اهـل شکسـتن اهالی سـاختن
تفاوت دقیقاً در همینجاست...
تفاوت دقیقاً در همینجاست...
عکسها را کنار هم ردیف کردهاند و نوشتهاند: «تصویر را شکسته است». دقیق هم نوشتهاند. اصولاً تفاوت مبنایی در همینجاست. گفتمان و نیرویی را که نمایندگی میکنند، ظاهراً جز این هنری نیست؛ شکستن. همچون کودکان سنگانداز نسل ما که شیشهها را هدف میگرفتند. همانها که از صبح زیر آفتاب داغ تابستان دور و بر ریلهای راهآهن کمین میکردند تا قطار بیاید و سنگاش زنند. خوشحال بودند که به هدف زدهاند. تخریب، شادیآفرین است. آدرنالین آزاد میکند. آنکه شیشه را میشکست، ژست قهرمانی میگرفت. بچهمحلها را خطاب قرار میداد که «بله! این منم». هنر نزد آن کودکان، همین بود. حق هم داشتند. چیز دیگری نداشتند برای به خود بالیدن. نه مدرسهای درستوحسابی که به آنان درس زندگی و ارزندگی دهد. نه فرهنگسرایی که در آن، هنر آموزند و فرهنگ شناسند. نه حتی ورزشگاه و استخر و میدانی که در آن، تنپرورند. این انرژی انباشته اما باید به شکلی تخلیه میشد. چه چیز بهتر از شیشه خانهها و قطارها.
بزرگتر که شدند، اما اغلب همانها فهمیدند شکستن راهحل نیست. باید ساخت. و برای ساختن، باید آموخت و دانش و تجربه اندوخت. باید جهان دیگر را شناخت و تجربه بشری را به داشتههای اندک خود انباشت. درعینحال، باید گذشته این ملک و میهن را دریافت و به سهم خود گامی برای احیای آن برداشت. زنان و دختران در این مسیر، پیشگامتر بودند. زودتر فهمیدند راه بهبود نه از شکستن که از ساختن برمیآید. باید جنینی و خونخواری و سنگپراکنی را فروگذاشت و در راه بزرگ شدن و اندیشیدن قدم برداشت. باید سنگ را به زمین میانداخت. باید قطاری از نو میساخت.
برخلاف آنچه تصور میشود، نه نفتوگاز، نه گردشگری، نه ارتباطات، نه بازسازی و نوسازی زیرساختها لوکوموتیو این قطار جدید نبود. اینها همه البته بود و ضروری هم بود و وظیفه دولت سازندهی پس از آوار جنگ هم بود. اما لوکوموتیو این قطار جدید -همان که «قطار توسعه» خوانده میشود- بیش از همه اینها، انسان توسعهیافته و جهاندیده ایرانی است. انسانی که اگر چنین نباشد و در همان مرحله شکستن و برانداختن مانده باشد، وقتی در جایگاه لوکوموتیوران هم بنشیند، باز میخواهد سنگ بیاندازد. پیامد سنگاندازی او اما اینبار مهیبتر است. او اینبار فقط شیشهها را نمیشکند. قطار را از ریل خارج میکند. همان کاری که در ۱۳۸۴ کردند. همان کاری که از ۱۴۰۰ با شدت و سرعت بیشتر دارند میکنند.
درباره مسائل زنان هم، وقتی میگویند «تصویر را شکستیم»، مهمتر از ارزیابی درستی این ادعا، سوال جدیتر این است که فرضاً این تغییر حاصل شده باشد؛ تصویر جدید در نزد جهانیان چیست؟ آنچه ناظر بیرونی میبیند، این است که نماد زنان سیاستمدار و تاثیرگذار ایرانی، از زنانی محجبه و مسلمان اما خواستار ارتقای جایگاه حقوقی، سیاسی و اجتماعی زنان در ایران و پیشبرد نوع «برابری جنسیتی» به گفتمانی تغییر یافته که بدیهیات را انکار میکند.
تا آنجا که در سالگرد حرکتی اجتماعی با محوریت و مسئله زنان، کلا موضوع «مبارزات زنان در جامعه ایران» را منکر میشود. ناظر خارجی، این نماد جدید را کسی میبیند که با تندترین جریانهای محافظهکار مذهبی نسبت دارد و اگر هم لحن و ادبیاتاش یکسان نیست، گفتمان مشابهی را نمایندگی میکند و بر دستاوردهای بشری در این حوزه میتازد و سنگ میاندازد. شاید تنها نکته مثبت درباره ایشان، همان ظهور و بروز سیاسی-اجتماعی زن در دولت راستگرا باشد که با توجه به تبارشناسی تاریخی این جریان، میتواند واجد ارزش نمادین تلقی شود. اما به نظر میرسد همین فاکتور مثبت هم، محل بحث باشد. چون دولت کنونی نه یک دولت محافظهکار و سنتگرا که دولتی اقتدارگرا با رویکردهای یکسانساز است و در این جهت، از هر ابزار و هر بازیگر ظاهرا مدرنی نیز سود میجوید و درعینحال، آن را از ماهیت و هویت خالی میکند. نهاد وکالت، نهاد روحانیت، نهاد دانشگاه و مدرسه، جایگاه استاد و معلم و شاگرد و طلبه، و نیز رسانه، سینما، موسیقی و حتی ورزش و بازار و بازرگانان همه متأثر از این گرایش یکسانساز و خالصساز هستند. چنین است که قطار توسعه پس از جنگ، در سطح دولت از ریل خارج میشود و
در سطح جامعه نیز هر روز سنگی میخورد. چنانکه هر روز خبری و نشانی از برخورد و پالایش و فرسایش بخشی از جامعه مدنی و طبقه متوسط -بهعنوان حامل اصلی بار توسعه- میرسد و دولت با ابزارهای پیداوپنهانشاش، میکوشد آنها را به پوستههایی خالی از محتوا فرو کاهد.
مسئله زنان را هم بر مبنای این الگوی کلان میتوان تحلیل کرد و در این میان، آنان که به این نماد جدید مینازند نیز، حق دارند؛ چراکه او و موقعیت زنانهاش، یک پوسته مهم و مؤثر و بهزعم حامیان و بوقچیان، «تصویرشکن» است. باید هم به او بنازند. کارش را بلد است. همان شکستن. همان سنگ انداختن به قطار. همان احساس قهرمانی کردن و در منظر جهانیان، نمایش دادن. حسی از همان جنس که صاحب «هاله نور» داشت و کاتباش او را «معجزه هزاره» میانگاشت...