| کد مطلب: ۹۸۷۵

رانت یک نسل

درباره دانشجویانی که نقش‌آفرین ۱۳ آبان ۱۳۵۸ بودند

درباره دانشجویانی که نقش‌آفرین ۱۳ آبان ۱۳۵۸ بودند

از در رفتند یا خود را از دیوار بالا کشیدند؛ قبل‌اش به بزرگان گفته بودند یا برای آنان هم، «سورپرایز اکتبر» بود؛ بالا رفتند که بازرگان را پایین بکشند یا نقش‌شان در سقوط دولت موقت در حد قطره آخر برای لبریز شدن جام بود؛ ناخواسته کلید جنگ را زدند یا خودخواسته قطع رابطه با آمریکا را؛ یا نه، هیچ‌کدام این‌ها نبود. فقط اعتراضی دانشجویی بود به پذیرش شاه مخلوع در خاک ایالات متحده؟
این پرسش‌ها و ده‌ها پرسش نظیر این‌ها را می‌توان طرح کرد و درباره ۱۳ آبان ۱۳۵۸ و اقدام دانشجویان پیرو خط امام و پیامدهای آن، پژوهش کرد و سخن گفت. چنان‌که در این ۴۴سال چه در ایران و چه بسیار بیش از آن در آمریکا درباره آن روز کاوش کرده‌اند و سخن گفته‌اند. بازیگران آن روز نیز، بارها و بارها درباره قصد و نیت خود از تسخیر سفارت و اینکه تصورشان چه بود و ابعاد آنچه رخ داد، نسبتی با آن تصور نداشت، گفته‌اند و نوشته‌اند؛ تا آنجا که نشستن پای حرف‌های‌شان دیگر چندان سخن تازه و ناگفته‌ای در بر ندارد و بی‌شباهت نیست به خاطرات مکرر پیران جبهه‌ملی از دوران مصدق.
اما آنچه کمتر به آن پرداخته شده، تحلیل و ارزیابی نسلی است که برای پیشبرد اهداف خود (چه آن را اعتراضی خُرد و مقطعی بدانیم و چه بسترساز تغییر مناسبات کلان سیاست داخلی و خارجی ایران)، سراغ گزینه تسخیر سفارت قدرت اول جهان و لیدر بلوک غرب در دنیای دوقطبی آن زمان رفت؛ نسلی که در مقطع تسخیر سفارت، جوانانی بودند بین ۲۰ تا حداکثر ۳۰سال. همان نسلی که یک سال پیش از آن، خیابان‌ها را پر کرده بود و حکومت شاه را فرو کشیده بود؛ حکومتی که مدعی پنجمین ارتش دنیای آن زمان بود، بالاترین رشدهای اقتصادی را طی حدود یک دهه داشت، نوسازی آمرانه و پرشتابی را پیش برده بود، از سوی رؤسای‌جمهور وقت آمریکا «ژاندارم منطقه» و «جزیره ثبات» لقب گرفته بود و به‌زعم خود، طبقات متوسط مدرن و حتی فرودستان روستایی و کارگری را با انقلاب سفید به پایگاه خویش تبدیل کرده بود. همان حکومتی که رویای احیای امپراطوری ایران را داشت و در این مسیر، خبر از «تمدن بزرگ» می‌داد.
فرو انداختن چنین حکومتی، به معجزه شبیه بود. معجزه‌ای که محقق شد؛ چنان‌که رهبر انقلاب با عبارتی چون «انفجار نور» به توصیف آن نشست. فقط میشل فوکو نبود که همان روزها شگفت‌زده از آن انقلاب، آن را «روح بخشیدن به جهانی بی‌روح» می‌دید. سال‌ها بعد، ارنست نولته، تاریخ‌اندیش آلمانی، نیز در کتاب خود، «اسلام‌گرایی» -که انقلاب ایران مهمترین مصداق آن به شمار می‌رود- ادعایی بزرگ را در جهت برهم‌زدن مناسبات جهان می‌دید؛ جهانی که با سیطره لیبرالیسم و مدرنیته غربی و حتی مارکسیسم شرقی، از معناهای همبستگی‌بخش خالی شده بود و ازاین‌رو، اسلام‌گرایان را از هند تا مصر و از لبنان تا ایران به برخاستن و برانگیختن و برهم‌ریختن وامی‌داشت.

حال، بیاییم و از درون به آن انقلاب بنگریم. خود را نه جای رهبران انقلاب که به جای جوانان و نوجوانانی تصور کنیم که نیروی پیش‌برنده انقلاب بودند. مخصوصاً، دانشجویان آن زمان. طیف باتجربه‌تر این دانشجویان آنهایی بودند که در کنفدراسیون و انجمن‌های اسلامی اروپا و آمریکا از سال‌ها قبل با شکل دادن کمپین‌ها و تجمعات و ارسال مکاتبات به نهادها و سازمان‌های حقوق‌بشری و روشنفکران و رسانه‌ها، گفتمان و نیروی اپوزیسیون انقلابی را پژواکی جهانی می‌بخشیدند. طیف رادیکال‌تر، دانشجو-چریک‌هایی بودند که از آخرین سال‌های دهه ۱۳۴۰ در قالب سازمان‌هایی چون مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی (و به شکل محدودتر: مؤتلفه اسلامی و حزب ملل اسلامی) سر برآوردند و عملیات تروریستی پیچیده‌ای را هم به اجرا درآوردند؛ اما از سال ۱۳۵۴ به بعد، از درون و بیرون ضربه خوردند و رهبران و کادرهای آنان یا اعدام شدند و یا زندانی و فراری. اما در کنار این دو دسته، نیروی سومی هم از جوانان و دانشجویان شکل گرفته بود که شاید سازمان و تشکیلات و روابط دو دسته نخست را نداشتند، اما نکته قوت آنان پیوند داشتن با مؤثرترین نیروی انقلاب -یعنی نهاد روحانیت- بود. این طیف، پیش از انقلاب چندان ظهور و بروزی نداشت. بخشی بود از انبوه خلق انقلابی، یا حداکثر حلقه وصل روحانیت انقلابی، روشنفکران دینی و بدنه اجتماعی. آنان، البته همچون دیگر جوانان چپ‌ مذهبی گفتارهای علی شریعتی را به گوش جان می‌شنیدند، بعضاً نوشته‌های حبیب‌الله پیمان را می‌پسندیدند و به «امتی‌ها» نزدیک بودند، با روحانیونی چون مطهری و طالقانی و منتظری و لاهوتی هم گرایش داشتند؛ اما خیلی زود و در لحظه انقلاب و پس از آن، نقطه کانونی را دریافتند و به گردش حول شمع امام شتافتند.
این، همان نکته‌ای بود که دیگران کمتر به آن توجه داشتند و اگر هم توجه داشتند، نمی‌خواستند بپذیرند؛ شاید ازاین‌رو که آنان برخلاف این طیف از جوانان و دانشجویان، خود را نیروهایی باسابقه، ریشه‌دار و مستقل از روحانیت می‌دانستند و نمی‌خواستند هژمونی رهبر انقلاب و حواریون روحانی او را بپذیرند.
اما وضعیت این طیف از جوانان و دانشجویان فرق داشت. آنان نه سازمانی چون مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی داشتند که خود را انقلابیون اصیل بپندارند و انقلاب و رهبری آن را صرفاً مرحله‌ای در پیشاانقلاب بدانند و به تحقق «مرحله نهایی» امیدوار باشند و نه چون جبهه ملی، نهضت آزادی و حزب توده نیروها و تشکیلاتی باسابقه و استخوان‌خردکرده بودند که خود را نیرویی هم‌وزن روحانیت و رهبری انقلاب انگارند. این طیف از جوانان و دانشجویان، حتی خود را در حد و اندازه دانشجویان و فعالان انجمن‌های اسلامی اروپا و آمریکا نمی‌دیدند که خود را همچون مشاوران و حامیان رهبر انقلاب در روزگار انزوا و تبعید معرفی می‌کردند. این جوانان، هیچ‌یک از این سوابق و پشتوانه‌ها را نداشتند که به خود غره شوند. اما در عوض، پشتوانه‌ای داشتند که از همه آن پشتوانه‌ها وزین‌تر بود و نهایتاً هم، همه روند معادلات پس از انقلاب را شکل داد و همه تصورات را برهم‌زد. آن پشتوانه، همان عبارتی بود که تسخیرگران سفارت در نامی که برای خود برگزیدند، آن را به کار بردند: «پیروی از خط امام». با این پشتوانه بود که دانشجویان خط امامی، یک‌شبه از ناکجا‌آباد تاریخ و از بین انبوه خلق انقلابی برکشیده شدند. آنان نه با بالا رفتن و گذشتن از دیوار سفارت آمریکا که با محور قرار دادن خانه کوچک امام در قم (و سپس جماران) بود که برآمدند و شکل گرفتند و بسیاری از آنان به نیرویی مؤثر در دهه‌های بعد (به‌ویژه دهه‌های هفتاد و هشتاد) ارتقاء یافتند. اصولاً، این «پیروی از امام» بود که تسخیر سفارت را از اعتراضی دانشجویی به رخدادی تاریخ‌ساز و بین‌المللی تبدیل کرد. اگر جمله امام نبود که حمله به سفارت را «انقلاب دوم» خواند، همان دولت موقت و محافظه‌کار و ملاحظه‌کار بازرگان، آن دانشجویان را از سفارت بیرون می‌انداخت و شاید شهید بهشتی هم پرونده‌ای برای‌شان در دستگاه قضایی می‌ساخت. چنان‌که در همان آخرین روزهای بهمن ۱۳۵۷ با حمله چریک‌های فدایی به سفارت آمریکا برخورد شد. فرق مهاجمان به سفارت در بهمن ۱۳۵۷ با مهاجمان به سفارت در آبان ۱۳۵۸، فقط و فقط خط و ربط آنها بود؛ یکی چپ مارکسیستی بود و آن دیگری، چپ خط امام و تسخیر سفارت باید نماد خشم انقلابی اسلامی علیه امپریالیسم می‌شد؛ نه حرکتی چپگرایانه و مارکسیستی که این‌سو و آن‌سوی جهان، هرازچندگاه رخ می‌داد.
این پشتوانه مهم که بر اقدام دانشجویان مهر تایید نهاد، در همه سال‌های دهه ۱۳۶۰ تداوم داشت. نه‌فقط دانشجویان که دیگر چپ‌های خط امام از مجلس تا دولت و از دانشگاه تا احزاب (دودستگی در حزب جمهوری اسلامی، مجاهدین انقلاب، دفتر تحکیم وحدت و انشعاب در روحانیت مبارز) از این پشتوانه برخوردار بودند. این پشتوانه، رانت اصلی آن نسل بود؛ رانتی که در سایه آن، از صندلی‌های دانشگاه به وزارتخانه‌ها و استانداری‌ها و فرماندهی نهادها و لشکرها رسیدند و به پشتوانه آن، نسل قبل را کنار گذاشتند و به حاشیه راندند. نه‌فقط چپگرایان غیرمذهبی و لیبرال‌های ملی و ملی-مذهبی که حتی روحانیت سنتی و بازار هم در برابر پشتوانه «خط امامی‌ها» چاره‌ای جز پذیرش و سر فرو انداختن نداشت. «خط امامی‌ها» اما تا رهبری کاریزماتیک بود، چون طفلانی شیرخوار بودند. گرچه تجربه می‌کردند و پیش می‌رفتند و قدرت می‌گرفتند و بزرگ می‌شدند، اما «رشید» نمی‌شدند. دلیل آن هم، همان وابستگی و پیروی بود که آنان را از مستقل شدن و خود شناختن و به جدیت اندیشیدن و بازنگری کردن باز می‌داشت؛ اتفاقی که در دهه دوم انقلاب و با رفتن امام رخ داد. رانت قطع شد و پاها بر زمین قرار گرفت. کم‌کم فهمیدند آرمانگرایی و جهان‌ستیزی و شعار دادن و فریاد زدن راه‌حل اداره کشور در دنیای امروز نیست. اگر هم تصور می‌کردند چنین کاری شدنی است، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی هرچه پرده ابهام بود از برابر چشمان‌شان ربود. چنین شد که همان دانشجویان و جوانان استخوان ترکاندند و پوست انداختند. پوسته انقلابی‌گری دیگر بر تن‌شان نمی‌آمد. کندند و خرقه اصلاح‌طلبی پوشیدند. لیدر و تئوریسین و استراتژیست اصلاحات شدند. به جای دیوارنوردی از راه‌گشایی گفتند. به جای تندروی، از میانه‌روی. به جای یک‌شبه رفتن، از گام‌به‌گام راه سپردن. و به‌تدریج، به جای امام از بازرگان.
در سال‌های اخیر اما، گویا دوباره قصد بازگشتن به اصل کرده‌اند. گویا اصلاح‌طلبی را که در ابتدای انقلاب جاده‌صاف‌کن امپریالیسم می‌پنداشتند؛ این‌بار جاده‌صاف‌کن اقتدارگرایی می‌انگارند. گویی، اصلاحات به‌مثابه یک راهبرد و گفتمان برای بسیاری از آنان اصالت نداشت و حال، باید آن را کنار گذاشت. گویی، در دوران پیری یاد دوران خوش کودکی سیاسی خویش افتاده‌اند که کاری جز پا بر زمین کوفتن و از پدر معنوی خویش خواستن، نمی‌دانستند و نمی‌توانستند. البته، می‌دانند که آن پدر معنوی چپ خط امام دیگر نیست. ازاین‌رو، به تعارض و ستیز و رادیکالیسم پناه می‌برند. همچون کودکی یتیم و تنها و افسرده و عصبانی از نبود آن ولی. چنین است که امروز هم، حتی جدی‌ترین نیروهای آن نسل، به جای اندیشیدن و راه یافتن، مدام بر طرح مطالبات می‌کوبند و به جای «چگونه رفتن» از «چگونه باید بودن» می‌گویند و هویت خویش را صرفاً در نفی ساختار موجود می‌جویند. انگار در ابتدای قرن جدید به سال‌های پایانی دهه میانی قرن قدیم بازگشته‌اند. می‌خواهند باز هم برهم بریزند و دیوار نوردند و به جای گام‌به‌گام، بدوند؛ غافل از آنکه سال‌هاست آن روزگار سپری شده است. دیگر نه از آن رانت خبری هست و نه آن پشتوانه. اگر می‌خواهند کاری کنند، باید به خود آیند و به خود تکیه کنند...

دیدگاه

ویژه تیتر یک
  • نشست فصلی شورای حکام آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، روز گذشته در وین آغاز به کار کرد. پیش‌نویس قطعنامه پیشنهادی تروئیکای…

  • هرچند تعبیر دوشنبه‌های ملاقاتی و سه‌شنبه‌های نظارتی و چهارشنبه‌های درایتی به طعنه به کار رفته اما اتفاقاً شاهد…

  • نمایندگان مجلس با تقاضای یک فوریت بررسی لایحه «اصلاح قانون نحوه انتصاب اشخاص در مشاغل حساس» با ۳۸ رأی موافق، ۲۰۷ رأی…

سرمقاله
پربازدیدترین
آخرین اخبار