| کد مطلب: ۳۰۲۱۲

مردی در تمام نقش‌‏ها / اندرو اسکات یک‌‏نفره بار چند شخصیت را در دایی وانیا به‏ دوش می‏‌کشد

عشق و کاری که اندرو اسکات در این نمایش انجام می‌‏دهد، از اولین لحظه‌‏ای که روی صحنه می‌‏آید آشکار است. اسکات اجراهای فیزیکی با دقت کنترل‌شده و هیجان‏‌انگیزی ارائه می‌‏دهد. او به‌عنوان یک شخصیت از صحنه خارج می‌‏شود و به‏‌عنوان شخصیتی دیگر وارد صحنه می‏‌شود، در بازی کردن دو یا چند شخصیت، شاهکار و در دیالوگ عالی است.

مردی در تمام نقش‌‏ها / اندرو اسکات یک‌‏نفره بار چند شخصیت را در دایی وانیا به‏ دوش می‏‌کشد

واقعیت این است که هیچ‌چیز جای تئاتر را نمی‌گیرد، برخلاف فیلم، جادو درست جلوی چشم شما، روی صحنه اتفاق می‌افتد؛ جایی که هیچ اجرایی شبیه اجرای دیگر نیست. لحظات ناب یا اشتباهات، چیزی است که مخاطب روبه‌رویت نشسته و می‌بیند، در آن مشارکت دارد و نوع دیگری از رابطه را خلق می‌کند. با این‌حال این نمایش‌های زنده همیشه به‌راحتی در دسترس نیستند بنابراین وقتی می‌توانی یک نمایش زنده، آن‌هم «دایی وانیا» چخوف را ببینی، دیگر جای تعلل ندارد. 

این روزها به لطف تئاتر ملی، «دایی وانیا» براساس نمایشنامه‌ی کلاسیک آنتوان چخوف در سراسر جهان پخش می‌شود. این نمایش اقتباس سیمون استفنز، به کارگردانی سام یاتس است که پیش‌از این «زاغی» را با بازی دیزی ریدلی کارگردانی کرده بود که در 2024 در فستیوال جنوب از جنوب غربی نمایش داده شد. شاید چشمگیرترین تغییر بازتولید جدید «دایی وانیا» این است که اندور اسکات به‌جای بازیگران گروه، تمام بخش‌ها را روی صحنه بازی می‌کند و یک‌نفره تمام بار نمایش را به دوش می‌کشد. 

اندرو اسکات که پیش از این هم روی صحنه تئاتر بوده، در نمایش «خنده‌ اکنون» اثر نوئل کوارد در نقش گری اسندین مورد تحسین قرار گرفت که در سال 2014 برای آن جایزه‌ی لارنس اُلیویه را برای بهترین بازیگر مرد دریافت کرد. البته او پیش از این در سال 2005 به‌خاطر بازی در «دختری در ماشین با یک مرد» جایزه بهترین دستاورد جایزه‌ی لارنس اُلیویه را دریافت کرده بود. اما در «دایی وانیا»، کاری بزرگ را در بازیگری و روی صحنه انجام داده است. 

درخشش اندرو اسکات

نمایشنامه‌ی اصلی «دایی وانیا»، ارتباط متقابل میان چهار نفر و احساسات آن‌ها را وقتی که به هم نزدیک‌تر می‌شوند بررسی می‌کند. بازیگران عمده‌ی این نسخه از داستان الکساندر، یک فیلمساز مسن، همسر دومش یلنا، دخترش سونیا، دکتر خسته از دنیا مایکل که برای مراقبت از املاک فراخوانده شده و البته وانیا است. اندرو اسکات تمام شخصیت‌ها را بازی می‌‌کند که هرکدام از این‌ شخصیت‌ها، طرز رفتار و همین‌طور الگوهای صحبت کردن متمایزی دارند. 

در «دایی وانیا» این شخصیت‌ها، فراتر از حد معمول به تصویر کشیده می‌شوند و به تماشاگران اجازه می‌دهد تا لحظه‌ای بنشینند و زندگی را در میان آن‌ها تجربه کنند. این نمایشنامه، مطالعه‌ی موردی تجربه‌ی انسانی است که شاید یکی از بهترین بخش‌های کل نمایش باشد. در نسخه‌ی جدید «دایی وانیا»، نمایشنامه خیلی پویا نیست که از صحنه‌ای به صحنه دیگر حرکت کند. در عوض، بیشتر بازی در یک اتاق اتفاق می‌افتد و این شخصیت‌ها در حال گفت‌وگو در موقعیت‌های دشوار هستند.

از طریق  کاوش لحظه‌به‌لحظه‌ی این روابط، ما نه‌تنها درباره‌ی شخصیت‌ها، بلکه درباره‌ی خودمان نیز چیزهای زیادی یاد می‌گیریم. این شاهکار فقط وقتی بیشتر برجسته می‌شود که به یاد می‌آورید که هرکدام از این شخصیت‌ها را یک بازیگر بازی کرده است. در یک صحنه می‌توانی اسکات را ببینی که بین یکی از هشت شخصیت می‌پرد و گاهی بین تمام آن‌ها، و مجبور است که صدای آن شخصیت و شیوه‌ی صحبتش را ناگهانی عوض کند.

این کار استعداد خارق‌العاده‌ای می‌خواهد و اسکات، آن را با چنین راحتی‌ای انجام می‌دهد.  جابه‌جایی بین یک شخصیت اجتماعی که توپ تنیس را دور صحنه پرتاب می‌کند، به یک شخصیت ظریف و زنانه که با گردنبند خود بازی و با لحنی ملایم صحبت می‌کند، کار آسانی نیست. می‌دانیم که چقدر سخت است یک شخصیت را در تمام بازی حفظ کرد؛ چه رسد به جهش‌های افراطی بین این شخصیت‌ها. این نشان‌دهنده‌ی استعدادی است که اندرو اسکات دارد، زیرا بازیگران زیادی نمی‌توانند کاری را که او زنده می‌کند، شب‌به‌شب روی صحنه انجام دهند. 

هزارتویی در دل یک داستان

درحالی‌که استعداد اسکات در اینجا بی‌عیب و نقص است، اما این نسخه از نمایشنامه‌ی چخوف دارای چند جنبه‌ی منفی است، اولین مورد این است که مخاطب تلاش زیادی می‌کند تا داستان را دنبال کند و از آن سر در بیاورد. بخشی از این مشکل به این دلیل است که به نظر نمی‌رسد روایت خاصی وجود داشته باشد که «دایی وانیا» را از صحنه‌ای به صحنه دیگر متصل کند. این از تمرکز نمایشنامه بر لحظه‌ای خاص از زندگی شخصیت‌ها ناشی می‌شود. مخاطب در آن زمان یک عکس فوری از هر شخصیت می‌بیند که به یک داستان کلی منسجم کمک نمی‌کند.

در عوض، این نسخه از «دایی وانیا» حس هزارتویی در دل یک داستان است؛ جایی که اتفاقات زیادی نمی‌افتد. بعضی ممکن است که این را دوست داشته باشند، اما بعضی دیگر داستان‌ بیشتری را در تئاتر می‌پسندند. به ماهیت گیج‌کننده‌ی «دایی وانیا» تغییرهای سریعی افزوده می‌شود که اندرو اسکات باید در طول نمایش آن را مدیریت کند. گاهی اسکات بین شخصیت‌ها آن‌قدر سریع حرکت می‌کند که تقریباً غیرممکن است تشخیص دهیم که او قرار است دقیقاً چه شخصیتی باشد. در این نمایش صحنه‌ی به‌خصوصی هست که او روی تاب نشسته است و بین دو شخصیت، جابه‌جا می‌شود و زمان کافی برای تغییر رفتارهایی که نشان می‌دهد لازم است تا معلوم شود او دقیقاً چه کسی را بازی می‌کند. 

درنتیجه قدری زمان می‌برد تا بفهمی داری چه تماشا می‌کنی یا قرار است چه چیزی در طول نمایش ببینی. شاید این موضوع قدری به این ربط داشته باشد که این نمایش، اقتباسی از یک کلاسیک روسی است اما به نظر می‌رسد که بیشتر بازتابی از انتخاب‌های خلاقانه برای این نسخه‌ی خاص از «دایی وانیا» باشد.  همان‌طور که گفته شد، کار و تلاش اندرو اسکات برای این نمایش بسیار دیدنی است. هیچ‌چیز مثل دیدن کسی نیست که نه‌تنها در بازیگری عالی است، بلکه عاشق کاری است که انجام می‌دهد و به‌خوبی هم این کار را انجام می‌دهد. اسکات مشخصاً از کاری که می‌کند لذت می‌برد، این یکی دیگر از نقش‌های موفق در میان فهرست طولانی از شخصیت‌های خارق‌العاده‌ای است که او به آن جان بخشیده است. 

عشق و کاری که اندرو اسکات در این نمایش انجام می‌دهد، از اولین لحظه‌ای که روی صحنه می‌آید آشکار است.

اسکات اجراهای فیزیکی با دقت کنترل‌شده و هیجان‌انگیزی ارائه می‌دهد. او به‌عنوان یک شخصیت از صحنه خارج می‌شود و به‌عنوان شخصیتی دیگر وارد صحنه می‌شود، در بازی کردن دو یا چند شخصیت، شاهکار و در دیالوگ عالی است.  به هر شخصیت تیک‌عصبی نمادین و صدای خاصی داده شده است: هلنا زنی شیک و مطابق مد روز است که با گردنبندش ور می‌رود. وانیا به‌نوعی عیاش است و با عینک آفتابی در اطراف می‌چرخد. مایکل از اینکه «دکتری هات» باشد که گهگاه از معانی دوگانه استفاده می‌کند، خجالت می‌کشد. او وقتی می‌گوید: «می‌خواستی نقشه‌های مرا ببینی؟» هم علاقه‌اش را به هلنا ابراز می‌کند، هم از اشتیاقش به محیط‌زیست می‌گوید. 

شخصیت‌های کم‌عمق

کل این تئاتر بسیار سرگرم‌کننده است، با کمدی‌های تند و تیز (نمایشنامه‌ی استفنز دارای طنزهای عالی است) اما شخصیت‌ها را پرایراد یا کم‌عمق نشان می‌دهد. با این حال سونیا با تصویر تکان‌دهنده‌اش از عشق نافرجام، ترکیب لبخند با آسیب‌پذیری واقعی، متمایز است. دقیقاً به این دلیل است که اسکات بسیار استثنایی است که ما بیشتر از بازی‌های چشمگیری که او اجرا می‌کند می‌خواهیم. طبیعتاً این آزمایش دراماتیک بازیگوشانه نمی‌تواند به او اجازه دهد که در یک بخش به اندازه‌ی کافی عمیق یا ویران‌کننده نفوذ کند که تراژدی تا پایان به‌طور کامل احساس شود. این نمایش برای نوآوری‌اش سزاوار ستایش است، از حیله‌بازی پرهیز می‌کند و یک مفهوم رادیکال را ارائه می‌کند تا صرفاً یک نمایشنامه دوباره تخیل‌شده.

طراحی صحنه‌ی ویز، کارایی آن را نشان می‌دهد که شامل جعبه‌های تخته سه‌لا و لوازمی است که در اطراف صحنه قرار گرفته‌اند. پرده‌ی پشتی، کنار کشیده می‌شود تا آینه‌ای را نشان دهد که تصویر مخاطب را منعکس می‌کند. این کار در اثری که ما را ملزم به ساخت فعالانه‌ی این فضای تمرین ظاهری در دنیایی خیالی می‌کند، معنادار می‌شود.  همچنین اجرای نمایشی با چنین حس بداهه‌پردازی و حاشیه‌ای در وست اند، حرکتی جسورانه است، به‌خصوص زمانی که بسیاری از سالن‌ها در حال بازتولیدهای امن و دارای مخاطب هستند. با این‌حال کسانی که برای دیدن اسکات روی صحنه آمدند، ناامید نشدند. ما او را از نزدیک، بالای صحنه می‌بینیم که بسیار صمیمی است و این باعث می‌شود که بیشتر شبیه نمایش اندور اسکات باشد تا تولید چخوف.

منبع: گاردین

دیدگاه

ویژه فرهنگ
سرمقاله