گفتارهایی در نقد و بررسی یک کتاب تازه منتشرشده درباره محمد مصدق
اسطوره یا تاریخ؟
محمد مصدق در خرد جمعی ایرانیان جایگاه ویژه و متفاوتی دارد؛ از نقش او در ملی کردن صنعت نفت گرفته تا جایگاه نخستوزیری و نمایندگی مجلس و دفاع او از ایران در دادگاه بینالمللی لاهه. از همین روی در طول تاریخ به مصدق و زندگی شخصی و سیاسی او بسیار پرداخته شده است. «از مصدق تاریخی تا مصدق اسطورهای» عنوان کتابی است که علیاصغر سیدآبادی، نویسنده و روزنامهنگار به نگارش درآورده است.
سیدآبادی در این کتاب تلاش میکند تا از مصدق یک پدیدارشناسی داشته باشد و بفهمد مصدق در افکار عمومی مردم ایران چگونه پدیدار شده است و چه فرایندها و شرایطی باعث شد تا مصدق که به دلیل جایگاه خود یک شخصیت تاریخی داشت، به یک شخصیت اسطورهای تبدیل شود. در این کتاب اسناد، آثار و مدارک کمتردیدهشدهای به کار برده شده است که بر جذابیت مطالعه اثر میافزاید.
پرداختن به همین دوگانه تاریخ و اسطوره در شخصیت و زندگی مصدق در این کتاب موضوعی بود که به بهانه انتشار این کتاب مورد نقد و بررسی مورخان و نویسندگان قرار گرفت. علی بیگدلی، استاد دانشگاه، فریدون مجلسی، استاد دانشگاه و کامیار عابدی، نویسنده و پژوهشگر در نشستی که به میزبانی شهر کتاب تجریش برگزار شد، گردهم آمدند تا نظرات خود را درباره این اثر تازهمنتشرشده بیان کنند که در ادامه میخوانید.
دو اشتباه بزرگ دکتر مصدق
علی بیگدلی ؛ استاد دانشگاه و پژوهشگر تاریخ
نویسنده موضوع جالبی را برای این کتاب انتخاب کرده و تیتر جذابی نیز انتخاب شده است. کتاب بهخوبی ویرایش شده و خط و ربط کتاب بهخوبی معلوم است. البته ایرادهایی دارد و براساس موازین ناظر بر روش تحقیق باید یکی از فصلهای کتاب ارتباط مستقیمی با سوژه کتاب داشته باشد که جای آن در کتاب خالی است و عنوان کتاب بهطور واضح و روشن در یکی از فصول کتاب ذکر نشده است. نویسنده به طور پراکنده به آن اشاره کرده اما جای آن بود که یک فصل به آن اختصاص میدادند.
مسئله دیگری که برای من جالب بود مجموعه اطلاعاتی است که به خواننده داده میشود. در این کتاب منابع جدیدی دیده شده که خود من هم این منابع را با وجود تخصصی که در تاریخ معاصر دارم ندیده بودم. بهویژه در این کتاب از تاریخ شفاهیهای بسیاری استفاده شده که خیلی خوب است. گاهی گرایشهای شخصی ایشان در کتاب کاملاً مشهود است و عیبی ندارد که نظر نویسنده مشخص باشد اما گاهی سراغ مصدق رفتند و گاهی امتیازاتی به حزب توده دادند. برای مثال در یکی از فصلها نوشتهاند چرا دکتر مصدق با حزب توده در ۲۸ مرداد ائتلاف نکرد.
البته این برداشت من است و شاید برای ایشان این سوال وجود داشته باشد درحالیکه در خود کتاب، نویسنده ذکر کرده که کیانوری در روز ۲۵ مرداد و یا قبل از آن به دکتر مصدق میگوید که کودتایی در پیش است و نمیشود به همین جمله اکتفا کرد. ضدیت حزب توده با دکتر مصدق یک امر روشن است. البته دکتر مصدق در همان روزهای نزدیک به کودتا و در فاصله بین ۲۵ تا ۲۸ مرداد اخبار و اطلاعاتی از حزب توده دریافت میکند، چراکه شاخه نظامی آن بسیار فعال بود و مقداری از این شرایط استفاده کرده است. اما نویسنده نظر خود را که البته حق دارد در کتاب منعکس کند، با نوعی پراکندگی بیان میکند.
در جایی نویسنده از دکتر مصدق انتقاد کرده اما انتقادهای خیلی جذاب و دلنشینی نیست. نظر من این است که اولین اشتباه دکتر مصدق این بود که نخستوزیر شد. جالب اینجاست که دو مرتبه قبل از نخستوزیری، تقاضای نخستوزیری میکند و رای نمیآورد و تمام تلاش دربار و انگلیس این بود که دکتر مصدق را از مجلس بیرون بکشند و این مسئله جا داشت که توسط نویسنده خیلی بیشتر پرداخته شود.
عامل اصلی سقوط دکتر مصدق نخستوزیری او بود و اشتباه بزرگ او این بود که نخستوزیر شد. زمانی که در مجلس بود، از دولت انتقادات جانانهای میکرد و حالا خود در جایگاه نخستوزیری نشسته و سیبل انتقاد شده و برای او مشکل به وجود آمد. شاید دلش میخواست در اوج قدرت سقوط میکرد. من معتقدم اولین کسی که در ایران فهمید علیه او کودتا میشود خود دکتر مصدق بود، اما کنار نرفت. اگر کنار میرفت اسطوره نمیشد. من ۲۵ سال پیش مقالهای نوشتم با عنوان – «فقدان استراتژی و ناکامی دکتر مصدق»؛ مشکل دکتر مصدق این بود که استراتژی نداشت. میگفت نفت را ملی کنیم، انگلیسیها را بیرون کنیم، کنسولگریهای انگلیس را هم ببندیم و خلع ید هم بکنیم. خب بعد چه میشود؟
ما تحریم میشویم و او به این بعد قضیه با دانایی نپرداخته بود. دکتر مصدق شاهزادهای بود که تا لحظههای آخر عمرش خوی شاهزادگی همچنان بر سادهزیستی و سلامت او تسلط داشت. دکتر مصدق با همه مشورت میکرد اما تصمیم نهایی را خودش میگرفت. اصلاً اهل مشورت نبود و حتی دکتر فاطمی به خبرنگار خود میگوید این پیرمرد بالاخره ما را به کشتن میدهد. خیلی برای او احترام قائل بودند و خلیل ملکی به مصدق میگوید شما دارید اشتباه میروید و مصدق جواب میدهد به شما مربوط نیست و ملکی میگوید شما تا جهنم هم بروید ما با شما میآییم.
این حرف از یک فرد بسیار برجسته زده میشود. اما اطراف دکتر مصدق رفتهرفته تخلیه شد. من در زمان دکتر مصدق دانشآموز بودم و وضعیت اقتصادی بسیار خراب شد و مردم دیگر تحمل نداشتند. روزی که دکتر مصدق با ترومن صحبت کرد، زمانی که دکتر مصدق کاخ سفید را ترک میکند، میگوید با این پیرمرد خرفت نمیشود کاری کرد. دیپلماسی یعنی معامله کردن و سیاست بازی یکنفره نیست و این مشکلی است که ما همین الان هم داریم. دکتر مصدق با روسها مخالف بود، با آمریکاییها مخالف بود و دشمن سرسخت روسها هم بود و این دومین اشتباه دکتر مصدق بود.
دکتر مصدق باید انعطافپذیری میکرد. انگلیسیها و آمریکاییها پذیرفتند که نفت ملی شود اما میگفتند شما توانایی استخراج ندارید. دکتر مصدق آدم لجبازی بود و این لجبازی هنوز هم ضررهایش نمایان است. من عاشق او هستم و خیلی برایش احترام قائلام اما دکتر مصدق از یک شاه دموکرات یک دیکتاتور ساخت. او شاید سالمترین مرد و سیاستمدار در تاریخ ایران بود، حقوق نخستوزیری و نمایندگی را نمیگرفت و یک قران هم از مال بیتالمال نخورد اما لجبازیهایی داشت و تا آخرین لحظههای حیات سیاسیاش نگاه اشرافیگری بر همه اضلاع زندگی او حاکم بود.
مصدق و جاهطلبیاش
فریدون مجلسی؛ استاد دانشگاه، نویسنده و مترجم
زمانی که ۲۸ مرداد به بیرون آمدیم بغض کرده بودیم و همه نگران بودند. تمام کلانتریها در اشغال حزب توده بود. در آن سه روز (25 تا 28 مرداد) فعل و انفعالاتی در جریان بود و پلیس نبود. دکتر مصدق در آن روز سه رئیس شهربانی عوض کرد و نمیدانم پاسبانها کجا بودند. راهنمایی و رانندگی دست حزب توده بود و به آنها گفته بودند باید خودتان را به جامعه نشان بدهید و بدانند شهر دست کیست. نگران بودیم که شاه رفته و مصدق کجاست و اینکه حزب توده همه جا را گرفته است یک نگرانی نسبت به آن داشتیم تا اینکه ۲۸ مرداد رخ داد.
اولاً دهها کتاب درباره دکتر مصدق نوشته شده و همه سعی میکنند از آغاز بچگی و ازدواج و این مسائل بگویند و اینها مهم نیست و همه تقریباً اینها را میدانند. اما اسم این کتاب من را وسوسه کرد و انتظار داشتم مسئله اسطوره و تاریخ بالانسی داشته باشد. برای اینکه من هم درباره مصدق و وجه تاریخی او خواندم و هم وجه اسطورهای او را لمس کردم و میدانم. برای نمونه، میدانیم که ۱۲ ساله بود که مستوفی خراسان شد و دیروز زندگینامه دیگری خواندم که نوشته بود مصدق ۱۵ساله بود.
شاید بگویید چه فرقی میکند که مصدق ۱۲ساله باشد یا ۱۵ ساله، اما فرق دارد و فرق آن در این است که میخواهد بگوید آنقدری هم رانتخواری و بچهبازی نبوده است که یک بچه ۱۲ساله را مستوفی بزرگترین استان کشور کنند. در همانجا نوشته شده است زمانی که مشروطه اتفاق افتاد همه گفتند مستوفیها دزد هستند و بهتر است که من برگردم، اما نه، زمانی که مشروطه شد در واقع تمام احکام باطل شد. اینها را خواستند و آدمهای دیگری گذاشتند حالا مصدق سالم بود و ثروتمند هم بود اما اینگونه نبود که به خواست خودش برگشته باشد.
در جای دیگری ذکر شده است که خودش را برای نمایندگی مجلس اول کاندیدا کرد و خودش میگوید نماینده مردم اصفهان شد، اما در آن زندگینامه ذکر شده است که نگذاشتند چنین کسی به خاطر یک بهانه که نظامنامه نوشته بود ۳۰ سال تمام باشد، اما ایشان ۳۰ساله نبود نماینده شود. میخواهم این نتیجه را بگیرم که وقتی آقای دکتر بیگدلی گفتند مصدق نباید نخستوزیر میشد درست است اما نمیتوانست نخستوزیر نشود.
تمام آرزوی مصدق این بود که نخستوزیر شود و جاهطلبی چیزی است که قابل اغماض نیست و او قربانی جاهطلبی خودش شد. زمانی که زندگی او را بررسی میکنیم، او نمیتوانست نخستوزیر باشد اما «میخواست» که باشد. مصدق بهترین نماینده مجلس بود، اما میخواست نخستوزیر باشد.
حدود ۱۸ سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد من در کنسولگری در واشنگتن بودم و هتل شرایتون را به ما نشان میدادند و میگفتند مصدق در این هتل بوده است. چنان اثرگذار بود که در دنیا یک تحول ایجاد کرده بود و در این تردیدی نبود. در تمام رفتارهای خود یک مبارزه قدرت را میبینید. ایشان به اتفاق اعلا، تقیزاده، دولتآبادی و مدرس با تغییر سلطنت قاجار مخالفت میکند و هر ۵ نفر اینها در زمان رضاشاه صاحب پست و مقام میشوند.
رضاشاه زرنگتر از این حرفها بود که بخواهد سیاست خود را در سطح انتقامجویی تقلیل دهد. مصدق در مجلس پهلوی هم سوگند میخورد و حضور دارد و این نشاندهنده علاقه اوست. یکی از موضوعات درباره مصدق این است که میخواهد وکیل مجلس شود و بعد جوانهای تهران را و کسانی که نظامنامه را نوشتند میبیند و میبیند که بیسواد است و اراده میکند و در آستانه ۳۰ سالگی به پاریس و دانشگاه میرود. این آدم وقتی که جنگ جهانی اول میشود همراه با مادرش و ندیمههای مادرش میرود به فرانسه و مدتی کار میکند و به این نتیجه میرسد که در ایران مصدقالسلطنه است و در ایران کسی است.
مصدق میخواست وجیهالمله باشد
کامیار عابدی؛ نویسنده و پژوهشگر
آقای سیدآبادی در این کتاب تلاش کرده است که بهعنوان یک پژوهشگرِ روزنامهنگار تمرکز داشته باشد و بر دو پایه، اول، وقایعی که در این دوره رخ داده و دیگری، روایتهای مختلفی که از گروهها و جوانب مختلف وجود داشته را در کنار همدیگر سامان بخشیده و در حیطه نکتهای که ذهن او را به آن جلب کرده، تلاش کند؛ مبنی بر اینکه چطور مصدق از یک شخصیت تاریخی و دارای کنشهای مشخص در آن دوره و بهویژه پس از 28 مرداد به یک شخصیت اسطورهای تبدیل میشود و از این بابت کتاب بسیار روان است و کسی را به دلیل معلومات و اطلاعاتی که دارد دلزده نمیکند.
تقریباً میتوان گفت این کتاب براساس منابع پژوهشی نوشته شده است و البته در یکی از بخشها که اسناد مربوط به شورای عالی فرهنگ بوده، اطلاعات جالبی ذکر شده و در این قسمت نویسنده، لباس یک پژوهشگر را پوشیده و استنتاجهای یک پژوهشگر است که اسناد و مدارک دسته اول را مطالعه میکند. اما گذشته از وقایع، تکیه نویسنده بر روی روایتها است و اینکه چگونه این روایتها علاوه بر اینکه به شخصیت مصدق کمک میکنند، به یک کلانروایت تبدیل میشوند و مصدق را در جایی قرار میدهد که تبدیل به اسطوره شده است. این کتاب تقریباً بینرشتهای است که در سه دهه اخیر در فرانسه و کشورهای انگلیسیزبان، دپارتمانهای زبان و ادبیات و تاریخ نیز همین سمت و سو را به خود گرفتهاند.
این کتاب از اسطورهشناسی گرفته، تاریخ و جامعهشناسی و روانشناسی و همه اینها استفاده میکند و با قلمی که حاصل تجربیات او در عرصه روزنامهنگاری است تلاش میکند روایتی را به ما بدهد. چیزی که دلم میخواست بیشتر در این کتاب ببینم این است که نویسنده روایتگری را بر پژوهشگری ترجیح دهد و بهعنوان یک راوی جنبههای پژوهشی قدری ضعیفتر میشد تا کتاب از حالت روزنامهنگارِ پژوهشگر دورتر باشد. حدس میزنم در سالهای آینده کتابهایی از این دست در نقد دکتر مصدق بیشتر خواهد شد چراکه در ویژگیهای مثبت او شک و تردیدی نیست اما از ویژگیها و تکنیکهایی که استفاده میکرد الان مورد نقد است که آیا میشود بدون تعامل با جهان زندگی کرد یا خیر.
اگر بخواهم به خود دکتر مصدق بپردازم؛ براساس مطالعاتی که داشتم به نظر میآید ملیگرایی دکتر مصدق بیشتر در چارچوب نوعی نگاه ضداستعماری قابل تببین است. البته تا حدودی هم هواخواه دموکراسی بود؛ این ملیگرایی بهویژه بعد از شهریور 1320 به چشم میآید. البته مانند بسیاری از ایرانیان، متاسفانه به تئوری توطئه اعتقاد کامل دارد و این باعث میشود که همیشه یک قدم جلو برود و دو قدم عقب بیاید. موضوع موازنه منفی که از زمان مدرس و در اوایل دهه 1300 وارد ادبیات سیاسی ایران شد، دکتر مصدق نیز به شدت روی این موضوع تاکید دارد.
اگر بخواهیم دکتر مصدق را در قرن بیستم با یک نفر مقایسه کنیم، او جمال عبدالناصر است. یعنی با وجود آنکه مصدق همدوره و همنسل با جواهر نعل نهرو است، اما برخلاف نهرو که بسیار خردمند بود و سبب شد هند بعد از گاندی از موقعیت استعماری به موقعیت بسیار بالا ارتقا داد، متاسفانه دکتر مصدق برخلاف نهرو بسیار احساساتی عمل میکند و درست است که ناسیونالیست است و همه او را دوست داریم، اما آن خرد و کار درازمدتی که نهرو از سال 1928 تا اوایل 1960 انجام داد و هند جدید در این دوره ساخته میشود متاسفانه در مصدق این اتفاق نیفتاد.
در انتقاد از این موضوع میتوان گفت که هند نفت نداشت اما ایران نفت داشت و در آن دوره بسیار مهم بود. آقای حسن کامشاد که در دوره بعد از مصدق دوران دکتری خود را در دانشگاه کمبریج میگذراند در خاطرات خود اشاره میکند که نهرو برای سخنرانی وقتی به کمبریج رفت، بعد از صحبتهای نهرو به او میگوید،ای کاش ما در ایران کسی مانند شما را داشتیم و نهرو در جواب میگوید شما داشتید؛ محمد مصدق؛ و قدرش را ندانستید.
به نظرم مصدق بیشتر با کسی که بعد از او آمد یعنی عبدالناصر بیشتر قابل مقایسه است اما عبدالناصر در یک دوره طولانی خواست کار انجام دهد و به دلیل شکست از اسرائیل نتوانست کار کند و تبدیل به اسطوره نشد؛ درحالیکه مصدق در دوسالونیم تلاش کرد و شکست خورد، درحالیکه میدانست دارد برکنار میشود.
دکتر شایگان یک بار اشاره جالبی کردند و گفتند مصدق ترجیح داد وجیهالمله باشد تا بخواهد برای ملت کاری انجام دهد. نکاتی که رفتارهای نمایشی مصدق و نوع صحبت کردن او اثر داشت و همچنین 25 سالی که بعد از مصدق میگذرد و سکوتی نسبت به او حاکم میشود، باعث شد تابویی نسبت به مصدق وجود داشته باشد و این مسئله به اسطوره شدن او کمک کرد.
بازیگری مصدق در روز دادگاهاش
علیاصغر سیدآبادی؛ نویسنده کتاب از مصدق تاریخی تا مصدق اسطورهای
واقعیت این است که من در این کتاب نه مورخ بودم، نه روزنامه نگار و نه پژوهشگر ادبی. من درباره پدیدار مصدق صحبت کردم نه شخصیت واقعی او. بله من مواضعی درباره کودتای 28 مرداد دارم و علاقه داشتن یا نداشتن من به مصدق نیز مسئلهای بود که نمیخواستم وارد آن شوم و توضیحاتی دادم که کلمه کودتا را در بازبینی به قصد از کتاب حذف کردم، نه به این دلیل که مخالف آن اتفاق و کودتا بودن آن بوده باشم، بلکه میخواستم حواسها را به نقلقولها پرت نکنم و میخواستم توضیح دهم که مصدق چگونه در ذهن ایرانیان پدیدار شد.
آن چند سالی که مصدق حاکم بود و از روز اولی که به قدرت رسید، طرف انگلیسی و بعد آمریکایی در حال طرح برنامهای بودند تا او را بردارند و این موضوعی است که بارها به آن اذعان کردند. اما حتی این موضوع هم برای من مهم نیست، مهم این است که مصدق چگونه در ذهن مردم ایران پدیدار شده است. کاری که در آن دوره انجام شد از جنس روابط عمومی بود، یعنی طراحی کردند که بر روی افکار ایرانیان چگونه تاثیر بگذارند.
از نظر من حتی تاثیر بر افکار ایرانیان نیز باز میگردد به اینکه ذهنیت ایرانی چگونه است و چگونه کار میکند و اسطورههای آن چه هستند و ضعف و قوت مصدق و شاه و جبهه ملی چیست. بعدها گفته شد که برنامهها و کاریکاتورهایی که طراحی شده بود براساس ضعف این آدمها بوده است تا چگونه بتوانند رابطه بین شاه و مصدق را به هم بزنند.
از نظر من مصدق تا روز آخر زندگیاش یک سلطنتطلب مشروطهخواه بود و فکر نمیکنم از این برگشته باشد. در کتاب نوشتهام که یکی از دلایلی که مصدق روز 28 مرداد اسطوره شد، این بود که با حزب توده ائتلاف نکرد. البته ما بعداً میفهمیم که حزب توده کاری هم نمیتوانست بکند اما در آن روز مصدق این مسئله را نمیدانست چراکه از تحولاتی که در شوروی اتفاق افتاده بود خبر نداشت. در آن زمان از مصدق میخواهند که مردم را به خیابان دعوت کند و قبول نمیکند، بارها از حزب توده پیام دریافت میکند و توجه نمیکند و از نظر من میخواست آن وجیهالمله بودن را نشان دهد و اسماش تنها به عنوان یک آدم مستقلی که با انگلیس مبارزه کرده باقی نماند.
از 28 مرداد به بعد به مدت 25 سال علیه مصدق کتاب نوشته شد و روایتهای رسمی تولید شد و اسم مصدق سانسور شد. به نظر من یکی از دلایلی که مصدق اسطوره شد، همین مسئله سانسور است. از طرفی معتقدم مصدق یک بازیگر بوده و آگاهانه بازی میکرده و این بازیگری را که گاهی در روایتهای شاه نیز آمده است و در روایت آمریکاییها نیز هست که به عنوان شارلاتان و شیاد از او یاد کردند اما به نظر من بازیگری میکرده است. یک آدم در موقعیت جهان سومی است که قدرتی ندارد اما با قدرتها درافتاده است.
یکی از راههایی که مصدق انتخاب کرد، بازیگری است. او در روز دادگاه خود نیز بازی میکند. به نظر من یک مقتل [کتاب روضه] نوشته بود، براساس مقتلهایی که مردم میشناسند و براساس آن در روز دادگاه خود بازی کرد و تلاش میکند اعضای دادگاه را به بازی بکشاند. ابتدا تلاش میکند رئیس دادگاه را به بازی بکشاند اما زرنگ بود و دُم به تله نداد. دادستان را به بازی میکشاند و دادستان نیز مثل موم در دست مصدق بود. هر وقت مصدق میخواست عصبانی میشد، هر وقت میخواست توهین میکرد و مصدق این بازی را از او میگیرد.
مصدق به مصداقهایی از روز دادگاه اشاره کرد. از جمله یک جا دهانش خشک میشود و میگوید یک لیوان آب هم به من نمیدهید. دلش میخواست که به او آب ندهند اما بلافاصله آب میآورند و میگوید: «از آب هم مضایقه کردند کوفیان هم نشد» یعنی در ذهنش بوده که به او آب ندهند و این جمله را بگوید اما برای خنداندن جمع استفاده میکند و زمانی که میبیند دادگاه دارد از اوج میافتد یک بازی میکند تا دوباره دادگاه را به اوج برساند.
مهمتر از همه سانسور و شعر در آن بازه تاثیرگذار بوده و سانسور شعر را زنده میکند. شعر تقریباً کارکرد رسانهای خود را در دوره مصدق به دلیل آزادی از دست داده بود اما در دوره بعد که اسم بردن از مصدق دیگر امکان ندارد، شعر دوباره احیا میشود و کارکرد رسانهای و سیاسی خود را بازیابی میکند.