| کد مطلب: ۶۱۲۷

فرصت‏‌سوزی ملی

درباره آنچه با دوم‌خرداد کردیم...

درباره آنچه با دوم‌خرداد کردیم...

حالا 26 ساله است. نوزادی را می‌گویم که متولد دوم‌خرداد 1376 است. 26 سال در عمر هر انسان، مدت کمی نیست. نیمی یا در بهترین حالت، یک‌سوم عمر. اما در روند تحولات سیاسی و اجتماعی، 26 سال عدد بزرگی نیست. مخصوصا اگر قرار باشد روند امور با راهبردهای مبتنی بر اصلاحات و حرکت گام‌به‌گام طی شود و همین تفاوت معیار سن در نزد آدمیان با تاریخ و تحولات کند و بطئی سیاسی و اجتماعی است که مشکل‌ساز می‌شود. آدمیان برخلاف تاریخ، عجله دارند. حق هم دارند. عمر آدمیان کوتاه است و خرمای انتظارات آنان بر نخیل. پس چاره‌ای ندارند جز مدام بالا جهیدن، نردبان جستن و زیر پا گذاشتن، از این شاخه به آن شاخه پریدن، از صفا تا مروه دویدن، دیگران را دیدن و حسرت آنان را خوردن، و در نهایت راه خود را ناتمام رها کردن و به بیراهه افتادن. آنچه در این 26 سال بر امیدواران دوم‌خرداد گذشت و آنان را به دلمردگی و یأس و روزمرگی امروز کشاند، تا حد زیادی همین بود. اصلاحات نه راحت‌الحلقومی شیرین است و نه شمشیری آخته و تیز. اصلاحات داروی تلخی است که اگر آن را یک‌باره بخوریم، تا مرز خودکشی می‌رویم. اگر آن را اندک‌اندک و سر زمان خود نخوریم، اثر لازم خود را نخواهد داشت و حتی عوارضی برجای خواهد گذاشت. اگر هم مدتی آن را بخوریم و سپس رهایش کنیم و به نسخه‌های دیگر روی آوریم، داستان آن متهم می‌شود که هم شلاق و هم پیاز را خورد و در آخر، پول را هم داد. البته، میان سیاست و پزشکی نمی‌توان به‌این‌سادگی‌ها این‌همانی قائل شد و شباهت یافت و تحلیل به هم بافت. پزشکی گرچه حاصل آزمون و خطاست؛ اما هر دارویی قبل از آنکه به مرحله تجویز و عرضه برسد، ده‌ها مرحله آزمایشگاهی را از سر می‌گذراند و آخرالامر هم با مجوز سازمان‌های رسمی و تخصصی غذاودارو قابلیت تولید و فروش می‌یابد. ضمن آنکه هر پزشکی بنا به شرایط هر بیمار و حساسیت‌ها و ملاحظات خاص اوست که نسخه می‌نویسد و الزاما برای بیماری‌های یکسان،
داروهای یکسان تجویز نمی‌کند.
سیاست و جامعه اما آزمایشگاه ندارد. نتیجه آنکه، روند آزمون و خطا در سطح عام صورت می‌گیرد؛ آن هم با جریان‌ها، نیروها و قدرت‌هایی متفاوت و متعارض که از یکدیگر اثر می‌گیرند و بر یکدیگر اثر می‌گذارند. این، آن را خنثی می‌کند و آن، راه بر این می‌بندد. بااین‌حال، سیاست صحنه به میدان آمدن تجربه‌ها، آموخته‌ها و به‌کار بستن حاصل آزمون و خطاهای پیشین است. آنچه همایون کاتوزیان در باب «جامعه کوتاه‌مدت» می‌گفت؛ وصف جامعه ایران از منظر همین چرخه تکراری آموختن و سوختن و تجربه‌ها را دور انداختن است. روندی که باعث می‌شود «استمرارطلبی» به‌مثابه شرط اصلی و اصیل هر حرکت اصلاحی زیر سوال رود و فراتر از آن، همچون ناسزا و برچسبی از سوی جریان‌های رادیکال خواستار تغییر علیه حاملان و حامیان اصلاحات به‌کار برده شود.
در این میان، البته دوره اصلاحات و طولانی شدن آن با همه فرازونشیب‌ها طی ربع قرن، به نسبت ادوار تحولات پیشین اصلاحی در تاریخ معاصر، نقطه روشنی در تجربه‌آموزی و عبرت‌اندوزی ایرانیان بود و به بیان دقیق‌تر، تاحدی از «استمرار» بهره داشت. اما همین فرازونشیب‌ها در روند 26ساله و اینکه هر از چند سال، صبر و تحمل و امید و انگیزه جامعه فرو می‌کاهد و به راهبردها و راهکارهای غیراصلاحی دل می‌بندد، ضربه جدی را به این فرصت بزرگ اجتماعی وارد کرد.

در این مسیر 26ساله، راهبرد و گفتمان اصلاحی مدام زیر ضربه تخفیف‌ها و تحقیرها بوده است؛ تخفیف‌ها و تحقیرهایی که از‌یک‌سو، رادیکالیسم راست محافظه‌کار و از سوی دیگر، اپوزیسیون برانداز متوجه آن می‌کردند و از دو زاویه متعارض به نتیجه مشابه می‌رسیدند و دوم‌خرداد را «فتنه خاتمی» می‌خواندند. اما آنچه بیشتر به دوم‌خرداد و جنبش اصلاحی برآمده از آن ضربه زد، نه از سوی دشمنان ذاتی و عینی آن که از پایگاه اجتماعی و حتی بخشی از سخنگویان و کنشگران آن بود.
آنچه از آن به‌عنوان «فرسایش اجتماعی» یاد می‌شود، ریشه و عامل اصلی فاصله گرفتن بخش مهمی از حامیان و همراهان اصلاحات از آن بود. کنشگران و حامیانی که از کشاکش مدام با مخالفان اصلاحات فرسودند و از به نتیجه نرسیدن کامل شعارها و برنامه‌های اصلاحی، ناامید شدند و به‌زعم خود، راه بهتری جستند و از گزاره‌هایی چون تحریم و جامعه‌محوری و نفی اصلاح‌طلبی سخن گفتند. ایده‌ها و شعارهایی که پس از عملی شدن و روشن شدن پیامدهای آن بر وضعیت جامعه جویای تغییر و طبقات و نیروهای حامی آن (به‌طور خاص) و روند اداره کشور در داخل و خارج (به‌طور عام)، کمتر محل نقد قرار گرفته است و نقش و مسئولیت آن در تحولات بعدی کمتر بررسی شده است. این خودزنی‌های اصلاح‌طلبانه در کل این 26 سال ساری و جاری بوده است. اما در دو مقطع تعیین‌کننده و در سال‌های پایانی هر دوره اصلاحی بود که خودزنی‌ها از دایره نقدها و بحث‌ها فراتر رفت و به سطح ناهمراهی‌هایی راهبردی ارتقا یافت. بار نخست، این ناهمراهی‌ها در نیمه اول دهه 1380 تحت عنوان «عبور از خاتمی» رخ نمود و خروجی آن، وا نهادن گزینه‌های متعهد به دموکراسی، حقوق‌بشر، اصلاحات و توسعه در انتخابات شوراهای شهر (1381) و ریاست‌جمهوری (1384) و فرش قرمز پهن کردن برای پوپولیسم بود. بار دوم، این ناهمراهی در پایان دهه 1390 شکل گرفت. این بار «عبور از اصلاحات» در سطحی گسترده‌تر و با حضور طیفی متنوع از نخبگان، نیروها و احزاب رخ نمود و در رخدادی پارادوکسیکال و طنزآمیز، حتی بخش عمده‌ای از «جبهه اصلاحات» را نیز در بر گرفت و آنها را به کنار گذاشتن انتخابات، به‌مثابه مهمترین ابزار اصلاحات رهنمون شد. تصمیمی که گرچه بهانه آن، حذف‌ها و ردصلاحیت‌های حداکثری و غیرقابل‌دفاع بود؛ اما ماهیت اصلی آن، فراتر از بودن و نبودن این کاندیدا یا آن کاندیدا، یافتن فرصتی برای «عینی کردن تغییر راهبرد» بود. تغییر راهبرد از «اصلاحات مدل دوم‌خرداد» به راهبردهایی دیگر که البته، معلوم نیست و نبود که چه بود. این «تغییر راهبرد» با وجود کارنامه‌ای که برجای گذاشته است و بخش مهمی از جامعه و نخبگان را بسیار بیش از دوران حضور اصلاح‌طلبان در قدرت، دچار ریزش و فرسایش ذهنی و عملی کرده است، همچنان بر ذهن و زیان عمده سخنگویان و کنشگران این جریان جاری است. سخنگویان و کنشگرانی که همچنان خود را «اصلاح‌طلب» می‌خوانند؛ اما چشم دیدن منصفانه راه رفته و برگزیدن راهبردی مبتنی و متکی بر آن را ندارند. چنان که امروز هم، ماه‌ها قبل از به میدان آمدن کاندیداها و ردصلاحیت‌ها، صریحاً از این می‌گویند که «بحث از انتخابات تهوع‌آور است» یا اینکه «انتخابات مسئله کسی نیست». حال آنکه در بدترین حالت و در شرایطی که هیچ گزینه و نامزد همسویی در اختیار نباشد؛ عمل سیاسی اصلاح‌طلبانه اقتضا می‌کند فرصت انتخابات را قدر شناخت و مثلاً رای سفید یا نام نامزد ایده‌آل خود را به صندوق انداخت. چنان‌که در همین انتخابات اخیر، بخشی از رای‌دهندگان چنین کردند و اتفاقا اقدام آنان (برخلاف آنان که پای صندوق نیامدند)، در عالی‌ترین سطح ساختار سیاسی پژواک یافت و به‌نوعی، آن را به رسمیت شناخت.
چنین است که دوم‌خرداد از پس 26 سال، به یکی از مهمترین نمونه‌ها و نمادهای فرصت‌سوزی ملی ایرانیان تبدیل شده است. در این فرصت‌سوزی ملی، البته دشمنان اصلاحات نقش مهم و کلیدی داشتند. اما دست‌کم آنان این صداقت و ‌صراحت را داشتند که از روز نخست در نفی آن گفتند و هرچه می‌توانستند برای خاموش کردن «فتنه خاتمی» کردند. اما در مقابل، پایگاه اجتماعی و بخش مهمی از نخبگان و نمایندگان و برآمدگان جنبش اصلاحی، هنوز هم این صداقت را ندارند که بگویند دیگر توان تداوم اصلاحات را نداریم و عمر کوتاه خود را نمی‌خواهیم برای استمرار روندی بفرساییم که حاصلی از آن برنمی‌داریم. (با فرض پذیرش این گزاره نادرست و غیرواقعی که اصلاحات چه در دوره خاتمی و چه در دوره روحانی دستاوردی نداشت و میان بودن و نبودن آنان در قدرت، تفاوتی نبود).
دوم‌خرداد 1402 شاید فرصتی باشد برای کمی با خود صادق بودن ما مدعیان اصلاح‌طلبی. اینکه از خود بپرسیم تا چه حد پای کار اصلاحات بودیم و تا چه حد انتظاراتی که از «یک برگه رای» داشتیم، متناسب با واقعیت و توازن عینی قدرت میان جامعه و حکومت بود. شاید در این روزها که جنبش و امید سال‌هاست فرو خفته، بد نباشد با خود خلوت کنیم و هر یک، بی‌پرده‌پوشی از خود بپرسیم: با فرصت دوم‌خرداد چه کردیم؟

دیدگاه

ویژه تیتر یک
  • نشست فصلی شورای حکام آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، روز گذشته در وین آغاز به کار کرد. پیش‌نویس قطعنامه پیشنهادی تروئیکای…

  • هرچند تعبیر دوشنبه‌های ملاقاتی و سه‌شنبه‌های نظارتی و چهارشنبه‌های درایتی به طعنه به کار رفته اما اتفاقاً شاهد…

  • نمایندگان مجلس با تقاضای یک فوریت بررسی لایحه «اصلاح قانون نحوه انتصاب اشخاص در مشاغل حساس» با ۳۸ رأی موافق، ۲۰۷ رأی…

سرمقاله
پربازدیدترین
آخرین اخبار