نشانههای ترسناک
امروز نوشتن و گفتن از هرچیز دیگری جز اتفاقاتی که در شهرهای کردنشین رخ داده شاید غیراولویتدار بهنظر میرسد.
امروز نوشتن و گفتن از هرچیز دیگری جز اتفاقاتی که در شهرهای کردنشین رخ داده شاید غیراولویتدار بهنظر میرسد. بیراه هم نیست این ایراد. نکته اینجاست که رخدادها معلول یک علت نیستند، بلکه عوامل مختلفی باعث پیشامد رخدادهایی در صحنه اجتماع و سیاست میشود. یکی از علل آنچه در مهاباد و دیگر شهرهای کردنشین رخ میدهد، نتیجه خالی شدن فضا از کنشگرانی است که دغدغه عدم خشونتورزی دارند. در امتداد همین جو اینکه کسی مانند احمد زیدآبادی عرصه سیاسی فعلی را دیگر مجالی برای کنشگری خودش نمیداند هم معلول رادیکال شدن فضا، هم علتی است برای رادیکالتر شدن سیاست در ایران.
عمده مردم ایران امروز خشمگین هستند. همه این خشمها حول دال فوت شدن دختر بیگناهی بروز یافت، اما مرگ مهسا، تنها میانجیای شد برای بروز خشمی که ریشههای عمیقتر داشت. بهنظر کمتر مسئولی هم در این شک داشته باشد، آنچه مهم است اینکه مواجهه ساخت قدرت با این خشم و در گام بعدی چگونگی ابراز آن از سمت معترضان خشمگین بهگونهای باشد که کمترین هزینه را برای مردم و ایران داشته باشد. زیدآبادی و امثالهم که در فضای کنشگری سیاسی تعدادشان بسیار انگشتشمار است، این دغدغه را دارند. خلأیی که بهواسطه فقدان زیدآبادی در این فضا پیش میآید، به دست کنشگران موثری پر میشود که در دو سوی طیف فضای سیاسی ایران قرار گرفتهاند. یکی معتقد است اساسا این خشم جایز نیست و باید که با شدیدترین برخورد کنترل شود و آنسوی طیف میخواهد که با استفاده از این خشم، تغییرات تند و اساسیای حاصل کند که مدنظرش است و هزینه سنگین هر دوی این رویکردها را درنهایت مردم خواهند داد. ترک فضای کنشگری سیاسی امروز توسط زیدآبادی و امثالهم بهدلیل تفاوتهایی که او نسبت به دیگر کنشگران دارد، خسران بزرگ و برگشتناپذیری است. فرق زیدآبادی با دیگر کنشگرانی که امروز داعیه
رهبری مبارزه را دارند در چند چیز است؛ مهمتر از همه زیدآبادی بهقول نسیم طالب، پوست در بازی دارد. میزان سالهای زندانی شدن و هزینه دادن زیدآبادی برای کنشگریاش از جمع عمر سیاسی شدن این رهبران خودخوانده بیشتر است. آن هم سیاسی شدنی که در خارج از حوزه ساخت سیاسی ایران و بعضا از پس اتفاقات شخصی شکل گرفته، نه دغدغه اجتماعی. بدیهی است این هزینهها حقانیتی به گفتههای زیدآبادی یا هیچکس دیگری نمیدهد اما نکته هم از بابت مصلحتاندیشی قابلتأمل است، هم اخلاقی. از باب مصلحتاندیشی و با تکیه بر همان نظر نسیم طالب، کسی که تمام زندگی امروز و فردایش در گرو آینده ایران است، بیشتر از کسی که در بهترین حالت پیوند فیزیکی با ایران ندارد تمام جوانب را در نظر میگیرد، چراکه خراب شدن ایران یعنی خراب شدن مستقیم زندگی و هستی او. از وجه اخلاقی هم که اظهرمنالشمس است، ما تنها میتوانیم به دیگران توصیههایی کنیم که خودمان در موقعیتی برابر آن توصیهها را عملی کنیم. کدام یک از کسانی که از کانادا، آمریکا و اروپا ما مردم داخل را چون گلادیاتورها به جنگ تشویق میکنند، حاضرند لحظهای خودشان در وضعیتی که به آن تشویق میکنند حضور داشته
باشند؟ آیا آنان خواصی هستند که باید مصون بمانند تا رسالتی انجام دهند؟ آیا جان و زندگی دیگرانی را که تشویق به جنگ و درگیری میکنند درحالیکه خودشان در کنج عافیت نشستهاند، کم اهمیتتر از جان خود میدانند؟آنان که دولتهای جهان را تشویق به جنگ و درگیری نظامی با ایران میکنند، بهجای نشستن در مقر ناتو حاضر هستند در لحظه جنگ همراه دیگر مردم در کشور باشند؟ عقلانیت حکم میکند، عرصه برای کنشگرانی که پوست در بازی دارند خالی نشود که صدای آنهایی که درنهایت هرچه شود، خیلی تاثیر جدیای در زندگیشان ندارد، بهعنوان تکصدا دائما روزنانس شود. از سوی دیگر اینکه احمد زیدآبادی به چنین جایی میرسد که عطای کنشگری را به لقایش ببخشد، نشانهای ناخوش میتواند باشد. اگر نامه بد خداحافظی خانم رحیمپور، خبرنگار بیبیسی آنچه را بر سر او برای بیان یک نظر مخالف آمد به حاشیه برد، به تنگ آمدن زیدآبادی از لشکریان فحاش و تروریستهای مجازی، قابلتامل است. او مثل خبرنگاران بیبیسی {بهزعم خود خانم رحیمپور} در رفاه و عافیت نبوده. چه زندگی شخصیاش که از منتهای درد و رنج آمده، چه زندگی سیاسیاش که تا مرز خودکشی او را برده است، امروز هجمهها
به جایی میرساندش که میگوید دیگر توان ندارم. پرسش اساسی این است آنان که ادعای هدف ساختن ایران آزاد را دارند، چطور نمیتوانند یک نقد همدلانه (هرچند غلط) را تاب بیاورند و چنان میکنند که گوینده از کرده خود پشیمان شود؟ آن هم گویندهای که فارغ از درستی و نادرستی استدلالش، زندگیاش گواهی بر خیرخواهی جمعیاش است. شاید جواب این پرسش ما را به جواب این برساند که چرا با وجود اینکه از مشروطه تا امروز بیش از 120سال است که ما مردم دغدغه عدالت و آزادیخواهی داریم و دائم هزینه پشت هزینه میدهیم، به آنچه میخواهیم نمیرسیم.