گفتوگو با محمدرضا رحمانی کارگردان «آنها مرا دوست داشتند»
امید در بستر تاریکی میروید
فیلم «آنها مرا دوست داشتند» پنجمین تجربه سینمایی محمدرضا رحمانی است که خودش هم تهیهکنندگی آن را برعهده داشته است؛ فیلمی که میتوان آن را در ذیل سینمای اجتماعی قرار داد که خریدوفروش نوزاد را محور قصهاش قرار داده است.
فیلم «آنها مرا دوست داشتند» پنجمین تجربه سینمایی محمدرضا رحمانی است که خودش هم تهیهکنندگی آن را برعهده داشته است؛ فیلمی که میتوان آن را در ذیل سینمای اجتماعی قرار داد که خریدوفروش نوزاد را محور قصهاش قرار داده است. یک زوج بهدلیل مریضی کودک خود متوجه میشوند سرطان نادر ژنتیکی دارد و خون پدرش به او نمیخورد، درنتیجه چالشی بین زوج صورت میگیرد که دلیلش چیست و با یکدیگر همراه میشوند تا همهچیز روشن شود.
فیلمنامه این فیلم چندینبار بازنویسی شده و سراغ لوکیشنهای واقعی در جنوب شهر رفته است، در منطقه «خلازیل». به همین دلیل فیلم واجد سویههای مستندگونه هم هست. فیلمساز تلاش کرده تا قصه تلخ خود را در موقعیتی اجتماعی-خانوادگی قرار داده و داستانی احساسی و دراماتیک را پیرامون سوژه و چالشهای اخلاقی آن روایت میکند.
محمدرضا رحمانی علاوهبر کارگردان بهعنوان نویسنده، بازیگر، تهیهکننده و ترانهسرا نیز در سینما و تلویزیون فعالیت داشته است. شاید یکی از مهمترین فیلمهای او در کارنامهاش، ساخت فیلم «گاهی» بود که برای نخستینبار ساخت فیلم با دوربین موبایل در ایران را بهنام خود ثبت کرد. با محمدرضا رحمانی درباره جنبههای فرمی و محتوایی فیلم «آنها مرا دوست داشتند» که در حال اکران است، به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
«آنها مرا دوست داشتند» پنجمین فیلم بلند در کارنامه کارگردانی شماست. وقتی آن را در کنار فیلمهای قبلیتان قرار میدهیم رد نوعی گرایش به تجربهگرایی میبینیم؛ چه در فرم و چه در مضمون، ازجمله اینکه شما اولین فیلم ایرانی با موبایل را هم ساختهاید. آیا این فیلم را هم باید در مسیر تجربهگرایی شما قرار داد و اساساً با این تحلیل موافقید؟
بله. همانطور که خودتان اشاره کردید تجربهگرایی در برخی از کارهای من بهصورت فرمالیستی و بعضی دیگر بهصورت محتوایی است. در این فیلم بیشتر میتوان به تجربهگری در زمینه محتوا اشاره کرد. در نگارش فیلمنامه «آنها مرا دوست داشتند» تلاش بر این بوده که از تکنیکهای فیلمنامهنویسی با نگاه تازهتری استفاده کنم و بهدلیل اینکه موضوع جذاب و پرالتهابی بود، بهدنبال فرم روایت خاصی بودم که تجربهگرایانه است. روایت این فیلم بهنوعی از آخر به اول است؛ یعنی داستان خطی وقتی از آخر بیان میشود بهصورت غیرخطی و پازلوار داستانهایی که در گذشته اتفاق افتاده را کشف میکنیم. زمانی که به آخر قصه میرسیم نتیجهگیری میکنیم که اول قصه چه بوده است.
این نوع روایت دارای نگاه تجربی است که از تکنیک قصههای ایرانی برای نگارش آن کمک گرفتهام؛ جستوجوگری و به دنبال مقصد بودن مرحلهبهمرحله شکل میگیرد، شخصیتها از منزلگاهی به منزلگاه دیگر میروند که نمونههای آن را زیاد داریم مثل «هفت شهر عشق» که هدف آن رسیدن به تعالی است یا قصه «خاله سوسکه» و ماجرای کاشت گندم، پختن نان و... از آنجایی که افتخار شاگردی آقای ژان کلود کریر، فیلمنامهنویس معروف و دارنده دو اسکار را داشتهام، به کارگاهینوشتن روی آوردهام که خود این شیوه تجربه دیگری است که من از آن بهره میبرم.
دلیل اینکه به تجربهگرایی در فیلمنامه پرداختم این است که چندینسال است فیلمنامههای ضعیفی در سینمای ایران وجود دارد و به فیلمنامه بهای کافی داده نمیشود. نمونه بارز آن را میتوان در جشنواره چهلودو دید که هیچ فیلمی را لایق سیمرغ بهترین فیلمنامه ندانستند و تمام مدیران فرهنگی نیز اعتراف میکنند که فیلمنامهها در این چندساله از قدرت کافی برخوردار نیستند.
در یکی از مصاحبههای زمان جشنواره گفته بودید که این فیلم ارزان ساخته شده است. چطور در این شرایط میتوان فیلم بلند با حضور بازیگران حرفهای، اما ارزان ساخت. آیا این ارزان شدن به کیفیت کار لطمه نزد؟
این سوال شما درواقع تکمیلکننده سوال قبلی است که بهخاطر همان تجربهگرایی، بازیگران حرفهای را با چنین پروژهای همراه میکند. آنها بهخاطر محتوا، متن و تجربهگرا بودن و نوع کار، تمایل به همکاری دارند. ارزان ساختن لزوماً دلیل بر بیکیفیت بودن کار نیست، از کمترین زمان و کمترین امکانات و فرصت میتوان استفاده کرد و این خاصیت سینمای مستقل و اجتماعی است که با بودجه کم ساخته شود. هیچ وقت سعی نکردم خودم را در مقام قضاوت یا مقایسه با سایرین قرار بدهم، اما شما منتقدان محترم و نویسندگان سینمایی میتوانید مقایسه کنید؛ قیاس فیلمی که در سههفته ساخته شده با فیلمی که چندینماه فیلمبرداری داشته است.
البته من هم دوست دارم با هزینه سنگین، زمان طولانی فیلمبرداری و امکانات زیاد فیلم بسازم اما چه کسی قرار است به این دغدغهها بپردازد؟ ورود به این چرخهی رقابت خیلی آسان نیست. سینمای مستقل یک چیز است و سینمای حرفهای چیز دیگری. مطمئنم خیل عظیمی از جوانان فیلمساز بااستعداد نیز در گوشه و کنار این مملکت قابلیتهای زیادی را دارند، ولی نادیده گرفته شده و کنار گذاشته شدهاند. گویی امکانات فقط برای عده معدودی است و البته این مشکل کلی مدیریت فرهنگی در این سالهاست که شایستهسالاری کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
فیلم «آنها مرا دوست داشتند» را میتوان در ذیل سینمای اجتماعی تعریف کرد که در آن بهدنبال سوژه متفاوت بچهدزدی و درواقع نوزاددزدی رفتید که در پسِ آن آسیبهای اجتماعی مثل فقر و اعتیاد هم بازنمایی شده است. چه شد که به این ایده رسیدید و آیا در زمینه سوژه، تحقیقات میدانی یا پژوهشی هم انجام دادهاید؟
تمام ایدههای من و فیلمنامههایی که نوشتهام، با تحقیق میدانی و پژوهش شکل گرفته است. حتی خود تحقیق و پژوهش بیشتر از نگارش فیلمنامه برایم زمان برده و اهمیت داشته است. مواردی در طول تحقیق، مسیر طرح و فیلمنامه را تغییر بنیادی داده یا حتی برخی از طرحهایم در مرحله تحقیق به بنبست رسیده و ادامه کار را متوقف کردهام. قصه «آنها مرا دوست داشتند» شاید بیش از 10 سال است که در ذهنم بوده و با شخصیتهای واقعی آن برخورد کردهام که حوادث همین فیلم برایشان اتفاق افتاده است.
سوژه فیلم از آن جنس قصهها و روایتی برخوردار است که راه میدهد به برچسب سیاهنمایی در خوانشهای سیاسی. چقدر با این خوانشها مواجه شدید و پاسختان به این برچسبها چیست؟
اعتقاد دارم لفظ سیاهنمایی بیشتر باید به فیلمهایی اطلاق میشود که به دروغ، واقعیت را قلب میکنند. حتی ممکن است یک فیلم کمدی باشد و لحنی گزنده نداشته باشد اما رگههایی از سیاهنمایی در آن مشاهده شود؛ چون دروغ را یدک میکشد. میپذیرم که فیلمام دارای روایتی تلخ و گزنده است ولی سیاهنمایی نمیکند و بهعمد در فضاهای واقعی و با آدمهای واقعی روبهرو هستیم. دلیل دیگرش پیام فیلم است که تفکر و اندیشه مخاطب را هدف قرار میدهد و امید را با تمام قدرت میخواهد به تصویر بکشد.
اصلاً موضوع اصلی فیلم نجات جان انسان است. امید در بستر تاریکی باید خودش را نشان بدهد. درخشش و نور امید در میان روشنایی دیده نمیشود. من اعتقاد دارم که چنین فیلمی، مدتها ذهن تماشاگر را درگیر میکند زیرا این فیلم واقعنمایی میکند، نه سیاهنمایی. بیشتر لوکیشنها و شخصیتهای فیلم، واقعی هستند و ما زندگی واقعی آنها را میبینیم.
درواقع بخشهایی از فیلم بهقدری واقعی است که مخاطب میتواند به آنها رجوع کند و موقعیت و شخصیتهایی که در فیلم آورده شده را ببیند. باید بگویم که فیلم بهدلیل همین سوءظنها و نقدها بهنوعی یکسال توقیف بود و اجازه اکران در خارج از کشور و جشنوارههای خارجی را نداشت. در یکسال گذشته رایزنیهای زیادی انجام شد تا در دولت جدید مسئولان قانع شدند که فیلم امیدوارانه است و ممنوعیت اکران خارج آن رفع شد.
بهنظرتان به تصویر کشیدن مشکلات طبقات فرودست در سینمای ایران ازجمله در این فیلم، چقدر میتواند رنج این طبقه را روایت کند. آیا در پس آن دغدغه اجتماعی و انسانی وجود دارد یا صرفاً بهمثابه یک موضوع جذاب و ملتهب که میتواند مخاطب داشته باشد به آن نگاه میشود؟
قبل از هر چیزی باید اشاره کنم در این چندسال تورم و شرایط اقتصادی، بحرانی شده و طبق آمار رسمی کشور، درصد طبقات فرودست جامعه بیشتر شده است و همین مهمترین عامل ایجاد فقر فرهنگی و معضلات و آسیبهای اجتماعی فراوان است. در این شرایط، رسالت هنرمند و فیلمساز گوشزد کردن این مسائل به مسئولان و کارشناسان است. باید تلنگری زده شود که بهدنبال راهحل باشند. وقتی آمار طبقات فرودست بالا میرود، داستانهای وحشتناکی در اطراف آن شکل میگیرد. طبق آمار بهزیستی در زمان ساخته شدن این فیلم، سقط غیرقانونی یا رها کردن بچه، 10 هزار مورد بوده است.
آیا مسئولان، هنرمندان، منتقدان و حتی مخاطبان که اتفاقاً هدف اصلی من هستند، نگران نیستند؟ اینکه چنین آماری ممکن است گریبانگیر خیلی از خانوادهها را بگیرد؟ موضوعات متعددی از رحم اجارهای گرفته تا سقط غیرقانونی جنین، خریدوفروش نوزاد، اعتیاد، زنان آسیبدیده، تروماهای پس از حادثه و رفتارهای منتج از آن، مواردی هستند که باید در مورد آنها آگاهیبخشی شود. این رسالتی است که رسانه ملی، مطبوعات و دیگر هنرمندان نیز باید در مورد آن بحث کنند تا مردم متوجه این موارد و اهمیت آن بشوند.
شاید بتوان «آنها مرا دوست داشتند» را شکلی از فیلم جستار دانست که بین سینمای مستند و داستانی قرار دارد. نظرتان در این باره چیست و به نظر شما فضاسازی یا روایت مستندگونه در فیلم داستانی ـ بهویژه فیلمهای اجتماعی ـ چقدر ظرفیت بیانگری و نقادانه آن را افزایش داده و تاثیرگذاری آن بر مخاطب چیست؟
به نظرم هرچقدر روایت و اجرا بیواسطه بیان شود، برای مخاطب گیراتر است، اثر باورپذیرتر بوده و همذاتپنداری در کمترین زمان صورت میگیرد. اولین اصل برای من در این فیلم، فضاهای واقعی و آدمهای واقعی است که تقریباً همان شخصیتها هستند و دخل و تصرف زیادی هم در آن صورت نگرفته و مخاطب بیواسطه با آنها ارتباط برقرار میکند. لوکیشنهای خلازیل و دروازهغار، مکانهای اصلی فیلمبرداری این فیلم بودهاند و متاسفانه نماد آسیبهای اجتماعی بهشمار میآیند و حتی برای رفتوآمد به آن مکانها ترس وجود دارد. کارتنخوابها و معتادهای واقعی در فیلم هستند که بدون گریم و تمرین، در فضای واقعی و در یک برداشت، در کنار بازیگران سوپراستار، نقشهای زندگی خودشان را بازی کردهاند.
یکی از مؤلفههای مهم فیلم از نظر من، بازی شهرام قائدی است و معتقدم در میان بازیهای این فیلم بیش از همه بازی شهرام قائدی درخشان است و تصویر متفاوتی از تواناییاش در بازیگری ارائه میدهد که با تصور مخاطب از او باتوجه به نقشهای پیشیناش فرق میکند. بازی قائدی در این فیلم کافی است تا او را بهعنوان بازیگری توانا در نقشهای جدی، جدیتر بگیریم. درباره این انتخاب و بازی شهرام قائدی بگویید.
ابتدا باید بگویم انتخاب بازیگران اصلی هر پروژهای، پیچیدگیهای خاص خودش را دارد. معمولاً برای هر نقشی چندین گزینه پیشنهاد میشود. برای انتخاب بازیگران در «آنها مرا دوست داشتند»، مجریطرح آقای ایرج رحمانی که خودش هم آکادمی بازیگری دارد، با همفکری و هماندیشی و باتوجه به شرایط محدود بودجه تولید، دست به انتخاب بازیگران زدیم. ابتدای کار برای نقشهای فرعی از هنرجویان آکادمی سینمایی آوین انتخاب شدند، حتی نقش اصلی هم ـ خانم مهسا اسماعیلی ـ از میان هنرجویان انتخاب و به سینما معرفی شد. شهرام قائدی برای ایفای یکی از نقشها، جزو اولین گزینهها بود که پس از پیشنهاد نقش بلافاصله آن را پذیرفت. اما آنچه شما عنوان میکنید ویژگیهای تازهای است که او در این فیلم به نقش اضافه کرده که با بقیه نقشهایی که قبلاً شما از ایشان دیدهاید شاید فرق داشته باشد.
قائدی بهخاطر قدرت بازیگری و خلاقیت بالایش، این نقش را بدون کم و کاست ایفا کرد که توانمندی و مهارت فوقالعادهاش در بازیگری را بهرخ کشید. او انرژی مضاعفی برای این فیلم گذاشت و حتی ماشین شخصی خودش را بدون هیچ چشمداشتی بهعنوان ماشین صحنه در اختیار پروژه گذاشت و ثابت کرد که فیلم و نقش برایش بیش از حد مهم است. شهرام قائدی از جان و دل مایه گذاشت و اعتقاد شخصیام این است که جشنواره فجر یک سیمرغ به او بدهکار است.
از آن طرف اما بازی لیلا بلوکات در فیلم، گویی بهنوعی الهامگیری از نقش سارا بهرامی در «دارکوب» یا صدف اسپهبدی در «علفزار» است و اگزجره بهنظر میرسد. به نظرم آنچه این کاراکتر را برجسته میکند گریم سنگین اوست، نه قدرت بازیگریاش. برای این نقش کوتاه، این مقدار پردازش بصری لازم نبود. بیشتر این شمایل الی است که در کانون توجه قرار میگیرد، نه اهمیت نقش و شخصیت او در پیشبرد قصه. موافق نیستید؟
نه. اگر قرار است لیستی از بازیگران زن در نقش معتاد بنویسیم، پانتهآ بهرام در صدر این لیست قرار میگیرد و شاید بتوان ایشان را بهترین ایفاگر نقش زن معتاد دانست که حتی گزینه اول من هم بود. اما ایشان چون این نقش را قبلاً بازی کرده بودند، ترجیح دادند خودشان را تکرار نکنند و این نظرشان برایم قابل احترام بود. برای نقش الی گزینههای زیادی پیش روی ما بود و خیلی از بازیگران دوست داشتند این نقش را بازی کنند. حتی وقتی نقش اول زن به آنها پیشنهاد میشد، بازی در نقش الی را ترجیح میدادند.
در طول فرآیند انتخاب بازیگر در جستوجوی بازیگری با چهره بسیار زیبا بودم که بتوانیم در گریم او را به غایت زشت کنیم و باتوجه به اینکه این زن نجاتدهنده نوزدای است و اسمش را الهه (الی) گذاشته بودم، میخواستم زن معتادی که در درونش فرشتهای قرار دارد را به تماشاگر نشان دهم. این یادآوری شاید تاثیر داشته باشد که میتوان به سیرت زیبای افراد توجه کرد. در جواب پرسش شما باید بگویم فاکتورهایی برای کاراکتر معتاد، از لحن و صدا، حالت بدن و... وجود دارد که همه را شبیه به هم میکند. اما تفاوتهایی نیز وجود دارد. شخصیت الهه کارتنخواب است و از بقیه معتادهای سینمای ایران وضع بدتری دارد. ویژگی این نقش، کارتنخواب بودن و تهخطی بودن است.
تابهحال سایر شخصیتهای معتاد در سینما چنین ویژگیای را نداشتهاند. تهخطیها با لاستیک سوزاندن خود را گرم میکنند و به همین دلیل صورتهایشان سیاه و شبیه به زامبی میشود که نمونههای زیادی از این افراد در واقعیت وجود دارند. افراد تهخطی شاید ماهها حمام نروند و حتی به همین دلیل افراد خیر و سازمانهای مردمنهاد که برای غذا دادن به این افراد میروند، حتماً یک حمام صحرایی برای آنها بنا میکنند. همین حمام کردن، امیدی از بازگشت را برای معتادان ایجاد میکند اما برای افراد تهخطی دیگر امیدی نیست. معتادهایی که قبلاً در سینما دیدیم، خوابگاه داشتند، زندگی داشتند و فیلمها شرایط زندگی متفاوتی از آنها را به تصویر میکشید، اما الهه تهخطی بود و به همین دلیل شبیه زامبی شده بود. گریم الهه، هنر طراح گریم جناب آقای امید گلزاده بود که با استادی این چهره را ساخت.
اتفاقاً به هیچوجه نقش و بازی لیلا بلوکات اگزجره نیست. این شخصیت را میتوان با محیطی پر از زباله و ضایعات پیوند زد و لوکیشن واقعی آنقدر اگزجره است که این شخصیت درون آن حل شده است. در فیلم دیالوگهای او همهاش در چند جمله خلاصه شد و در لحظاتی احساسی، بدون اینکه حتی دیالوگهایش کاملاً مفهوم باشد و شنیده شود، مخاطبان را تحتتاثیر قرار میدهد. نکته دیگری که برای بار اول میگویم و حتی خانم بلوکات هم از آن اطلاع نداشت، در مورد لباس اوست. این لباس را از یک کارتنخواب واقعی خریدیم، آن را تمیز و ضدعفونی کردیم و بر تن خانم بلوکات پوشاندیم. البته یک لباس نو هم برای آن کارتنخواب خریداری و به او اهدا شد. شاید اگر خانم بلوکات این موضوع را میدانست هرگز آن را بر تن نمیکرد.
موسیقی فیلم هم خارج از متن قصه جلوهگری میکند و شلخته به نظر میرسد. کاش استفاده متناسبتری از موسیقی میشد و اساساً در یک فیلم اجتماعی با لحن رئالیستی هرچه از موسیقی کمتر استفاده شود، بهتر است.
چون فیلم ملودرام است، به موسیقی نیاز دارد. آهنگساز فیلم آقای بهنام ابطحی، جزو نوازندگان برتر جهان است و موسیقی فیلم را به نحوی ساخته که برای مخاطب عام کاملاً احساسبرانگیز و موجب ایجاد همذاتپنداری باشد. چون فیلم در عین حال که میتواند تجربی و هنری تلقی شود، فیلم گیشه نیز محسوب میشود و میتواند مخاطب عام را درگیر کند، ضمن اینکه برخی از کارشناسان هنری و حرفهای نیز موسیقی کار را پسندیدهاند.
«آنها مرا دوست داشتند» خیلی تلخ و گزنده است. فکر میکنید این تلخی چقدر میتواند به فهمپذیری قصه کمک کند و چقدر میتواند دافعهبرانگیز و بازدارنده باشد و مخاطب آن را پس بزند؟
خود شالوده فیلم بههمراه بحث آسیبها و معضلات اجتماعی و گزنده بودن موضوع و داستانهای فرعی فیلم، چیزهایی هستند که بهراحتی نمیتوان از کنارشان گذشت و آنها را موضوعاتی معمولی در نظر گرفت. پاسخ به این پرسش بستگی به سطح حساسیت مخاطب و میزان اهمیت دادن به مسائل اجتماعی دارد. در حال حاضر فیلمهای کمدی سلیقه مخاطب را در سطح کلان تغییر داده و مردم حتی تلویزیون هم نگاه نمیکنند.
اما از سوی دیگر پای بسیاری از مخاطبان جدی به همین دلیل از سینما بریده شده و مدتهاست که مخاطبان زیادی به دنبال فیلمهای اجتماعی و دغدغهمند در سینماها میگردند و این فیلم میتواند به نیاز آنها پاسخ دهد. این را هم اضافه کنم که اینگونه فیلمها تاریخ مصرف ندارند و سالها در موردش بحث خواهد شد. هدف من این بود که مخاطب بعد از دیدن این فیلم ذهنش درگیر شود. خیلی از فیلمها یکبار مصرف هستند و بعد از یکبار دیدن، فراموش میشوند. ولی اعتقاد شدید دارم وقتی «آنها مرا دوست داشتند» در سینما تمام میشود، تازه در ذهن تماشاگرش شروع شده و مخاطب ممکن است مدتها درگیر موضوع باشد.
بهنظر میرسد نوعی رویکرد خودانتقادی در پیام قصه وجود دارد. یک نوعی عصیان و طغیانگری درون طبقاتی مبتنی بر این نگاه که عصیانگری در برابر طبقهای که مدعی عدالت و اعتقاد است، از خود همان طبقه آغاز میشود. موافقید؟
شاید یکی از جذابیتهای فیلم همین اختلاف طبقاتی باشد. داستان از شمال شهر آغاز شده و در سفری ادیسهوار تا جنوب شهر ادامه مییابد. ویژگی شخصیت اصلی که از یک طبقه خاص محسوب میشود، شناسنامه شخصیت را بدون نیاز به هیچ توضیح اضافهای بیان کرده و فیلم را از قصه معمولی خارج میکند و به آن ویژگی خاصی میبخشد. در عین حال در هنگام تحقیق، نمونههای عینی از همین طبقه را مشاهده کردهام که اخباری از آن نیز درز کرده است.
در مورد رویکرد خودانتقادی اگر منظورتان نقد یک طبقه از جانب افراد داخل همان طبقه است، میتوانم به شاهکارهایی در ادبیات دراماتیک اشاره کنم که چنین ویژگیای را دارند. در دو اثر برجسته هملت و شاهلیر نوشته شکسپیر، شاهزادگانی را میبینیم که موقعیت طبقاتی خود را نقد کرده و جایگاه خود را مورد تردید قرار میدهند. اما بهتر آن است که بگوییم فیلم ذاتاً دارای رویکرد انتقادی نسبت به شرایط جامعه است که باید در مورد آن راهحل پیدا شود. خود فیلم شاید طرح سوال است و جوابهای آن باید توسط کارشناسان در حیطه مسائل اجتماعی و فرهنگی و مسئولان پیدا شود. درواقع فیلم نقد اجتماعی است.
در پایان فیلم شاهد سایه سیاست بر قصه هستیم و رد مردان قدرت در شمایل پدر امیرحسین آرمان که حالا او در برابرش میایستد و مقاومت میکند. این موقعیت میتواند ساختن تصویر آزادگی در مقابل آقازادگی باشد. نظرتان در این باره چیست؟
فیلم کاملاً موضوع اجتماعی دارد ولی رگههای سیاسی نیز در آن دیده میشود. من به دنبال طرح موضوع سیاسی نبودم اما موضوع فیلم ایجاب میکرد که به چنین شخصیتی اشاره شود. پیشتر هم توضیح دادم که تمام آدمها یا شخصیتهای واقعی جامعه دارای پیچیدگیها و جنبههای مختلفی هستند. بنابراین من سعی نکردم هیچ آدمی را مطلقاً سیاه یا سفید ببینم. آدمها خاکستریاند و میتوانند بین بد بودن و خوب بودن حرکت کنند. بهخصوص شخصیتهای اصلی با همان سفر ادیسهوار به تحول میرسند و عملاً در هفت منزلگاه نمادینی که در برخورد با هفت شخصیت و موقعیت فیلم، طی میکنند، متحول میشوند.
هدفم هم این بود که شخصیتهای برج عاجنشین، مخاطبان و حتی مسئولان زیر پوست شهر را ببینند. جالب اینجاست که «آنها مرا دوست داشتند» از سوی نمایندگان مجلس بهخصوص فراکسیون محیطزیست و منابعطبیعی به ریاست خانم دکتر سمیه رفیعی، تحسین شد و جایزه بهترین فیلم چهلویکمین جشنواره فیلم فجر را از آن خود کرد. ایشان «آنها مرا دوست داشتند» را تنها فیلم قابلتأمل جشنواره معرفی کردند. حتی این فیلم بهانهای شد که نمایندگان مجلس از منطقه خلازیل دیدن کنند و با مشکلات آنجا آشنا شده و راهکارهایی برای سامان دادن به آن بیاندیشند.