تحلیل آکادمیک یا بیان علایق؟
نقدی بر رویکرد دکتر عباس میلانی دربارۀ وقایع جاری در ایران
نقدی بر رویکرد دکتر عباس میلانی دربارۀ وقایع جاری در ایران
در غیابِ امنیت و آزادی کاملِ تحلیلگران داخلی کشور برای تحلیل بیپرده و دقیق ناآرامیهای جاری و وضعیت کلی جامعه، توپ تحلیلگری عملاً به زمین ایرانیان خارج از کشور افتاده است.
ایرانیانِ تحصیلکردۀ خارج از کشور اما به جای تحلیلگری که مستلزم نگاهی سرد و بیطرفانه و عاری از هرگونه حب و بغض به دادهها و رویدادهاست، عمدتاً بر مبنای علایق سیاسی خود، آن هم با ادبیاتی جهتدار و ستیزهجویانه به مسائل ایران مینگرند و از ارائۀ تحلیلهای علمی و بیطرفانه دربارۀ وقایع کشور بازماندهاند.
یکی از ایرانیان تحصیلکرده که در پی تحولات اخیر کشور حضوری پررنگ در رسانهها پیدا کرده و دربارۀ شرایط کنونی و آیندۀ ایران نظر میدهد، عباس میلانی است. آقای میلانی مدیر مطالعات ایران در دانشگاه استنفورد آمریکاست و پژوهشهای ارزشمندی دربارۀ زندگی شاه و هویدا انجام داده است.
عباس میلانی استاد علوم سیاسی است و طبعاً از کسانی چون وی انتظار میرود که در قامت یک شخصیت آکادمیک در رسانههای تصویری ظاهر شوند و با آرامش و خونسردی مختص چهرههای علمی، بهبیان نظرات و دیدگاههای خود بپردازند.
آقای میلانی اما معمولاً با نوعی برافروختگی که حتی فعالان سیاسی هم اغلب از آن پرهیز میکنند، در صفحۀ تلویزیونهای خارج از کشور نمودار میشود و با لحنی شورمندانه و عصبی به تحلیل مسائل ایران میپردازد.
قاعدتاً هر عصبانیتی ریشه و علتی دارد و افراد را هم نمیتوان از عصبانیت منع و یا به این دلیل سرزنش کرد. با این همه، روشن است که تحلیل برآمده از عصبانیت نمیتواند واقعبینانه باشد و چنانچه چنین تحلیلی با مُهر اعتبار آکادمیک ارائه شود، اسباب گمراهی مخاطبان را فراهم میکند.
تحلیلِ معطوف به بیان علایق شخصی نیز از سوی یک آکادمیسین به همین اندازه آسیبزاست و گمراهی ناشی از آن میتواند برای جامعه هزینههایی در پی داشته باشد.
آقای دکتر میلانی اخیراً در گفتوگو با هفتهنامه فرانسوی لوپوئن گفته است: «چیز زیادی از عمر جمهوری اسلامی باقی نمانده است. » با این حال، او تأکید کرده است: «این به آن معنا نیست که سقوط همین فردا صورت خواهد گرفت. »
جملۀ نخست آقای میلانی به سرتیتر بسیاری از رسانههای فارسیزبان خارج از کشور تبدیل شده و این ظاهراً به آن معناست که پیشبینی او را جدی تلقی کردهاند.
فارغ از هر نوع ارزش داوری اما واقعیت این است که علامت و نشانه و چشماندازی از آنچه میلانی به آن اشاره کرده است، دیده نمیشود. البته این امکان وجود دارد که جامعۀ ایرانی به دلیل انباشت مشکلات و سطح نارضایتی عمومی، به صحنۀ هرج و مرجی ویرانکننده تبدیل شود، اما سقوط نظام برخلافنظر آقای میلانی در افق کنونی قابل مشاهده نیست.
نظام حاکم بر ایران، در کنار ناکارآمدیهایی که مسئولان بلندپایهاش نیز به پارهای از آنها اذعان دارند، دارای پیچیدگیهایی بهخصوص در حوزۀ امنیتی است که معمولاً از چشم مخالفانش پنهان میماند. این پیچیدگیها، نتیجۀ یک نظام برآمده از «انقلاب» است که در طول بیش از چهل سال از عمرش، دورههای طولانی ترور، جنگ و ناآرامیهای اجتماعی متناوب را تجربه کرده و لایههای شبهنظامی و نظامی و امنیتی متعددی برای حفظ خود تدارک دیده است.
گرچه در حوزۀ علوم انسانی و اجتماعی با ضرس قاطع نمیتوان امری را پیشبینی کرد، اما مؤلفههای علمی مربوط به تغییر و تحول سیاسی در جوامع، حکایت از ادعای آقای میلانی ندارد و به همین علت نیز پیشبینی وی میتواند محاسبات نادرستی را در بین مخاطباناش رقم زند و به نوبۀ خود برای آنها هزینهزا باشد. در این میان نباید فراموش کرد که آقای میلانی متخصص اندیشۀ سیاسی و تاریخ معاصر ایران است و در زمینۀ جامعهشناسی سیاسی که حوزۀ مربوط به تحلیلِ تغییر و تحول جوامع است، ادعای ویژهای ندارد.
به نظرم ورود به این حوزه به لحاظ آکادمیک بیشتر در صلاحیت دکتر حسین بشیریه باشد، استادی که به ندرت اسیر خشم و علایق خود در توضیح و تحلیل وقایع میشود. متأسفانه دکتر بشیریه نه فقط از وطن دور افتاده بلکه در برابر تحولات جاری کشور سکوت کرده است.
در پایان شاید ذکر این نکته خالی از لطف نباشد که میلانی پیش از تبعید خودخواستهاش به آمریکا در سال 1366 در درسهای خود در دانشگاه تهران مرتب به این موضوع اشاره میکرد که «تبعیدیان سیاسی» همیشه نسبت به وقایع موطن خود دچار خیالپردازی میشوند و از واقعیت فاصله میگیرند. او بهخصوص تروتسکی را مثال میزد که در اوج قدرت استالین در اتحاد جماهیر شوروی، روی سقوط قریبالوقوع او شرطبندی میکرد.