نه سرباز نه چریک
آنچه این روزها در متن و حاشیه تیم ملی فوتبال ایران میگذرد، بار دیگر بحثها درباره نسبت ورزش و سیاست را دامن زده است. این بحث، البته بحث تازهای نیست.
آنچه این روزها در متن و حاشیه تیم ملی فوتبال ایران میگذرد، بار دیگر بحثها درباره نسبت ورزش و سیاست را دامن زده است. این بحث، البته بحث تازهای نیست.
در بسیاری ادوار جامجهانی از عصر ایتالیای موسولینی در دهه 30 تا زمان دیکتاتوری خورخه رافائل ویدلا در جامجهانی 1978 آرژانتین، سایه سنگین سیاست بر مستطیل سبز حکمفرما بوده است. میتوان گفت از اوایل دهه 1980 بود که بهتدریج، با موج سوم گذار به دموکراسی که بسیاری کشورها را درنوردید، سایه سیاست بر ورزش کمرنگ شد. البته، ارتباط فوتبال با منابع قدرت و ثروت غیررسمی و غیردولتی در همه این ادوار ادامه داشته است و همچنان هم اینجا و آنجا دیده میشود؛ مخصوصا در سطح باشگاهها. اما تاثیر مستقیم دولتها و حکومتها بر ورزش، هرچه میگذرد کاهش مییابد. نهتنها در کشورهای دموکراتیک، که در سایر کشورها نیز سیاست کمیته بینالمللی المپیک و نهادهای ویژه هریک از ورزشها - بهویژه فدراسیون جهانی فوتبال (فیفا)- چنان است که تاحدامکان از مداخلات دولت در ورزش بکاهند و حتی، مانع وابستگی مالی باشگاهها به نهادهای دولتی شوند.
این نهادهای بینالمللی همچنین تلاش گستردهای از خود نشان دادهاند تا ارزشهای جهانشمولی همچون برابری جنسیتی و منع تبعیض نژادی را در عرصه ورزش مستقر سازند. در مقابل، کشورها و ساختارهای سیاسی که با این ارزشها دچار تعارض هستند، از خود مقاومتهایی بروز میدهند. نمونه بارز این مسئله، حضور تماشاگران زن در ورزشگاههای ایران بود که حلوفصل آن، نزدیک به دودهه طول کشید و البته، پس از آنهم که حضور زنان در مسابقات لیگ ایران (آنهم صرفا تهران) تاحدی آزاد شد، رخداد اعتراضی اخیر و تبعات امنیتی آن، مجددا بازیها را بدون تماشاگر کرد و مشخص نیست تا چه زمان، این وضعیت ادامه داشته باشد.
اما غیر از مداخلات مستقیم دولت در ورزش، برخی مداخلات غیرمستقیم هم وجود دارد که رسمیتی ندارد، اما تبعات و پیامدهای آن عملا ورزشکاران را با شرایطی دشوار و نابرابر با رقیبان مواجه میسازد. تفاوت در شکل پوشش یا خودداری و کنار کشیدن از رقابت با برخی حریفان بارزترین این موارد است که بارها کلیت ورزش ایران را به لبه تیغ تعلیق رسانده است و البته، امیدها و آرزوهای بسیاری از ورزشکاران را بر باد داده و برخی از آنها را به مهاجرت و فعالیت زیر پرچم سایر کشورها واداشته است.
در کنار این موارد، نوعی مداخله دیگر از سوی دولت در امر ورزش ممکن است که حتی دولتهای دموکراتیک هم از آن ابا ندارند. این، همان حمایت مادی و معنوی است که دولتها از تیمهای ملی خود صورت میدهند. در واقع، بهرغم استقلال مالی فدراسیونهای ورزشی از دولتها (بهویژه فوتبال)، اما در زمان رقابتهای مهمی چون جامجهانی، هر دولتی بهشکلی حمایت خود را از تیمملی بهعنوان نماینده کشور صورت میدهد. حضور رهبران کشورها در ورزشگاهها، دیدار با ورزشکاران و کادر فنی، اختصاص بودجه ویژه آمادهسازی و تعیین پاداشها و جوایز از جمله مصادیق این حمایتهاست. الگویی که در این دوره از رقابتها از سوی دولت ایران هم در پیش گرفته شد. تعیین جوایز خودرویی برای ملیپوشان و دیدار آنان با سیدابراهیم رئیسی قبل از اعزام به مسابقات، مصادیق مهم این امر بود. بنابراین، اصل رویکردی که ساختار سیاسی در ابراز حمایت با ملیپوشان اتخاذ کرد، محل ایراد نیست و اگر در شرایط سیاسی-اجتماعی دیگری همین رفتارها صورت میگرفت، با چنین بازخوردهایی مواجه نمیشد. البته، همین مسئله محل ایراد است که در چنین شرایط پیچیده و دوقطبی که کنشگران باسابقه سیاسی را هم در سخن
گفتن و موضع گرفتن دچار تردید و تزلزل میکند، چگونه و بر اساس چه تدبیر و منطقی، بازیکنان تیمملی را نزد رئیس دولت فراخواندند و آن عکسهای جنجالبرانگیز و حاشیهساز را انداختند؟
شاید، فقط بتوان این اقدام را برمبنای نگاهی توجیه کرد که همه نهادها و نمادها را از آن گفتمان رسمی میخواهد و همه نیروهای جامعه (از جمله ورزشکاران) را به چشم سربازان خود میبیند. در برابر چنین نگاه و رویکردی، گرایشی رادیکال و برانداز ظاهر شده است که همه نهادها و نمادها را از آن گفتمان ستیز و تعارض میخواهد و همه نیروهای جامعه (از جمله ورزشکاران) را به چشم چریکهای خود میبیند. هر دوی این نگاهها، جز دور کردن اصل ورزش و تیمملی از جایگاه واقعی خود، حاصلی در بر ندارند. ورزشکار در جهان امروز، نه سرباز است و نه چریک. نه تعظیمگر قدرت است و نه ابزار براندازی. ورزشکار حرفهای باید بکوشد بهترین کارکرد خود را در میدان و برای تیم خود (چه ملی و چه باشگاهی) ایفا کند و درعینحال، متوجه پیامدهای رفتار اجتماعی خود نیز باشد. بسیاری ورزشکاران در ایفای وجه اول مسئولیت حرفهای خود (در میدان) موفق هستند؛ اما از ایفای وجه دوم مسئولیت حرفهای خود (در جامعه) بازمیمانند. چنانکه ستارهای در حد دیهگو مارادونا نتوانست بار سنگین اینهمه ستایش و اینهمه رسانه و اینهمه حاشیه را تحمل کند و به دامان مواد مخدر و برنامههای شبانه
افتاد. یا دیگرانی چون کریم بنزما، رونالدینیو و دیگران که مدام درگیر حاشیههای خرد و کلان شدهاند. افزایش بار سیاسی، به این بار سنگین اجتماعی و رسانهای طبعا از طاقت هر بازیکنی خارج است. حتی چهرهها و اسطورههایی در حد علی دایی، علی کریمی، مهدی مهدویکیا و یحیی گلمحمدی که امروز چنین مواضع سیاسی صریحی اتخاذ میکنند، در دوران بازیگری خود و پس از حوادث 1388 یا شرایط جامجهانی 2006 کار خاصی (بیش از بستن یک مچبند) نتوانستند صورت دهند؛ چراکه آنان هم با همه اعتبار و پایگاه اجتماعی که داشتند، در نهایت بازیکن فوتبال بودند؛ نه سرباز و نه چریک.