زندگی همه گلستان نمیشود
به گمانم قولِ سقراط باشد که میگوید؛ کسی تا نمیرد نمیتوان درباره اینکه او رستگار شد یا نه قضاوت کرد. قولی صواب است. درباره ابراهیم گلستان که بعد از ۱۰۱سال زندگ
به گمانم قولِ سقراط باشد که میگوید؛ کسی تا نمیرد نمیتوان درباره اینکه او رستگار شد یا نه قضاوت کرد. قولی صواب است. درباره ابراهیم گلستان که بعد از 101سال زندگی چند روزی است که ترک جهان فانی کرده اما با تردید بتوان دربارهاش، قضاوت و اظهارنظر کرد. اگر با شیخ اجل همدل باشیم که گفت «دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی»، قضاوت درباره گلستان سختتر میشود. مستندی که اخیرا درباره «شاهرخ گلستان»، برادر کوچکتر او نمایش داده شد، سویههای جدیدی از زندگی شخصیاش را نشان داد. اینکه حق با کدام برادر باشد، یک حرف است و اینکه 60سال برادریای در میان نباشد، حرفی دیگر. برادر ابراهیم گلستان تنها کسی نبود که عمری کینه و بغض او را با خود حمل کرده باشد. بخواهیم نام آنهایی که چنین رویکردی به ابراهیم گلستان داشتند و دارند، فهرست کنیم از ظرفیت این یادداشت و حتی این صفحه خارج میشود. این سویه گلستان، سویه روشنفکری مغرور که حتی رسم برادری هم بهجا نیاورده از همه کارها و آثار او شهرت بیشتری دارد.
بعضی هم این منش را صراحت او میدانند. میگویند او هرگز به کسی باج نداد، برای همین هم او را لایق بیشترین ستایشها میدانند. گلستان ولی تنها منش و سلوک شخصیاش نبود. نامی سترگ است که دست به هر خاکی زد طلا شد. اگر روابط عمومی شرکت نفت انگلیس شد، روابط عمومی نوین را وارد ایران کرد و اهالی اقتصاد را با این پدیده آشنا. اگر فیلم ساخت، خشت و آینه را ساخت که هنوز هم بهترین آثار سینمای رئالیسم اجتماعی ایران، از آن متأثرند. در داستاننویسی هم جزو سرآمدن شد و صاحب سبک. ازاینمنظر کدام آدمی را میتوان در تاریخ معاصر به بزرگی گلستان یافت؟ تعداد انگشتان یک دست که هیچ سه تن هم نخواهد شد و مگر این رستگاری نیست؟
ما آدمیان اما هرگز نمیتوانیم کامل دیگری را درک کنیم. نمیتوانیم تمام حسی را که دیگری به زندگی داشته است تجربه کنیم و بعد ببینیم درنهایت توازن زیست آن دیگری بهسمت خوشبختی بوده یا شوربختی. آنچه در گفتوگوهای پیرمرد میدیدیم این بود که فارغ از قضاوت این و آن و دعواهایش با دیگران، با خودش و زندگی حسابی در صلح بود. از خودش راضی بود، حتی بهنظر میرسید زیادتر از چیزی که باید. ازاینمنظر او که بیش از یک قرن زیست، از سرمایههای اجتماعی، پول، شهرت، علم، محبوبیت و... چیزی کم نداشت. هر آدمی آرزو دارد که در زندگی به یکی از آنها برسد، گلستان اما در کاخی در ساسکس انگلستان میزیست و همو بود که «خشت و آینه» را هم ساخته بود. گویی گلستان در 101سالگی به قول فیلسوفان زندگی «زمین سوخته» تحویل داد و رفت. انگار از کام دنیا حسرتی به دلش نماند. شاید اگر مرگ کاوه نبود این عیش بینقص میشد. افسوس که زندگی معدود آدمیانی گلستان میشود.