| کد مطلب: ۴۸۵۰۰

مقاومت در عصر تکنوساینس/چرا وضعیت کنونی ما نیاز به بازنگری جدی و اتخاذ تصمیمات مهمی دارد؟

وضعیت اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی ما هر روز حادتر می‌شود. برخی صاحبنظران سال‌هاست که از ابربحران‌ها می‌گویند و می‌نویسند. امروزه ابربحران‌ها دیگر «هشدار» نیست؛ واقعیتی است که نتایج آن در زندگی روزمره عیان است و جای هیچ‌گونه تردیدی باقی نگذاشته است.

مقاومت در عصر تکنوساینس/چرا وضعیت کنونی ما نیاز به بازنگری جدی و اتخاذ تصمیمات مهمی دارد؟

وضعیت اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی ما هر روز حادتر می‌شود. برخی صاحبنظران سال‌هاست که از ابربحران‌ها می‌گویند و می‌نویسند. امروزه ابربحران‌ها دیگر «هشدار» نیست؛ واقعیتی است که نتایج آن در زندگی روزمره عیان است و جای هیچ‌گونه تردیدی باقی نگذاشته است. به ابربحران‌های زیست‌محیطی، آب، سرمایه اجتماعی، صندوق‌های بازنشستگی، انرژی، تورم و... پس از جنگ اسرائیل و آمریکا علیه ایران، بحران امنیتی و موجودیتی جدی هم افزوده شده است. هرکدام از این ابربحران‌ها به تنهایی برای آسیب‌رساندن جدی به کشور کافی است.

اما امروزه با همه آنها یکجا مواجه‌ایم و لذا با وضعیت فوق‌العاده خطیری روبه‌رو هستیم که اگر تهدید بحران‌ها را نتوانیم از سر بگذرانیم چه‌بسا تمدن چندهزار ساله خویش و وحدت سرزمینی‌مان را از دست خواهیم داد. شوربختانه امروزه سیاست و سیاست‌گذاری در کشور ما از قوت، نشاط و اراده لازم و کافی جهت حل مشکلات ناشی از ابربحران‌ها برخوردار نیست. یکی از علل اصلی آن نیز عدم‌هماهنگی، توافق و انسجام در نهادهای اصلی تسلیم‌سازی و تصمیم‌گیری است؛ به‌نحوی‌که در بسیاری موارد نه‌تنها اجماعی درخصوص علل بحران‌ها وجود ندارد حتی گاهی در به‌رسمیت شناختن برخی بحران‌ها نیز اجماعی وجود ندارد، چه رسد به راه‌حل‌های احتمالی آنها.

حال پرسش این است که برای رهایی از ابربحران‌ها و علاوه بر آن تهدیدهای خارجی، چه می‌توان کرد؟ برخی راه‌حل بحران‌ها را در ایجاد رابطه با قدرت‌های بین‌المللی می‌دانند و گمان می‌کنند که به‌صرف چنین رابطه‌ای مشکلات مزمن ناشی از ابربحران‌ها حل خواهد شد و مسیر توسعه هموار خواهد گردید. در مقابل، گروهی دیگر بر عدم‌وابستگی تاکید می‌کنند و بر آن‌اند که با تکیه بر تعهد و تخصص نیروهای وفادار به نظام و با تاکید بر ارزش‌های دینی و دانش بومی می‌توان بر همه مشکلات فائق آمد و آینده‌ای درخشان برای کشور رقم زد.

به نظر می‌رسد هر دو راه‌حل ساده‌اندیشانه و تقلیل‌گرایانه است. امروزه بخواهیم یا نخواهیم نظام ما و به‌تبع‌آن کشور در تقابل با نظم جهانی قرار گرفته است. حال پرسش این است که باتوجه به این وضعیت چه می‌توانیم بکنیم؟ به نظر می‌رسد چهار انتخاب روی ما گشوده است: 1- تقابل نظامی 2- همزیستی ۳- تسلیم ۴-مقاومت. انتخاب اول این است که به مقابله نظامی با آمریکا و اسرائیل بپردازیم و همه امکانات کشور را در این راه بسیج و هزینه کنیم. این راه به روشنی راه خطرناکی است زیرا کشور ما در هیچ حالتی توان مقابله نظامی با همه نظام سلطه را ندارد، گرچه در مقام دفاع می‌تواند و باید تا حد توان در برابر متجاوز ایستادگی کند و در این جهت باید همه آمادگی‌های لازم را کسب نماید.

راه دوم، راه همزیستی مسالمت‌آمیز با کل جهان است. این راه امروزه و در شرایط کنونی بر ما گشوده نیست؛ زیرا نظام قدرت، چنین فرصتی را به ما نمی‌دهد و به‌راحتی نخواهد گذاشت در عین استقلال سیاسی و دارا بودن توان دفاعی، فشار تحریم‌ها برداشته شود و واجد روابطی عادی با کشورهای دیگر به‌ویژه آنان که متحد و شریک اصلی نظام قدرت جهانی هستند، شویم. راه دیگر، تسلیم است به این معنا که به همه شرایط نظام سلطه تن در دهیم. خواسته آنها ازبین‌رفتن صنعت هسته‌ای، محدودیت شدید موشکی و نهایتاً انحلال نیروهای نظامی، سپس عقد قراردادهای نفتی و گازی و معدنی به‌نفع قدرت‌هاست. مشخص است که راه تسلیم خسارت محض است و از پی آن جز تعمیق فقر، تشتت اجتماعی و حتی تجزیه، حاصلی به‌دست نخواهد آمد و بالاخره راه چهارم، راه مقاومت است.

اگر نه توان تفوق بر نظام سلطه جهانی از طریق نظامی یا طرق دیگر داریم، نه امکان همزیستی به ما می‌دهند و نه تسلیم می‌توانیم شد؛ تنها راهی که باقی می‌ماند راه مقاومت است. اما اگرچه ما در سال‌های اخیر بسیار شعار مقاومت سر داده‌ایم اما کمتر به آن اندیشیده‌ایم و به چیستی و شرایط امکان آن فکر کرده‌ایم. مقاومت چیست و چگونه امکان‌پذیر است؟ مقاومت، ایستادگی در برابر قدرت است. هرجا قدرت هست، مقاومت هم هست. ولی درعین‌حال لازمه مقاومت هم داشتن قدرت است. بنابراین برای ایستادگی و مقاومت باید قدرتمند بود و برای قدرتمندشدن باید مولفه‌های قدرت را بشناسیم و در تحقق آنها بکوشیم.

مولفه‌های قدرت در جهان تکنوساینس کنونی

جهان کنونی، جهان تکنیک و تکنوساینس است و به‌معنایی همه قدرت خود را از تکنیک به‌معنای مدرن آن اخذ می‌کند و تکنیک است که آن را راه می‌برد. چنانکه گویی همه‌چیز در خدمت تکنیک است. در این جهان قدرت واجد مؤلفه‌های متعددی است که به هشت‌مولفه آن اشاره می‌شود: 1- قدرت دیالوگ و گفت‌وگو ۲- قدرت سرمایه اجتماعی ۳- قدرت علم و تکنولوژی 4- قدرت اقتصادی 5- قدرت مدیریت و برنامه‌ریزی ۶- قدرت نظامی ۷- قدرت دیپلماسی و تنظیم روابط بین‌الملل و ۸- قدرت رسانه‌ای.

اگر بخواهیم در جهان پرآشوب و ناپایدار کنونی پایدار بمانیم و کشور و تمدن هزاران‌ساله‌مان به اضمحلال و نابودی دچار نشود، باید مقاومت کنیم. مقاومت اما نه با شعار، هیجان و احساسات صورت می‌پذیرد و نه با تفاخر صرف به گذشته ملی یا دینی یا تلفیقی از هر دو. مقاومت گرچه مستلزم خودباوری، اعتمادبه‌نفس، تکیه بر مواریث تاریخی و فرهنگی و استمداد از سنن، ارزش‌های دینی، حماسی و تاریخی است اما این‌همه اگر صرفاً گذشته‌نگر باشد و روی به‌سوی وضعیت کنونی و آینده نداشته باشد، به کار مقاومت نخواهد آمد که چه‌بسا مایه سستی و غفلت نیز گردد.

 سرمایه اجتماعی مولفه کم‌هزینه و پرسود قدرت

در جهان مدرن و پسامدرن کنونی باید قدرتی از سنخ قدرتی که ما را تهدید می‌کند، یافت. گفت‌وگو (دیالوگ) می‌تواند هم در عرصه داخلی، هم در حوزه روابط خارجی قدرت نرم ما را افزایش دهد. برای این منظور باید آداب، فنون پیش‌فرض‌ها و لوازم گفت‌وگو را به‌خوبی بشناسیم. امروزه امنیت ملی ما در گرو گفت‌وگو با نسل‌های جوان با زنان با اقلیت‌ها با اقوام و به‌طورکلی با دیگری است. در عرصه بین‌المللی نیز باید همواره در گفت‌وگو و دیالوگ را باز بگذاریم تا توان استدلال و عقلانیت خویش را در جهت تامین منافع خویش به دیگران نشان دهیم.

مولفه دیگر قدرت، سرمایه اجتماعی است. سرمایه اجتماعی حاکمیت به‌شدت آسیب‌دیده است و از این جهت قدرت حاکمیت تضعیف شده است. برای مقاومت در برابر بحران‌های داخلی و نیز هجوم خارجی باید سرمایه اجتماعی حاکمیت را تا بالاترین حد ممکن افزایش داد تا اعتماد عمومی و به‌دنبال آن همبستگی ملی بیشتر شود. سرمایه اجتماعی حاکمیت هنگامی افزایش پیدا می‌کند که مردم احساس کنند حاکمیت از آنها و در خدمت آنها و در مسیر توسعه، تعالی و پیشرفت کشور است. لذا آینده‌ای بهتر و امیدوارکننده‌تر در انتظار آنهاست.

افزایش سرمایه اجتماعی منوط به همراهی و توجه به خواست اکثریت جامعه و رعایت حقوق اقلیت‌هاست. برگزاری انتخابات آزاد با مشارکت‌دادن حداکثری مردم، آزادی مطبوعات، آزادی و حمایت قانونی از سمن‌ها، آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی، برگزاری رفراندوم در موارد مهم اختلافی و نظایر اینها می‌تواند اعتماد جامعه به حاکمیت را به‌شدت افزایش دهد و حاکمیت را در برابر هجمه‌ها و فشارهای خارجی بسیار قوی‌تر و در حل مشکلات و غلبه بر ابربحران‌ها و بحران‌های داخلی بسیار تواناتر کند. افزایش سرمایه اجتماعی در دسترس‌ترین، کم‌هزینه‌ترین و درعین‌حال موثرترین وجه افزایش قدرت است.

شرط امکان برخورداری از قدرت تکنوساینس

وجه دیگر قدرت، قدرت علمی و تکنولوژیکی است. امروزه دیدگاه‌های غیرعلمی و غیرکارشناسانه، شبه‌علمی و حتی ضدعلمی آفت بزرگی در شیوه رایج در حکمرانی ماست. لازم است این شیوه تغییر کند زیرا موجب تضعیف قدرت ملی ما در شئون گوناگون شده است. حاکمیت در جهان کنونی اگر متکی به قدرت علمی و تکنولوژیک نباشد، به‌شدت ضعیف خواهد ماند و حتی توان بقای خود را از دست خواهد داد. اما پرسش بسیار مهم این است که چگونه می‌توان از مولفه قدرت علمی و تکنولوژیک برخوردار شد؟ نگاه رایج به علم، نگاه ابزاری است.

در این نگاه که حاکمیت ما نیز در آن شریک است، علم و تکنولوژی مدرن صرفاً ابزاری است که می‌توان آن را در اختیار گرفت و در جهت اهداف خویش به‌کار برد و این ابزار نیز کاملاً به فرمان ماست و ما را به مقاصد ازپیش‌تعیین‌شده خویش می‌رساند. براساس همین نگاه است که می‌پنداریم، می‌توان به علم و نهادهای علمی و به دانشمندان دستور داد که در جهت و برای نیل به خواسته‌های ازپیش‌تعیین‌شده ما تحقیق و پژوهش کنند و به نتایج مطلوب و موردنظر ما برسند. براساس این نگاه ما به‌عنوان سیاست‌گذاران، تصمیم‌گیران، برنامه‌نویسان و مجریان هویتی مستقل از علم داریم اما در بهترین حالت می‌خواهیم از علم در جهت رسیدن به مقاصد خویش استفاده کنیم.

در این وضعیت نظام حکمرانی نظامی علمی و تکنولوژیک نخواهد شد و از علم و تکنولوژی هم بهره‌ای از قدرت به حاکمیت نخواهد رسید و پراکندگی و بی‌نظمی تبدیل به نظم و سامان مطلوب نخواهد شد. برخلاف این پندار رایج، نه علم و نه تکنولوژی مدرن، ابزارهایی در دستان ما نیستند که به هر نحو بخواهیم آنها را به‌کار گیریم و هرگونه تصرفی بتوانیم در آنها کنیم یا با آنها هرگونه تصرفی در هر جایی به‌عمل آوریم. با برقراری نسبت ابزاری صرف با علم، علم اثرگذاری مطلوب خود را نخواهد داشت زیرا در این نسبت علم، امری انتزاعی تلقی می‌شود. انتزاعی به این معنا که از عالم خویش یا از جایگاه خویش بیرون می‌افتد و بدون در نظر گرفتن شرایط تحقق‌اش و به‌تبع‌آن شرایط اثرگذاری‌اش، با آن رفتار می‌شود. برای توضیح مطلب لازم است دو نحو نسبت گرفتن با علم و تکنولوژی را از یکدیگر تفکیک کنیم.

این تفکیک را گابریل مارسل، فیلسوف نام‌آشنای قرن بیستم فرانسه، به‌خوبی به‌دست داده است: نسبت اول این‌گونه است که علم را می‌خواهیم به تملک خویش درآوریم. ما متعلقات و داشته‌های متعددی داریم ازقبیل ثروت، خانه، وسیله نقلیه و... یکی از آن داشته‌هایی هم که می‌پنداریم می‌توانیم به سایر داشته‌های خود اضافه کنیم، علم است. در چنین نسبتی علم کالایی تصور می‌‌شود که می‌توان آن را خرید و تملک کرد و از آن استفاده نمود. این نسبت، نسبت تملک است. در این نسبت ما همان هستیم که بوده‌ایم ولی علم به ما اضافه شده است.

علم در این صورت شاید امر تزئینی باشد و به وجود آن افتخار کنیم، میزان و اندازه آن را با مقالات منتشرشده بسنجیم و با آن سری در میان دیگران پیدا کنیم اما توجه نمی‌کنیم که ما همانیم که بوده‌ایم، به‌علاوه کالای جدیدی به‌نام علم. اما بدون علم چه بوده‌ایم؟ معلوم است که جاهل بوده‌ایم. اما آیا اکنون عالم شده‌ایم و از جهل رهایی پیدا کرده‌ایم؟ پاسخ به وضوح منفی است زیرا علمی که به‌دست آورده‌ایم صرفاً کالایی است که به دارایی‌های ما اضافه شده است ولی در ما تاثیری نداشته است. ما هنوز همانیم که بوده‌ایم.

علم در صورتی موجب افزایش قدرت حاکمیتی و ملی خواهد شد که به آن، نه به‌عنوان کالایی خریدنی، تزئینی و مصرفی بلکه چونان راهبری حاکم بر تصمیم‌گیری‌ها، برنامه‌ریزی‌ها، مدیریت اجرایی، روابط بین‌سازمانی و بالاخره مرجع نهایی حل‌وفصل اختلاف‌ها نگریسته شود اما فقط در صورتی چنین خواهد شد که علم در خانه هستی ما سکونت گزیند و به تعبیری دیگر، امری نه افزوده بر ما که متحد ما گردد. اگر چنان نسبتی با علم برقرار کنیم، علم منشأ اثر خواهد شد و قدرتی به ما خواهد بخشید که در جهان علم و فن‌سالار کنونی بتوانیم تاب بیاوریم و در دره نابودی و تباهی سقوط نکنیم.

در این نسبت دیگر علم کالایی از آن ما نیست، بلکه ما به علم تعلق خواهیم داشت. رابطه کنونی با علم را باید کاملاً معکوس کنیم. به‌جای آنکه علم را تملک کنیم، باید به علم تعلق پیدا کنیم. تعلق به علم داشتن، به این معناست که هستی ما هستی علمی گردد و لازمه این امر آن است که چنان تحولی در ما به‌وجود آید که از آنچه هستیم، فانی گردیم و به علم متحقق شویم. گویی تولدی دیگرمان بایسته است. وجود ما تا وجودی علمی نگردد، علم کیمیای قدرت خود را در اختیارمان نخواهد گذاشت و نیروی مقاومت‌مان را فزون نخواهد کرد. باید خانه را برای ورود و سکونت علم آماده کرد.

این خانه، خانه هستی ماست که باید نیست گردد تا علم در آن مقیم شود. آیا این به آن معناست که باید از هویت و حقیقت خود دست شوییم و هویت و حقیقتی علمی را جایگزین آن نماییم؟ پرسش البته پرسش دشواری است. زیرا این راه، راه بسیار دشوار و خطیری است. برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید بپرسیم که این ما که قرار است احتمالاً نیست شود تا مای علمی جایگزین آن گردد، چیست یا کیست؟ درخصوص آن البته توهمات بسیار زیادی داریم. برخی ریشه آن را در فرهنگ و تمدن باستان می‌جویند، بعضی سرچشمه‌اش را در اسلام و برخی دیگر آن را در تلفیقی از ایرانیت و اسلامیت می‌شمارند.

وجه مشترک این هر سه طایفه در گذشته‌نگری آنهاست. آنها گذشته را پشتوانه‌ای کافی برای تاب‌آوری در زمان حال و آینده می‌بینند ولی توجه ندارند که آن گذشته هرچه بود ـ از اوج و حضیض، قوت و ضعف و خوب و بدش ـ به عالمی دیگر تعلق داشت. عالمی که در آن به‌هرحال توانستیم به‌رغم همه بحران‌ها، تهدیدها و هجوم‌ها مقاومت کنیم و لااقل بخشی از سرزمین‌مان را حفظ نماییم و همراه با آن به عالم کنونی پرتاب شویم.

اما این عالم دیگر عالم گذشته نیست، اما ما کم‌وبیش آدم‌های همان عالم هستیم. انسان‌های عالمی که دیگر خسته، فرسوده، بینوا و کم‌توان شده‌اند. به‌همین‌جهت خانه هستی ما خانه‌ای ناامن، نابسامان و ناپایدار شده است. خرد در این خانه جای خود را به هیجان و احساسات، آینده‌نگری، به آرزواندیشی و تدبیر به بی‌تصمیمی و فرصت‌سوزی داده است. این خانه، خانه هستی ماست. غیر از ما نیست، خود ماست. ما از خانه هستی خویش منفک نیستیم و لذا ترک این خانه به‌معنای ترک خودی است که از تاریخ بیرون افتاده است. باید این خانه را ترک گوییم و خانه‌ای نو بسازیم. باید خانه‌ای بر پایه خرد، تدبیر، دوراندیشی و بصیرت بنا کنیم. 

در این خانه نو عقلانیت و علم باید حکمفرما شود. علم و عقلانیت هنگامی حکمفرما خواهد شد که در ما تحقق یابد و ما را از آنِ خود کند و ما به آن تعلق داشته باشیم، نه آنکه آن را از آنِ خود بخواهیم و بخواهیم آن را داشته باشیم. در چنین حالتی است که علم به ما قدرت خواهد بخشید. می‌دانیم که علم جدید علم شناخت طبیعت و انسان در جهت تسلط بر آن است. با این تسلط است که علم، قدرت می‌آفریند و به‌همین‌سبب است که علم جدید عین تکنیک یا تکنولوژی است و لذا از آن تعبیر به تکنوساینس شده است. تکنوساینس در عالم کنونی، یکی از منابع بسیار مهم قدرت است.

محرومیت از آن بدون‌تردید منجر به حذف و فروپاشی خواهد شد. در جنگ ۱۲ روزه قدرت آن را به‌عیان دیدیم. باید خطر کنیم و تحقق و تقرری علمی تکنولوژی یابیم. چنین تحققی با جهش امکان‌پذیر است. جهش از آن‌چه هستیم و آنجایی که هستیم، به جایگاهی که باید در عالم کنونی بیابیم. بدون چنین خطرکردنی و جهشی، تاب نخواهیم آورد. بحران‌ها و ابربحران‌های کنونی را جز با مدد علم و روش‌های علمی، حل نمی‌توان کرد.

امروزه مقاومت تبدیل به شعار رسمی و ایدئولوژیک شده است و همانند بسیاری دیگر از این‌گونه شعارها تا حدود زیادی در حد شعار باقی مانده و حتی تبدیل به ابزاری سیاسی در صحنه رقابت‌های جناحی قرار گرفته است، درصورتی‌که بقای ما وابسته به مقاومت در جهان پرتلاطم، سلطه‌گر و بی‌رحم کنونی است. در فضای شعاری – ایدئولوژیک‌شده کنونی، در مقابل این دیدگاه که لازمه کسب قدرت برای مقاومت، تقرر علمی و اقامت در خانه علم است، مقاومت می‌شود.

دو ایراد به سکنی‌گزیدن در خانه علم 

گفته می‌‌شود اولاً ما ساکن در سرای معنویت‌ایم، چگونه می‌توانیم در خانه علم و تکنولوژی سکنی گزینیم؟ ثانیاً علم جدید مورد نقدهای بسیاری قرار گرفته است و حجیت و حقیقت‌نمایی آن، دهه‌هاست در کیان اصلی آن یعنی مغرب‌زمین زیرسوال رفته است؛ در این صورت چگونه ما که ده‌ها سال است دم از معنویت، اسلام و علوم اسلامی می‌زنیم در خانه علم سکنی گزینیم و مسکن و مأوای مألوف خویش را واگذاریم؟ آیا این ازپیش تسلیم‌شدن به همان‌چیزی نیست که می‌خواهیم در برابر آن مقاومت کنیم؟ در پاسخ به پرسش اول باید گفت، تجربه چهاردهه گذشته، به‌ویژه سه‌دهه اخیر آن، نشان داده است که هیچ‌گاه خانه جمعی ما [وجود اجتماعی ما] محل و مقر استقرار معنویت و دیانت نبوده است.

پس از دهه اول که در پرتو انقلاب و دفاع مقدس معنویت و دیانت بر مدافعان انقلاب، کشور و برخی دیگر از کنشگران و جمعیت‌ها حاکم بود به‌تدریج تا حد زیادی دیانت به آیین‌های مذهبی فروکاسته شد و خرد و عقلانیت دینی جای خود را به هیجان‌ها و شعارهای صرف داد، بی‌اخلاقی به‌ویژه در سیاست رسمی نفوذ کرد و زمینه را برای اختلاس‌های بزرگ، ناکارآمدی‌ها و بحران‌های عظیم و درنتیجه ضعف بنیه ملی و عمومی هموار کرد. مبارزه با ناکارآمدی‌ها و ابربحران‌ها جز با تحلیل دقیق ریشه‌های آنها و با توسل به شیوه‌های علمی و عقلانی امکان‌پذیر نیست.

در پاسخ به پرسش دوم باید بپذیریم که علم مدرن ایدئولوژی نیست که همچون نظام اعتقادی جزمی باید آن را پذیرفت و به دستورالعمل‌های آن بی‌چون‌وچرا عمل کرد. یکی از بزرگترین موانع در راه علم، اصالت علم یعنی تبدیل آن به ایدئولوژی است. اقتضای علم، نقادی هم از درون و هم از بیرون است. حیات و نشاط علم و راهگشایی و اعتبار آن به نقادی و نقدپذیری است. علم مدرن از بدو تولد آن در قرون ۱۷ و ۱۸ همواره با نقدهایی گاه اساسی و بنیان‌برافکن مواجه بوده است و در مواجهه با همین نقدها روش‌های خود را اصلاح کرده و پارادایم‌ها و الگوهای اساسی‌اش تغییر یافته است.

نقدهای متفکرانی مانند هایدگر، فوکو و کوهن، فایرابند، پوپر و دیگران بر علم جدید به‌هیچ‌وجه به‌معنای رد و نقض علم مدرن، پناه‌بردن به شبه‌علم یا بازگشت به علوم اعصار گذشته یا سحر و جادو نیست بلکه برای آگاهی‌یافتن بیشتر به ذات، ماهیت، توانش‌ها، محدودیت‌های آن، ارتقاء و اصلاح استکمال آن است. بنابراین اگر راه‌حل مشکلات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... را در علم می‌بینیم علم را در کلیت آن همراه با همه نقادی‌هایی که نسبت به آن شده است و می‌‌شود لحاظ می‌کنیم، نه همچون آموزه‌های ثابت و مقدسی که باید تعبداً پذیرفت و به‌کار گرفت.

برخلاف علم ایدئولوژیک یا ایدئولوژی‌شده که از آن به اصالت علم تعبیر می‌شود، در علم تواضعی است در قبال همه نقدهایی که، هم بر یافته‌های آن می‌شود، هم به روش آن و هم به پارادایم‌ها و الگوهای اساسی آن و این حُسن بزرگ علم جدید است و همین ویژگی سبب می‌‌شود که خانه علم بتواند دری به خانه معنویت و دیانت داشته باشد و ساکنان دو خانه بتوانند با یکدیگر مراودت داشته باشند.

لذا سکونت در خانه علم لزوماً به‌معنای ترک خانه معنویت ـ اگر همچنان آباد باشد و رونق داشته باشد ـ نیست. این دو خانه می‌توانند، نه در تقابل با یکدیگر که در همسایگی یکدیگر باشند. به‌هرحال اگر لازمه تاب‌آوری و مقاومت، کسب قدرت است و اگر وجهی از قدرت، قدرت علمی و تکنولوژیک است، علم و تکنیکی که صرفاً مانند وصله‌ای به ما چسبیده باشد، به ما قدرت مقاومت و حل مشکلات و غلبه بر بحران‌ها را نخواهد داد.

علم باید در ما متحقق شود و ما باید تحقق و تقرر علمی پیدا کنیم؛ باید به علم تعلق پیدا کنیم، این تعلق، تعلقی وجودی است با چنین تعلقی از نابسامانی و پریشانی کنونی رها خواهیم شد و به‌تدریج بر مشکلات، بحران‌ها و ابربحران‌ها غلبه خواهیم کرد. پیداست چنین امری در کوتاه‌مدت و حتی میان‌مدت میسر نخواهد شد ولی آنچه مهم است؛ آگاهی نسبت به آن و پذیرش و طلب آن است. اگر طلب به‌وجود آید، اراده به گام‌نهادن در این مسیر نیز محقق خواهد شد و افق روشن و راه، هموار خواهد گردید.

مولفه‌های دیگر قدرت 

مولفه دیگر قدرت، قدرت اقتصادی است. کشوری که از لحاظ قدرت اقتصادی ضعیف باشد، هم در عرصه داخلی با مشکلات متزاید و روزافزون مواجه خواهد شد، هم در عرصه بین‌المللی توان دفاع از منافع خویش را نخواهد داشت و لذا مقاومت‌اش آسیب‌پذیر خواهد بود. مشخص است که افزایش توان اقتصادی ازجمله وابسته به افزایش قدرت علمی و تکنولوژی و افزایش سرمایه اجتماعی حاکمیت است.

مولفه دیگر قدرت، قدرت مدیریت و برنامه‌ریزی است. افزایش این مولفه منوط به استفاده از ظرفیت همه کارشناسان و مدیران، ظرفیت علمی کشور، دانشمندان ایرانی خارج از کشور و نیز استفاده از تجربه‌های جهانی است.

قدرت نظامی، مولفه بسیار مهم دیگری جهت دفاع از کشور و مقاومت در برابر تهدیدهای خارجی و حمله و هجوم دشمنان به کشور است. کاملاً مشخص است که تقویت توان نظامی، هم در گرو سرمایه‌گذاری لازم، هم برخورداری از علم و تکنولوژی و هم مدیریت و برنامه‌ریزی قوی و دقیق است.

قدرت دیپلماسی و تنظیم روابط بین‌الملل، مولفه دیگر قدرت است. درصورتی‌که سیاست‌گذاران و مجریان سیاست خارجی زبان دیپلماتیک جهان کنونی را نشناسند، درصورتی‌که به روابط قدرت در سطح جهانی به‌خوبی واقف نباشند و رسوخی در حقیقت امر سیاسی در عرصه بین‌المللی نداشته باشند، نمی‌توانند از منافع کشور در روابط خارجی دفاع کنند و نخواهند توانست به کشور در مقابل توطئه‌ها و دسیسه‌های دشمنان کمک کنند. چنین امری مستلزم برخورداری دستگاه دیپلماسی از حمایت وسیع مردمی و حاکمیت سرمایه اجتماعی، قدرت مدیریت، آگاهی لازم علمی لازم و پشت‌گرمی به اقتصادی شکوفا، پررونق و قوی است.

بالاخره مولفه دیگر قدرت، قدرت رسانه‌ای است. در دنیای کنونی رسانه‌های جمعی چنان قدرتمندند که بر سیاست، سیاستمداران و کنشگران اثر می‌گذارند و به شیوه‌های گوناگون اعمال قدرت، تولید آگاهی و شبه‌آگاهی می‌کنند. جهان امروز، جهان رسانه‌ای شده است. رسانه‌ها سبک زندگی، اندیشه، خیال‌ورزی، شیوه آرزومندی و نیازهای افراد را تعیین می‌کنند. قدرت رسانه‌ها در جهان کنونی چنان است که به‌قول برخی از متفکران معاصر، جنگ‌ها و تحولات سیاسی در رسانه‌هاست که اتفاق می‌افتد. انسان‌ها این وقایع را آن‌گونه می‌فهمند و می‌پذیرند که رسانه‌ها می‌خواهند.

متاسفانه در دهه‌های اخیر، قدرت رسانه‌ای ما بسیار ضعیف شده است. برخی رسانه‌های مدرن را با منبر وعظ و خطابه اشتباه گرفته‌اند. ایدئولوژی‌زدگی، عدم‌شناخت عمیق رسانه، تنگ‌نظری، اعمال‌سلیقه‌های شخصی و گروهی، میدان‌ندادن به همه کارشناسان، هنرمندان، مدیران و متخصصان امر رسانه، مرجعیت رسانه‌ای را از داخل به بیرون منتقل کرده است؛ درصورتی‌که یکی از مهمترین مؤلفه‌های قدرت برای مقاومت در برابر بحران‌ها و ابربحران‌ها در گرو اتخاذ رویکرد علمی، کسب توان مدیریتی، داشتن سرمایه اجتماعی، برخورداری از قدرت دیالوگ و گفت‌وگو با طیف‌های گوناگون اجتماع است که وظیفه رسانه‌های ملی، بسترسازی در این زمینه است. 

جمع‌بندی 

اگر بخواهیم بمانیم، باید قدرتمند شویم و برای قدرتمندشدن باید به لوازم و اقتضائات آن تن در دهیم و شجاعت کسب قدرت در همه جنبه‌های آن را داشته باشیم. قدرت وجوه و جنبه‌های مختلفی دارد که همه آنها به‌هم‌پیوسته است. چنانکه ملاحظه شد قدرت سرمایه اجتماعی پشتوانه قدرت اقتصادی، نظامی، رسانه‌ای و دیپلماتیک است و درعین‌حال قدرت اقتصادی، پشتوانه شئون دیگر قدرت ازقبیل قدرت نظامی، قدرت علمی، تکنولوژی و... است و همینطور هرکدام از شئون و مولفه‌های دیگر قدرت، پشتوانه و افزاینده شئون دیگر قدرت هستند.

لذا قدرت، یک کل واحد است که واجد شئون، مؤلفه‌ها و وجوه مختلف است؛ تضعیف هر شأنی، شئون دیگر را نیز ضعیف خواهد کرد. اما از میان همه این شئون، قدرت سرمایه اجتماعی، علم و تکنولوژی اهمیت ویژه‌ای دارند. جهت آن نیز نقشی است که این دو مؤلفه در جهان کنونی ایفا می‌کنند. شاید بتوان گفت، این دو مؤلفه تا حدودی زیربنای سایر مولفه‌ها هستند.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار