نظم جدید، وابستگی جدید
بررسی رویکرد اروپا در جهانی از قدرتهای میانی نوظهور
بررسی رویکرد اروپا در جهانی از قدرتهای میانی نوظهور
نفسهای نظم جهانی پس از جنگ سرد به شمارش افتاده اما نظم جدید هنوز متولد نشده است. رقابت فزاینده ژئوپلیتیکی بین آمریکا و چین باعث شده خیلیها تصور کنند که با وقوع یک جنگ سرد جدید، نظم جهانی جدید فوراً ظاهر میشود. از دیدگاه آنها رقابت در اصل میان دو ابرقدرت هستهای خواهد بود که نظم جهانی را در تمام کشورهای جهان تعیین میکنند. تلاشهای جو بایدن، رئیسجمهور آمریکا برای تقسیم جهان به دموکراسیها و اتوکراسیها طبیعتی را فاش میکند که با چالش جهانی کنونی مانند چالش پیشین مبارزه شود. تبعات این امر میتواند جدایی بزرگی باشد که پایان وابستگی متقابل اقتصادی چین و آمریکا را رقم زند و کشورها براساس ایدئولوژی به حامیان این دو بلوک تقسیم شوند.
هم آمریکا و هم چین تصور میکنند در چنین نظم جهانیای، اروپا بهسادگی خود را بهعنوان بخشی از غرب با آمریکا همسو میکند. اما این اروپاییها هستند که باید استراتژی خود را تعریف کنند. در سالهای طولانی جنگ سرد، بیشتر کشورها حق انتخاب کمی جز همسو کردن خود با یک بلوک یا دیگری داشتند. حتی آن کشورهایی که توانستند هیچ طرفی را انتخاب نکنند، هویت خود را در ارتباط با چالش مرکزی جنگ سرد، یعنی تشکیل «جنبش غیرهمسو»، تعریف کردند.
به گزارش شورای اروپایی روابط خارجی، اما دنیای امروز شبیه سال 1945 نیست. وقوع جنگ سرد جدید یا در کل وقوع جنگ واقعی یک احتمال است اما سرنوشت جهان نیست. ابرقدرتهای امروز، همانطور که قدرت بسیاری دارند، از میزان تسلطی که آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی در آستانه جنگ سرد داشتند، برخوردار نیستند. سال 1950، آمریکا و متحدان اصلیاش (کشورهای عضو ناتو، استرالیا و ژاپن) و جهان کمونیست (اتحاد جماهیر شوروی، چین و بلوک شرق) رویهمرفته 88درصد از تولید ناخالص داخلی جهان را تشکیل میدادند. امروز، این کشورها در کل 57درصد از تولید ناخالص داخلی جهان را تشکیل میدهند و تمام آنها باید با بازیگران جدید در زمینههای نوظهور قدرت مانند فناوری و آبوهوا رقابت کنند. هزینههای دفاعی کشورهای غیرهمسو تا اواخر سالهای 1960 ناچیز بودند (حدود یک درصد از کل جهان) اما حالا به 15درصد رسیده و بهسرعت در حال رشد است. در مناطقی مثل خاورمیانه، آفریقا و آمریکای لاتین که آمریکا و ژاپن مدتها سرمایهگذاری کردهاند تا روابط استراتژیک خود را بسازند، هیچ بازیگری نمیتواند سلطه آشکار داشته باشد.
علاوه بر آن، نه چین و نه آمریکا آن ایدئولوژی الهامبخش را ندارند که گروههای الیت و عموم مردم را در دوران جنگ سرد مجبور به همسویی مطلق کرد. چین امروز بهعنوان یک ایدئولوژی کمونیستی ظهور کرده که عناصر کاپیتالیستی بسیاری در اقتصاد خود دارد. در این میان، سوءاستفادههای دوران تکقطبی جهان، بهویژه جنگ عراق و افراط و تفریطهای مستبدانه دوران ریاستجمهوری دونالد ترامپ، دیدگاه سنتی آمریکایی از دموکراسی لیبرال بهعنوان یک ارزش جهانی را لکهدار کرده است. چین و آمریکا در رقابت برای برتری ژئوپلیتیکال درگیر شدهاند و تمایل دارند از تمام ابزارهای در دسترس استفاده کنند تا به آن پایان دهند. اما بدون یک ایدئولوژی برای مشخص کردن، متعهد و ملزم کردن بلوکها، کشورها میتوانند با راحتی بیشتر و بدون همسو کردن خود با یکی از آنها عمل کنند.
بنابراین قرار نیست رقابت میان بلوک بهرهبری چین و بلوک بهرهبری آمریکا نظم نوظهور جهانی را تعریف کند. سطح جدیدی از قدرتهای میانی نیروهای فعال بیشتری نسبت به دوران جنگ سرد پیدا کردهاند. این کشورها در حال افزایش نفوذ خود در روابط بینالملل هستند و تمایل دارند از اهرم رقابت آمریکا-چین به نفع خود استفاده کنند یا در موارد بسیار آن را بهچالش بکشند. تصمیمات آنها در روابط با یکدیگر و بین ابرقدرتها بهطور گستردهای مشخص میکند که نظم جدید جهانی در کجای طیف دوقطبی تا چندپارگی قرار میگیرد. اگر این قدرتها بهصورت جمعی خود را با یک ابرقدرت همسو کنند، ممکن است یک تقابل دوقطبی داشته باشیم. در عوض اگر بهدنبال استراتژیهای بیقاعدهتری مانند اجتناب از همسویی مطلق باشد، آنوقت دورنمای بینظمتری خواهیم داشت. این گزارش میگوید که قدرتهای میانی در حال تشکیل جهان چندپارهتری هستند که سیاست خارجی در آن با رویکردهای معاملاتی (اقتصادمحور) فزاینده تعریف میشود و اروپاییها برای آن آمادگی کافی ندارند. سپس با تحلیل رفتارها و اولویتهای مجموعهای از قدرتهای میانی یک استراتژی تنظیم میشود که چگونه اتحادیه اروپا میتواند در این نظم نوظهور جهانی از منافع خود دفاع کند.
مسیر قدرتهای میانی
در این گزارش تعریف گستردهای از قدرتهای میانی آمده که شامل کشورهای متنوعی از جمله هند، برزیل، عربستان سعودی، ژاپن، قزاقستان، آفریقای جنوبی و ترکیه میشود تا این حقیقت را بازتاب دهد که بازیگران بسیاری در حال شکلدهی نظم جدید جهانی بهروشهای مختلف هستند. در کل، آنها حتی یک مشخصه مشترک ندارند که آنها را بهعنوان یک گروه تعریف کند؛ بهجز رویکرد سیاست خارجی با هدف بهحداکثر رساندن قدرت خود بهجای پذیرفتن هرنوع ایدئولوژی خاص. آنها اغلب این هدف مشابه از قدرت فزاینده را با استفاده از استراتژیهای کاملاً مشخص دنبال میکنند.
مثلاً در زمینه جنگ روسیه در اوکراین، نگرانی از حقحاکمیت، همسویی و ناهمسویی قدرت میانی با غرب بسته به استراتژیشان مشخص میشود. بنابراین پیشنیاز درک نظم جهانی آتی یا بینظمی، درک کامل از بازیگران قدرتهای میانی گوناگونی است که به آن بستگی دارند. تصویری که از چنین تحلیلی بیرون میآید تصویر یک جهان دوقطبی یا حتی نظم چندقطبی بهخوبی تعریفشده، نیست. برخی از قدرتها استراتژی سیاست خارجی خود را علیه ابرقدرتها تعریف میکنند. سنگاپور، اندونزی، ژاپن، کرهجنوبی و دیگران متمرکز شدهاند تا برای حفظ ثبات، مانع از تبدیل شدن چین به یک قدرت هژمونیک شوند. از سوی دیگر بسیاری از کشورها در آمریکای لاتین یا در حاشیه خلیجفارس که مدتهای طولانی در دایره نفوذ آمریکا قرار داشتند، حالا تلاش میکنند از طریق تشکیل روابط با قدرتهای مختلف و بهویژه چین مانع وابستگی شدید شوند. اما قدرتهای میانی استراتژیهای سیاستخارجی خود را فقط در مقابل ابرقدرتها تعریف نمیکنند.
مشخصه اصلی تفکر استراتژیک در کلونیهای پیشین و کشورهای پیشین عضو اتحاد جماهیر شوروی این بود که چگونه با ایجاد روابط با دیگران روابط را با حامیان پیشین خود کمتر کنیم. برخی از این کشورها مانند مصر برای طولانیمدت کشورهای ناهمسو بودهاند و در حال بازسازی جایگاه خود در دوران جدید؛ دیگران مانند کشورهای آسیای مرکزی برای اولین بار دارند روابط ناهمسو ایجاد میکنند. در این میان، بازیگران عملگرا مانند هند و ترکیه با هدف دوستی با همه و نبودن رعیت کمی انگیزه میگیرند.
اروپاییها از این تحلیل جدا هستند. بسیاری از کشورهای اروپایی بهنوبه خود قدرتهای قابلتوجهی هستند و اتحادیه اروپا در کل پتانسیل رقابت تقریباً برابر با چین یا آمریکا را دارد. اما اتحادیه اروپا یک کشور-ملت نیست و نمیتواند آن پتانسیل را در وضعیت نهادی کنونی درک کند. رمزواژههای مختلف در بروکسل مانند «استقلال استراتژیک»، تمایل برای استقلال بیشتر از آمریکا در امتداد خطوط قدرتهای میانی را ثابت میکند. اما برخلاف قدرت پنهان کشورهای عضو اتحادیه اروپا، آنها در استراتژیهای سیاستخارجی خود هماکنون بهشدت به واشنگتن وابستهاند. این موضوع البته نشاندهنده ارزشهای مشترک اروپا و روابط تاریخی با آمریکاست. همانطور که جنگ در اوکراین ثابت کرده است، روابط ترنسآتلانتیک برای دفاع از اروپا مهم است. لفاظیهای اروپاییها بهطور گستردهای نشاندهنده وابستگی عمیق و ادامهدار به نظم بهرهبری آمریکا یا حتی نوعی نوستالژی است. اروپاییها در تعریف تعامل خود با قدرتهای دیگر بیشترین اتکاء را به ایده آمریکاییها درباره نظم مبتنی بر قوانین و مبتنی بر ارزشهای لیبرال دارند.
این روایت که بیشتر براساس ارزشهای اروپایی است تا منافع، روندی را در بسیاری از دیگر مناطق جهان بهچالش میکشد. اتحادیه اروپا را در برابر چالشهایی قرار میدهد که در سیاست واقعی خود آنچه میخواهد را عملی نمیکند، بهویژه در زمینههایی مانند مهاجرت و قیمت کربن و همچنین نمیتواند با این واقعیت کنار بیاید که این تنها قدرتهای بزرگ نیستند که نقش مهمی را در تعریف نظم جدیدجهانی بازی میکنند.
اتحادیه اروپا وابستگیهای متقابل پیچیدهای با بازهای از بازیگران دارد. وقتی صحبت از انرژی میشود، جدایی کامل از وابستگی متقابل با روسیه یکی از اصلیترین مشکلات است. برای تامین فلزهای زمینی کمیاب و دیگر مواد معدنی که برای گذار به انرژیهای پاک حیاتی هستند، اروپا نیاز دارد چین را در نظر بگیرد و بهطور همزمان با آن رقابت کند. در عین حال، مواقعی خواهد بود که اروپا منافع خود را متفاوت از آمریکا تعریف میکند. اینکه بتواند بهعنوان یک بازیگر سازنده در شکلدهی به نظم جدید جهانی ظهور کند بیشتر به تمایل سیاسی کشورهای عضو بستگی دارد که با یکدیگر همکاری کنند بهجای اینکه وابستگیهای متقابل پیچیده را مدیریت کنند. آنها باید در دوران تغییر جهت چشمانداز ژئوپلیتیکی، رویکرد راهبردیتری را برای محافظت از منافع خود بهروشی که دیگر قدرتهای میانی عمل میکنند، پیش بگیرند.
اروپاییها نباید آمادگی خود را برای سناریویی جدید از جنگ سرد محدود کنند چون تمام قدرتهای میانی در حال آمادگیاند و نظم پیچیدهتری را شکل میدهند. آنها به روابط مشارکتی با بازهای از قدرتهای دیگر مانند اتحادیه اروپا علاقه دارند. تسلیحاتی کردن مدیریت مهاجران بهوسیله ترکیه، تونس، مراکش و بازهای از دیگر کشورهای آفریقایی برای دریافت امتیاز از اروپا بر میزان تغییر توزیع قدرت تاکید میکند.
طبقهبندی قدرتهای میانی
برای ایجاد رویکرد راهبردیتر برای وابستگی متقابل، اروپاییها میتوانند درسهای بسیاری از قدرتهای میانی یاد بگیرند که در حال شکلدهی نظم جدید هستند. قدرتهای میانی را میتوان به 4 گروه تقسیمبندی کرد:
صلحبانان
1 |
در سراسر منطقه ایندوپسیفیک، فاکتور اصلی برای تغییرشکل نظم جهانی ظهور چین و تبعات سیاسی، نظامی و اقتصادی جهانی آن است؛ منطقهای که در آن رقابت سیستماتیک بین آمریکا و چین ملموس است. بنابراین بسیاری از کشورهای این منطقه محافظان صلح هستند؛ آنها بر مدیریت ظهور چین بهعنوان قدرت هژمونیک و اجتناب از جنگ متمرکز شدهاند. اندونزی شاید واضحترین مثال باشد. این کشور استراتژی سیاست خارجی خود را «مستقل و فعال» تعریف میکند و بر غیرهمسویی، بیطرف بودن و ثبات تاکید دارد. اندونزی احترام به استقلال ملی و تمامیت ارضی را در حالی ترویج میکند که بر نیاز به دیالوگ، همکاری و اجماع کلی میان کشورها تاکید دارد. اندونزی فعالانه در سازمانهای بینالمللی و پلتفرمهای مختلف شرکت میکند. این کشور یکی از حامیان قوی «اتحادیه کشورهای جنوب شرق آسیا» است و نقش فعالی در دیپلماسی منطقهای دارد. سنگاپور یک مثال واضح دیگر است. سنگاپور از نظر فرهنگی و قومی مشترکات بسیاری با چین دارد (حدوداً 75درصد از جمعیت این کشور پیشینه قومی چینی دارند). از نظر اقتصادی سنگاپور برای تجارت بهشدت به چین وابسته است اما آمریکا بزرگترین سرمایهگذار در این کشور است. سنگاپور در سیاست خارجی خود نسبتاً میزانی از استقلال را دارد. این کشور به تحریمهای غرب علیه روسیه پیوست، در حال آموزش نیروهای نظامی خود برای تایوان است و همواره یکی از نزدیکترین شرکای امنیتی آمریکا بوده است. دیگر قدرتهای منطقه مانند ژاپن، کرهجنوبی و تایوان در واکنش به ظهور چین بیشتر از گذشته خود را با آمریکا همسو کردند تا بهمنظور اطمینان از منافع خود بتوانند نظم بهرهبری آمریکا را حفظ کنند. در عین حال، بازیگران آسیای شرقی در روابط اقتصادی و فناوری خود به بازار چین بهعنوان بخشی از زنجیره تامین بهشدت نیاز دارند.
حصارکشان آمریکا
2 |
این کشورها بهطور سنتی به دایره نفوذ آمریکا تعلق دارند. اما حالا تلاش میکنند با پیدا کردن شرکای جدید مانع از وابستگی بیش از پیش خود به آمریکا شوند. پتانسیل انرژی دو منطقه آمریکای لاتین و کشورهای حاشیه خلیجفارس بدان معنی است که آنها اهرم فزایندهای در روابط خود با قدرتهای بزرگ دارند.
مداخلات تاریخی آمریکا، سیاست خارجی آمریکای لاتین را شکل داده است. در دوران جنگ سرد، آمریکا اغلب با آمریکای لاتین بهعنوان حیاط خلوت خود برخورد کرده است. زمانی که کشورهای منطقه کوچکترین نشانه به ایجاد رابطه با بلوک شوروی را نشان دهند، آمریکا مخالفت خود را بهشدت نشان میدهد. سیاستهای ناشی از مداخلات آمریکا و همچنین سیاستهای تند تعدیل اقتصادی «اجماع واشنگتن»، میراثی از رژیمهای خودکامه، جوامع چندقطبی و درگیریهای مدنی در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین را برجای گذاشته است.
در سالهای اخیر، آمریکا و اتحادیه اروپا توجه خود را جای دیگری معطوف کردهاند، درحالیکه چین فعالانه روابط اقتصادی و سیاسی قوی را با کشورها و بازیگران آمریکای لاتین دنبال کرده و این منطقه را در ابتکار کمربند و جاده دخیل کرده است. روسیه نیز در این زمینه فعال بوده است. چین حالا یکی از بزرگترین مشتریان صادرات کشاورزی آمریکای لاتین و مواد معدنی مهم مانند مس و لیتیوم است. بااین وجود، اکثر کشورهای آمریکای لاتین به ارزشهای لیبرالدموکراسی و اقتصاد بازار آزاد در غرب تمایل دارند. اما آنها مثل ژاپن و کرهجنوبی خود را با قدرتهای غربی یا ائتلافهای امنیتی دائمالتاسیس همسو نکردهاند. واکنش آنها به جنگ در اوکراین هم نشاندهنده وابستگی آنها به ارزشهای غرب است و هم بیمیلی آنها به همسو شدن ژئوپلیتیکی. این کشورها اکثراً به سرکوب تهاجم روسیه در مجمع عمومی سازمان ملل رای دادهاند اما در عین حال از تحریمهای غربیها حمایت نکردهاند چون آنها را فصل دیگری از درگیری شرق با غرب میدانند که اغلب نتیجهای جز تلفات جانبی نداشته است. مثال دیگری از حصاربانان آمریکا کشورهای شورای همکاری خلیجفارس مانند عربستان سعودی و امارات متحده عربی است که به ضمانتهای امنیتی طولانیمدت آمریکا مشکوکاند. آنها حالا اهداف خود را دارند و بهدنبال روابط اقتصادمحور با بازیگران مختلف جهان در آنچه بهعنوان نظم چندقطبی تصور میکنند، هستند. هم عربستان و هم امارات بهطور فزایندهای خود را بازیگران عمدهای میدانند که دیگر نیازی ندارند از سوی قدرتهای خارجی دیکته شوند.
رویاپردازان پسااستعماری
3 |
این گروه شامل مستعمرات پیشین در آفریقا و آسیای مرکزی است که مانند حصاربانان آمریکا تلاش میکنند با ایجاد روابط با کشورهای دیگر برای همیشه از یوغ اربابان استعماری سابق خود خارج شوند. برخی از آنها مدتها کشورهای غیرهمسو بودهاند و در حال بازآفرینی خود برای دوران جدید. دیگران برای اولین بار برای بیطرفی تلاش میکنند. برخلاف حصاربانان آمریکا بسیاری از رویاپردازان پسااستعماری استطاعت کافی برای بهچالش کشیدن اربابان پیشین خود را ندارند.
دیدگاه غالب در کشورهای آفریقایی این است که نظم جهانی کنونی بیانی از داینامیکهای عمیقتر و ناعادلانهتر قدرت است. بحرانهای چندگانه جهانی مانند همهگیری کرونا و فوریت آبوهوایی بیشتر از همه آفریقا را تحتتاثیر قرار داده است. برخلاف کشورهای توسعهیافته، کشورهای آفریقایی فقیر گزینه افزایش بدهی ملی یا بستههای کمکی به منظور کنترل بحرانهای جهانی را ندارند. در نتیجه آنها به دریافت کمکهای بینالمللی از تمام متحدان خود بهشدت نیاز دارند. کشورهای آفریقایی برای افزایش خودکفایی خود در بحرانهای آینده نیاز دارند متحدان کنونی خود را حفظ و متحدان جدیدی را جذب کنند. استراتژی اولیه آنها برای تقویت قدرت خود، تقاضا برای نمایندگی بیشتر در ارگانهای پیشرو و چندجانبه حکمرانی جهانی است چون آنها معتقدند آفریقا در این نهادها بهخوبی دیده نمیشود و آوردهای برای قاره خود ندارد.
رهبران کشورهای آسیای مرکزی وابستگی شدیدی به استقلال و حاکمیت ارضی دارند که کشورهایشان پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی بهدست آورده اما در بیان آن مشکلاتی دارند. وابستگی آنها به استقلال کشور توضیح میدهد که چرا هیچکدام از آنها از حمله روسیه به اوکراین حمایت نکردهاند. فقط قزاقستان و ازبکستان بهصراحت از جنگ روسیه فاصله گرفتهاند، اما هیچیک از کشورهای منطقه بهرغم وابستگی تاریخی خود به روسیه به قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل در محکومیت جنگ رای منفی ندادند. آنها یا رای ممتنع دادند یا در رایگیری شرکت نکردند.
کشورهای آسیای مرکزی زیرساختهای خود را از دوران شوروی بهارث بردهاند که در وصل کردن آنها به بقیه کشورهای جهان نقش مؤثری به روسیه داده است. بنابراین قدرت گرفتن آنها بهمعنی جذب بازیگران جدید است که آمادهاند برای تنوعبخشی به اقتصاد خود سرمایهگذاری کنند. سرمایهگذاریهای چینیها بهویژه در ایجاد زیرساختهای جدید کاربردی بوده است که به کشورهای آسیای مرکزی اجازه داد وابستگی سنتی خود به روسیه را خنثی کنند. همکاریهای بینالمللی آنها شامل برقراری روابط با ترکیه، کرهجنوبی و کشورهای حاشیه خلیجفارس بوده است.
قدرتهای چنددلبر
4 |
برخلاف حصاربانان آمریکا و رویاپردازان پسااستعماری، قدرتهای چنددلبر برای دفاع از استقلال خود در برابر هیچ کشور بخصوصی تلاش نمیکنند. همانند قدرتهایی که خط سیر صعودی مشخصی دارند، آنها از نقش خود در نظم جدید جهانی بهاندازه کافی اطمینان دارند و برای ورود به رابطه با هر نوع شریکی خوشحالاند. مثلاً ترکیه با غرب رابطه خود را دارد درحالیکه هند کاملاً هیچ پیوندی ندارد و هر دو از بازی در این میدان خوشحالاند.
در کل، ترکیهای که از غرب عبور کرده با نظم کنونی جهانی مشکل دارد. احساس میکند استقلال کشور و نگرانیهای امنیتی از نهادهای جهانی باید شناختهشدهتر باشد و برتری آمریکا در نظم جهانی بهطور فزایندهای ناخوشایند است. این همان دلیلی است که رجبطیب اردوغان، رئیسجمهور ترکیه دشنامهای مخفیانهای را نثار غرب میکند و شعارزده از نظم جهانی انتقاد میکند: «جهان بزرگتر از پنج است.» رهبری ترکیه میخواهد تغییراتی را در سیستم سازمان ملل ایجاد کند و معتقد است که میتواند نقش رهبری سیاسی را برای لیگ محرومان بازی کند که شامل بسیاری از کشورهای خاورمیانهای، آسیای مرکزی و کشورهای آفریقایی است که روابط اقتصادی، سیاسی یا خویشاوندی را با آنکارا ایجاد کردهاند. در عین حال ترکیه برای بخش زیادی از دوران پس از جنگ بخشی از غرب بوده است. از اوایل دهه 1950 در نهادهای یورو-آتلانتیک خود را جاساز کرده و یکی از اعضای مؤسس شورای اروپا و یکی از اعضای فعال در ناتو و نامزد عضویت در اتحادیه اروپا بوده است.
وابستگی متقابل استراتژیک
در این نظم جهانی جدید و چندپاره که بهطور فزایندهای معاملهمحور شده است، اروپاییها به استراتژی نیاز دارند که ارتباطشان را با کشورهایی فراتر از آمریکا نشان میدهد تا بتوانند با همکاری با بازهای از کشورهای دیگر که داینامیکهای قدرت را شکل میدهند، از منافع خود محافظت کنند. چنین استراتژیای به تمایلات استقلالطلبانه دیگر قدرتهای میانی احترام میگذارد و همزمان حق حاکمیت خودِ اروپا را افزایش میدهد. به این رویکرد وابستگی متقابل استراتژیک میگویند.
این موضوع باید با تعریف واضحی از منافع اروپا در نظم جدید آغاز شود. بیانیه کمیسیون اروپا در بهار 2023 درباره استراتژی امنیت اقتصادی اروپا این موارد را بهشرح زیر بیان میکند: ارتقای رقابتپذیری اروپا، حفاظت از اتحادیه اروپا در برابر خطرات امنیتی اقتصادی و مشارکت با گستردهترین طیف ممکن از کشورهایی که نگرانیها یا منافع امنیت اقتصادی اتحادیه اروپا را دارند. پیشبرد این منافع باید توسط نظمی مبتنی بر قوانین حمایت شود و چارچوبی را فراهم میکند که در آن اتحادیه اروپا که توسط یک سیستم مبتنی بر قوانین اداره میشود، قادر به فعالیت باشد. درحالیکه اتحادیه اروپا باید به روابط با شرکای دارای ارزشهای مشترک امتیاز دهد، این بلوک نیاز به همزیستی و گاهی همکاری با سایر کشورها دارد. در این رویکرد نظم مبتنی بر قوانین باید حفاظها را هنگام مدیریت این وابستگی متقابل پیچیده حفظ کند.
وابستگی متقابل استراتژیک راه میانی بین خودمختاری استراتژیک، که تهدیدی برای تجزیه اتحادیه اروپا و بیگانهشدن با بقیه جهان است و همسویی کامل با آمریکا در یک بلوک ضد چین باشد؛ جایی که هدف استقلال استراتژیک «اقدام مستقل در مواقع لازم و در صورت لزوم» است، وابستگی متقابل استراتژیک واقعیت پیچیده دنیای بههمپیوسته ما را تصدیق و بر آن تاکید میکند. این موضوع از ایجاد انعطافپذیری در برابر تسلیحاتی کردن وابستگیها در زمینههای مهاجرت، فناوری یا تجارت حمایت میکند اما با ایده جداسازی مخالف است. عنوان «استراتژیک» این واقعیت را تصدیق میکند که این وابستگی متقابل یک شمشیر دولبه است که روابط باید منعکسکننده پویایی قدرت و منافع باشد و اروپا اگر بهدنبال شرکایی برای تنظیم نظم پس از جنگ سرد باشد، عملکرد موفقتری خواهد داشت. وابستگی متقابل استراتژیک نیازمند رویکرد متنوعی نسبت به همکاری است. این موضوع با درکی آغاز میشود که کنار آمدن با واقعیت جدید از چندپارگی به معنی جدا شدن اروپا از بقیه جهان نیست. در عوض اگر اروپاییها میخواهند مشکلات جهانی را حل کنند و منافع خود را توسعه دهند، باید بهطور سازندهای با بازیگران غیرغربی تعامل کنند. این موضوع به معنی پایان رقابت نیست. اما اروپاییها با داشتن چشم باز نسبت به منافع و تواناییهای خود میتوانند از بخش قابلتوجهی که هنوز دارند برای تاثیر بسیار بیشتر استفاده کنند. این موضوع مزیتهای بیشتری برای اروپا و جهان نسبت به عقبنشینی در یک بلوک به سبک جنگ سرد خواهد داشت.