تحلیل روانشناسان و جامعهشناسان درباره پایان دادن به زندگی در جامعه امروز
محرمانههای اعتراضی
در نشست «گفتوگویی جمعی درباره روایتهایی از مرگ» که از سوی انجمن جامعهشناسی ایران با همکاری خانه اندیشمندان علوم انسانی برپا شد، درباره تاثیر محیط اجتماعی بر پایان دادن به زندگی صحبت شد، اینکه نبود معنا، تا چه میزان افراد را به سمت مرگ میکشاند.
اعتراض؟ نمایش یا فقدان معنا؟ مرگهای خودخواسته یا خودکشی؟ اینها سوالاتی بود که جمعی از متخصصان حوزه روانشناسی و جامعهشناسی در نشستی تخصصی درباره آن بحث کردند؛ آنهم در شرایطی که به گفته سخنرانها، آمار خودکشیها در کنار قتلهای ناموسی، سقط جنین و زاد و ولد و... محرمانه است، اطلاعاتی از آن در دست نیست و اظهارنظرهای رسمی درباره سیر صعودی آن عنوان نشده است.
در نشست «گفتوگویی جمعی درباره روایتهایی از مرگ» که از سوی انجمن جامعهشناسی ایران با همکاری خانه اندیشمندان علوم انسانی برپا شد، درباره تاثیر محیط اجتماعی بر پایان دادن به زندگی صحبت شد، اینکه نبود معنا، تا چه میزان افراد را به سمت مرگ میکشاند.
با اینکه آماری رسمی در کشور از میزان خودکشیها وجود ندارد، سازمان جهانی بهداشت چند روز پیش، آماری از میزان خودکشیها در جهان منتشر کرد. براساس این گزارش، میزان خودکشی در ایران در سال 2021، 4/34 در هر 100 هزار نفر بود: مردان 6/46 و زنان 2/16. این آمار در سال 2020، کمی بیشتر بود، به این صورت که نرخ خودکشی در میان هر صد هزار نفر 4/38 ثبت شده بود: مردان 6/52 و زنان 2/17. در سال 2019 هم نرخ خودکشی 5/2 بود: مردان 7/7 و زنان 2/8.
مرگ طبیعی در تقابل با مرگ خودخواسته
الناز شیری، جامعهشناس و مدیرگروه جامعهشناسی نظری، یکی از سخنرانهای این نشست بود. او درباره مرگ خودخواسته صحبت کرد: «جامعهشناسی، علمی است که در دوره مدرن شروع به شکلگیری کرده، بنابراین ویژگی جامعهای که در قرن هجدهم، امیل دورکیم – جامعهشناس - آن را بررسی کرد، با ویژگی جامعه امروز ما بسیار متفاوت است. زمانی که دورکیم تاکید میکند خودکشی در انسجام بالا یا پایین، میتواند افراد را به سمت آسیبهای اجتماعی ببرد، به این معنی نیست که در جامعه ما هم این اتفاق خواهد افتاد.»
شیری درباره انسجام اجتماعی توضیح بیشتری داد: «ما شاهدیم افراد بهدلایل مختلفی ازجمله اقتصادی، خود یا خانوادههایشان را میکشند. از این موارد زیاد دیده میشود که براساس نظریه خودکشی دورکیم، میتواند بهدلیل انسجام اجتماعی پایین باشد، اما در مقابل با خودکشی اعتراضی هم مواجهایم که نتیجه انسجام اجتماعی بالاست.
حالا سوال این است که انسجام اجتماعی جامعه ما در چه سطحی است؟ موقعیتمحور است یا جامعهمحور؟ اگر بخواهیم به نظریه دورکیم پایبند باشیم، انسجام اجتماعی در این نظریه، براساس دین، وضعیت تاهل، دارا بودن فرزند و میزان تحصیلات تعریف میشود. از نظر دورکیم، ازدواج و فرزند داشتن، انسجام اجتماعی را بالا میبرد اما چرا افرادی را میبینیم که بهدلیل نابسامانی اقتصادی و خانوادگی دست به خودکشی جمعی میزنند؟»
او با انتقاد از این نظریه، وارد بحث دیالکتیک و بهطور مشخص دیالکتیکشناختی شد: «ما اینجا منظورمان دیالکتیک قطبی نیست، بلکه دیالکتیکی است که رابطهاش مبتنی بر تضاد است؛ تضادی که حتی دورکیم بین فرد و جامعه درباره آن بحث میکند. در دیالکتیک شناختی، رابطه بین عینیت و ذهنیت بسیار مهم است، عینیت اجتماعی واقعیتی است که ما در آن قرار داریم و تمام عناصر اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و... در آن قرار دارند.
ذهنیت، فهم ما از واقعیت است، اگر رابطه بین فهم ما از موقعیتی که در آن قرار داریم، به صورت آبجکت و سابجکت باشد رابطه تضادی به تناقض تبدیل میشود و منجر میشود تا فهم ما از واقعیت اجتماعی تبدیل به نفی واقعیت اجتماعی شود. همین رابطه دیالکتیکی را در ارتباط با مرگ و زندگی در نظر میگیریم. ما بهطورکلی میل به بقا داریم، این میل در ما بسیار قوی است، اما در دیالکتیک بین مرگ و زندگی چه اتفاقی میافتد که به قول اگزیستانسیالها، دلهره انتخاب از بین میرود و مرگ انتخاب میشود؟»
چرا معنای مرگ خودخواسته منتقل نمیشود؟
او در ادامه از واژه مرگ خودخواسته بهجای خودکشی استفاده کرد: «ما مرگ طبیعی را در تقابل با مرگ خودخواسته در نظر میگیریم، در بسیاری از موارد با مرگ طبیعی مواجهایم که یک نماد بهشمار میرود. بهطورکلی کنشهای ما باید نمادی باشد، یعنی معنایی را منتقل کنند، وقتی معنایی منتقل میکنند، ممکن است در ارتباط با آن اتفاق متأثر شویم یا دوره سوگ را بگذرانیم یا حتی معنی زندگی را بیشتر درک کنیم.
در مرگ خودخواسته هم باید اینطور باشد. یعنی باید یک معنایی منتقل شود که قابل اشاره و ارتباط باشد. اما ما با مرگهایی در جامعه مواجهایم که فرد کاملاً آگاهانه در یک تحلیل عملگرایانه تصمیم میگیرد رابطهاش را به سمت مرگ سوق دهد، آن را تبدیل به رابطه تناقضی کرده و خودش را از این جهان حذف کند. اما سوال اینجاست، چه اتفاقی میافتد که معنای مرگ خودخواسته منتقل نمیشود؟»
این جامعهشناس در ادامه از ماجرای انحصار فضای عمومی توسط طبقه فرادست و تاثیر آن بر کمرنگشدن مرگهای خودخواسته و اعتراضی گفت. به گفته او، حتی اگر مرگ خودخواسته و اعتراضی باشد، درست مانند جنبشهای اجتماعی که درنهایت تبدیل به مطالبهگری میشود و افراد بهدلایل سیاسی زندانی میشوند، در مرگهای خودخواسته هم که برای مطالبه زندگی میخواهند معنایی را منتقل کنند، توسط همین فضای عمومی قلب واقعیت میشوند و معنی دیگری را منتقل میکنند.
به همین دلیل است که برای ما این سوال پیش میآید که آیا فردی که بهصورت خودخواسته تصمیم گرفت با مرگش معنایی را منتقل کند و مطالبه خودش را درخواست کند، استراتژی درستی را انتخاب کرده است؟ آیا توانست به من و شما کمک کند، یا صرفاً به حذف خودش از این جامعه منجر شد؟
به گفته او، در این نگاه باید از دیالکتیک فرد و جامعه و عاملیت ساختار بهقول آنتونی گیدنز ـ جامعهشناس ـ فراتر رفت و دیالکتیک ملکه، میدان و سرمایه را که در دیدگاه پیر بوردیو ـ جامعهشناس فرانسوی ـ دیده میشود، در نظر گرفت. میدان موقعیتی است که در آن قرار داریم، ملکه باورهای ماست که در ذهن خودمان بزرگ و مقدساش میکنیم.
این ملکهها در رابطه با کنشهای متقابل اجتماعی به وجود آمده است. اگر ما دنبال این هستیم که چرا برخی مرگ را به زندگی ترجیح میدهند، باید به بحث دیگری هدایت شویم؛ بحثی که وقتی صحبت از بحران معنا در جامعه مدرن میشود، این سوال را پیش میآورد که چرا قبل از اینکه جامعه ما پایش به جامعه مدرن باز شود، با بحران معنا مواجه میشود؟ چرا با اینکه تمام ملکههایی که در ذهنمان از باورهای سنتی ساختهایم و از کودکی به ما منتقل شده، باز هم دچار بحران میشویم؟
بهنظر میرسد که یک تضاد درونی در ماهیت جامعه ما که نه مدرن است، نه سنتی و نه یک جامعه در حال گذار، وجود دارد. سردرگمی که در این بحران معنی ایجاد میشود، موجب شده نتوانیم این عناصر ارتباطی را بهدرستی بهکار ببریم و در آن فضای عمومی که کنشگران فعال آن میتوانند میدان ارتباطی باشند، بهره بگیریم و بهجای اینکه به مرگ تمایل پیدا کنیم به سمت زندگی برویم.
این جامعهشناس ادامه داد: «وقتی ما از مرگ خودخواسته حرف میزنیم، از کنشگر فعالی حرف میزنیم که در رابطه تضادی بین خودش و جامعه تصمیم میگیرد که سطح این رابطه را از تضادی به تناقضی تبدیل کند. یعنی من بهعنوان کنشگر اجتماعی تحت یک ساختار، تز هستم و در رابطه تناقضی تبدیل به آنتیتز میشوم و نفی ـ نفی میکنم؛ یعنی هم من نباشم، هم جامعه. به همین دلیل در یک شرایط کاملاً آگاهانه، کنشگر فعالی میشویم که مرگ را بر زندگی ترجیح میدهیم. ما این مسئله را در مرگ طبیعی نمیبینیم، اگرچه که معنا و نماد به ما منتقل میکند.
در مرگ طبیعی ما کنشگر منفعل هستیم، میل به بقا داریم اما نمیتوانیم و تسلیم میشویم. این دیالکتیک از نوع فاصله است، دیالکتیک فاصله، دیالکتیکی است که ما بین خودمان و واقعیت اجتماعی فاصله ایجاد میکنیم و تسلیم میشویم. گاهی هم رو به استراتژیهای خلاقانه میآوریم. اما موضوع اصلی در اینجا بحث جاری و ساری بودن یک رویکرد فلسفی است.
فرآیندگرایی، یک رویکرد فلسفی است که به زندگی ما معنا میدهد. عناصر اجتماعی ما تغییر میکند و باید مراقب فضای عمومی که میخواهد بر ما مسلط شود، باشیم. ما با فهم مشترکی که بین خودمان ایجاد میکنیم، این اجازه سلطه بر خودمان را یا میدهیم یا نمیدهیم.»
براساس اعلام شیری، فرصتهای زندگی ما حتی در یک جامعه مشترک، یکسان نیستند. این فرصتها زمانیکه به دنیا میآییم به ما تحمیل شده است، اما سبک زندگی را خودمان انتخاب میکنیم. زمانیکه در دیالکتیک بین فرصتها و سبک زندگی، عنصر خارجی وارد میکنیم، نمیتوانیم در فرصتهای زندگیمان انتخابی برای این عنصر خارجی داشته باشیم، بنابراین درگیر تناقض میشویم.
این تناقض زندگی را برای ما فاقد معنا میکند، اگر هم فاقد معنا نکند، دچار بحران معنا میشویم، به همین دلیل است که ما باید بدانیم تصمیمهای ما تحلیل عملگرایانه دارند و چه معنایی منتقل میکنند؟ حتی اطرافیان ما بهدلیل این مرگ خودخواسته ما، دچار چه تنشهایی میشوند یا اینکه اصلاً ممکن است برایشان مهم نباشد. همه اینها در تحلیل عملگرایانه ما باید نقش داشته باشند تا ما کنشگری فعالمان را یک استراتژی درست بهشمار بیاوریم.
جامعه ناامن
مهناز رونقی، استاد ارتباطات است و در این نشست درباره مرگاندیشی در جهان امروز سخن گفت. به گفته او، در جامعهای که زندگی میکنیم همهچیز ناامن است و حتی ارتباطات اجتماعی منتهی به پیوند نمیشود: «ما دائم در فضایی زندگی میکنیم که جای سوژه و ابژه عوض شده است، یعنی ما دیگر سوژه نیستیم و تبدیل به ابژه شدهایم.
در این فضا، ارتباطات مجازی حرف اول را میزند. خیلی کم همدیگر را میشناسیم و دیالوگ به مونولوگ تبدیل شده است. بهجای دنیای چندصدایی، ما در یک فضای تکصدایی بهسر میبریم. وقتی این اتفاق ادامه پیدا میکند، درنهایت به جایی میرسیم که همهمان دلزده و افسرده میشویم.» به گفته او، در چنین شرایطی، یک دیالکتیک دائم بین مرگ و زندگی وجود دارد و آن چیزی که باید ما را به سمت زندگی ببرد، سنتزی است که از این ماجرا حاصل میشود: «معتقدم که ما باید بیش از هر چیزی به فضای کنش برگردیم. آنچه در فضای دانشگاهی هم زیاد دیده میشود، انفعال است، انفعال همه ما در مقابل همهچیز. شاید بهنوعی انگیزهمان را در مقابل خیلی از مسائل از دست دادهایم، اما باز هم فکر میکنم که نیاز به یک مهارت برای درست زندگی کردن و اندیشیدن داریم.»
خودکشی بهمثابه ابزار قدرت؟
فاطمه علمدار، جامعهشناس و مدیرگروه روانشناسی اجتماعی، بهعنوان سخنران بعدی، درباره نسبت خودکشی اعتراضی با سیاست زندگی از منظر روانشناسی اجتماعی با نگاهی به نظریات دورکیم و آنتونی گیدنز، صحبت کرد. او با بیان اینکه محیط اجتماعی در تصمیم برای خودکشی نقش برجستهای دارد، گفت: «دورکیم بحث تصمیم خودکشی را به دو وضعیت نظم و انسجام اجتماعی نسبت میدهد.
در این نگاه، چهار نوع خودکشی تفکیک شدهاند. زمانیکه نظم اجتماعی بسیار سختگیرانه است، وقتی جامعه بهشدت آشفته و بحرانزده است مثل وضعیت رکود اقتصادی، زمانیکه جامعه بهشدت منسجم است و فرد حاضر است برای منفعت جمعی، جانش را از دست بدهد، شاهد بالا رفتن میزان خودکشی هستیم.
جامعه در وضعیت ازهمگسیخته که فرد در آن احساس تعلق نمیکند، باز هم با بالارفتن خودکشی مواجهایم، مثل مهاجرانی که در جامعه جدید تنها هستند. دورکیم این نظریه را اواخر قرن نوزدهم مطرح کرد، زمانی که جامعهشناسی در اوایل شکلگیری خود بود، او در تلاش بود تا جامعه مدرن را بشناسد. حدود 100 سال بعد آنتونی گیدنز، کتاب تجدد و تشخص را نوشت و آنجا سعی کرد دنیای مدرن را بهشکل عمیقتری بررسی کند.»
به گفته علمدار، باید ویژگیهای محیطی که در آن زندگی میکنیم را بشناسیم و بر آن اساس بتوانیم با احساسات خود و لایههای عمیق خودمان ارتباط برقرار کنیم. گاهی دانستن اینکه خیلی از احساسات ما از محیط اجتماعیمان نشأت میگیرد، منجر میشود احساس کنیم تنها نیستیم. گیدنز به ما میگوید، در دنیای مدرنی زندگی میکنیم که نظم جدیدی در آن شکل گرفته و با قبلیها متفاوت است. اینکه در این دوران، بین تغییراتی که در سطح جهان رخ میدهد و درونیترین افکار و احساسات ما رابطه متقابل وجود دارد، ما را با پیشینیانمان متمایز میکنند. در حال حاضر آنسوی زمین اتفاقی رخ میدهد و اینسو، ما احساس افسردگی میکنیم.
براساس اعلام این جامعهشناس، در این دنیا همه ما متاثر از نهادهای اجتماعی هستیم، ما در دوران شک و تردید زندگی میگنیم. آن قطعیت سنت را از دست دادهایم و علم مدرن نتوانسته ما را قانع کند، چراکه خودش در شک بهسر میبرد، بر سر روزمرهترین مسائل تردید وجود دارد، حتی اینکه درنهایت مصرف شیر برای بدن خوب است یا بد. درباره هر چیزی نگاه تخصصی وجود دارد، انسان مدرن اساساً در شک زندگی میکند و در این فضای شکآلود، اعتماد کردن کار دشواری است. ما همیشه در حال خطر کردن هستیم چراکه اعتماد بنیادینی وجود ندارد.
به گفته علمدار، تمام اینها فشارهای روانی به فرد وارد میکند، اما سوال این است که در جنبشهای اجتماعی جدید که ناظر بر سیاست زندگی است و در راستای پذیرفتهکردن شیوههای زندگی متفاوتی است که آدمهای مختلف انتخاب کردهاند، آیا میتوانیم خودکشی را بهمثابه ابزار مقاومت تعریف کنیم؟ وقتی حرف از خودکشی اعتراضی میزنیم، یعنی خودکشی را از یک تصمیم روانی و شخصی درمیآوریم و به آن لباس قهرمان اجتماعی که میخواهد تغییر اجتماعی صورت دهد، تن میکنیم. در جنبشهای اجتماعی جدید که برای شیوه زندگی، معترضان میجنگند، خودکشی بهعنوان اتفاقی که ارتباط فرد را با جمع قطع میکند، قابل الگوبرداری نیست و معنای ناامیدی و یأس را به جنبش القا میکند. در چنین فضایی اساساً نمیتوانیم درباره مفهوم خودکشی اعتراضی بهعنوان ابزار مقاومت صحبت کنیم.
خشم درونی و پایان زندگی
میترا نیکآمال، روانشناس و مدیر یک کلینیک روانشناسی و مشاوره است. او بهعنوان سخنران بعدی، تحلیل روانشناختی از روایتهای خودکشی دارد. او گفت: «افراد زیادی بهدلیل اقدام به خودکشی به ما مراجعه میکنند که البته تعداد زیادی از آنها به اجبار دیگران مراجعه کردهاند، جالب اما اینجاست که در میان آنها اشتراکاتی وجود دارد. در بیشتر آنها احساس گناه دیده میشود، خودسرزنشی و از دست رفتن آزادی هم جزو دیگر موارد است.
در سطحهای دیگر، تروماها و ضربههای شدید روانی که اغلب هم بهدلیل مرگ و از دست دادن عزیزی است، علت اقدام به خودکشی آنهاست. اختلالات دوقطبی، اختلالات روان، نشخوارهای شدید فکری و... هم به عوامل مهم در اقدام به خودکشی افراد اضافه میشوند.» او احساس خشم و رفتار خشمگینانه را در وقوع خودکشی موثر دانست و گفت: «وقتی افراد خشم درونی دارند و نمیتوانند آن را کنترل کنند، به خود یا دیگران این رفتارها را اعمال میکنند.
هر دو مورد هم با احساس گناه همراه است. این رفتار معطوف به خود و دیگران میتواند روی انتخاب برای پایان دادن به زندگی موثر باشد. اگر نیروی زندگی که در درون ما قرار دارد، علاوه بر مرگخواهی یک نیروی زندگی هم داشته باشد، این دو در تضاد با هم نمیتوانند در کنار هم قرار گیرند، بنابراین خشم جایگزینش میشود و درنهایت فاجعهای بهاسم خودکشی وارد ذهن فرد میشود.»
پروژه عادیسازی خودکشی
در بخش پرسش و پاسخ این نشست، یکی از حاضران پرسید، آنطور که گفته میشود در جامعه امروز، مرگ تبدیل به یک امر روزمره شده اما چرا در جوامع تمامیتخواه، از مرگ به عنوان ابزاری برای سرکوب جامعه استفاده میکنند؟ این تناقض را چطور میتوان تحلیل کرد؟ رونقی پاسخ داد: «زمانیکه یک چیزی اینقدر پرتکرار میشود و از نظر مفهومی و معنایی، ترس و هیبتش از بین برود، دیگر نمیتوانیم بگوییم که یک حربه است.»
الناز شیری اما در ادامه این توضیح را داد: «پیش از این مطلبی نوشته بودم با عنوان پروژه عادیسازی که انتقادهای زیادی هم به آن شد. گاهی ما با پمپاژ خبری در رسانهها مواجه میشویم، مثلاً در روزهای متوالی میبینیم که خبر اختلاسهای کلان منتشر میشود، اول متاثر میشویم، بعد اعتراض میکنیم، سپس برای آن جوک میسازیم، میخندیم و به کنار میگذاریم. درباره فسادهای اخلاقی هم همین اتفاق میافتد.
اما بحث جوامع تمامیتخواه، دیگرکشی است نه مرگ خودخواسته. مرگ خودخواسته از سوی افرادی انجام میشود که معترض هستند و با آگاهی به اینکه احتمال مرگ برایشان وجود دارد در این اعتراضات شرکت میکنند، اما به نظر میرسد که این دیگرکشی هم درگیر پروژه عادیسازی شده که در رسانههایی که به ظاهر اپوزیسیون هم هستند، دیده میشود.
عادیسازی کنشی است که هر حاکمیتی که قدرت در اختیار دارند، میتوانند از آن به عنوان ابزار قدرت استفاده کنند و کسانی که در طبقه فرودست جامعه قرار دارند، قربانی میشوند.» به گفته او، همین پروژههای عادیسازی میتواند زندگی را برای ما بیمعنا کند و ما را به سمت مرگ سوق دهد.
بحران معنا و افزایش خودکشی
سوال دیگر مربوط به آمار خودکشی بود. اینکه اگر بالا رفته، علت چیست و آیا فقط متعلق به کشور ماست؟ نیکآمال در این باره گفت: «یکی از مهمترین دلایل بالا رفتن خودکشی، بحران معناست. یعنی افراد به تدریج معنای زندگی را از دست میدهند. خودکشی یک رفتار خودخواستهای است که همیشه بوده و خواهد بود. یعنی اینطور نیست که اخیراً زیاد شده باشد. اما به هر حال وقتی تغییراتی در جامعه ایجاد میشود، مخصوصاً در جوامع مدرن، بحرانهای روانشناختی افراد شدت میگیرد و درصد زیادی از آنها افسردگی و اضطرابهای زیادی را تجربه میکنند. از نظر ما روانشناسان بالا رفتن بحرانهای روانی، روی میزان خودکشی افراد تاثیر میگذارد.»
رشد فزاینده خودکشی
در همین زمینه شیری هم ادامه صحبتهای سخنرانها را گرفت و گفت: «وجود یک اقدام به خودکشی بین 10 مورد تفکر خودکشی، از نظر ما بحران است، یعنی نسبیت آماری وجود دارد که میتوانیم افزایش آن را بر اساس خبرهایی که منتشر میشود، ببینیم. اما اینطور نیست که از بین 10 نفری که تفکر خودکشی دارند، باید 9 نفرشان حتماً اقدام به خودکشی کنند تا بگوییم با بحران مواجهایم.
اگر از 10 نفر حتی یک نفر اقدام به خودکشی کند، یا حتی از بین 50 نفر یک نفر این اقدام را انجام دهد، از نظر ما این زنگ خطر است. در شرایط کنونی، در برخی از جوامع، خودکشی، از نظر فرهنگی پذیرفته شده است، در تعدادی از جوامع این مسئله به صورت قانون درآمده است و برای افرادی که در بستر مرگ به سر میبرند، مجوز مرگ خودخواسته داده شده است.
اگر بخواهیم عنوان مرگ خودخواسته را به شکل تحلیلی به کار ببریم، نه آسیبشناختی، همه اینها میتواند در ابعاد مختلفی در گروه مرگهای خودخواسته قرار بگیرند نه خودکشی. اگر هم بخواهیم از نگاه آسیبشناختی به آن توجه کنیم این نسبیت آماری بسیار قابل توجه است و رشد فزایندهای در آن میبینیم.»
آمار خودکشی، قتل ناموسی و سقط جنین محرمانه است
شیری، جامعهشناس درباره آمار میزان خودکشی هم توضیح داد: «مراکز آماری اجازه انتشار میزان این نوع مرگها و قتلهای ناموسی و دیگرکشیها را منع کردهاند. طی پژوهشی که در حال انجامش بودم، آخرین آمار مربوط به قتلهای ناموسی مربوط به سال 94 است که نشان میداد 48 درصد قتلها، ناموسی است، حالا با گذشت چندین سال، قطعاً این آمار هم بالا رفته است.
میزان خودکشی، قتل، قتلهای ناموسی، سقط جنین، زاد و ولد، جزو آمار محرمانه است که ارائه نمیشود و اگر بخواهید این آمار را برای یک پژوهش به دست بیاورید باید موضوع تحت عنوان یک طرح زیرنظر سازمانهای دولتی باشد، پولی هم بابت آن داده شود و آمار خریداری شود تا در آن طرح محرمانه قرار گیرد. این آمارها را به منِ پژوهشگر نمیدهند.» نیکآمال هم اضافه کرد:«ما در کلینیک خودمان شاهد این هستیم که در دو سال اخیر، میزان خودکشی بالا رفته است، بخش زیادی از مشاورهها و تراپیهای ما برای خودکشی است.» سوال دیگر درباره این بود که چقدر شرایط امیدبخش است؟ شیری در این باره گفت: «بحران معنا، مهمترین کلیدواژه برای کسی است که تصمیم میگیرد به زندگی خود پایان دهد.
اما شرایطی که آن بحران معنا را ایجاد میکند در جوامع مختلف متفاوت است. ما کشورهای اسکاندیناوی را داریم که در زمینه رفاه، بالاترین سطح را در جهان دارند و اتفاقاً میزان خودکشی در آنها بالاست. در ایران هم که سطح رفاه پایین است، باز هم خودکشی دیده میشود. ما باید ببینیم که این بحران معنا در ایران به چه دلیلی ایجاد شده و در کشورهای اسکاندیناوی به چه دلیل؟ زمانیکه شما هدفی برای زندگی کردن نداشته باشید که برایش تلاش کنید، حتی اگر دولت تمام امکانات را در اختیارتان قرار دهد باز هم دچار بیمعنایی میشوید. ما در ایران شبیه هیچ کشوری نیستیم و شرایط منحصر به فرد خودمان را داریم.»
خودکشیها آگاهانه است
یکی دیگر از حاضران، درباره استفاده از واژه خودکشی و مرگ خودخواسته پرسید. شیری در پاسخ گفت: «ما برای دور کردن نگاه آسیبشناختی به مسئله خودکشی، از واژه مرگ خودخواسته استفاده کردیم. بسیاری از مرگهای خودخواسته در جامعه ما کاملاً آگاهانه و هدفمند است، اسم این اقدام را نمیتوانیم خودکشی بگذاریم.
حتی خودکشی که از آن به عنوان آسیب یاد میشود هم کاملاً ناآگاهانه رخ نمیدهد. یعنی فرد میداند که چه میکند. تحلیل من این است که چه خودکشی باشد چه مرگ خودخواسته، در هر دو حالت برایش آگاهی وجود دارد. مسئله این است که در برخی از خودکشیها، فرد به خودآگاهی نرسیده است. خودآگاهی مرتبه بالاتری از آگاهی است.»
علمدار هم در ادامه صحبتهای سخنرانها گفت: «مسئله خودکشی بسیار حساس است، ما یک خودکشی داریم و یک مرگ خودخواسته. این بازی ذهنی جذابی است که خیلی از فلاسفه و مخصوصاً رواندرمانگران اگزیستانسیال درباره آن بحثهای جذابی میکنند. وقتی حرف از مرگ خودخواسته میزنیم گویی درباره یک اراده آگاهانه صحبت میکنیم، این یک بحث چالشی است که فروید با پیشینیان خود داشت، یعنی وقتی آدمها تصمیم میگیرند، اراده و عمل میکنند. کسی که اراده و عمل نمیکند، شماتت میشود.
فروید در چنین فضایی در تقابل با همان نگاه، بحث ناخودآگاه را مطرح میکند و انسان مدرن امروزی انسانی نیست که خیلی واضح و شفاف بتوان تفکیک کرد، بین انسانی که به دلیل بیانگیزگی خودکشی میکند یا خیلی آگاهانه و با اراده آن را انتخاب کرده باشد. این یک بحث عمیق و ظریف و پرحاشیه است و به این وضوح تفکیک مشخصی ندارد.»