| کد مطلب: ۱۹۵۸
انفجار واقعیت در غیاب هنر

انفجار واقعیت در غیاب هنر

گفت‌وگو با افشین هاشمی کارگردان سریال شبکه مخفی زنان

گفت‌وگو با افشین هاشمی کارگردان سریال شبکه مخفی زنان

سریال‌های تاریخی که اغلب دوران معاصر، قاجار و پهلوی را دستمایه روایت خود از رخدادهای آن زمان قرار می‌دهند، همواره گوشه چشمی هم به وضعیت زنان داشته است. در همین راستا بسیاری از کاراکترهای محوری و شخصیت‌های اصلی‌شان زن بوده؛ از مهدعلیا، مادر ناصرالدین‌شاه در قصه امیرکبیر گرفته تا شخصیت‌هایی مثل خاتون و شهرزاد در سریال‌هایی با نام آنها. افشین هاشمی اما این‌بار در سریال «شبکه مخفی زنان» موقعیت اجتماعی و تاریخی زنان را به‌عنوان یک قشر و طبقه‌ای موثر در شکل‌گیری تاریخ نوین ایران در کانون درام قرار داده و به‌جای نگرش فردی، به بازنمایی موقعیت اجتماعی آنها پرداخته است. قصه‌ای که بعد از پخش 10قسمت از آن، با اتفاقات اخیر همراه شد و توجه و حساسیت توأمانی را نسبت به خود برانگیخت. با افشین هاشمی، کارگردان این سریال درباره متن و فرامتن‌های این مجموعه گفت‌وگو کردیم که می‌خوانید.

‌سریال «شبکه مخفی زنان» هم یک قصه تاریخی متفاوت دارد، هم در یک دوره تاریخی متفاوت به نمایش درآمده که در نیمه‌های راه با اتفاقات و التهاب‌هایی گره خورد که از حیث کانونی‌بودن زنان در قصه آن، خوانشی نمادین پیدا کرد. گرچه این مماس شدن زمانی می‌توانست به دیده شدن بیشتر سریال کمک کند اما حساسیت بیشترناظران نهادهای مرتبط را برانگیخت که حاصلش ممیزی برخی سکانس‌ها و دیالوگ‌ها بود. خود شما به‌عنوان کارگردان این مجموعه، فکر می‌کنید پخش سریال «شبکه مخفی زنان» در این برهه زمانی، فرصت بود یا تهدید؟

از قسمت ۱۰سریال بود که التهاب‌های اخیر شروع شد. من فکر می‌کنم فرهنگ و هنر، همواره زمینه و ریشه هستند برای آگاهی جامعه. در آثار هنری گاه زمینه‌های شکل‌گیری یک رخداد واکاوی می‌شود. حال اگر یک اثر نمایشی به کنشی بیانجامد یا با آن هم‌زمان شود، نشانه‌ پیش‌آگاهی است. نشانه این‌که هنرمند چیزی در زیر بطنِ جامعه حس کرده و آن را به نمایش گذاشته. به همین دلیل معتقدم اگر سیاست‌مداران به‌جای سانسور آثار هنری به بهانه‌ سیاه‌نمایی یا هر انگ دیگری، به پیام و ریشه‌های آن توجه می‌کردند، بهتر می‌توانستند آینده را پیش‌بینی کنند یا حتی از پیشامدهای تلخ پیشگیری کنند. هنر و فرهنگ، امکانی برای رصدکردن مسائل جامعه از سوی سیاست‌مداران است تا زنگ هشدارها را پیش از این‌که هر اتفاق بدی رخ دهد، بشنوند و ببینند. مثلا وقتی آقای حاتمی‌کیا «به رنگ ارغوان» را می‌سازد و عاشقانه بین مامور امنیتی و آن دختر ایجاد می‌کند، در عین خلق لحظات دراماتیک زیبا، هشدار هم می‌دهد. هشدار به این‌که آدم‌ها می‌توانند تحت‌تاثیر مهر و عاطفه قرار گیرند و مسیر متفاوتی طی شود. اما این فیلم چند سال توقیف می‌شود. یا مثلا وقتی حاتمی‌کیا درباره اعتراضات سال ۸۸ «گزارش یک جشن» را می‌سازد و فیلم تا امروز توقیف است، یعنی این‌که گوش شنوایی راجع به فیلم‌سازی که قبولش دارند هم وجود ندارد و این یعنی عقیم‌کردن کارکردهای اجتماعی و فرهنگی هنر و آثار نمایشی‌ای که می‌توانست از وقوع بسیاری از اتفاقات تلخ در جامعه جلوگیری کرده یا دست‌کم تعدیل و تلطیف کند. وقتی حقیقتی در جهان هنری حذف، سانسور و درنهایت ابتر و عقیم می‌شود، در جهان واقعی جان می‌گیرد. ویژگی درام جست‌وجو برای کشف و روایت حقیقت است و اگر زبان هنر لال یا دچار لکنت شود، حقیقت در جهان واقعی حذف نمی‌شود. به عبارت دیگر، انکار واقعیت در جهان هنر به انفجار آن در جهان واقعی منجر می‌شود. باز هم به‌عنوان مثال فیلم «آشغال‌های دوست داشتنی» محسن امیریوسفی که این همه سال توقیف بود اما می‌شد به حرف آن فیلم گوش داد. فیلم می‌گوید، ایران خانه همه ماست. یک سرزمین است و راه به‌نتیجه رساندن نظرات متفاوت آدم‌ها گفت‌وگوست، نه دریدن همدیگر. یا «خانه پدری»، کیانوش عیاری که چه‌بسا نمایش آن باعث جلوگیری از بسیاری از این اتفاقات می‌شد. فیلم‌سازانی که پیوند با اجتماع پیرامون‌شان دارند، آثاری ساخته‌اند که فارغ از جنبه سرگرمی، نسبت به آسیب‌ها و خلأهای موجود در جامعه هشدار داده‌اند اما توجهی به آن‌ها نشده. حال سریال ما، البته تصوری از پیش‌بینی تاریخی و آغاز این حوادث نداشته، اما سراغ موضوعی رفته که حالا بخشی از حرف‌های آن به یک درد عینی در واقعیت جامعه تبدیل شده. ما بی‌آن‌که بدانیم قرار است چه اتفاقی بیفتد، درباره برخی ریشه‌های تاریخی و پیش‌‌زمینه‌هایی که منجر به بعضی بی‌عدالتی‌ها می‌شود در 100سال پیش، حرف می‌زنیم.

درام به روایت پیش‌زمینه‌ها و ریشه‌ها با زبان هنر می‌پردازد و از این حیث یک فرصت است که اگر از ظرفیت آن درست استفاده نشود، تهدیدها سربرمی‌آورد. ضمن این‌که زن جامعه‌ ما هم از حیث وضعیت تاریخی، هم هویت فردی و جنسیتی‌اش، یک عنصر دراماتیک است.

‌این عنصر دراماتیک از حیث نمایشی در بستر تاریخی دچار وضعیت تراژیک هم هست. برای روایت این کاراکتر دراماتیک در وضعیت تراژیک، چه‌شد که زبان طنز و کمیک را برای قصه انتخاب کردید؟ درحالی‌که می‌شد مثل سریال‌های «شهرزاد» و «خاتون»، به قصه‌ای زنانه در بستر درام و تراژدی بپردازید. دلیل این‌که به سمت کمدی رفتید، چه بود؟ البته می‌دانم که با یک کمدی انتقادی مواجه هستیم.

در همه کارهای من رگه‌هایی از طنازی و شوخ‌طبعی وجود دارد. از فیلم «خسته نباشید» بگیرید (که با محسن قرایی ساختیم) تا فیلم «خداحافظ دختر شیرازی» که جدای از زبان مفرّح، کاراکتر اصلی‌اش هم یک زن است. من اصولا این فضا را دوست دارم. فضایی که می‌تواند مفاهیم عمیق را به‌واسطه طنز و کمدی، دلنشین‌تر برای مخاطب ارائه دهد. مثل مادری که داروی تلخ سلامتی را به شیرینی آغشته می‌کند تا خوردنش راحت‌تر باشد. شاید بهتر است اینطور بگویم که وقتی تصمیم داریم مخاطب گسترده و متنوع را به تماشا بنشانیم، می‌توانیم طبع عمومی‌تری آماده کنیم. فکر کردم انتخاب زبان طنازانه برای ساخت یک اثر تاریخی و جدی، می‌تواند تاثیرگذاری بیشتری بر طیف متنوع مخاطبان داشته باشد.

‌البته همیشه هم این ساختار و الگوی ژانری و روایی جواب نداده. در همین یک‌سال گذشته با چند نمونه کمدی، تاریخی مواجه بودیم که در جلب مخاطب موفق نبودند و شکست سختی خوردند.

ایده اولیه محسن قرایی برای این سریال، قصه مردی بود که چهارتا زن دارد و خودش می‌شود رئیس کانون بانوان. خب همین تضاد یعنی کمدی. همان فرمول فیلم «لیلی با من است» یا «مارمولک»؛ که کسی در جایی قرار می‌گیرد که جایش نیست. حال وقتی لایه اولیه طرح قابلیت مفرح بودن دارد، بررسی می‌کنم که این ایده چقدر می‌تواند مفاهیم و مضامین دیگری را هم در دل‌خود جای دهد که هم پیام‌هایی عمیق‌تر را در زیر لایه‌ها منتقل کند، هم جذاب و سرگرم‌کننده و مفرح باشد. در این سریال این‌کار را با تاریخ انجام می‌دهیم. درواقع سعی کردیم موادی مغذی را در غذایی خوشمزه و هم‌خوان با طبع‌گسترده ارائه دهیم.

‌از تضاد کمیک صحبت کردید. به‌نظرم این تضاد یا حالا دوگانگی، در عنوان سریال هم وجود دارد. شبکه مخفی زنان هم ارجاع به تعدد همسران شخصیت اصلی قصه زنبورکچی دارد، هم اشاره به خود کانون بانوان.

طرح ابتدایی محسن قرایی نامش «چهار به علاوه یک» بود که من به «شبکه مخفی زنان» تغییرش دادم. به‌نظرم عنوان سینمایی‌تری است؛ هم این‌که چهار به علاوه یک یادآور سیاست بود که من دوست نداشتم این ارجاع در ذهن مخاطب به‌وجود بیاید؛ چون من آدم درام هستم؛ نه سیاست. از طرف دیگر نمی‌خواستم موضوع عمیق زنان، به امور صرفا سیاسی تقلیل پیدا کند. به‌نظرم ما وقتی درباره حقوق انسان در هر اثری در هر جایی از جهان صحبت کنیم، آن اثر برای هر انسانی در هر جای جهان که حقش ضایع شده باشد، مصداق و معنا پیدا می‌کند. قصه ما از برخی کاستی‌ها در تاریخ می‌گوید و چه‌بد اگر هنوز آن کاستی‌ها در طول تاریخ رفع نشده و همچنان وجود داشته باشد. تداوم برخی از همین کاستی‌ها، ناعدالتی‌ها و کمبودهاست که وقتی مسئول ممیزی سریال را می‌بیند، آن را با شرایط امروز انطباق می‌دهد و دست به سانسور می‌زند. اگر فلان صحنه یا دیالوگ سریال من، از کاستی‌ای در یک دوره تاریخی می‌گوید که دغدغه یا مطالبه جامعه امروز است و آن را سانسور می‌کنند، مشکل از منِ فیلم‌ساز نیست، مشکل از کسانی است که مانع حل آن و تداومش تا به‌امروز شده‌اند. هنرمند اگر از مشکلات، دردها و چالش‌های جامعه می‌گوید، راوی آن است، نه بانی یا مروّج آن. مشکلات را نه با حذف، قطع و سانسور یک اثر هنری، بلکه با درک و هضم آن می‌تواند حل کرد و اتفاقا از این حیث سینما یک راهبر است و توجه به آن می‌تواند به روزهای بهتری بیانجامد. درواقع هنرمند دردشناس است، نه درمانگر. اگر آن‌چه از تاریخ می‌گوییم، امروز را یادآور شود، یعنی آن درد در گذرتاریخ، درمان نشده که دیروز و امروز را شبیه می‌کند. مسئول آن فیلم‌ساز نیست، بلکه گناهش با متولیان و مسئولانی است که نه‌تنها نتوانسته‌اند آن درد را درمان کنند، بلکه گاه با قدرت تمام جلوی درمانش را گرفته‌اند. همین است که وقتی قصه‌ای شوخ و شنگ از 100سال پیش زنان می‌گوییم، با شرایط امروز منطبقش می‌کنند و به‌شدت سانسور، جرح و تعدیل می‌شود!

‌با این حساب می‌توان گفت، پخش سریال «شبکه مخفی زنان» به دلیل هم‌زمان شدن با وقایع اخیر به‌ضرر کار تمام شد. چه‌بسا اگر این اتفاقات نمی‌افتاد و درواقع هم‌زمان با پخش سریال نمی‌شد، با این سانسورها هم مواجه نمی‌شدید.

ساترا تا وقوع این اتفاقات کمترین سانسور محتوایی را بر این سریال اعمال کرد. به‌جز دو، سه جا ازجمله در تیتراژ که هم‌خوانی سه‌زن بود و اجازه پخش آن را نداد و رقص یک دخترک چهارساله که به اندازه ۲۰ثانیه بود و یک جمله از آناتول فرانس درباره انقلاب فرانسه، باقی سانسورها محتوایی نبود. اما از زمان درگذشت مهسا امینی و اتفاقات بعدش، مواردی برای سانسور اعلام کردند که اصلا باورپذیر نیست. مثلا نام بردن از حزب نازی، باتوم و حتی موسیلینی و استالین! شعر نیمتاج سلماسی که در زمان حمله‌ بلشویک‌ها و غارت‌شان سروده، کاملا سانسور شد! باورتان می‌شود کلمه‌ «حرّیت» ایراد دارد و باید حذف شود؟! یا گفت‌وگوی یک پزشک و مبارز زن که آرزو می‌کنند رجاله‌ها و خائنان همچون غده از تن سرزمین بیرون کشیده شوند تا حال وطن خوب شود! آن‌هم در زمان رضاخان! ولی سانسور شد! مسخره‌ترینش این جمله میرزا محمود: «چرا باید حالم خوب باشه وقتی هیولاهای سنگدل، دختران شاه‌پریان رو، در قلعه‌ سنگباران آزار می‌دن!» من نمی‌دانم آن‌ها در ذهن‌شان این کلمات را با چی مشابه‌سازی می‌کنند، اما در سریال ما مشخص است که میرزا راجع به خودش می‌گوید؛ و اصلا کمدی‌اش در همین است؛ اما حذفش کردند! محمد رحمانیان با دانش و تجربه بالایش در نویسندگی، کنارم بود تا بتوانیم اثری در خور چشمان تماشاگران فرهنگ‌دوست بسازیم اما ناگهان در شرایطی قرار گرفتیم که سانسورچی فرمان می‌دهد و هرجا که دلش خواست را قیچی می‌زند و زمان و مکان دیالوگ‌ها و کلمات را در ذهنش به امروز ترجمه می‌کند و بعد حذف می‌کند. سوالم از سانسورچی این است که چرا خودتان را با آدم بدها همذات می‌کنید؟ چرا خودت را جای آن غده می‌بینی و نه جراح. اصلا اگر این جملات برای امروز صادق باشد که وای بر شما و اگر نیست، چرا اثر مرا مُثله می‌کنید؟ حرف از گفت‌وگو می‌زنید؛ خب خود این سریال (که از تمام مجاری قانونی شما عبور کرده و در بستری قانونی منتشر می‌شود)، یک ابزار و امکان گفت‌وگو است؛ گفت‌وگویی بین من و شما، بین ما و جامعه؛ آن‌هم نه در خیابان که در بستر درام و با ابزار فرهنگ؛ پس چرا همان گفت‌وگوها را می‌بُرید و پاره‌اش می‌کنید؟! آن‌ هم گفت‌وگویی در 100سال پیش! پس چطور به گفت‌وگو دعوت می‌کنید؟

‌اتفاقا سریال فارغ از این‌که آن را از حیث هنری و زیبایی‌شناسی بسنجیم، درباره مسائلی حرف می‌زند که اگر به آنها بیاندیشیم چه‌بسا به درک بهتر و دقیق‌تری از وضع موجود برسیم که نه حساسیت برانگیز و تحریک‌کننده که تحلیل‌کننده باشد و به فهم و صورت‌بندی چالش‌های جامعه امروز کمک کند.

من که نمی‌دانستم بعد از شروع پخش سریال قرار است این اتفاقات بیفتد اما به‌عنوان کسی که کارش درام است نه سیاست، می‌فهمم که اینجا حیطه مواد منفجره است که اگر درست به تصویر کشیده شود، می‌تواند به درک بهتر شرایط امروز جامعه ایران و بحران‌های آن کمک کند. اتفاقا برای این بخش، کمک‌های آقای مجید رضابالا (به‌عنوان مشاور فرهنگی و تاریخی پروژه) با دانش بالایش درباره‌ تاریخ، بسیار راهگشا بود. این یک تراژدی، نه فقط برای من که برای همه عواملی است که برای خلق این لحظه‌ها همه توان و هنر خود را به‌کار برده‌اند و حال می‌بینند که آن لحظات با قیچی سانسور، قلع‌و‌قمع می‌شود. وقتی جملاتی که از وطن و عشق به میهن می‌گوید سانسور می‌شود، از خودم می‌پرسم مگر سانسورچی از جای دیگری آمده و مگر او هم به این میهن عشق ندارد؟ اصلا شاید حرفی که او با تصور غلطش سانسور می‌کند پخش شود، کمک باشد برای آرامش؛ این‌که همگان - با هر مسلک و مرام - در یک چیز مشترکیم و آن عشق به میهن است.

‌در این سال‌ها سریال‌هایی با محوریت زن، زیاد شده مثل سریال «شهرزاد» و «خاتون» که عنوان زنانه هم دارند؛ منتها در این مجموعه‌ها قصه شخصیت‌محور بود اما در «شبکه مخفی زنان»، موقعیت‌محور است. یعنی موقعیت زنان در یک برهه تاریخی دستمایه درام قرار می‌گیرد.

شاید برای‌تان جالب باشد که بگویم به همین دلیل یافتن بازیگر برای این سریال کمی سخت بود. هر بازیگری می‌پرسید سهم من از این قصه چقدر است. یک گروه، شخصیت‌های اصلی بودند که قصه را پیش می‌برند مثل میرزا محمود زنبورکچی، دلبرجان، چهار همسر میرزا و بچه‌های‌شان؛ اما کاراکترهای زیادی داریم که مثل یک نگین بر انگشتر درام هستند. بله. موافقم با شما که در اینجا با یک اثر موقعیت‌محور مواجه هستیم که شخصیت‌های متعددی در آن حضور دارند و نخ تسبیح همه‌ این‌ها، میرزا محمود است.

‌آیا کانون زنان که درواقع سرگذشت آن کانون‌محوری قصه است، واقعیت تاریخی دارد یا محصول تخیل نویسنده است؟

دسته‌ها و گروه‌های مختلفی در آن سال‌ها فعالیت می‌کردند که ما لزوما تقدم و تأخر تاریخی‌اش را رعایت نکرده‌ایم و آن‌چه در فیلم است، برآمده از واقعیت تاریخ، اما زاییده‌ تخیل است.

‌یکی از ویژگی‌های سریال را به‌لحاظ ساختار فرمی می‌توان فضا و میزانسن تئاتری آن دانست که احتمالا سبقه تئاتری شما و آقای رحمانیان در آن موثر بوده اما برخی آن را یکی از ضعف‌های اثر می‌دانند. نظر شما نسبت به این نقد و این‌که فضای سریال تئاتری است، چیست؟

اولا من به تئاتری بودنم مفتخرم. دوم این‌که اگر تجربه‌ای از تئاتر به سینما منتقل شود و بتواند تاثیرگذار باشد، چرا نباید از این ظرفیت استفاده کرد. اما واقعیت‌اش برخی از این نقدها، ویکی‌پدیایی هستند. نقدی که براساس تماشای اثر نیست، بلکه براساس پیشینه صاحب‌اثر است. چون من و آقای رحمانیان سابقه طولانی تئاتر داریم، این حرف‌ها زده می‌شود و اگر همین اثر با همین شکل و شمایل را کسی بدون سابقه تئاتر ساخته بود، این حرف پیش نمی‌آمد. تنوع پلانی، دکوپاژی و میزانسنی این سریال (فارغ از خوب یا بد بودنش) اصلا در تئاتر، شدنی نیست. ریتمی که به‌واسطه همین تنوع پلانی داریم، برای سینماست نه تئاتر. همچنین تمهیداتی که بر مبنای جنبه بصری سینمایی صورت گرفته، اتفاقا آن را از تئاتر جدا می‌کند. البته من از تجربه‌های تئاتری خود بهره برده‌ام. ضمن این‌که با تعداد زیادی بازیگر و کاراکتر در این مجموعه مواجه هستیم که باید در یک تمهید سینمایی طوری هدایت شوند که آن دورترین بازیگر در قاب دوربین دیده شود.

‌گرچه من دیالوگ‌های کار را دوست دارم ولی برخی از پرگویی یا پردیالوگ بودن سریال اشکال گرفته‌اند. نظرتان در این باره چیست؟

فیلم‌های وودی آلن، سرتاسر دیالوگ است و کسی هم آن را نقطه‌ضعف نمی‌داند. بی‌فرهنگ شدن محصولات تلویزیون و بخشی از سینما موجب شده دیالوگ دست‌کم گرفته شود. بخش مهمی از آثار علی حاتمی که در ذهن مخاطب ماندگار شده به‌سبب دیالوگ‌های آثار اوست. اتفاقا من پیش از ساخت این سریال فیلم‌های علی حاتمی را یک بار دیگر دیدم.

‌نگران این نبودید که تماشای این آثار به بازتولید همان الگوها منجر شود و با این نقد احتمالی مواجه شوید که از علی حاتمی تقلید کردید؟

مفتخر خواهم بود اگر پلانی از این سریال، یادآور اثری از علی حاتمی باشد. مفتخر خواهم بود اگر میزانسنی، یکی از فیلم‌های خوب سینمای ایران را به یاد بیاورد. بسیاری به این‌که تحت‌تاثیر فلان فیلم‌ساز خارجی هستند افتخار می‌کنند. من با افتخار اعلام می‌کنم، فیلم‌سازی را از سینمای ایران یاد گرفته‌ام و تحت‌تاثیر فیلم‌سازان خوب ایرانی بوده‌ام. من اکثر آثار ایرانی را مرور کردم تا بدانم بر چه سنگ‌بنایی اثر جدید می‌سازم.

‌فارغ از این‌که کار را چقدر دوست داشته باشیم، نمی‌توان منکر خلاقیت‌ها و نوآوری‌هایی در روایت یک کمدی تاریخی بود که مسبوق به سابقه نبود مثل خلاقیت‌های گرافیکی و روایتی در تیتراژ سریال یا آن‌چه به عنوان «آن‌چه گذشت» می‌بینیم.

خوشحالم که نظرتان این است. «آن‌چه گذشت»ها هم محصول قلم شیوا و طناز محمد رحمانیان است و من تنها اجرایش می‌کنم. اما همان ابتدا که محسن قرایی طرح را آورد، گفتم این سریال در همان قسمت اول «آن‌چه گذشت» می‌خواهد که تماشاگر تصوری درباره‌ شرایط آن سال‌ها و تاریخ‌شناسنامه و قوانین آن دوره پیدا کند. اطلاعات آن قسمت را آقای رضابالا در اختیارمان قرار دادند. خوشبختانه مورد توجه مخاطب هم قرار گرفت.

‌درنهایت به‌نظرم سریال «شبکه مخفی زنان» به‌نوعی تاریخ معاصر به روایت زنان است. روایت هویت‌طلبی زن مدرن ایرانی. همین هویت‌طلبی تاریخی و اجتماعی است که سریال را با اتفاقات اخیر گره می‌زند. درنهایت این مماس‌شدگی یا هم‌زبانی به‌ضرر سریال شما تمام شد یا به‌نفع آن؟

به دست آوردن عدالت، آرامش و حق در جامعه، مهم‌تر از ضرر یا نفع سریال من است. من متولد ۱۳۵۴ در ایران هستم و در همین سرزمین بزرگ شده‌ام؛ در کنار مادر، خواهر و زنان سرزمینم؛ رنج‌ها و شادی‌های‌شان را دیده‌ام و شنیده‌ام، با آن غریبه نیستم و همین دغدغه از آن‌ها گفتن را در دلم ایجاد کرده. از سوی دیگر کسی که کار دراماتیک می‌کند دنبال لحظه انفجار در قصه است، تا لحظه پیش از انفجار را تبدیل به قصه و درام کند. به‌نظرم وقتی ما به ریشه‌های تاریخی بحران‌های امروز رجوع کنیم، بهتر می‌توانیم دردی را در امروز درمان کنیم. صداهای نشینده را باید از دل تاریخ شنید. سریال ما فرصتی است برای شنیده‌شدن صدای‌زنان.

دیدگاه

ویژه فرهنگ
  • بوروکراسی در جهان مدرن برای نظم‌بخشی به امور جاری زندگی به‌وجود آمده و قرار شده رابطه شهروندان با دولت را سامان بخشد.

  • خبر آمد صبح جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳ خورشیدی مسعود پزشکیان، رئیس‌جمهوری ایران به اتفاق سیدعباس صالحی، وزیر فرهنگ کفش و کلاه…

سرمقاله
آخرین اخبار