| کد مطلب: ۴۱۶۱
ارتباط بازجویی‌ها با قضایای آیت‌الله منتظری

ارتباط بازجویی‌ها با قضایای آیت‌الله منتظری

محمدجواد مظفر از ماجرای بازداشت خود در پی انتشار کتاب دهه اول انقلاب می‌گوید

محمدجواد مظفر از ماجرای بازداشت خود در پی انتشار کتاب دهه اول انقلاب می‌گوید

انتشار گفت‌وگوهای محمدجواد مظفر با سران قوا و قائم‌مقام رهبری در سال 1367 منجر به انتقاد امام خمینی از سخنان آنها و در نهایت شروع موجی در واکنش به این سخنان شد و در نهایت چند‌ماه بعد مظفر به زندان افتاد. بخش اول گفت‌وگو با مظفر، مدیرکل مطبوعات و رسانه‌های خارجی دولت میرحسین موسوی که تجربه حضور در دبیرخانه شورای انقلاب و فعالیت در بخش‌های دیگر را در سال‌های آغازین انقلاب داشته است، روز گذشته منتشر شد. ‌او در بخش اول گفت‌وگو درباره آنچه طی ماه‌های پایانی سال 67 و برنامه‌ریزی در ستاد برگزاری دهه فجر‌ رخ داد و نحوه گرفتن مصاحبه‌ها و آنچه در این گفت‌وگوها حساسیت‌برانگیز شد، به بیان خاطراتی پرداخت و در بخش دوم به بیان علل بازداشت و تشریح اتفاقاتی که در فاصله بین انتشار گفت‌وگوها تا روز آزادی از زندان رخ داد، اشاره کرده است.

شما به گفت‌وگویتان با آیت‌الله خامنه‌ای اشاره کردید، اما محتوای آن چه بود که واکنشی از سوی رهبری ایجاد نکرد؟

آیت‌الله خامنه‌ای به‌شدت از انقلاب دفاع کردند؛ مثلاً جالب این بود که گفتند چرا شما نقطه مشترک انقلاب‌ها را «عدم‌موفقیت»شان می‌گیرید! نقطه‌ مشترک انقلاب‌ها، موفقیت‌های نسبی‌شان است. اینطوری نیست. بعد انقلاب فرانسه را توضیح دادند و بعد گفتند حتی با وجود اینکه بعد ناپلئون و سلطنت آمد، ولی دیگر مانند قبل از انقلابش نشد و خیلی شرایط با قبل متفاوت شد.

به انقلاب اکتبر روسیه هم به همین شکل اشاره و تصریح کردند که اشکال این بود که ایدئولوژی مارکسیستی مشکل داشت. البته ایشان هم به نقد عملکرد اشاره کردند و گفتند من کاملاً قبول دارم یک نقادی اساسی باید نسبت به این 10 سال بشود و اینکه چه کارهایی می‌شد انجام گیرد و چه کارهایی نباید انجام می‌گرفت و ما در مسئله مدیریت نقطه‌ضعف داریم. بعد هم مثال‌هایی زدند که اینها را من قبول دارم و این کار انجام نشده و باید بشود.

یعنی انقلابی‌ترین چهره‌ای که در این گفت‌وگو‌ها بود، همان آیت‌الله خامنه‌ای بودند؟

آقایان هاشمی و موسوی اردبیلی دنبال تغییر بودند. همان‌طور که گفتم آن‌ دو مورد مهمی که امام بابت آنها از آقای موسوی اردبیلی دلخور شدند؛ یکی این بود که آقای موسوی اردبیلی گفته بودند در قضیه‌ی جنگ باید در خرمشهر می‌ماندیم و ادامه نمی‌دادیم؛ و یکی هم اینکه سفارت را اگر تجربه داشتیم نمی‌گذاشتیم ماجرای آن به این وضع برسد. اتفاقاً آن‌وقت در آن بیانیه‌، امام هم به تنها کسی که معترض نشد، آیت‌الله خامنه‌ای بود چون ایشان هم با دقت جواب دادند و هم بعد پاسخ‌هایشان را اصلاح کردند.

این مصاحبه‌ها منتشر شد و بعد بیانیه امام که در آن به سلمان رشدی و حوادث پیرامون آن هم گریزی زده شده بود. این بیانیه به چه مناسبتی بود؟

اسفندماه بود و ماجرای سلمان رشدی پیش آمد. امام آن بیانیه را علیه سلمان رشدی داد و در آن به این گفت‌وگوها هم اشاره شد. خود داستان این بیانیه و واکنش‌ها به آن در کشور هم شنیدنی است. صبح تمام مسوولان کشور (در آن زمان که اینترنت اینطوری نبود) در روزنامه‌ها و خبرگزاری‌ها شروع کردند فحش دادن به سلمان رشدی. همه از هم سبقت می‌گرفتند. این بگو و آن بگو و... بعد اداره کل مطبوعات خارجی را بیچاره کردند که آقا! سلمان رشدی کیه؟ چی گفته؟ خیلی‌ها فحش‌ها را داده بودندها؛ بعد حالا می‌پرسیدند اصلاً سلمان رشدی کیه و اصلاً چی گفته! اگر بدانید ما چه سختی‌ای کشیدیم؟ مگر در آن سال به‌دست آوردن مطلب ساده بود؟ با سفارت‌مان در لندن تماس گرفتیم و از آنجا کتاب تهیه کردیم و با هواپیما کتاب را آوردند و من تمام مترجم‌های اداره مطبوعات خارجی را نشاندم که آن را ترجمه کنند و به آقایان بدهند که اصلاً سلمان رشدی چه گفته؟! اصلاً حرف سلمان رشدی چه بوده که حالا قرار است ما به او فحش بدهیم؟ در یکی از جلساتی که در معاونت بین‌الملل راجع به سلمان رشدی بحث بود من خندیدم و گفتم «خب آیات شیطانی کبیر آمد به داد آیات شیطانی صغیر رسید و من را فراموش کردند. خدا را شکر. موضوع حل شد!»

قضیه بازداشت‌تان کی اتفاق افتاد؟

بحث‌ها درباره مسائل مرتبط با این گفت‌وگو و مطالبی که منتشر شده بود، در اسفندماه کمی فروکش کرد، تا رسیدیم به ششم فروردین 1368 (یعنی سال بعد) و روزی که عکس‌های آقای منتظری از همه‌جا پایین آمد و آن نامه‌ منتشر شد. روز ششم فروردین، معمولاً روزی است که وزارتخانه باز می‌شود، مدیران کل و معاونان و سایرین در وزارتخانه به دیدن وزیر می‌روند. من به دیدن آقای خاتمی رفتم. در باز شد. سلام کردم و دیدم آقای خاتمی خیلی با دلخوری جواب سلام من را داد. آقای شفیعی و آقای دشتی، دو تا از مدیران کل در آنجا نشسته بودند و آقای خاتمی به منبر رفته بود و در مذمت آقای منتظری و در دفاع از اینکه این اتفاق باید می‌افتاد و ایشان برکنار می‌شد، سخن می‌گفت. بعد، یک‌دفعه وسط صحبت با عصبانیت گفت: «ازجمله همین کتابی که آقای مظفر درآوردند که من نمی‌دانم اصلاً چطوری این کتاب درآمده». حالا؛ من واقعاً چون 33 سال می‌گذرد نمی‌توانم قسم حضرت عباس بخورم و عین خود جمله را بگویم اما فحوای کلامش این بود که «دستگاه امنیتی، سیستم امنیتی معلوم خواهد کرد که این کتاب چطوری درآمد.» ضمناً عزیزان این را بدانید که این کتاب زیر عبای آقای جنتی (رئیس شورای تبلیغات ستاد دهه‌ی فجر) آماده شد اما بعدش هیچ‌کسی ارتباطش با این کتاب را مطرح نمی‌کرد. من از در بیرون آمدم و رئیس حراست به من گفت که خیلی روی تو حساس شده‌اند و دستور داده‌اند کتاب از همه‌جا جمع شود. گفتم خیلی ممنون. از لحظه‌ای که ما به دفترمان رفتیم، خانم در خانه و من در دفتر به همه باید پاسخ می‌دادیم که، نه، من را نگرفته‌اند. شروع کردند به شایعه‌سازی که من دستگیر شده‌ام! انقدر زمینه‌سازی کردند تا صبح جمعه اول اردیبهشت (14 رمضان) آمدند من را از خانه بردند. بعد از آن هم به خانه رفتند و وسایلم را گشتند.

از وزارت اطلاعات؟

بله. آمدند وسایل را گشتند. حالا شما فکر کنید یک دخترم که هفت سالش است و یک دخترم که 11 سالش است را از خواب بیدار کردند به تماشای بابایی که مدیرکل است و استاد دانشگاه است و دارند او را به زندان می‌برند! به‌هرحال ما را بردند. خانه ما در خیابان قیطریه بود. سوار ماشین که شدیم، گفت که سرت را روی پایت بگذارد. گفتم ببین! اگر به اوین می‌روی، من تا ته اوین را بلدم‌ها! گفت نه، حالا شما سرت را بگذار روی پایت. بعد من دیدم از بزرگراه صدر به مدرس پیچید. فکر کردم می‌خواهند بچرخند و من یاد نگیرم که کجا می‌رویم. من یک عمر در تهران رانندگی کرده‌ام. سرم که پایین بود متوجه شدم در یک خیابان هستیم که دو پل پشت‌سر هم دارد و آن هم خیابان حافظ است. از یک پل پایین می‌آیید و روی پل بعدی می‌روید. پس فهمیدم که به اوین نرفته‌ام.

آن روزها کلیه‌هایم درد می‌کرد. کلیه‌بند داشتم و همراهم آورده بودم. بعد تا ماشین متوقف شد و ایستاد، کلیه‌بند را دور چشم‌های من پیچید. گفتم مگر نگفتی به اوین می‌رویم؟ گفت چرا. گفتم اینجا که اوین نیست! گفت کجاست؟ گفتم این محل سابق کمیته‌ مشترک است و 54 هم اینجا بودم. گفت عجب! مطمئن هستی؟ گفتم بله. بعد صدایش را شنیدم که رفت به آن بالایی‌ها گفت که اینجا را شناخت. به انفرادی آنجا رفتم. بازجویی‌ها برای کتاب شروع شد. تمام بحث بازجویی‌ها راجع به کتاب بود که چه بوده و چه شده و چطوری شد که این کتاب درست شد؟! چه منظوری، چه حرفی و چطور شد که آقای منتظری اینطوری صحبت کرد؟ و تو چطوری رفتی و همه‌ راجع به این مسئله بود.

بعد پانزده شانزده روز در انفرادی کمیته مشترک که دیگر نامش «ساختمان توحید» شده بود، یک‌دفعه یک روز آمدند در سلول را باز کردند و گفتند: آقای مظفر! شما کجا به امام توهین کرده‌اید؟ گفتم من؟ گفتند که بله، ما برای دروغ و کتمان اجازه داریم تعزیر می‌کنیم. حالا من دارم به شما می‌گویم.

حالا؛ ماجرا این بود که در بیرون، من رابطه‌ گسترده‌ای داشتم! مثلاً با آقای رضا امراللهی، رئیس سازمان انرژی اتمی سربازی بودیم. ایشان مثل برادر من است. آقای ابراهیم اصغرزاده در مجلس بود. آقای مسعود زنجانی، رئیس سازمان برنامه‌وبودجه هم‌کلاس من در دانشگاه بود. اینها همه پیگیر کار من شدند. روز جمعه که من را برده بودند، روز یکشنبه خانمم با تلگرام به آقای هاشمی خبر داد. آقای هاشمی 20 دقیقه با ری‌شهری جروبحث می‌کند که «آقا! یعنی چه؟ او سؤال کرده و ما جواب داده‌ایم. اگر قرار باشد کسی را بگیرید، باید ما را بگیرید.» گفتند نه، مسئله این نیست. ایشان یک‌جا به امام هم توهین کرده است. بعد آقای هاشمی به خودم گفت که گفته «من بعید می‌دانم، ولی حالا اگر هم چنین بوده اذیتش نکنید». البته جالب است بدانید که حکم دستگیری من را آقای رئیسی داده بود که آن زمان جانشین دادستان تهران بود.

من و آقای رئیسی یک دوست مشترک به نام آقای گرامی داریم که الآن شاید 20 سال است ساکن مالزی است. او یک روز آمد به من گفت که بیا ناهار، آقای رئیسی دعوت کرده که به اوین برویم. موافقت کردم. گفتم آقای رئیسی، مدیرکل مطبوعات خارجی را برای ناهار دعوت کرده است. دیدم که چند روز بعد خبر داد ناهار لغو شد. هفته‌ بعد هم حکم دستگیری من را دادند. معلوم بود که به ایشان گفته‌اند که چه کسی قرار است ناهار در کنار شما باشد، او هم آن را لغو کرد. یک آدم نفوذی‌ای که از بچه‌های مجاهدین انقلابِ راست بود و در اداره‌ کل مطبوعات خارجی بود. بعداً منشی من هم گفت که هر وقت ایشان می‌خواست به اتاق بیاید، با ساعتش بازی می‌کرد و بعد به اتاق می‌آمد. ظاهراً ایشان صداها را ضبط می‌کرده است. بعدها هم آقای نبوی گفت: فهمیدم چه‌کسی این کار را کرده است. این فرد برداشت آن نامه‌ ششم فروردین را آورد. آن‌موقع نامه‌ی ششم فروردین دست هیچ‌کس جز بچه‌های اطلاعاتی نبود. اصلاً پخش نشده بود. بعد نامه هشتم فروردین آمد که پخش شد. او آمد و نامه را خواند. من خیلی عصبانی بودم و یک کلمه‌ تند گفتم. در ماشین من و دکتر حاتم قادری و او بودیم. او رانندگی می‌کرد. کاملاً مشخص بود که ضبط کرده است.

به‌هرحال من 26 روز در آنجا بودم. روز آخر دیدم یک نفر آمد و یک بازجویی خیلی مفصل و تندی از من کرد. سؤالات تند و تند و تند مطرح می‌شد و من هم جواب دادم. جالب این است که من حدود دو سه سال پیش به خیابان فاطمی رفته بودم. روبه‌روی هتل لاله یک پارکینگ طبقاتی هست. می‌خواستم ماشین را در پارکینگ بگذارم و به دفتر دوستم بروم. ماشین را گذاشتم و به آسانسور که وارد شدم دو نفر در آسانسور بودند و به من سلام دادند. گفتم سلام. فکر کردم مثلاً آدم محترمی است که سلام می‌کند. بیرون آمدم تا در پیاده‌رو به راهم ادامه دهم که آن دو نفر پشت من آمدند. یکی از آنها گفت: آقای مظفر! من یک حلالیت‌طلبی به شما بدهکارم! گفتم چرا؟ گفت من همان هستم که آن روز آخر آمدم از شما بازجویی کردم.

آن موقع آقای ری‌شهری وزیر اطلاعات بود. شاید تصورش این بود که امام وقتی فوت کند، آقای مشکینی رهبر می‌شود و ایشان هم همه‌کاره‌ کشور می‌شود. آقای فلاحیان معاون آقای ری‌شهری بود و به او گفته بود: «برو ببین می‌شود یک جاسوسی از این دربیاوری». بعد گفت من آمدم با شما صحبت کردم و رفتم گفتم: «آقا! این بچه‌ی خوبی است.» یعنی می‌خواهم بگویم یک چنین داستان‌هایی هم بود.

درنهایت پرونده‌تان به کجا رسید؟

در آن زمان پرونده برگشت. واقعاً من معتقدم اطلاعات راست می‌گفت. بعداً که بیرون آمده بودم، دیدم. بی‌ربط نمی‌گفتند. اطلاعاتی‌ها گفته بودند ما می‌خواستیم او دیگر اینطوری صریح صحبت نکند. یک مقدار به خود بیاید. مثلاً آن روزی که این بازجویی مفصل شد، گفت برو تا بگویم لباست را بپوشی و بیایی بروی. خبری نشد. بعد از پنج شش روز، من را به یک اتاق چندنفره بردند. 26 روز آنجا بودم. بعداً فهمیدم یک دعوایی بین دادستانی (همین آقای رئیسی‌ و اطرافیان) و اطلاعات پیش آمده است. اطلاعات می‌گوید که ما می‌خواستیم متنبه شود و شد. آنها هم می‌گفتند که نخیر، اقرار کرده و توهین به امام کرده و ما رهایش نمی‌کنیم. به این دلیل بود که من روز بیست‌و‌ششم به اوین منتقل شدم و به بند چهار اوین رفتم. بعد از چندوقت آقای نیری، قاضی من شد و یک آدم شخصی هم بود که آن موقع دادستان بود. وکیل و اینها هم که در کار نبود. داخل خود زندان اوین من را به یک اتاقی که یعنی دادگاه است، بردند. بعداً متوجه شدم که محکوم به شش ماه حبس و دو سال محرومیت از مسوولیت‌های دولتی شده‌ام. همانجا در زندان بودم که روزنامه آمد و دیدم دوست خودم آقای فرامرزیان، جانشین من به‌عنوان مدیرکل مطبوعات خارجی شده است به این طریق کلاس‌هایم در دانشگاه علامه هم رها نیمه‌کاره ماند و مدیرکلی من هم تمام و بلژیک رفتنم هم کنسل شد.

شش ماه در زندان بودید؟

زمانی که به زندان رفتم، خانمم 30 سالش بود و سه‌ماهه باردار بود. دو تا هم دختر داشتم. 100 روز زندان بودم. روز ششم مرداد انتخابات آقای هاشمی بود؛ یعنی من وقتی به زندان رفتم اصلاً ایران کن‌فیکون شد. به زندان رفتم، امام زنده بود. بیرون که آمده بودم، امام مرحوم شده بود. به زندان رفتم و آیت‌الله خامنه‌ای رئیس‌جمهور بودند و بیرون که آمدم، رهبر شده بودند. رفتم زندان، آقای هاشمی رئیس مجلس بود و بیرون که آمدم، رئیس‌جمهور شده بود. اصلاً در این فاصله دنیا عوض شده بود. در بند که خوابیده بودم، یک صبح صدای رادیو را بلند کردند و خبر فوت امام را دادند. روز جمعه ششم مرداد انتخابات آقای هاشمی بود که صندوق را هم به زندان برای رأی‌گیری آوردند و صبح شنبه هفتم من را صدا کردند و گفتند لباس‌هایت را بپوش و بیا برو. یعنی به‌جای شش ماه، صد روز زندان بودم.

ظاهر قضیه اینجور است که بعد از پذیرش قطع‌نامه، آقای هاشمی در صدد یک نوع تجدیدنظر در سیاست‌های گذشته بوده و می‌خواسته‌ درواقع یک نوع عادی‌سازی داخلی و بین‌المللی صورت بگیرد. این باعث نگرانی جناح چپ شده، چون فکر می‌کرده بالاخره این از میراث آقای خمینی فاصله می‌گیرد و جهت را عوض می‌‌کند. من فکر می‌کنم در آن دوره حساسیت‌ روی خود آقای هاشمی هم به اندازه‌ی آقای منتظری بوده است، ولی آقای منتظری زمینه‌اش آماده شده بود و عزل‌شان کردند. اما هاشمی را فکر می‌کنم که اگر شما خاطرات آقای خمینی را مرور کنید، از آن مصاحبه تا موقع فوت اصلاً دیداری نداشته است. حالا نگرانی از آقای هاشمی چون صریح هم حرف زده بود، فکر کنم بیشتر بود و ایشان را آدم سیاس و زیرکی می‌دیدند. تلقی من این است که به‌اصطلاح یک حرکت آرام مخفی برای حذف آقای هاشمی هم شروع شده بود. چند تا اتفاق پشت‌سر هم می‌افتد؛ یکی واکنش عجیب نسبت به این مصاحبه‌ها که مطرح شد، بعد بحث سلمان رشدی که روابط بیرونی را به‌هم زد و بعد فتوای مربوط به آن خانمی که گفته بود «الگویش اوشین است» و نامه تندی که خطاب به محمد هاشمی منتشر شد!

حقیقتش من نمی‌دانم. این نکته‌ جالبی است که شما دارید مطرح می‌کنید. اما در این گفت‌وگو با من، که برای یادآوری زیر بخشی از آن خط کشیدم متوجه شدم، آقای هاشمی به‌شدت دنبال تحول و تغییرات است و دنبال این است که مسیر را یک مقدار تغییر دهد. اینجا من یک نکته بگویم. ما یک گفت‌وگوی دیگر‌ هم در سال 61 داریم که چون مهم نبود، هیچ‌کسی از آن اطلاع ندارد. آن یک کتاب قطع رحلی است که دقیقاً باز به نام «یادواره فجر» منتشر شد. در آن هم گفت‌وگوی ما با آقای هاشمی و چند چهره دیگر چاپ شده است. اگر اشتباه نکنم، یکی از آن گفت‌وگوها را آقای بهرام قاسمی که الآن سفیر ایران در فرانسه است، به خواست من انجام داد. بعد در آنجا هر کس از من می‌پرسید و می‌گفت آقای هاشمی چه می‌گوید؟ می‌گفتم هیچی، سخنش این است: «به‌سوی تمدن بزرگ». واقعاً نگاه آقای هاشمی به اداره‌ امور کشور و به موضوع اقتصاد و به امور، به‌سوی تمدن بزرگ بود.

در بیت مرحوم منتظری تلقی‌شان این بود که هاشمی پشت حذف ایشان است، ولی وقتی داستان را از این زاویه نگاه می‌کنیم، آقای هاشمی خودش ممکن بوده در گام بعدی حذف شود و احتمالاً دخالتی در حذف آقای منتظری نداشته است.

یک نکته بگویم؛ کسی را که من از ماجرای آیت‌الله منتظری به‌طور کلی مبرّا می‌دانم، آیت‌الله خامنه‌ای است. اصلاً؛ نه‌تنها نقشی نداشتند بلکه اطلاع هم نداشتند. آیت‌الله خامنه‌ای هیچ نقشی در حذف آیت‌الله منتظری نداشتند. تمام این روند به‌دلیل نوع نگاه حاج احمدآقا و روحانیون مبارز بود و حتی شایع شد آنها چنان به‌دنبال رهبری حاج احمد‌آقا بودند که حتی پوسترهایی برای او چاپ کردند. بنابراین نه آقای هاشمی به این معنا و نه آیت‌الله خامنه‌ای، هیچ نقشی در این زمینه نداشتند و من حداقل در مورد آیت‌الله خامنه‌ای قاطعانه می‌گویم که هیچ نقشی در حذف آقای منتظری نداشتند. آیت‌الله خامنه‌ای در اواخر دوره‌ی ریاست آنقدر دل‌آزرده بودند و معتقد بودند در حق او جفا می‌شود و داستان اختلافات با آقای مهندس موسوی و دلخوری‌اش از او بر اتفاقات سایه افکنده بود و او بر این باور بود که به او تحمیل شده و برخی کارها انجام می‌شود که ایشان از آن مطلع نیست. حتی آیت‌الله خامنه‌ای گفته بودند که من بعد از ریاست‌جمهوری هیچ کاری قبول نمی‌کنم و می‌خواهم بروم حزب جمهوری اسلامی را احیا کنم. یعنی می‌خواهم بگویم آیت‌الله خامنه‌ای در یک چنین شرایط روحی بودند. اما با تلاش آقای هاشمی و با پیشنهاداتی که ایشان داشت؛ آیت‌الله خامنه‌ای گزینه مدنظر شدند. البته در ابتدا بحث موقت بودن را مطرح کردند که بعد این قضیه به کنار رفت و مسئله موقت بودن در آن شورای سه‌نفره و پنج‌نفره که مطرح شده بود، کنار گذاشته شد.

دیدگاه

ویژه سیاست
سرمقاله
پربازدیدترین
آخرین اخبار