| کد مطلب: ۹۷۴۲

سلطان، رعیت و مهاجر

دربارۀ فیلمی کوتاه که بازتاب وضعیتی از امروز ماست

دربارۀ فیلمی کوتاه که بازتاب وضعیتی از امروز ماست

«احترام به حضور دیگری»، در میان تعاریفی که از ادب در فلسفه اخلاق وجود دارد، بهترین و قابل‌اتکاترین به نظر می‌رسد. «ادب» از پرمناقشه‌ترین مفاهیم در فلسفه اخلاق است. «آندره اسپونویل فیلسوف معاصر فرانسوی»، در کتاب «رساله‌ای کوچک در باب فضیلت‌های بزرگ» اصلاً درباره این صحبت می‌کند که ادب را می‌توان جزء فضلیت‌ها برشمرد یا نه؟ او معتقد است که ادب گاهی گمراه‌کننده هم است. چه‌بسا مرد و زنی با رذائل گوناگون که با پوشش ادب خود را دیگرگون نشان می‌دهد. بعضی فیلسوفان معتقدند چه‌بسا همین ادب خود رذیلتی شود. آنگاه که با ریاکاری تنه به تنه شود. آنگاه که فرد خود را چنان بنماید که چنین نباشد.
در این معنا چه‌بسا آن نماینده‌ای که این روزها تشتش از بام فتاد و فیلم حضورش در جمع معلمان حرف کوی و برزن شبکه‌های اجتماعی شد، آدمی با فضلیت باشد. آدمی که بودش را هویدا می‌کند؛ اینکه من شما مردم را نه به مثابه کسانی که به من رای دادید و انتخاب کردید تا حافظ منافع‌تان باشم، بلکه شما چون رعیت‌ بی‌مقداری هستید و من سلطان. احتمالاً جناب نماینده چنین می‌اندیشیده و این پندار را در کردار خودش آورده است. از این بابت لااقل رذیلت ریاکاری را در این موقعیت نداشته. اینکه در موقعیت‌های دیگر، وقتی جلوی رئیس و آنان‌که پُست و قدرت بیشتری از خودش دارند هم چنین رفتار کند یا نه را نمی‌دانم. اگر که در برابر آنها هم چنین هست که احسنت به او اگر نه که دیگر هیچ.
باری، در نسبت معنای اول ادب، یعنی احترام به حضور دیگری، رفتار جناب نماینده نه در مقام نماینده مجلس که به‌عنوان انسانی در تعامل با انسان دیگر، هم از جانب ادب فرسنگ‌ها دور است و هم جانب زیبایی. جناب نماینده در چند دقیقه صحبت مردم تقریباً تمام کارهایش را کرد؛ صندلی بازی، شکستن تخمه، پاک کردن دندان‌هایش و... او با تمام اندام‌هایش به زبان حال می‌گوید که حوصله شما و حوصله این بحث‌ها را ندارم. بنده‌خدا مانده است که چطور بگوید سریعتر این بحث را تمام کنید و بگوید این خودتان و گلایه‌هایتان هیچ اهمیتی برای من ندارد. او با رفتارش در حال انکار تمام‌عیار دیگرانی است که اطراف او وظیفه ذاتی‌اش را طلب می‌کنند و جناب نماینده گویی از سر ناچاری آمده آنجا نشسته نه از سر وظیفه ذاتی‌اش.
این رفتار سلطان‌مآبانه جناب نماینده، ایراد بزرگ دیگری هم دارد و آن هم زشت‌تر کردن دنیاست. هر رذیلتی جهان را زشت‌تر می‌کند و هر فضیلت حتماً زیباتر. ادب در این میان به دلیل آثار سمعی و بصری‌ای که در همان لحظه می‌گذارد بیشتر از دیگر فضیلت‌ها، جهان را زیباتر خواهد کرد یا از زشتی‌اش خواهد کاست و طبیعتاً هرچه هم دورتر از آن شویم جهان زمخت‌تر و زشت‌تر خواهد شد. نمی‌دانم جناب نماینده حاضرند خودشان این صحنه زمخت را از نو تماشا کنند؟ اینکه انسان‌هایی مستأصل در حال بیان مهم‌ترین مسئله زندگی‌شان هستند و مخاطبان‌شان آن‌سو به دنبال باقیمانده تخمه لای دندان‌هایش است.
شوربختانه در این معرکه نازیبا جناب نماینده تنها بازیگر نیست. مردمی که خودشان همان لحظه در حال سرکوب شدن هستند، مرزبندی دیگری باز کرده‌اند و مردمانی دیگر را سرکوب می‌کنند. معلم بینوا برای محق بودنش می‌گوید که من مهاجر از فلان کشور و بهمان کشور نیستم. او می‌خواهد شهروند بودن و دارای حق‌بودنش را اثبات کند و برای این اثبات مشغول انکار دیگری‌ای می‌شود. حرجی بر او نیست. مگر نگفت: «الناس علی دین ملوکهم». وقتی نماینده‌ای که حداقل روی کاغذ و به لحاظ نظری باید در برابرترین حالت با این شهروند باشد و همچون یک سلطان رفتار می‌کند، او چطور از این وضعیت به شدت طبقاتی گریز داشته باشد؟ چرا برای اثبات خودش نباید بگوید که او هم تمایزی با دیگرانی دارد و از آن دیگران بیشتر حق؟ کمتر کارگردان بزرگی سراغ دارم که بتواند در یک سکانس وضعیت سلسله مراتب طبقاتی را چنین ترسیم کند که کسانی نگویند در حال سیاه‌نمایی و آگراندیسمان است.

دیدگاه

ویژه بیست‌و‌چهار ساعت
آخرین اخبار