چقدر در زمینه موفق بود را مخاطبان این آثار باید بگویند. ادیبسلطانی نقدها را میشنید اما معتقد بود او کارش را ارائه داده است و حال باید دیگران بیایند و آن کار را از زاویه دید خود ببینند و ارزیابی کنند و اگر آن کار شایسته توجه باشد، خود میبایست عرضه دفاع از خود را داشته باشد. ضمن اینکه هرجا به نکتهای برمیخورد که گمان میکرد اشتباه به کارش برده است، بلافاصله در صدد تصحیح آن برمیآمد. چون بهنظرش آنچه اهمیت داشت، راستی و درستی کار بود و برای همین خود را در این مورد بسیار متعهد میدانست. درنهایت معتقدم اینکه کسانی میگفتند برای مطالعه آثار ادیبسلطانی باید لغتنامهای از زبان پهلوی کنار دستتان باشد، قرین به واقعیت نبود و اگر اندکی با واژههای او آشنا میشدید، میتوانستید پابهپایش پیش بروید.
نمونهای دیگر از آرمانطلبی ادیبسلطانی به ذهنتان میرسد؟
ادیبسلطانی فردی بهشدت آرمانطلب بود و فرهنگ را مسئلهای نهصرفاً برای نمایش یا افتخار که امری مقدس تلقی میکرد. ازجمله نمونههای این تقدیس از فرهنگ میتوان به فعالیت شگفتانگیز، مستمر و متمرکز ادیبسلطانی در حد فاصل شهریورماه تا اسفندماه ۱۳۵۷ برای ترجمه «رساله منطقی فلسفی»، نوشته لودویگ ویتگنشتاین اشاره کرد. این به خوبی نشان میدهد که شخص چگونه میتواند در بحبوبه بحرانها، به آرمانهای بلندمدت و بری از حوادث روز بیاندیشد و چیزی را بیافریند که ماندگاریاش از سدهها دربگذرد.