انقلابی سنتی
بازخوانی کارنامه مبارزاتی آیتالله محمدرضا مهدویکنی
بازخوانی کارنامه مبارزاتی آیتالله محمدرضا مهدویکنی
در تاریخ انقلاب، افرادی حضور دارند که شاید کمتر از سایر مبارزان تجربه بازداشت را داشتهاند، اما نگاهی به روند کاری آنها نشان میدهد که تأثیرگذاری بالایی به اشکال گوناگون مثلاً با تشکیل یک مرکز تجمع سیاسی و تبلیغاتی در مبارزه با شاه و پیروزی انقلاب داشتهاند. محمدرضا حاجباقری یا همان آیتالله محمدرضا مهدوی کنی، یکی از همین افراد است که در سالهای دهه 40 و از زمانی که امامت مسجد جلیلی در مرکز تهران به او رسید، این مسجد را تبدیل به پایگاه مهمی در مبارزه با حکومت پهلوی کرد و فعالیتهای خود در این مسجد را از طریق برگزاری مراسم سخنرانی و انتشار اعلامیههای امام خمینی دنبال کرد. از دل فعالیت در همین مسجد دو ماه به بوکان تبعید شد و سپس دو سال و 11 ماه در زندانهای کمیته مشترک ضدخرابکاری و زندان اوین محبوس بود. پس از انقلاب و درحالیکه عضو شورای انقلاب بود، حضور در مناصب مختلفی را تجربه میکند. در دولت بنیصدر وزیر کشور میشود، پس از ترور و شهادت رجایی و باهنر نخستوزیری دولت بهصورت موقت به او میرسد. حضور در اولین شورای نگهبان تاریخ ایران را در کارنامه خود بهعنوان عضو و سخنگو به ثبت میرساند و پس از آن به مدت 12 سال عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام میشود. در آخرین سالهای عمر هم به ریاست مجلس خبرگان رهبری میرسد.
از تولد تا حوزه
کوچکترین پسر خانوادهای که از نظر مالی وضعیتی متوسط داشت، در سال 1310 در محله سرآسیاب قریه کن واقع در شمالغربی تهران به دنیا میآید. در سال 1317 تحصیلات خود در دبستان بهمن در زادگاهش را آغاز کرد و تا پایان سال ششم ابتدایی در همین مدرسه حضور دارد تا اینکه در سال 1324 تحصیل در علوم دینی و حوزه علمیه را آغاز میکند. او علاقه پدرش را عامل اصلی روی آوردنش به دروس حوزوی دانسته و درباره ماجرای ورودش به حوزه علمیه گفته است: «مرحوم پدرم، با اینکه اهل علم نبود، ولی بسیار به اهل علم و روحانیت علاقه داشت. دوست میداشت که در خانوادهاش فردی از اهل علم باشد. ایشان بنده را انتخاب کرد و به حوزه علمیه فرستاد تا علوم دینی را فرا بگیرم.»
در سال 1324 برای آغاز تحصیلات حوزوی روستای کن را ترک کرده و راهی تهران میشود. ابتدا به مدرسه سپهسالار (مطهری فعلی) میرود ولی بنابر گفته خودش ازآنجاکه محیط این مدرسه را برای تحصیل مناسب نمیبیند، مدرسه خود را تغییر داده و به مدرسه لرزاده میرود که سرپرستی آن با فردی به نام برهان بوده است.
او سه سال در مدرسه لرزاده حضور دارد و در همین مدت یکی از مهمترین اتفاقات سیاسی زندگیاش رخ میدهد و برای اولینبار در سال 1325 با آیتالله روحالله خمینی دیدار میکند. ماجرای این دیدار به پس از درگذشت آیتاللّه سیّد ابوالحسن اصفهانی برمیگردد. او در بخشی از خاطراتش درباره ماجرای آشنایی با آیتالله خمینی گفته است: «ابتدای آشنایی من با حضرت امام، به نخستین مشکل فکری آن زمان من و پاسخ حضرت امام برمیگردد.» ماجرا از این قرار بوده که مهدوی کنی پس از درگذشت آیتالله اصفهانی، در موضوع تقلید به مشکل برخورد میکند و نوعی تردید به سراغش میآید. در نتیجه این تردید، او که به قم سفر کرده بود با پیشنهاد یکی از سردمداران طلبههای تهرانی به نام مولایی، او به آیتالله خمینی مراجعه میکند که برای نماز به مدرسه فیضیّه آمده بود. مهدوی کنی درباره این دیدار گفته است: «آقای مولایی هنگام نماز، حضرت امام را به من نشان داد. پس از نماز، خدمت آقا رفتم. عرض کردم: آقا من از آقای حجت تقلید میکنم، بهنظر شما، چه کسی اعلم است؟ ایشان نفرمود چه کسی اعلم است، ولی فرمود: «شما از آیتاللّه بروجردی تقلید کنید.» من هم، به فرموده ایشان،
تقلیدم را از آقای حجت، به آقای بروجردی برگرداندم.»
سال 1327 مهدوی کنی برای ادامه و تکمیل تحصیلات خود در علوم دینی تهران و مدرسه لرزاده را ترک کرده و راهی قم میشود و تحصیل حوزوی خود را ابتدا در مدرسه فیضیه آغاز میکند. پس از آن به مدرسه حجتیه میرود. در دوره حضور در مدارس فیضیه و حجتیه او نزد استادان بزرگی تحصیل میکند که مهمترین آنها را میتوان آقایان «علامه محمدحسین طباطبایی، سید روحالله خمینی، مرتضی مطهری، شهابالدین مرعشی نجفی و جعفر سبحانی» دانست.
کنی در بخشی از کتاب خاطراتش از تأثیرگذاری حضور در حوزه علمیه در روند زندگی سخن گفته است: «غیر از مرحوم برهان که در شکلگیری اولی طلبگی من تأثیر گذارده، سه تن از اساتید بزرگوار که من از محضرشان استفاده بردهام، بیش از همه در شخصیت من اثر گذاردهاند، هرکدام از جهتی. از نظر جهتگیریهای فقهی و روش برخورد با مسائل فقهی، مرحوم آیتاللّه بروجردی. زیرا ایشان، در فقه، صاحبسبک بود. از نظر سیاسی و اخلاقی، امام، بیش از همه در شخصیت من اثر گذارده است. از نظر فلسفه و آشنایی با قرآن و افکار و اندیشههای نو، مرحوم علامه طباطبایی در من بسیار اثر گذارده است.»
در همان سالهایی که مشغول تحصیل در قم بوده است، همراه با تعداد دیگری از طلاب مانند آیتالله محمدی گیلانی و آیتالله آقا شیخ محمود تشکلی به نام «مجمع سیاسی» را با هدف «تحول در وضعیت درسی و وارد کردن حوزه به مسائل سیاسی» تشکیل میدهد که میتوان تشکیل این مجمع را بهنوعی زیربنای اصلی فعالیتهای سیاسی مهدوی کنی تلقی کرد. البته او جایی در خاطراتش میگوید موضوع مخالفتش با خاندان پهلوی ریشه در خانواده و روستای محل زندگیاش داشته است. او درباره این موضوع گفته است: «چون پدرم از نظر دینی خیلی پایبند بود، با کارهای رضاخان، بهخصوص کشف حجاب بسیار مخالف بود. اساساً در روستای کَن هم، کارهای رضاخان، از جمله کشف حجاب، موردانتقاد بود و مردم، نسبت به کشف حجاب، مقاومت میکردند. بنابراین، رژیم پهلوی در خانواده و در روستای ما شدیداً منفور و مطرود بود.»
پس از تشکیل مجمع سیاسی و زمانی که مهدوی کنی در قم حضور داشت، مقدمات آشنایی با اعضای فدائیان اسلام فراهم میشود تا او در کنار تحصیل به مسائل سیاسی و تبلیغاتی هم بپردازد. در حین همین فعالیتها و در سال 1328 اولین تقابل رسمی او و حکومت پهلوی در جریان سفر به اردستان که سفری تبلیغی با همراهی جمع دیگری از طلاب بوده، رقم میخورد؛ تقابلی که منجر به ضربوشتم او و همراهانش میشود و در نتیجه همین موضوع آیتالله بروجردی پس از مطلعشدن از ماجرا وارد کار شده و رسماً به ضربوشتم طلاب واکنش نشان میدهد.
مهدوی کنی درباره ورود آیتالله بروجردی به این موضوع گفته است: «دکتر اقبال، وزیر کشور، برای این موضوع، به نزد آیتاللّه بروجردی آمده بود. آیتاللّه بروجردی، جریان کتک خوردن ما و توهین به ما را در اردستان به دکتر اقبال گفته بود و با حالت ناراحتی ابراز داشته بود: «چرا ژاندارمری اردستان، به فرزندان من اینچنین توهین کرده است؟ باید رسیدگی شود.» آن روز، من در منزل آقای بروجردی بودم. مرا به آقای دکتر اقبال معرفی کردند. دکتر اقبال از من پرسید: «شما کتک خوردهاید؟» گفتم: «بله.» گفت: «رسیدگی میکنم!» رسیدگی کردند و به احترام آقای بروجردی، مسئولین اردستان را عوض کردند و رئیس ژاندارمری اردستان را شش ماه تعلیق کردند.»
موضوع مهم دیگری که در سالهای پایانی حضور در قم برای مهدوی کنی رقم میخورد، ماجرای مرگ رضاخان و اعتراضی است که در قم صورت میگیرد و در سال 1329 با فداییان اسلام و نواب صفوی در این موضوع همراه میشود. او درباره این موضوع توضیح داده است: «پس از آنکه وارد حوزه علمیه قم شدم، در جمع طلاب تهرانی قرار گرفتم که در آن زمان، در مسائل سیاسی شاخص بودند. از اینروی، با نخستین حرکت سیاسی حوزوی آن زمان، که مرحوم نواب صفوی در مخالفت با دفنِ جنازه رضاخان در شهر مقدس قم به راه انداخت، که موفق هم شد، ما هماهنگ بودیم و از هواخواهان ایشان به شمار میرفتیم.»
در این سال او علاوه بر همراه شدن با فداییان اسلام، در جریان ملی شدن صنعت نفت هم فعالیتهایی را همگام با آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی انجام میدهد و پس از آن در جریان انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی با کاشانی و سید محمدتقی خوانساری همکاری میکند و در انتشار اعلامیه این دو نفر نقش داشته است. در نهایت مجلسی تشکیل میشود که پس از مدتی ریاست آن به آیتالله کاشانی میرسد. مهدوی کنی درباره ماجرای انتخابات اینگونه روایت کرده است: «آیتاللّه کاشانی اعلامیه داده بودند بر لزوم شرکت عموم مردم در انتخابات. از اینروی، ما طلاب همفکر و همعقیده، شرکت فعال داشتیم و مردم را به شرکت در انتخابات فرا میخواندیم. در فیضیه، اطلاعیه این بزرگوار را از دیوار کنده بودند. شب متنی را مبنی بر لزوم شرکت در انتخابات، به فتوای این بزرگوار نوشتم و به دیوار زدم و تهدید کردم: اگر کسی آن را پاره کند، تنبیه میشود.»
دوران مسجد جلیلی
هرچند مهدوی کنی دوست داشته به حضور در قم ادامه دهد و همچنان در حوزه علمیه باشد اما آنطور که خودش گفته، به علت مشکلات خانوادگی و با اصرار پدرش در ابتدای سال 1340 و پس از رحلت آیتالله بروجردی قم را ترک کرده و به کن برمیگردد. در بازگشت به تهران ابتدا به روستای زادگاهش میرود اما پس از مدتی، درحالیکه مشغول تدریس در مدرسه مروی بوده است، از سوی حاجشیخ زینالعابدین سُرخهای که پدر همسرش بوده و تولیت مسجد جلیلی در میدان فردوسی تهران را بر عهده داشته، پیشنهاد دریافت میکند که به تهران آمده و امام جماعت این مسجد تازهتأسیس شود؛ مسجدی که پس از حضور او جایگاه ویژهای در مرکز شهر تهران پیدا میکند.
در هر صورت، پس از اینکه مهدوی کنی امامت جماعت این مسجد را بر عهده میگیرد، بهمرور سعی میکند که این مسجد را با برگزاری جلسههای مختلف سیاسی و مذهبی تبدیل به پایگاهی تبلیغاتی و سیاسی کند. در آن کتابخانه درست میکند و دست به تشکیل صندوقی برای حمایت از مستمندان و بیماران میزند. بنابر آنچه در خاطرات او آمده، در این مسجد علاوه بر اینکه مسائل مذهبی را بهعنوان امام جماعت بیان میکرده، تلاش میکرده به معرفی شخصیت آیتالله خمینی هم بپردازد و همین موضوع باعث شده که بارها به کلانتری احضار شده و تحت کنترل قرار بگیرد. در کنار این موضوعها، کادرسازی در مسجد برنامه دیگر مهدوی کنی بوده که در این سالها صورت میگیرد. برای مثال سیدعلی اندرزگو یکی از اعضای هیاتهای موتلفه اسلامی که در جریان ترور حسنعلی منصور نقش داشت و در سال 57 کشته شد، یکی از پرورشیافتگان این مسجد است.
پس از اینکه آیتالله خمینی در خرداد سال 1342 دستگیر میشود، فعالیتهای مهدوی کنی در مسجد جلیلی جدیتر از قبل شده و اقدامات سیاسی آشکاری را در این مسجد انجام میدهد و بنابر گفته خودش بعد از خرداد 42 بوده که مسجد جلیلی تبدیل به یکی از پایگاههای مهم تبلیغاتی علیه رژیم پهلوی میشود. او درباره ماجرای پس از دستگیری آیتالله خمینی گفته است: «در تهران بودم که حادثه 15 خرداد رخ داد. خبر دستگیری امام، به ما رسید. پس از تحقیق و اطمینان بهدرستی خبر، به دوستان مسجد زنگ زدم و جریان را گفتم. از دوستان خواستم که از مغازهداران اطراف مسجد بخواهند که مغازهها را از باب اعتراض به دستگیری امام ببندند و خودم به مدرسه مروی آمدم و دیدم طلبهها جمع شدهاند. در اینجا بود که در خیابانهای اطراف، بین مردم و نیروهای انتظامی درگیری بهوجود آمد و آن قضایای غمانگیز بهوقوع پیوست.»
بعد از دستگیری امام خمینی، برنامههای سیاسی مهدوی کنی در مسجد جلیلی ویژهتر شده و سخنرانان مهم و صاحباندیشهای مانند مرتضی مطهری، محمدجواد باهنر، محمدتقی شریعتی و عبدالکریم هاشمینژاد در این مسجد حضور پیدا میکنند. موضوعی که باعث میشود حتی در مقاطعی اختلافنظر بین مهدوی کنی و متولی مسجد پیش آید زیرا متولی از سوی دستگاههای امنیتی و حکومتی تحتفشار بوده که در مسجد سخنرانانی حضور داشته باشند که ممنوعیتی متوجه آنها نشود.
بنابر آنچه خودش گفته، او سعی داشته در سخنرانیها بههر ترتیب ممکن نام آیتالله خمینی را بیان کند؛ موضوعی که در جو بهوجودآمده کشور در آن سالها مشکل بوده است. او در یکی از خاطراتش درباره سختگیریها در استفاده از نام آیتالله خمینی گفته است: «در بین دو نماز شروع کردم به بیان مسائل شرعی، از عروةالوثقی. مسئله را میخواندم و دیدگاه امام را با تصریح بهنام ایشان، هم بیان میکردم. از سازمان امنیت مرا خواستند و گفتند: «از این پس حق نداری اسم این آقا را ببری!» از آن پس، در هنگام گفتن مسئله، اسم امام را نمیبردم، بلکه میگفتم: «آقا چنین میفرمایند.» باز مرا خواستند و گفتند: «نباید بگویی آقا چنین فرمود!» از آن پس، میگفتم: «استاد ما چنین میفرمایند.» باز مرا خواستند و گفتند: «این را هم نباید بگویی! چون معلوم است که منظور شما کیست.» گفتم: «آخر مردم، مقلّد ایشان هستند، باید مسئله دینی خود را بفهمند و...». آن مأمور گفت: «کاری نکن که جایی بیندازمت که عرب نی بیندازد!».»
در همان سال ابتدایی تبعید آیتالله خمینی، بهدنبال قتل حسنعلی منصور، نخستوزیر وقت، ساواک روی این مسجد بیشتر تمرکز میکند و ازآنجاکه محمد بخارایی، قاتل منصور در مسجد جلیلی رفتوآمد داشت، برای این مسجد مراقب دائمی قرار داده میشود اما بهرغم حضور جاسوس در این مسجد، همچنان فعالیتها ادامه داشته و این مسجد یکی از پایگاههایی بوده که اعلامیههای آیتاللّه خمینی در آن ضبط، مکتوب و سپس پخش میشده است. همچنین مدتی در این مسجد جزوه جنگهای ارنستو چهگوارا را تایپ میکنند و در اختیار افراد قرار میدهند اما مخالفتهای مهدوی کنی باعث میشود این موضوع را متوقف کنند. مجموعه روند سیاسی این مسجد باعث میشود که ساواک در گزارش خود مسجد جلیلی را «پایگاه عناصر متعصب مذهبی و عناصر منحرف» دانسته و به محمدرضا مهدوی کنی عنوان «روحانی افراطی» دهد و در نتیجه همین گزارشها وی در سال 1348 ممنوعالمنبر میشود.
البته در کنار روند سیاسی که مهدوی کنی در دهه 40 در مسجد جلیلی داشته است، او فعالیتهای دیگری در این زمان و پیش از دستگیری با همراهی برخی دیگر از روحانیون ساکن تهران از جمله «سیدمحمود طالقانی، حسن لاهوتی، محمدجواد باهنر، مرتضی مطهری و اکبر هاشمی رفسنجانی» انجام میدهد که از جمله آنها میتوان به برگزاری جلسات دورهای و مداوم به منظور بررسی نحوه فعالیتهای سیاسی و تبلیغاتی اشاره کرد که از دل این فعالیتها آنها ضمن تشکیل صندوق حمایتی، اقدام به اعزام مبلغ به روستاهای تهران میکنند و با ایجاد ارتباط با بازاریان، به حمایت مالی از مردم مناطق محروم در موقع لزوم میپردازند.
از زندان تا انقلاب
اوجگیری فعالیتهای سیاسی و تبلیغاتی در مسجد جلیلی، باعث میشود او بارها توسط دستگاههای امنیتی احضار شود و در نهایت 16 آذر 51 با توجه به احضارهای قبلی، بازداشت میشود اما بلافاصله با تعیین وجه التزام آزاد میشود. و پس از آن تا سه سال خبری از بازداشت نبوده تا اینکه در سال 1354 بهدنبال گزارشهایی که از سوی شهربانی کل کشور به ساواک میرسد، حضور او در تهران را خلاف آرامش و نظم عمومی تلقی کرده و به همین علت با حکم صادرشده از سوی کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی تهران، محکوم به تبعید به مدت سه سال به شهر بوکان در کردستان میشود. 18 مهر 1353 مصادف با 23 رمضان، پس از برپایی منبرش دستگیر شده و به بوکان منتقل میشود اما حضور او در این شهر فقط دو ماه طول میکشد و بعد از دو ماه حضور در بوکان، آذرماه 54 به تهران احضار و سپس به زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری منتقل میشود.
مهدوی کنی درباره علت انتقالش به زندان کمیته مشترک گفته است: «ابتدا نمیدانستم برای چه مرا به زندان آوردهاند. بعد که اطلاع یافتم همزمان با آوردن من به تهران، آقایان طالقانی، لاهوتی و هاشمیرفسنجانی را هم گرفتهاند، دانستم که در ارتباط با یک پرونده مشترک باید باشد و محتوای آن پرونده عبارت بود از: کمک مالی به خانواده زندانیان سیاسی و دادن پول برای تهیه اسلحه که البته این دومی، دستکم، نسبت به بنده یک اتهام بود؛ زیرا من به مشی مسلحانه عقیده نداشتم، ولی این کار از طریق آقای لاهوتی، انجام گرفته بود که به عکس بنده، ایشان به مشی مسلحانه عقیده داشت و کارهای فرهنگی را انحراف از خط مبارزه میدانست. ازآنجاکه آقای لاهوتی، با ما در کارهای دیگر مشترک بود، بهطور طبیعی، این اتهام، در پرونده ما هم آمده بود.»
او در دو ماه ابتدایی حضور در زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری، در سلول انفرادی حضور داشته است اما ازآنجاکه اقرار نمیکند، در بهمن 53 به زندان اوین منتقل شده و بنابر حکم صادرشده، مهدوی کنی به اتهام اقدام علیه امنیت کشور به چهار سال زندان محکوم میشود. اکبر هاشمی رفسنجانی درباره حضور مهدوی کنی در زندان گفته که زمانی که او در بازداشت بوده (مهدوی کنی)، فضلالله محلاتی به سراغ سید مرتضی پسندیده، برادر آیتالله خمینی رفته تا برای مهدوی کنی اجازه دریافت سهم امام را بگیرد و با همین منبع خانواده او در سالهای زندان تحت پوشش مالی قرار میگیرند.
یکی دیگر از حاشیههایی که سالهای حضور مهدوی کنی در زندان اوین متوجه او شده است، موضوع «فتوای نجس بودن همسفره شدن با کمونیستها» است، که بنابرآنچه خودش در خاطراتش ذکر کرده، یکی از افراد اصلی در این ماجرا بوده است. همچنین محمد محمدیگرگانی درباره این ماجرا نقل کرده است: «پس از مارکسیست شدن سازمان در سال ۵۴، آقایان طالقانی، منتظری، مهدویکنی و برخی دیگر بهدنبال یافتن دلیل این اتفاق بودند. فرهنگ و سنت عامه مردم ایران در تمام این سالها ضدمارکسیسم بوده و هست. از سوی دیگر حکومت هم از مارکسیسم ترس و وحشت ویژهای داشت. تمام این امور دستبهدست هم دادند تا آقایان در زندان در پاسخ به چرایی این تغییر به این نتیجه رسیدند که علت تغییر ایدئولوژیک سازمان، نزدیکی بیشازحد افراد آن با مارکسیستها بوده. هرچند در آن روزها من شاهد بودم که بارها طالقانی در جواب به اعتراضات برخی آقایان سنتی میگفت: «کی توانستیم برای سؤالهای بچههایمان پاسخ درخوری پیدا کنیم؟» هرچند در نهایت روحانیون سنتی آن بند فتوایی دادند و اعلامیهای منتشر کردند مبنی بر اینکه جوانان باید هرگونه رابطهای را با غیرمذهبیها قطع کنند، زیرا مارکسیستها
نجس هستند.»
سالهای آزادی و انقلاب
سرانجام پس از دو ماه حبس در زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری و دو سال و 9 ماه حبس در زندان اوین، آبان 56 مورد عفو قرار گرفته و پیش از پایان دوره چهار سال محکومیت، از زندان اوین آزاد میشود و مدتی پس از آزادی، یکی از اعضای هیئتمؤسس جامعه روحانیت مبارز میشود؛ البته بنابر آنچه مهدوی کنی گفته است، تشکیل این جامعه از سال 1342 و پس از دستگیری آیتالله خمینی استارت زده شده بود و جلساتی را هم برگزار کرده بودند اما بهصورت رسمی در سال 56 تشکیل میشود.
پس از تشکیل جامعه روحانیت مبارز و با اوجگیری روند تحولات سیاسی کشور در سال 1357، فعالیتهای مهدوی کنی هم بیشتر از قبل میشود و در نتیجه همین فعالیتها در آستانه انقلاب با دستور آیتالله خمینی او بهعنوان یکی از اعضای شورای انقلاب معرفی شده و در جریان بازگشت ایشان از پاریس به ایران، مهدوی کنی یکی از اعضای اصلی تشکیل کمیته استقبال و حفاظت از جان آیتالله خمینی بوده است.
پس از انقلاب، با پیشنهاد سیدمحمد بهشتی، عضو حزب جمهوری اسلامی میشود. سرپرستی کمیته انقلاب اسلامی را بر عهده میگیرد. در سال 1359 عضو و دبیر شورای نگهبان میشود. در دولت بنیصدر و رجایی، به مدت یک سال از شهریور 59 تا مهر 60 وزیر کشور شده و پس از ترور محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر، مسئولیت اداره دولت بهصورت موقت در سال 1360 به او واگذار میشود. پس از آن به مدت دو سال از سالهای 60 تا 62 عضو شورای نگهبان شده و از سال 68 تا 80 هم عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام بوده است. او که از سال 87 وارد مجلس خبرگان شده بود، از سال 89 تا 93 رئیس این مجلس بود و در نهایت 14 خرداد 93 به کما رفت و 29 مهر همان سال درگذشت.
البته در کنار مناصب قدرت که او در اختیار داشته، در سال 1361 و در حین اجرای انقلاب فرهنگی، همراه با افراد دیگری از جمله «آیتالله سیدعلی خامنهای و محمد امامی کاشانی» نهادی را که تا سال 57 مربوط به موسسه هاروارد بوده تبدیل به دانشگاه امام صادق میکند و کادرسازی خود را که پیش از این در مسجد جلیلی بوده، به این دانشگاه انتقال میدهد.