معادلهای با مجهولات متحرک/روایت چندضلعی از دیپلماسی هستهای ایران
کلافِ گرهخورده ایران این است که ناگزیر است در مسیر هرگونه توافق با آمریکا، هم رضایت واشنگتن را جلب کند و هم مراقب واکنش مسکو و سایرین باشد. چندگانگی تلخی که محصول موقعیت ژئوپلیتیک ایران در جهانی چندقطبی و آنارشیک است.

در چارچوب نظریههای روابط بینالملل - چه در رویکردهای واقعگرایانه مبتنی بر قدرت و منافع، و چه در نظریههای نهادگرا که بر نقش قواعد و ساختارهای بینالمللی تأکید دارند - همواره یک اصل پایدار وجود دارد: بازیگری که خود ذینفع در حفظ یا تغییر وضعیت موجود است، نمیتواند میانجی بیطرف تلقی شود. مشارکت روسیه در مذاکرات هستهای ایران و آمریکا را باید در پرتو همین اصل تحلیل کرد.
سخن از اضافه شدن مسکو به عنوان «میانجی احتمالی» در مذاکرات ایران و آمریکا، بیش از آنکه از سر خیرخواهی یا تلاش برای حل بحران باشد، تلاشی است برای مدیریت مزمن آن. چراکه بهزعم روسها، هر میزان نزدیکی میان تهران و واشنگتن، به معنای کاهش نقش روسیه در سیاست خارجی و معادلات منطقهای ایران است.
برجام ۲۰۱۵ نیز چنین تجربهای برای کرملین رقم زد: مسکو در تنظیم آن نقش مختصر و مختلکنندهای داشت، اما نتوانست از انعقاد آن ممانعت بورزد؛ با توسل به همان نگاه راهبردی.
در دل این نزاع، دال مرکزی گفتمان متعارض هستهای ایران و آمریکا؛ یعنی «غنیسازی اورانیوم» نهفقط یک فعالیت فنی بلکه یک نماد سیاسی/هویتی است. برای ایران، غنیسازی حق مسلم و مولفهای از حاکمیت ملی و در سلسله تعارضات با غرب حکمِ خاکریز نخست را دارد [جمهوری اسلامی در یک نگاه ادراکی مسائل را دومینویی میبیند؛ یعنی تا کوزه چشم حریصان پر نشود، قانع نخواهند شد. به غلط یا درست فرجام لیبی و عراق در برابر چشمانش سوسو میزند؛ ازاینرو، دست شستن از نفسِ غنیسازی را باخت مطلق میانگارد].
برای آمریکا، نیز غنیسازی نقطهای بحرانی و بازگشتناپذیر است که ممکن است در آینده، بستر حرکت بهسمت توانمندی تسلیحاتی شود. بهعلاوه، پذیرش آن هیچ کارت امتیازی برای ترامپی که برجام را پاره کرد، به ارمغان نمیآورد.
اینجاست که تضاد راهبردی میان دو منطق امنیتی عود میکند؛ یکسو، مبتنی بر حق حاکمیت، پرستیژ ملی و تا حد بالایی بازدارندگی و سوی دیگر، بر کنترل پیشدستانه تهدیدات آینده و برگبرندهای برای ویراژهای ژورنالیستی.
در این بستر، اروپا نقش مکمل دارد؛ اما نه تعیینکننده. اتحادیه اروپا، هرچند از حیث دیپلماتیک بیرون بازی است، ولی ابزار اصلی آن در بازی هستهای، اهرم بازگشتپذیری تحریمهاست. مکانیسم «اسنپبک»، که به اروپا قدرت فعالسازی قطعنامههای پیشین شورای امنیت را میدهد، عملاً به ابزاری سیاسی بدل شده تا در پشت لبخندهای دیپلماتیک، شمشیر داموکلس را آویزان نگه دارد.
در همین چارچوب، گزارش اخیر رافائل گروسی، مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی، که در آن به ادامه برخی عدم شفافیتها و موانع همکاری فنی از سوی ایران اشاره شده، زمینهساز احتمال صدور قطعنامهای جدید علیه تهران در شورای حکام شده است. هرچند این قطعنامهها الزامآور نیستند، اما همواره زمینهچین اعمال فشارهای سیاسی و اجماعسازیهای بعدی بودهاند.
اروپا، با تکیه بر این گزارشها، میکوشد فشار فنی-حقوقی را جایگزین هزینههای تقابل مستقیم کند و مسیر گفتوگو را در عین تهدید، باز نگه دارد. به بیان دقیقتر، آژانس بهمثابه ابزار فنی، وارد بازی سیاسی شده و جایگاه آن در ساختار قدرت، تابعی از معادلات بزرگتر میان غرب و ایران است.
در این میان، اسرائیل بهعنوان متغیر مزاحم و مداخلهگر، نهفقط با توافق، بلکه با موجودیت هستهای ایران مخالفت میکند؛ چه در حالت صلحآمیز، چه در ساحت نمادین آن. تلآویو، با عملیات مخفی، خرابکاری فنی، و فشار بر واشنگتن و تهدید مدام به حمله تلاش میکند مسیر هرگونه تفاهم را پرهزینه کند. اسرائیل توافق نمیخواهد؛ بلکه فرسایش و اضمحلال برنامه هستهای ایران را میخواهد؛ حتی به بهای جنگ در سایه و فرسایشی.
از سوی دیگر، چین در این معادله سیاستی خاص دارد: پکن خواهان ثبات در منطقه است، اما نه بهقیمت حذف کامل تنش. زیرا در فضای تنش کنترلشده، ایران یک شریک راهبردیِ غیرغربی باقی میماند. چین بیشتر به حفظ دسترسی به انرژی و تداوم تضعیف ساختار تکقطبی آمریکا میاندیشد. لذا از توافقی که ایران را به غرب بازگرداند استقبال نمیکند، اما به بیثباتی هم تمایلی ندارد. نقش چین، بیشتر متوازنکننده است تا حلال.
کشورهای منطقه نیز در این بین ناظر بیتأثیر نیستند. عربستان سعودی و امارات، در سالهای اخیر از موضع تقابل محض با برنامه هستهای ایران به سمت «مدیریت تنش» حرکت کردهاند. اما همچنان نسبت به هر توافقی که بدون در نظر گرفتن ملاحظات امنیتی منطقهای صورت گیرد، بدبیناند. آنها نگران هژمونی ژئوپلیتیک ایران پس از رفع تحریمها هستند.
در این ساختار پیچیده، روسیه ممکن است بتواند از نظر فنی به تثبیت برنامه صلحآمیز هستهای ایران کمک کند، اما در عمل بیشتر نقش موازنهگر دارد تا میانجیگر. هر توافقی که بدون نقش مسکو به نتیجه برسد، برای کرملین به معنای باخت ژئوپلیتیک است. لذا مشارکت روسیه بیشتر تضمین تداوم نقش خود در ساختار امنیتی ایران است تا تضمین توافق. امری که موجی از نگرانی ایرانیان ایجاد میکند؛ بیتردید آنها میگویند: «ما را به خیر تو امید نیست؛ شر مرسان.»
اما کلافِ گرهخورده ایران این است که ناگزیر است در مسیر هرگونه توافق با آمریکا، هم رضایت واشنگتن را جلب کند و هم مراقب واکنش مسکو و سایرین باشد. چندگانگی تلخی که محصول موقعیت ژئوپلیتیک ایران در جهانی چندقطبی و آنارشیک است. ایران از یکسو، به سبب فشار تحریمها ناچار است خواستههای حداکثری آمریکا را تعدیل و به حداقلترین آنها تمکین کند و از سوی دیگر، نمیتواند هزینه بیتوجهی ناشی از چرخش به غرب را به کرملین و دیگر بازیگران نپردازد.
جایی که واقعاً سخت و بهشدت زیر ضرب بیاعتمادی به غرب قرار دارد. خلاصه میترسد از «یار بُبُرد و به دوست هم نرسد». یا مصداق «از این در رانده، پشت آن در مانده» شود. مشکل در جای دیگری همچنان ادامه دارد و آن نسبت و کم و کیف امتیازات پایاپای است؛ برداشتن تحریمها در برابر آنچه ایران باید بپردازد هم زمانبر و هم درهمتنیده است و هم تحریمها صرفاً هستهای نیستند [حکایت همچنان باقیاست].
به عبارتی، یادآور نقد در برابر نسیه است که ایران تجربیات تلخی از آن دارد. به بیان دقیقتر، ایران اگر بخواهد بر سر دال مرکزی یعنی غنیسازی به یک نقطه تعادل برسد، این نقطه باید مستقیماً با آمریکا تعریف شود. اما برای دوام آن نقطه، باید اروپا را نگران نکرد، اسرائیل را تحریک نکرد، چین را نگران نساخت و روسیه را نیز در حاشیه باقی نگذاشت و آژانس را نیز همراه کرد. در این معادله چندضلعی و پیچیده، توافق اگر هم ممکن باشد، بهجای راهحل نهایی، بیشتر شبیه تعادل ناپایدار متغیرهاست؛ تعادلی که فقط با دقت، عقلانیت و شناخت موقعیت قدرتها، میتواند موقتاً حفظ و تدریجی گسترده شود.
بااینحال، باید تأکید کرد که هر تحلیلی، ازجمله آنچه در این متن عرضه شد، مبتنی بر دادههای در دسترس تا این لحظه است. از منظر استنباط بیزی، تحلیلها باید همواره بهمثابه برآوردهایی مشروط بر شواهد موجود فهمیده شوند؛ و نه احکام قطعی.
در نتیجه، ورود هر داده تازه و قابلاتکاء، بهویژه از جانب آژانس، آمریکا یا بازیگران کلیدی منطقه، پاسخ مکتوب ایران به پروپوزال آمریکا و غیره میتواند توزیع احتمالات و مفروضات تحلیلی را دگرگون سازد.