خالصسازی یا خودبراندازی
کدامیک راهبرد جریان حاکم را دقیقتر توضیح میدهد؟
کدامیک راهبرد جریان حاکم را دقیقتر توضیح میدهد؟
«خالصسازی» و «خودبراندازی» دو کلیدواژهای است که برخی منتقدان در توصیف راهبرد جریان حاکم در ماههای اخیر بهکار گرفتهاند و تا حدی هم در ادبیات سیاسی، جا افتاده است. عبارت «خالصسازی» که پیشتر با عبارات مشابه و مترادفی چون «نابگرایی» یا «پاکسازی» از سوی تحلیلگران به کار میرفت، پس از انتشار اطلاعیهای به قلم علی لاریجانی، مصطلح شد و به تیترهای مطبوعات و ادبیات تحلیلگران و فعالان سیاسی و رسانهای راه یافت. از سوی دیگر، عبارت «خودبراندازی» که اخیراً از سوی آقای خاتمی تکرار میشود، در حال تبدیل به کلیدواژهای در ادبیات سیاسی اصلاحطلبان است. اما کدامیک از این دو عبارت، توصیف و تبیین دقیقتری از رویکرد جریان حاکم به دست میدهد و بر مبنای آن، میتوان تصویر روشنتری از وضعیت موجود داشت تا احیاناً بتوان راهبردی برای مقابله با آن، تعریف و پیشنهاد کرد؟
به نظر میرسد از میان این دو عبارت، «خالصسازی» با واقعیت سیاسی تطابق بیشتری دارد؛ چراکه نهفقط تحلیلگران و منتقدان رفتارها و راهبردهای جریان حاکم، بهنوعی در بهکارگیری این تعبیر، تفاهم دارند، بلکه خود جریان حاکم (و بهویژه طیفهای رادیکالتر و ایدئولوژیکتر آن)، نیز بهنوعی این تعبیر را میپسندد و هر روز به شکل و بهانهای میکوشند وجهی از خالصسازی را درون نهادهای مختلف قدرت عملیاتی کنند و حتی در جهت تعمیم و تحمیل آن به نهادها، مؤسسات و تشکلهای خصوصی و غیردولتی گام بردارند.
بازخوانی مجموعه رفتارهای جریان حاکم از اواسط دهه هشتاد تاکنون، نشان میدهد برای آنان «خالصسازی» نه فقط یک راهبرد سیاسی که هدف و وضعیتی ایدهآل است و ازاینرو، در گفتارهای رسمی، توجیه و تبیین ایدئولوژیک هم شده است. گفتارهایی با وجوهی از موعودگرایی که در آن، موعود فراتر از شخصیتی الهی و معنوی، یک جامعه و حتی جهانی مطلوب و موعود است؛ همان که در متون کهن «مدینه فاضله» خوانده میشود. در این گفتارهای رسمی، «اسلامیسازی» اسم مستعار «خالصسازی» است و روندی را شکل میدهد که از اواسط دهه ۸۰ و با هدف توقف روندها، نیروها و سیاستهای توسعهگرایانه پس از جنگ، آغاز شد. حذف و تضعیف تدریجی نیروهای خواستار توسعه سیاسی و اقتصادی از ساخت قدرت که با رای منفی اکثریت رایدهندگان در سال ۱۳۸۴ به هاشمیرفسنجانی آغاز شد؛ گام اول در مسیر خالصسازی بود. این گام با برخوردهای پس از انتخابات ۱۳۸۸ تشدید و تقویت شد و به سمتی رفت که نیروهای سیاسی منتقد، نهفقط از ساختار سیاسی که از عرصه عمومی و جامعه مدنی هم تا حد زیادی حذف شوند و پس از یکدستسازی حکومت، جامعه نیز به سوی یکدستسازی و خالصسازی برود. این راهبرد گرچه در سال ۱۳۹۲ و در پی شکست
انتخاباتی نامزدهای همسو تاحدی دچار توقف شد؛ اما از دستورکار خارج نشد و به همین جهت هم بود که دولت یازدهم و دوازدهم، مجلس دهم و شوراهای دوره پنجم که از نیروهای غیرهمسو شکل گرفته بودند، با بیشترین فشارها، برخوردها و در مواردی تهدیدها و تحقیرها از سوی جریان حاکم مواجه شدند. این روند در کنار بازگشت تحریمهای بینالمللی و تشدید فشارهای اقتصادی در سالهای ۱۳۹۷ تا ۱۴۰۰، بستری فراهم کرد تا اکثریت جامعه از همراهی و حمایت نیروهای مخالف خالصسازی دست بکشند و ناخواسته، با پروژه یکدستسازی همدست و همراه شوند. از سوی دیگر، طیف رادیکالتر جریان حاکم این بستر و فرصت سیاسی-اجتماعی را مناسب دید تا در سال ۱۴۰۰ نهفقط از توسعهگرایان و دموکراسیخواهان و اصلاحطلبان راحت شود و آنان را از همه نهادهای قدرت بیرون براند؛ بلکه محافظهکاران را هم در فهرست اخراجیها قرار داد. حذف علی لاریجانی که شاید ابعاد آن تنها با ردصلاحیت هاشمیرفسنجانی در انتخابات ۱۳۹۲ قابلمقایسه بود؛ گام جدی و کلیدی خالصسازان در پیشبرد این راهبرد سیاسی تلقی میشود. آنچه باعث شد محافظهکارانی چون لاریجانی هم، عملاً در جبهه اصلاحطلبان مخالف «یکدستسازی» قرار
بگیرند و شاید صرفاً از جهت حفظ مرزبندی هویتی و تاریخی، بهجای یکدستسازی از «خالصسازی» سخن بگویند. مسیری که با گذشت دو سال از یکدستسازی نهادهای قدرت، بهسرعت و شدت درحال پیشروی و تعمیم است. این پیشروی و تعمیم، ازیکسو به شکلی عمودی و در سطح نهاد دولت و با حذف، اخراج، تعدیل و بازنشستگی نیروهای کارشناس و باتجربه پیشین و جایگزینی نیروهای تازهکار از بدنه حامیان در دست انجام است؛ بهگونهای که پس از «یکدستسازی در رأس»، روند یکدستسازی و خالصسازی به بدنه تخصصی و بروکراتیک دولت رسیده و شکلی بیسابقه و در ابعاد تحولی انقلابی پیدا کرده است.
از سوی دیگر، پیشروی و تعمیم فرآیند خالصسازی ابعادی افقی هم پیدا کرده است و متوجه نهادها، تشکلها و حتی شرکتها و مؤسسات خصوصی و غیردولتی هم شده است که از قدیمیترین نهادهای مدنی کشور همچون کانون وکلا و اتاق بازرگانی تا تشکلهای دانشجویی و کسبوکارهای کوچک و بزرگ استارتاپی را در برمیگیرد.
این پیشروی همزمان عمودی و افقی خالصسازان است که منتقدان اصلاحطلب و دلنگران و آیندهنگری چون خاتمی را وامیدارد از پیامدهای آن بر کلیت ساختار سیاسی بگویند و کلیدواژه «خودبراندازی» را بسازند. این درحالی است که برخلاف خالصسازی، خودبراندازی وضعیت دلخواه و دلپسند جریان حاکم نیست؛ گرچه از نگاه تحلیلگران و منتقدان، پیامد طبیعی و بدیهی خالصسازی باشد. اما از منظر جریان حاکم، پیامد خالصسازی حتی اگر تقویت بسترهای نارضایتی و براندازی باشد، بهمعنای «خودبراندازی» نیست. این جریان، اتفاقاً از این جهت در مسیر خالصسازی چنین با شتاب میتازد که ارزش و اهمیت اصلی را برای «خود» قائل است و نه کشور و حتی ساختار سیاسی. طیفهای رادیکال جریان راست که در دو سال گذشته بیش از پیش موقعیت هژمونیک یافتهاند، خود بهتر از هرکس میدانند رسیدن آنان به این موقعیت و جایگاه، محصول تضعیف و حذف تدریجی نیروهای شایستهتر از گرایشهای مختلف توسعهگرا، دموکراسیخواه، اصلاحطلب و حتی محافظهکار است. آنان نیک میدانند اگر این مسیر مستمر حذف و خالصسازی نبود و یا شدّت و حدّت آن به این میزان نبود، هیچگاه آنان امکان و موقعیت امروز را در قدرت
نمییافتند و نمیداشتند. ازاینروست که برای آنان، پیامد تثبیت، تداوم، تشدید و تعمیم راهبرد خالصسازی، نه «خودبراندازی» که «دیگربراندازی» است؛ دیگرانی که اگر بستر سیاسی و اجتماعی برای فعالیت آنان در سطح ساخت قدرت و حتی جامعه و عرصه عمومی فراهم باشد، جایی و موقعیتی برای آنان نخواهد ماند. چنین است که از نظر آنان، خالصسازی نهتنها تهدید محسوب نمیشود که فرصتی است برای کسب هرچه بیشتر ثروت، قدرت و منزلت. داشتههایی که امروز به یمن سفره خالصسازی از آن بهره میبرند و اگر این سفره را برچینند، «خود» برانداخته میشوند...