| کد مطلب: ۸۶۱۶
قرائت ایستا از دیـن بـا روشنفکری در تعارض است

قرائت ایستا از دیـن بـا روشنفکری در تعارض است

احمد زیدآبادی از نسبت دیانت و روشنفکری می‌گوید

احمد زیدآبادی از نسبت دیانت و روشنفکری می‌گوید

در ماه‌های اخیر مجموعه نشست‌هایی با عنوان «امکان و امتناع روشنفکری دینی» در «کافه تاریخ»، واقع در «موزه تصاویر معاصر»، با تدریس احمد زیدآبادی در حال برگزاری است. روشنفکری دینی ازجمله پدیده‌های معرفتی و سیاسی ـ اجتماعی ایران در قرن اخیر بوده است که باورمندان به آن تبارش را به دوره قاجار و مستشارالدوله، دکتر محمداقبال لاهوری و سیدجمال‌الدین اسدآبادی می‌رسانند و اندیشمندانی چون مهندس مهدی بازرگان و علی شریعتی، در ایام پیش‌ازانقلاب 57 و عبدالکریم سروش و محمدمجتهد شبستری در دوران پس‌ازانقلاب 57 را ازجمله مهمترین متفکران منتسب به این جریان فکری می‌دانند. بااین‌همه، از همان اوایل انقلاب افراد و جریان‌های مختلفی نسبت به درستی خود مفهوم «روشنفکری دینی»، بذر تردید افکندند و آن را چیزی شبیه «آبغوره فلزی» و «دایره مربع» نامیدند. از نظر این منتقدان که طیفی گسترده از رضا داوری‌اردکانی تا مصطفی ملکیان و برخی روشنفکران موسوم به سکولار را شامل می‌شود، روشنفکری نه‌تنها نسبتی با دیانت ندارد و فرد دین‌دار نمی‌تواند متصف به صفت روشنفکری باشد، بلکه حتی تلاش برای جعل چنین مفهومی، آثار عملی مخربی چون التقاط را نیز در پی دارد و از نظر معرفت‌شناختی نیز ره به هیچ راهی نخواهد برد. با وجود چنین نقدهایی همچنان بسیاری از متفکران اعم از کسانی که خود را روشنفکر دینی می‌دانند و دیگرانی خارج از این دایره، بر امکان وجود نسبتی میان دیانت و روشنفکری تاکید می‌ورزند و ایرادهای مخالفان را ناشی از نگاهی مطلق‌انگارانه و ذات‌انگارانه از دیانت و روشنفکری، هر دو می‌دانند. احمد زیدآبادی از زمره چنین افرادی است. در ادامه گزارش اول «هم‌میهن» از این نشست‌ها تقدیم خوانندگان خواهد شد.

بحثی برای ایران فردا

بحث امکان یا امتناع روشنفکری دینی، بحثی امروزی نیست و به‌نظرم بیشتر برای فردای ایران است زیرا اینک ما وارد دوره‌ای شده‌ایم که خواه‌ناخواه هیجانات ضددینی به‌نحوی مسلط خواهد شد و این امر با انکار ماجرا نیز جمع نخواهد شد زیرا روحیه جمعی وقتی جهتی پیدا می‌کند، حداکثر می‌توان با آن همراه نشد و جلوی آن را نمی‌توان گرفت. در دوره انقلاب 57 نیز روندی خلاف این مسلط شد و گفته شد دین برای گهواره تا گور انسان، قانون دارد و اجرای این قوانین، بهشتی خواهد ساخت و سعادت دنیا و آخرت را تامین می‌کند. کسانی البته به خطای این نگاه توجه دادند، اما توجهی به استدلال‌های آنها نشد و منزوی شدند. در مقابل کسانی حتی دانشگاه را رها کردند و در حوزه، فقه خواندند. بعد از چهاردهه اینک برخی به این تصور افتاده‌اند که عامل و ریشه همه بدبختی‌های بشر از اول تاریخ تا ابد، دین بوده است و اگر دین به‌طور کلی، همه‌‌جانبه و مطلق نفی شود، بهشتی ساخته خواهد شد آکنده از آزادی، عدالت، توسعه و پیشرفت. اینک نیز وقتی در برابر این جو عمومی گفته می‌شود که بحث به این سادگی نیست و نمی‌توان مسائل را به‌طور تک‌عاملی تحلیل کرد، پاسخ ناسزا خواهی گرفت.

در هر بحثی نوع پرسشی که مطرح می‌شود و تشخیص پرسش درست، اهمیت اساسی دارد زیرا به سوال غلط هرچه بیشتر پاسخ داده شود، فقط به ابهام‌ها افزوده می‌شود. برای نمونه استاد مصطفی ملکیان که ذهنی منسجم دارد و در برخی حوزه‌ها نیز نکات مهمی بیان می‌کند، وقتی وارد بحث روشنفکری دینی می‌شود، می‌گوید وجود چیزی به‌نام روشنفکری دینی امکان ندارد و این اصطلاح، اصطلاحی تناقض‌آمیز و ممتنع است. بنابراین یا می‌توان روشنفکر بود یا دیندار و جمع این دو مقوله امری باسمه‌ای و تصنعی است. با این مقدمه این پرسش پیش می‌آید که منظور نظر کسانی که از سازگاری یا تناقض روشنفکری و دینداری سخن می‌گویند، چیست؟ به ناچار در چنین وهله‌ای باید دینداری و روشنفکری تعریف شود و به این بپردازیم که آیا از این دو مفهوم، تعریفی روشن و یکسان وجود دارد یا نه تعاریف متفاوت و متنوعی وجود دارد که در برخی موارد با یکدیگر متناقض یا ممتنع هستند و در برخی موارد سازگار هستند؟

تعریف اول روشنفکری

پدران ما در قدیم به روشنفکر، منورالفکر و به روشنفکری منورالفکری می‌گفتند. از این مفهوم در زبان اروپایی دو برداشت وجود دارد: یکی به‌معنای «روشن‌اندیشی» است؛ روشن‌اندیشی بدین‌معنا که اعتقاد بر این است که راهنمای بشر در یک دوره تاریخی، گزاره‌های غیرعقلانی بوده است. در این برداشت، به‌طورمشخص گزاره‌های دینی یا وحیانی نیز در دسته همین گزاره‌های غیرعقلانی قرار می‌گیرند. از دوره‌ای به بعد اما انسان با اتکا به عقل توانسته است جهان را در آیینه جدیدی ببیند و این تنها نگاه معقول به‌حساب می‌آید و وقتی عقل مبنای فکر، اندیشه و عمل قرار گیرد، به‌طریق خودبه‌خودی، گزاره‌های غیرعقلانی منسوخ خواهند شد. این بحث‌ها به‌طورمشخص از دوران رنسانس شروع شد که بازگشتی به حقوق رومی و عقل یونانی بود اما آثار خود را در عصر روشنگری نشان داد. منظور از عصر روشنگری، اواخر قرن هفدهم و قرن هجدهم میلادی است که در این دوره اندیشمندان زیادی ظهور کردند و در این حوزه‌ها سخن گفتند.

شاید بهترین تعریف از روشنگری را امانوئل کانت در مقاله کوتاه «روشنگری چیست؟» ارائه کرده باشد. از نظر کانت، روشنگری یعنی انسان به بلوغی برسد که با اتکا به توانایی‌های ذهنی، فکری و عقلی خود بتواند گام بردارد و پیش برود. انسان قبل از روشنگری، انسان نابالغی است که دیگران باید او را هدایت کنند و خود این انسان نیز بر این گمان بود که این توانایی‌ها را ندارد. کانت به این نتیجه می‌رسد که اگر همه انسان‌ها قرار باشد با اتکا به عقل خودشان عمل کنند، چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ برای نمونه استفاده از عقل برای تبیین جهان یک بحث است، اما اگر قرار باشد درباره امور روزمره زندگی نیز بدین‌شیوه عمل کنیم، چه خواهد شد؟ مثلاً برای سربازی که در پادگان باید به دستور به‌چپ‌چپ و به‌راست‌راست فرمانده عمل کند، استناد به عقل خود و تردید در چرایی اطاعت از دستورات فرمانده به‌کلی نظم سیستم را بر هم زد. یا همین‌طور در امور اداری و بروکراتیک نیز چنین است و نمی‌توان با وفاداری صرف به عقلانیت شخصی، امور را پیش برد. کانت این نکته را درباره واعظان مذهبی مسیحی نیز بسط می‌دهد و می‌گوید فرض کنید کشیشی با اتکا به عقل خود بخواهد مواعظ آیینی مسیحیت را که در کلیسا بیان می‌شود، با عقل شخصی خود مورد سنجش قرار دهد. ازنظر کانت با اتخاذ چنین رویه‌ای، نظم کل نظامات اجتماعی به هم خواهد خورد. به‌همین‌دلیل کانت برخی مسائل را استثنا می‌کند و می‌گوید، اتکا به عقل نباید نافی وظایف اجتماعی، کاری و بروکراتیک انسان باشد زیرا برای نمونه ارتش برای تامین نظم و امنیت جامعه ضروری است.

عقل چیست؟

ازنظر کانت بلوغ فکری درباره مسائلی غیر از مسائل اجرایی است. بااین‌همه کانت در اینجا به‌طورمشخص عقل را تعریف نمی‌کند. بزرگترین مشکل اما همین است که همه انسان‌ها درباره عقل صحبت می‌کنند اما درواقع منظورشان فهم است. همه انسان‌ها نیز خود را عاقل فرض می‌کنند. بنابراین این پرسش مهم است که به‌راستی عقل چیست؟ آیا عقلی جهانشمول وجود دارد که با آن بتوان معیاری کلی برای تشخیص عقلایی و غیرعقلایی‌بودن امور مدنظر داشت؟ اولین مشکلی که در این حوزه وجود دارد این است که تعریف مانع و جامع از عقل وجود ندارد و این خود سرچشمه منازعه‌هاست. برخی می‌گویند امر عقلانی، امری است که اجزای آن با یکدیگر سازگار باشند و با هم تناقض نداشته باشند. برخی دیگر می‌گویند عقل مبتنی بر استدلال است و صرف تکیه بر استدلال به‌معنای پیش‌بردن روندی عقلایی است. دیگرانی عقل را به علم مربوط می‌کنند. سوالی که اینجا مطرح می‌شود این است که اگر فرض شود سخنی در چارچوب خودسازگار بود، اما برداشتی متافیزیکی بود آیا این لزوماً عقلانی است؟ یا وقتی انسان استدلال می‌کند، پاسخ استدلال او هرچیزی می‌تواند باشد. برای نمونه متکلمان نیز استدلال می‌کنند. آیا عمل آنها عملی عقلانی است؟ ممکن است گفته شود دین، چیزی است که انسان را به پیروی و اطاعت دعوت می‌کند و عقل، انسان را به جست‌وجو و استدلال برای نیل به حقیقت برمی‌انگیزاند، بنابراین این‌دو با یکدیگر تناقض دارند، در اینجا اولاً باید پرسید تعریفی ولو اجمالی از دین چیست؟ یکی از تعاریف روشنفکری، روشن‌بینی و روشن‌نگری است یعنی کسی که چراغ عقل را راهنمای فکر و عمل خود قرار داده است.

تعریف دوم روشنگری

معنای دوم روشنفکری اما از ماجرای دریفوس و نامه معروف امیل زولا به‌عنوان «من متهم می‌کنم»، سرچشمه گرفته است. در این برداشت روشنفکر، انسان آگاهی است که مسئولیت اجتماعی برای خود قائل است. بعید است منظور کسانی که از امتناع روشنفکری دینی سخن می‌گویند، این برداشت از روشنفکری باشد زیرا بسیاری از دینداران را می‌شناسیم که تعهد اجتماعی دارند، درس‌خوانده نیز هستند و در جامعه فعالند. در ماجرای دریفوس ماجرا این بود که فردی یهودی به‌نام دریفوس بدون دلیل و شواهد متقن، متهم به خیانت شد. در این ماجرا امیل زولا و جمعی دیگر وارد شدند و به دفاع از حق این فرد پرداختند و از اینجا مقوله روشنفکری به‌عنوان فردی تحصیلکرده و متعهد ازنظر اجتماعی تعریف شد که می‌کوشد حقیقت را کشف و از آن دفاع کند. منظور از حقیقت در اینجا حقوق افراد است. این معنی از روشنفکری را می‌توان در این بحث کنار گذاشت.

در تعریفی دیگر روشنفکری را هر کار فکری می‌گویند. طبق این تعریف، تحصیلکرده‌ای در پزشکی و مهندسی نیز همین که کار فکری می‌کند، روشنفکر نامیده می‌شود. این مصداق نیز ربطی به بحث ما در این نشست‌ها ندارد. اساس سخن کسانی که معتقدند بین دینداری و روشنفکری تعارض وجود دارد، بر آن تعریفی از روشنفکری اشاره دارد که با روشنگری نسبت پیدا می‌کند. در این تعریف روشنفکر کسی است که عقل را راهنمای خود قرار داده و معتقد است فقط با کلید عقل می‌توان قفل تفسیر هستی را گشود. از نظر برخی این نحوه مواجهه عقلانی با هستی، با مسئله دیانت و دینداری که اساس آن بر تقلید، اطاعت و ایمان (به‌زعم آنها کورکورانه) است، منافات دارد.

چیستی دین

وقتی از دین سخن به‌میان می‌آید، راجع به چه حرف می‌زنیم؟ سلسله‌ای از متون و تقسیرها که در گذشته و اکنون تاریخی وجود داشته و فهم‌ها و برداشت‌هایی از دین را دامن زده است. این متون خود سخن می‌گویند یا ما آدمیان آنها را به سخن درمی‌آوریم؟ آیا می‌توان راه را بر تاویل متون باز گذاشت یا در این زمینه جزمیتی وجود دارد؟ استاد مصطفی ملکیان مدتی شاگرد شیخ محمدتقی مصباح‌یزدی بود. در مکتب فکری شیخ محمدتقی مصباح‌یزدی، دین یک صورت و یک حقیقت واحد دارد و فقط با روش‌شناسی فقهی و کلامی مرسوم می‌توان این حقیقت را کشف کرد و قاعدتاً همه باید به یک نتیجه برسند. این نتیجه که همان حقیقت برآمده از کلام خداست، چون ازطرف خداوند صادر شده و کلام خداوند مطلق است، صلاح و فساد آدمیزاد را از خود انسان بهتر تشخیص داده است. بنابراین اطاعت از آنچه در نص آمده است به‌صلاح آدمیزاد است و قلت‌وبهانه و چون‌وچرا را باید کنار گذاشت زیرا طبق پیش‌فرض این روش، فهم و عقل آدمی محدود و ناقص است و خداوند با وحی خواسته است این نقص را برطرف کند.

این متن همچنین فراتاریخی است و به دوره‌ای خاص منحصر نمی‌شود. اگر این پیش‌فرض پذیرفته شود و بپذیریم که نبی خداوند نیز این حق و توانایی را نداشته که کلام خداوند را به‌نحو دیگری منعکس کند، پس باید دستورالعمل‌های دینی را به‌طور مطلق پذیرفت زیرا خداوند صلاح انسان را بهتر از خود او تشخیص می‌دهد زیرا بر گذشته و آینده آگاه است. بنابراین ازاین‌منظر، حقیقت دین یکی است و به حقیقت دین نیز می‌توان با این روش دست یافت و وقتی نیز حقیقت دانسته شد، دیگر انسان حق تغییر نظر و برداشت‌های دیگر را ندارد.

از روزگاران قدیم، ظاهریون در اسلام همین نظر را داشتند و در عصر حاضر به کسانی چون شیخ محمدتقی مصباح یزدی رسیده است. استاد مصطفی ملکیان به‌نظر می‌رسد بسیار تحت‌تاثیر این سخن است و می‌گوید با چنین پیش‌فرض‌هایی، بدیهی است که نمی‌توان در دین چون‌وچرا، استدلال و... کرد. البته با چنین تلقی از دین و باتوجه به اینکه استاد مصطفی ملکیان عقل را در استدلال‌آوری تعریف می‌کند، دین و روشنفکری ناسازگارند و واقع‌امر آن است که اگر این تعبیر از دین و روش‌شناسی فهم آن را پذیرفت، آنگاه باید گفت دین و روشنفکری حتماً با یکدیگر تناقض دارند و امتناع آنها حرف درستی است زیرا طبق این تعبیر از دین، راه استدلال‌های عقلی و اجتهادهای تازه، بسته می‌شود و فرد دیندار نمی‌تواند به‌هیچ‌وجه روشنفکر باشد. مومن به چنین دینی، انسانی مقلد است و بس. البته قائلان به این تفسیر از دین، گاه اظهار می‌دارند که ما نیز به پویایی در برداشت از دین معتقدیم و برای مسائل مستحدثه می‌توان اجتهادهای تازه کرد. بااین‌همه، دایره این مسائل مستحدثه و اجتهاد تازه به‌قدری تنگ است که در عمل سخن نویی اظهار نمی‌شود.

مشکل تفسیر هستی

درباره این تفسیر از دین باید به این نکته اشاره کرد که جهانی پیش‌روی ماست که چیز واحدی است و احتمالاً در ذات و کنه خودش نیز باید یک‌چیز باشد و یک حقیقت داشته باشد. پرسشی که اینجا پیش می‌آید این است که کدام تفسیر از جهان هستی، مطابق با واقعیت هستی است؟ ده‌ها برداشت علمی، ماتریالیستی، فلسفی، عرفانی، توحیدی، تثلیثی، وحدت وجودی و... از هستی وجود دارد. درواقع هستی به‌قدری پیچیده است که راه را بر برداشت‌های مختلف از خودش باز گذاشته است. برای درک این مهم کافی‌است نگاهی انداخت به تاریخ بشر. طبق همین منوال، دین نیز امری است که نمی‌توان اطمینان حاصل کرد که دین فی‌نفسه واقعاً و دقیقاً چیست زیرا از متن دین نیز برداشت‌های مختلف قابل درک است. در این برداشت‌های مختلف عواملی چون ژنتیک، تجارب، دانش و تحصیلات، سبک زندگی، مفروضات، موقعیت اجتماعی و روحیات آدمی موثر است و مکانیسمی نیز وجود ندارد که بتواند از این عوامل موثر بر ذهنیت آدمی فراروی کند و معنای ناب امر مورد تفسیر را بیابد. برای بشر چنین چیزی مقدور نیست. بنابراین چه بخواهیم و چه نخواهیم، دین از امور تأویل‌پذیر است و دانش هرمنوتیک در این زمینه موثر است. تاریخ بشر گواه این است و عقل سلیم نیز آن را تایید می‌کند. بنابراین این ایده که حقیقت دین واحد است و با روش‌شناسی خاصی می‌توان به آن دست یافت، مطلق‌کردن یک برداشت خاص است و بس. به‌نظر می‌رسد گاهی استاد ملکیان نیز دچار این مطلق‌انگاری می‌شود و می‌گوید دین انسجامی درونی دارد و طبق این هماهنگی باید از احکام خدا اطاعت کرد. به این سخن اما می‌توان جواب داد که این فقط یک برداشت از دین است و نباید آن را مطلق کرد زیرا دیگرانی هستند که چنین برداشتی از دین ندارند و تفاسیر دیگری ارائه می‌کنند.

نگاهی به تاریخ ایجاد انواع فرقه‌ها، مذاهب و گرایش‌ها در دین اسلام نیز موید این است؛ از شیعه و اهل سنت تا معتزله و اشاعره و باطنیه و ظاهریه و صدها فرقه دیگر که هرکدام نیز مدعی دریافت حقیقت دین هستند و گاه نیز برخورد آنها به خشونت‌های مرگباری انجامیده است. ریشه این درگیری‌ها نیز چیزی جز این نیست که هر گروه برداشت خودش را عین دین و حقیقت مطلق دانسته است. دراین‌میان این نکته نیز که دین خود را چگونه معرفی می‌کند، اهمیت زیادی دارد. برای نمونه «اسلام» به‌معنای «تسلیم‌شدن به حق» است، بنابراین وقتی در آیه 19 سوره آل‌عمران گفته می‌شود: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام» (دین نزد خدا اسلام است)، این جمله را می‌توان دوباره در همان زمینه حقیقت‌جویی درک کرد و دوباره این پرسش اینجا مطرح می‌شود که حقیقت چیست؟ یا بنگرید به نزاع امام علی(ع) با خوارج بر سر «لا حکم الا لله». در اینجا وقتی بحث حکمیت مطرح شد، امام علی(ع) قصد داشت ابن‌عباس را به این جلسه بفرستد. توصیه امام به ابن‌عباس اما خیلی جالب است وقتی می‌فرماید: به قرآن استناد نکن زیرا خوارج آیه می‌آورند و تو آیه می‌آوری و اینچنین این بحث به هیچ جایی نمی‌رسد. بنابراین امام توصیه می‌کند ابن‌عباس به سنت پیامبر استناد کند زیرا این سنت امری است که کمتر مشمول تفسیر می‌شود.

غرض آنکه از آغاز تاریخ اسلام، برداشت‌های مختلف وجود داشته است. فقط به عرفان و صوفیه بنگرید. تقریباً ده‌ها گرایش وجود دارد که همه مدعی هستند برداشت خودشان صحیح است. البته اینکه کسی اعتقاد داشته باشد برداشتش صحیح است، به‌خودی‌خود ایرادی ندارد. زیرا بالاخره انسان نمی‌تواند بگوید آنچه من برداشت می‌کنم غلط است. این امر اما به انسان اجازه نمی‌دهد که فهمش را بخواهد به بقیه تحمیل و آنها را مجبور کند که از فهم او پیروی کنند. در این حوزه لاجرم باید به تعدد قرائت‌ها باور داشت و فقط کوشید که ازطریق استدلال و اقناع برداشت خود را به دیگران قبولاند.

آشتی و ستیز دیانت و روشنفکری

بنابراین هم عقل تعاریف، امکانات و محدودیت‌هایی دارد، هم این ما هستیم که متن را به صدا درمی‌آوریم. البته این به صدا درآوردن متن بدین‌معنا نیز نیست که هیچ ضابطه‌ای وجود ندارد و هر معنایی را می‌توان به این متن منتسب کرد. پس می‌توان نتیجه گرفت که برخی قرائت‌ها یا لااقل قرائت واحد و مقلدانه از دین با استدلال و چون‌وچرای عقلی در تعارض است، بنابراین از این منظر مفهومی به‌نام روشنفکری دینی ممتنع است. بااین‌همه، محدودکردن ماجرا به این خطایی است آشکار. می‌توان متن و عقل را به‌نحو دیگری نیز فهمید و دریافت که این دو تا کجا با هم در تضاد و تا کجا با هم در آشتی به‌سر می‌برند.

البته باید به این نکته نیز توجه داشت که وقتی از فقه سخن به‌میان می‌آید، باز با یک امر ثابت مواجه نیستیم. در میان اهل سنت که چهار مکتب فقهی بسیار متفاوت حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی وجود دارد. برای نمونه، ابوحنیفه عقل به همین معنای متعارف را وارد سیستم فقاهتی خود کرد و «قیاس» و «استحسان» را از پایه‌های استنباط قرار داده است. فقهای بزرگ شیعه نیز امام محمدباقر و امام جعفرصادق هستند اما فرق دیگری نیز وجود دارند. اهمیت یافتن فقه در طول تاریخ اما به این دلیل است که فقه با آن چیزی سروکار دارد که ما امروزه از آن با عنوان حقوق نام می‌بریم. این نهاد برای تنظیم روابط انسان‌ها با یکدیگر، حکومت و... اهمیتی زیاد دارد. بنابراین فقه دانشی بسیار کاربردی بوده است. در مقابل آن عرفان بوده است که به تمایلات روحی و فردی خود انسان توجه دارد. انسان دوران قدیم اما بدون فقه درمانده می‌شده، بنابراین فقه در تمدن اسلامی جایگاهی ویژه پیدا کرده است.

دیدگاه

ویژه فرهنگ
  • بوروکراسی در جهان مدرن برای نظم‌بخشی به امور جاری زندگی به‌وجود آمده و قرار شده رابطه شهروندان با دولت را سامان بخشد.

  • خبر آمد صبح جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳ خورشیدی مسعود پزشکیان، رئیس‌جمهوری ایران به اتفاق سیدعباس صالحی، وزیر فرهنگ کفش و کلاه…

سرمقاله
آخرین اخبار