حالا حکایت ماست
خدا رحمت کند عمران صلاحی، نویسنده و طنزپرداز خوشقلم را. دهه هفتاد که اوج دوران رسانههای مکتوب بود، طنزنویسان هم ارجوقربی داشتند و با ستونهایشان در روزنامه
خدا رحمت کند عمران صلاحی، نویسنده و طنزپرداز خوشقلم را. دهه هفتاد که اوج دوران رسانههای مکتوب بود، طنزنویسان هم ارجوقربی داشتند و با ستونهایشان در روزنامهها و مجلات میدرخشیدند. در کنار ستونهای «دو کلمه حرف حساب» مرحوم کیومرث صابری فومنی و «تذکرهالمقامات» ابوالفضل زرویی نصرآباد و بعدها «ستون پنجم» سیدابراهیم نبوی، ستون طنزنوشتههای عمران صلاحی هم که عمدتا به موضوعات فرهنگی و هنری میپرداخت، از معروفترینها بود. ستونی با عنوان «حالا حکایت ماست» که در مجلات روشنفکری «آدینه» و «دنیای سخن» منتشر میشد و بعدها در سال 1379 تبدیل شد به کتابی از همین مجموعه نوشتهها، به همین نام.
البته، غرض از اشاره به عمران صلاحی و ستون و کتاب او در این اولین یادداشت سال، بازخوانی مطبوعات یا تتبع و پژوهش در آثار و افکار قدما نیست. صرفا، از باب ادای احترام است در بهکار بردن عنوان ستون آن مرحوم برای تیتر و مضمون این مطلب؛ اما نه به همان معنا که صرفا با جناسی در لفظ. آری، اگر عمران صلاحی تحت عنوان «حالا حکایت ماست» وضعیت و حال و روز جامعه مخصوصا اهل فرهنگ و هنر را به زبان طنز قلمی میکرد؛ گرته برداشتن از آن عنوان برای عنوان این مطلب، متوجه حکایت این روزهای ماست که در این ایام نوروز، به حکایت «ماست» هم رسیده است!
و جالب بود واکنشهایی که همین لفظ «ماست» در ماجرای اخیر برانگیخت و ابزار و بهانهای برای بازیهای کلامی شد. در این میان، یکی از عباراتی که زیاد به کار رفت، «ماستمالی» بود و میدانیم که «ماستمالی» تعبیری است کنایهآمیز در سخن فارسی که نشانی از پوشاندن و انکار با خود دارد. لفظی خودمانی برای تعابیری دقیقتر، از قبیل «حجاب انداختن بر حقیقت» یا «نادیده انگاشتن واقعیت» یا «نپرداختن به ریشهها» یا «میدان دادن به کمخردان و محدود اندیشهها». در ماجرای اخیر هم، اگر محور و مبنا همچنان «ماستمالی» باشد، میتوان با حکمی و برخوردی و تذکری از کنار آن گذشت. میتوان آن را اقدامی موردی از فردی با تعقل اندک و تعصب بسیار تلقی کرد و لابد برایش نسخه رواندرمانی پیچید و یا حداکثر دعوت به برخورد فرهنگی کرد. (از همان کلیگوییهای شیک و معمولی که نزد برخی روشنفکران و اهل علم هم رواج دارد). یا از آنسو، میتوان طرف فرد «ماست پرتکن» را گرفت و به آن دخترک و دیگر زنان و دختران بیحجاب تاخت که چرا رعایت حال مومنین و متدینین و باغیرتها را نمیکنید و با ولنگاری، آنان را به نقطهای میرسانید که ناگهان واکنش نشان دهند و هرچه دم
دستشان رسید پرتاب کنند. (حال، باید خدا را شاکر بود که این مغازه لبنیاتی بوده و ابزار دمدست، «ماست» که حداکثر لباس و موی را میآلاید و جراحت و زخم و آسیب جان در پی ندارد).
اما در نگاهی جدیتر، رسیدن به نقطه «حکایت ماست» در ادامه مجموعهای از حکایات و رخدادهای پیشین، محقق شده است. حکایات و رخدادهایی که از فردای پیروزی انقلاب و با اجباری شدن تدریجی حجاب در ادارات و مدارس و دانشگاهها شروع شد و به خیابانها و پارکها و بازارها و درون خودروها و مغازهها و... تعمیم یافت. حاکم شدن این رویکرد، برآمده از خواستهای انباشتشده برخی جریانهای سنتی و بهویژه نیروهای بنیادگرای دینی همچون جریان فداییان اسلام در سالهای پیش از انقلاب بود که حال، با برآمدن حکومت دینی ابزارهای تحقق آن را در دسترس مییافت و رویای حاکم شدن شرع را در سر میپروراند. حکومت نیز در عمل، با این رویکرد همراهی نشان میداد و هرچه از ابتدای انقلاب و دوران هیجان تاسیس و حضور رهبر کاریزماتیک گذشت، این همراهی بیشتر شد؛ چراکه پایگاه اصلی و محوری خود را در میان بخشی از جامعه قرار میداد که آرمانشهر خود را منوط به اجرای احکام شرعی و استقرار اسلام حداکثری در عرصه اجتماعی مییافتند. چنین بود که پسوند «اسلامی» عملا به قیدی برای «جمهوری» تبدیل میشد و گاه چنان پیش میرفت که شهروندان غیرمعتقد و حتی غیرملتزم به شرع را از دایره
جامعه حذف میکرد و سخن از «جمهوری مؤمنین» میرفت. همزمان، مجموعه تحولاتی در ارزشها و نگرشهای بخش قابلتوجهی از جامعه ایران شکل میگرفت که هر روز بیش از روز پیش، آنان را با گرایشهای مدرن و جهانشمول همراه و همگام میساخت و میان آنها با سبک زندگی رسمی و سنتی، فاصله میانداخت.
«حکایت ماست» در بستر چنین جامعهای است که شکل میگیرد. نه آنکه ماست را پرت میکند، صرفا فردی غیرتی یا با رفتاری ناخودآگاه و موردی است و نه آنکه ماست به او پرت میشود، صرفا یک فرد است که الگوی رسمی را کنار گذاشته است. هر دو طرف «حکایت ماست» نیروهایی واقعی و ریشهدار در جامعه امروز ایران هستند. نیروهایی که یکی دل در گروی احیا و تداوم گذشته انقلابی دارد و دیگری، دل به آینده و شکل دادن فردایی سپرده که میخواهد آن را بسازد؛ چنانکه خود میخواهد. مواجهه این دو نیرو، میتواند هم در شکل «ستیز» بروز و ظهور یابد و هم در شکل «سازش». شاید اگر حکومت پای خود را از این میانه بردارد و کنار بنشیند، احتمال آنکه دو طرف بهتدریج یکدیگر را بپذیرند و تفاوتها را به رسمیت بشناسند و بهسوی «سازش» گام بردارند، بیشتر است. اما اگر همچنان حکومت خود را یکسوی نزاع «حکایت ماست» بداند و «جمهوری اسلامی» را به «جمهوری مومنین» تغییر دهد؛ در عمل، بسترساز ستیزهایی بیشتر خواهد شد و رخدادهایی را دامن خواهد زد که در حد «حکایت ماست» نمیماند. ساختاری که تفاوت اجتماعی را بهرسمیت نشناسد و آن را به امری سیاسی و فراتر از آن، مسالهای امنیتی ارتقا
دهد؛ طبیعی است که دائم درگیر ستیز باشد که کاشتن باد را برداشت جز توفان نیست...