| کد مطلب: ۲۰۱۷۷

چگونه رهبر فلسطینی‏‌ها توافق صلح را بر وحدت در سیاست داخلی اولویت داد و به هیچ کدام نرسید

سقوط محمودعباس

سقوط محمودعباس

مشکلات رهبری محمود عباس در تشکیلات خودگردان سابقه طولانی دارد. دوران تصدی‏‌اش در ژانویه 2005 و پس از مرگ یاسر عرفات، مؤسس تشکیلات خودگردان فلسطین، آغاز خوشی داشت. اما عباس به سرعت یکی پس از دیگری با شکست مواجه شد. دو تحول کلیدی به‌‏ویژه خروج یکجانبه اسرائیل از نوار غزه در اواخر سال 2005 و فروپاشی دولت وحدت ملی و متعاقب آن جنگ داخلی در غزه در سال 2007، عملاً رهبری‌‏اش را مورد قضاوت قرار داد.

علی اسدی

دانشجوی دکتری روابط بین‌الملل

خالد الکندی، مدیر برنامه فلسطین در مؤسسه خاورمیانه: نزدیک به دو دهه است که رهبری فلسطین از هم پاشیده است. به موازات انشعاب اساسی بین حماس در غزه و تشکیلات خودگردان فلسطین در کرانه باختری، گروه‌های متعدد دیگری برای نفوذ به رقابت پرداخته‌اند.

در اواخر جولای، رهبران هر ۱۴ جناح سیاسی فلسطینی، از جمله فتح و حماس، در پکن گرد هم آمدند تا به وحدت دست یابند. قرارداد امضاشده معروف به اعلامیه پکن، وعده داد که یک دولت اجماعی به ریاست هر دو نوار غزه و کرانه باختری، اصلاح و گسترش سازمان آزادیبخش فلسطین و برگزاری انتخابات سراسری را تشکیل دهد.

چنین پیشنهادهایی جدید نیستند و تا حدود زیادی، باز تکرار اصول ذکرشده در توافق‌نامه‌های مصالحه قبلی است. اما با توجه به جنگ بی‌سابقه اسرائیل علیه غزه، آن‌ها فوریت بسیار بیشتری را به خود گرفته‌اند. از اواسط ماه اوت، حمله اسرائیل در پاسخ به حمله حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر آغاز شد و بیش از ۴۰۰۰۰ فلسطینی را به قتل رساند و دو میلیون نفر را به اجبار آواره و بیشتر مناطق را به ویرانه تبدیل کرد.

این مسئله به مرگبارترین لحظه در تاریخ فلسطین و مخرب‌ترین درگیری صدساله اسرائیل و فلسطین تبدیل شده است. در بحبوحه این بحران، بیانیه پکن، نقشه راهی برای آینده فلسطینی متفاوت ارائه می‌دهد؛ آینده‌ای با رهبری معتبر و نهادهای سیاسی کارآمد که برای فردای جنگ ضروری خواهد بود.

با این حال، به‌رغم وخامت اوضاع، محمود عباس، رئیس باسابقه تشکیلات خودگردان فلسطین و رهبر فتح در کرانه باختری، اعلامیه پکن را غیرسازنده و بی‌اهمیت خواند. جای تعجب است که یک رهبر سیاسی، به‌ویژه فردی به شدت منفور مانند عباس، در موقعیت آسیب‌پذیر ملی، چنین تحقیر آشکاری را در خصوص وحدت ملی نشان دهد.

شاید احساس می‌کرد حماس پشتوانه‌ای ندارد و بنابراین هیچ احساس ضرورتی برای تقسیم قدرت نداشت یا شاید نمی‌خواست در برابر مقامات آمریکایی و اسرائیلی تمرد کند. در هر صورت، کنار گذاشتن عباس از این طرح، دو ویژگی بارز در طول ۲۰ سال قدرت‌اش را برجسته کرد: قطع ارتباط عمیق با مردم و عدم تمایل به ترویج یک استراتژی منسجم برای آزادی فلسطین. اگر تاریخ دردناک فلسطینی‌ها چیزی به آنها آموخته باشد، این است که وقتی رهبران معتبری نداشته باشند، اتفاقات بدی برایشان می‌افتد. در مورد عباس امروز چنین است.

عباسِ صلح‌ساز و اصلاح‌طلبِ دیروز، به اقتدارگرا و کوته‌فکرِ امروز، تبدیل شده است. فهرست مختصری از کنش‌هایش مشتمل بر انشقاق سیاسی داخلی، فساد و استبداد فزاینده و مهم‌تر از همه، عدم ارائه یک استراتژی منسجم برای آزادی ملی است. کاستی‌های عباس در هیچ کجا به اندازه غزه مشهود نبوده است.

اکنون، در بحبوحه جنگی وحشتناک و پایان‌ناپذیر، عباس فرصت دارد تا با پیگیری وحدت فلسطین، بخشی از آسیب‌های وارده به فلسطینی‌ها و میراث‌اش را تقلیل دهد. با این حال، حتی در این سرنوشت‌سازترین لحظه تاریخ فلسطین، وی، همچنان به‌منزله نظاره‌گری درمانده، در زمینه جنگ یا صلح، حرف چندانی ندارد. البته او تنها مقصر غفلت از مسئله فلسطین نبود که منجر به حمله ۷ اکتبر شد؛ بدون شک حماس، اسرائیل، ایالات متحده و حتی فرایند صلح همگی نقش داشتند. اما رهبری وی شرایطی به‌وجود آورد که جنگ را تسریع کرد.

شکست پس از شکست

مشکلات رهبری عباس در تشکیلات خودگردان سابقه طولانی دارد. دوران تصدی‌اش در ژانویه ۲۰۰۵ و پس از مرگ یاسر عرفات، مؤسس تشکیلات خودگردان فلسطین، آغاز خوشی داشت. اما عباس به سرعت یکی پس از دیگری با شکست مواجه شد. دو تحول کلیدی به‌ویژه خروج یکجانبه اسرائیل از نوار غزه در اواخر سال ۲۰۰۵ و فروپاشی دولت وحدت ملی و متعاقب آن جنگ داخلی در غزه در سال ۲۰۰۷، عملاً رهبری‌اش را مورد قضاوت قرار داد.

عباس با تمرکز بر اهداف دوگانه متحد کردن جناح‌های متفرق فلسطینی تحت حاکمیت خود و تضمین توافق صلح که به چندین دهه اشغال اسرائیل پایان می‌داد و منجر به تشکیل کشور مستقل فلسطین می‌شد، روی کار آمده بود. برخلاف عرفات که اغلب به دنبال اعمال اهرم خشونت سیاسی بود، عباس، قاطعانه به دیپلماسی متعهد بود و با زبانی نرم، همان چیزی بود که سلف‌اش نبود؛ غیرکاریزماتیک و خلق و خوی‌اش بیشتر شبیه مدیر مدرسه بود تا رهبر یک جنبش آزادیبخش. در عرض یک ماه پس از آغاز به کار، عباس توانست جناح‌های مختلف فلسطینی را برای حمایت از توافق آتش‌بس با آریل شارون، متحد کند و بی‌سروصدا به بیش از چهار سال خونریزی در جریان انتفاضه دوم پایان دهد. عباس امیدوار بود از آرامش برای دیپلماسی استفاده کند، اما شارون علاقه‌ای به روند صلح نداشت.

در عوض، او طرحی رادیکال برای خروج یکجانبه از نوار غزه ارائه کرد؛ اقدامی که هدف‌اش پیشبرد راه‌حل دوکشوری نبود، بلکه همانطور که داو وایسگلاس، رئیس دفتر شارون توصیف کرد، هدف، استقرار دولت فلسطین در «فرمالدئید» بود. اسرائیل عملاً مرزهای غزه را بست و اقتصاد این کشور را به رکود کشاند. شکست جدایی یکجانبه اسرائیل، اگرچه تقصیر عباس نبود، اما زنجیره‌ای از حوادث را رقم زد که وی هرگز از آن خلاص نشد. برای شروع، پیروزی غافلگیرکننده انتخاباتی حماس در انتخابات ملی در ژانویه ۲۰۰۶ عملاً به چهار دهه تسلط فتح بر سیاست فلسطین پایان داد.

این ضربه‌ای بزرگ نه‌تنها به عباس، بلکه به روند صلح تحت رهبری ایالات متحده بود.آامریکا و اسرائیل رویکردی با جمع صفر را در قبال این گروه اتخاذ و آنها را به‌عنوان یک سازمان تروریستی معرفی کردند: آنها قاطعانه از هرگونه معامله با حماس تا زمانی که سلاح‌هایشان را زمین بگذارند و اسرائیل را به رسمیت نشناسند، خودداری کردند. از آنجایی که اسرائیل از درآمدهای مالیاتی که بخش عمده بودجه تشکیلات خودگردان را تشکیل می‌داد، خودداری می‌کرد، ایالات متحده بایکوت بین‌المللی دولت جدید به رهبری حماس را تحمیل کرد؛ اقتصاد فلسطین را ویران کرد و برای مدت کوتاهی تشکیلات خودگردان را تا مرز فروپاشی پیش برد.

عباس پیوسته به یک اقتدارگرای دغلکار و کوته‌نظر تبدیل شده است

عباس به امید غیرمتراکم کردن بحران، در فوریه ۲۰۰۷ به توافقی با حماس موسوم به توافق مکه دست یافت که طی آن، حماس موافقت کرد کنترل بیشتر وزارتخانه‌های تشکیلات خودگردان را به فتح واگذار کند. اگرچه توافق یادشده، مورد حمایت عربستان سعودی و دیگر متحدان عرب واشنگتن بود، اما ایالات متحده و اسرائیل به رد هرگونه ترتیباتی که به حماس اجازه می‌داد در دولت باقی بماند، ادامه دادند.

در عوض، دولت بوش، عباس را تحت فشار قرار داد تا دولت را منحل کند و خواستار برگزاری انتخابات جدید شود؛ اقدامی غیرعادی و غیرقانونی. عباس با یک انتخاب غیرممکن روبه‌رو بود؛ یا نتایج یک انتخابات دموکراتیک را لغو و یک جنگ داخلی را آغاز کند یا خطر انزوای بین‌المللی نامحدود و در نهایت فروپاشی تشکیلات خودگردان را بپذیرد.

با افزایش فشار ایالات متحده و اسرائیل، جنگ بین حماس و تشکیلات خودگردان در ژوئن ۲۰۰۷ آغاز شد که با تسلط حماس بر غزه و اخراج تشکیلات خودگردان از این سرزمین پایان یافت. عباس تحقیر شده، دولت وحدت را منحل و حماس را به کودتا در غزه متهم کرد. اسرائیل هم با رفع محاصره کرانه باختری به عباس پاداش داد و غزه را با محاصره کامل مجازات کرد.

جنگ داخلی متعاقب اضمحلال معاهده مکه در سال ۲۰۰۷، اختلافات نوظهور در سیاست فلسطین را تقویت و تداوم بی‌ثباتی در غزه را تضمین کرد. مشخص نیست که آیا ایالات متحده و اسرائیل آماده بودند تا تشکیلات خودگردان و کل بنای توافقنامه اسلو را برای دور نگه داشتن حماس از سیاست فلسطین براندازند یا خیر. اما عباس با اولویت دادن به خواسته‌های ایالات متحده بر وحدت ملی، تضمین کرد که هیچ‌کدام را نخواهد داشت.

انشعاب با حماس باعث شد که رهبری عباس برای همیشه دچار مشکل شود؛ آنقدر ضعیف که نمی‌تواند شریک صلح قابل اعتمادی باشد و بیش از حد وابسته به ایالات متحده و اسرائیل برای پیگیری وحدت ملی است؛ این موضوع تقریباً بلافاصله با آغاز مجدد مذاکرات صلح در آناپولیس در اواخر سال ۲۰۰۷ آشکار شد.

گفت‌وگوها یک سال به طول انجامید تا اینکه جنگ بین اسرائیل و حماس در دسامبر ۲۰۰۸ آغاز شد. در آن زمان، این مرگبارترین درگیری بود که تا به حال در غزه رخ داده و اولین جنگ از چندین جنگ خونین در سال‌های بعد بود. حمله اسرائیل که حدود ۱۴۰۰ فلسطینی و ۱۳ اسرائیلی کشته شدند، به‌طور جدی حمایت عباس را از بین برد. اکنون بسیاری از فلسطینی‌ها، وی را نه‌تنها ناتوان از توقف حملات بلکه با توجه به دشمنی‌اش با حماس، همدست آنان می‌دانستند.

ماه‌ها بعد، کابوس عباس مجدداً احیا شد؛ پس از انتشار گزارش گلدستون، تحقیقی به سفارش سازمان ملل در مورد جنگ غزه ۲۰۰۸-۲۰۰۹، که اسرائیل و حماس را به ارتکاب جنایات جنگی متهم می‌کرد. هنگامی که گزارش گلدستون در سازمان ملل برای رأی‌گیری ارائه شد، عباس تحت فشار شدید ایالات متحده و اسرائیل قرار گرفت تا از متحدانش بخواهد رأی‌گیری را به تأخیر بیاندازند، او این کار را انجام داد و در نتیجه طوفانی به راه انداخت.

برای بسیاری از فلسطینی‌ها، تمایل عباس برای صرف نظر کردن از غزه‌ای‌‌هایی که در جنگ کشته شدند و همچنین کنار گذاشتن اهرمی مهم علیه اشغالگران اسرائیلی‌شان معادل خیانت بود. به‌رغم تلاش‌های عباس برای کنترل آسیب‌ها، از جمله پیشنهاد برای استعفا، افتضاح گلدستون نقطه تاریکی را در ریاست‌جمهوری‌اش رقم زد.

عباس که اکنون از نظر سیاسی فلج شده بود، یک سال بعد را صرف اجتناب از درخواست‌های ایالات متحده برای از سرگیری مذاکرات مستقیم با اسرائیل کرد و تنها با شرکت در مذاکرات غیرمستقیمی موافقت کرد، که طی آن مقامات آمریکایی به طور جداگانه با مذاکره‌کنندگان فلسطینی و اسرائیلی در ارتباط بودند. حتی پس از اینکه واشنگتن توانست عباس را متقاعد کند که مذاکرات مستقیم را در سپتامبر ۲۰۱۰ از سر بگیرد، این مذاکرات تنها در عرض چند هفته از بین رفت.

مرگ توسط مثلث بندی(تریز و مهاربندی)

قیام‌های بهار عربی که در اواخر سال ۲۰۱۰ آغاز شد و در سراسر خاورمیانه گسترش یافت، دردسرهای بیشتری را برای عباس ایجاد کرد. در اوایل سال ۲۰۱۱، یک شورش مردمی منجر به سرنگونی حسنی مبارک، مهمترین متحد عباس در جهان عرب شد. پس از سرنگونی مبارک، اخوان‌المسلمین مصر - متحد حماس - برای مدت کوتاهی قدرت یافت.

افزون بر این، مشروعیت عباس تضعیف شد، زیرا تشکیلات خودگردان همچنان به تفرقه، فساد و سرکوب ادامه داد. این اعتراضات به کرانه باختری و غزه کشیده شد. درحالی‌که تظاهرکنندگان خواستار پایان دادن به اختلافات بین فتح و حماس بودند، عباس مجبور شد از روند صلح به رهبری ایالات متحده عقب‌نشینی و وحدت ملی را دنبال کند. وی در ماه مه ۲۰۱۱، قرارداد آشتی با حماس را امضا کرد که در آن خواستار تشکیل یک دولت اجماع ملی متشکل از تکنوکرات‌های غیروابسته به هیچ جناحی و همچنین انتخابات ریاست‌جمهوری و قانونگذاری جدید بود؛ عباس در همان زمان، عضویت در سازمان ملل را نیز پیگیری کرد.

اگرچه در داخل کشور بسیار محبوب بود، اما هر دو اقدام با واکنش تنبیهی ایالات متحده و اسرائیل مواجه شد. در نتیجه، عباس مجبور شد به آرامی به عرصه آشتی با حماس قدم بگذارد و در عین حال آهسته آهسته درخواست‌اش در سازمان ملل را به زبان بیاورد. وی زمانی که در نوامبر ۲۰۱۲، مجمع عمومی سازمان ملل سرانجام به رسمیت شناختن فلسطین به عنوان یک کشور ناظر غیرعضو رأی داد، به اعتبار داخلی مورد نیاز دست یافت؛ وضعیت جدید به فلسطینی‌ها اجازه می‌داد که به سایر نهادهای بین‌المللی مانند دادگاه کیفری بین‌المللی (ICC) بپیوندند.

با وجود این، عباس به‌رغم نافرمانی‌های مقطعی، آنقدر به ایالات متحده متکی بود که نمی‌توانست به طور کامل از آن عقب‌نشینی کند. پایبندی وی به روند صلح به رهبری ایالات متحده به یک مسئولیت داخلی تبدیل شد زیرا اکثر فلسطینی‌ها آن را بسیار بی‌اثر می‌دانستند. عباس سعی کرد با دنبال کردن سه راه به طور همزمان این منافع متضاد را متعادل کند: آشتی داخلی، بین‌المللی کردن مناقشه اسرائیل و فلسطین از طریق سازمان ملل و دیگر مجامع چندجانبه، و مذاکرات تحت حمایت ایالات متحده با اسرائیل. اما عباس به جای همسو نمودن هر سه مسیر در راهبردی واحد و منسجم برای آزادی ملی، بین این اولویت‌ها متزلزل شد و در عین حال به هیچ‌یک کاملاً متعهد نشد.

بنابراین، زمانی که مذاکرات تحت رهبری جان کری، وزیر امور خارجه ایالات متحده، در مارس ۲۰۱۴ پس از تنها ۹ ماه به شکست انجامید (و قابل پیش‌بینی بود)، عباس با ورود به ۱۵ توافقنامه و سازمان بین‌المللی و امضای توافقنامه آشتی دیگری با حماس، مسیرش را تغییر داد.

انشعاب از حماس باعث شد که رهبری عباس برای همیشه دچار مشکل شود

اما عباس در تأثیرگذاری بر رویدادهای غزه ناتوان باقی ماند. وقوع یک جنگ ویرانگر دیگر در این سرزمین در سال ۲۰۱۴ که منجر به کشته شدن حدود ۲۲۰۰ فلسطینی و ۷۰ اسرائیلی شد، بار دیگر موقعیت داخلی عباس را تضعیف کرد. بسیاری از فلسطینی‌ها از تشکیلات خودگردان خشمگین بودند و تصور می‌کردند که این تشکیلات در کنار اسرائیل و ایالات متحده علیه حماس قرار گرفته است. برای فرونشاندن خشم، عباس در اوایل سال ۲۰۱۵ به دادگاه کیفری بین‌المللی پیوست. این تصمیم موجب تحریم‌های جدید اسرائیل و ایالات متحده علیه تشکیلات خودگردان شد.

عباس اکنون در یک چرخه نزولی عمدتاً خودساخته، گرفتار شده بود: هرچه ضعیف‌تر می‌شد، بیشتر احساس می‌کرد که مجبور به فاصله گرفتن از اسرائیل و روند صلح است، اما هر چه بیشتر از مقامات آمریکایی و اسرائیلی سرپیچی می‌کرد، با تحریم‌های بیشتری روبه‌رو و ضعیف‌تر می‌شد. در سال ۲۰۱۵، عباس با پیوستن به ICC محبوبیت مقطعی را به دست آورد. اما این گام همچنین نشان داد که وی مسیر بین‌المللی‌سازی را تا آنجا که می‌توانست پیش برده است.

در همین حال، انتخاب مجدد بنیامین نتانیاهو، به هر شانسی برای از سرگیری مذاکرات صلح پایان داد. عباس بار دیگر به بن‌بست رسید. دولت اجماعی، یک سال پس از تشکیل، توسط عباس منحل شد و بازسازی در منطقه را به تاخیر انداخت. اگرچه حماس با موافقت با تقسیم قدرت، تمایل‌اش را برای کنار گذاشتن نقش حاکمیتی خود نشان داده بود، عباس تمایلی برای به ارث بردن مشکلات اجتماعی، اقتصادی و امنیتی بی‌شمار غزه نداشت.

علاوه بر این، حتی کمتر تمایلی به تقسیم قدرت با حماس در یک سازمان آزادیبخش فلسطینی توسعه‌یافته و اصلاح شده، داشت. در طول این مدت، محبوبیت عباس به پایین‌ترین حد خود رسید و تقریباً دوسوم فلسطینی‌ها گفتند که ترجیح می‌دهند وی استعفا دهد و گمانه‌زنی عمومی در مورد اینکه چه کسی می‌تواند جانشین رهبری سالخورده شود به دغدغه‌ای ملی تبدیل شد.

عباس، خودکامه

با افزایش خدشه در مشروعیت داخلی، عباس خودکامه‌تر و پارانوئیدتر شد.؛ شروع به حمله به رقبای احتمالی و رقبای واقعی و خیالی کرد؛ فهرست دشمنان داخلی‌اش افزایش یافت که شامل محمد دحلان، رئیس سابق امنیت غزه، سلام فیاض، نخست‌وزیر سابق و یاسر عابد ربو، یکی از اعضای ارشد ساف بود. عباس از سال ۲۰۰۷ بدون هیچ‌گونه نظارت پارلمانی یا نهادی، عملاً با فرمان حکومت می‌کرد؛ برای پوشانیدن خودکامگی حکومت‌اش، در سال ۲۰۱۶ یک دادگاه عالی قانون اساسی جدید ایجاد کرد.

دو سال بعد، عباس برای اولین بار پس از ۲۲ سال، شورای ملی فلسطین را احیا کرد که مجدداً وی را به‌عنوان رئیس منصوب و مأموریت‌اش را به‌عنوان رئیس تشکیلات خودگردان تجدید کرد و دیگر نیازی به برگزاری انتخابات نیز نداشت. اگرچه چنین اقداماتی توسط جامعه مدنی و گروه‌های مخالف محکوم شد اما عباس همچنان کارش را ادامه داد. تا پایان سال ۲۰۱۸، از اختیارات جدیدش برای انحلال رسمی شورای قانونگذاری تشکیلات خودگردان استفاده کرد. عباس که خود را کاملاً به کشتی در حال غرق شدن یک روند صلح به رهبری ایالات متحده متصل کرده بود، طی چندین سال آینده خود را در معرض نوسانات آونگی سیاست ایالات متحده و اسرائیل قرار داد.

ابتدا سعی کرد خود را با دونالد ترامپ، خشنود کند، اما در اواخر سال ۲۰۱۷ زمانی که ترامپ اورشلیم را به‌عنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت شناخت، مجبور شد مسیرش را تغییر دهد و اعلام کرد که ایالات متحده دیگر نمی‌تواند بخشی از روند صلح باشد. اما ترامپ تازه شروع کرده بود؛ تمام کمک‌ها به فلسطینی‌ها در داخل و خارج از سرزمین‌های اشغالی را قطع کرد؛ سیاست‌های آمریکا در مورد شهرک‌سازی‌ها را قانونی اعلام کرد؛ فرمول زمین در برابر صلح را لغو کرد. از قضا، اقدامات ضدفلسطینی ترامپ به‌طور ناخواسته به رهبری عباس کمک کرد و وی در واکنش به توافق قرن ترامپ و الحاق رسمی کرانه باختری، به تهدید دیرینه‌اش مبنی بر قطع توافق عمل کرد.

همچنین، توافقات ابراهیم، فلسطینی‌ها را مجبور کرد تا برای دفاع از مبارزات آزادیبخش خود که عملاً به حاشیه رفته بود گرد هم آیند. این توافقنامه نشان‌دهنده انحراف در سیاست خارجی برای بسیاری از کشورهای عربی بود که قبلاً معتقد بودند تنها در ازای امتیاز دادن به فلسطینیان روابط دیپلماتیک رسمی با اسرائیل برقرار می‌کنند. چند روز پس از امضای توافقنامه ابراهیم، ​​فتح و حماس گسترده‌ترین توافق آشتی خود را تا به امروز امضا کردند که برای اولین بار شامل برنامه‌ای برای انتخابات ریاست‌جمهوری و قانونگذاری بود.

عباس خود را در معرض نوسانات آونگی سیاست ایالات متحده و اسرائیل قرار داد

اگر روزی فرصتی برای عباس وجود داشت که میراث‌اش را بازنویسی کند، بایستی انتخابات سراسری بهار و تابستان ۲۰۲۱، برگزار می‌شد. اگرچه فتح و حماس تلاش کردند تا نتیجه را از قبل آماده کنند، اما شور و شوق واقعی مردم نسبت به چشم‌انداز احیای سیاست فلسطین پس از سال‌ها رکود، با ۳۶ لیست انتخاباتی و بیش از ۱۳۰۰ نامزد برای شرکت در اولین انتخابات ملی در ۱۵ سال گذشته وجود داشت. با این حال، در ژانویه ۲۰۲۱، جو بایدن، رئیس‌جمهور آمریکا، کارش را آغاز کرد و عباس بار دیگر در تلاش برای جلب رضایت دولت جدید در واشنگتن، نیازهای مردم‌اش را زیر پا گذاشت.

نخست، به سرعت هماهنگی امنیتی با اسرائیل را از سر گرفت و بایدن نیز کمک‌هایش را به فلسطینی‌ها احیا کرد، اما حاضر نبود در راه‌حل دوکشوری سرمایه‌گذاری کند. با این وجود، با گرم شدن روابط با ایالات متحده، عباس، تنها سه هفته مانده به انتخابات فلسطین، آن را لغو کرد و خشم گسترده فلسطینی‌ها را برانگیخت. این تصمیم با سکوت واشنگتن مواجه شد.

تصمیم عباس برای لغو انتخابات یکی از مهم‌ترین اقدامات دوران سیاسی‌اش بود. برگزاری رأی‌گیری می‌توانست به شکاف با حماس با وارد کردن این گروه به سیاست رسمی، پایان دهد و حتی از حمله ۷ اکتبر جلوگیری کند، زیرا حماس تا حد زیادی توانایی خود را برای عمل به‌عنوان یک متغیر آزاد از دست می‌داد. در عوض، عباس با لغو انتخابات، به مرگ سیاسی‌اش سرعت بخشید.

چند هفته پس از کنار گذاشتن او از انتخابات، نیروهای امنیتی تشکیلات خودگردان، نزار بنات، فعال محبوب و منتقد عباس را به قتل رساندند که هفته‌ها اعتراضات را برانگیخت و بر فساد اخلاقی دولت عباس تاکید کرد. با شروع جنگ کنونی اسرائیل در غزه، عباس همچنان ناتوان باقی مانده است و حتی حکومت‌اش در کرانه باختری شروع به فروپاشی کرده است. در شرایطی که تشکیلات خودگردان فلسطین با کمبود نقدینگی در پرداخت حقوق، دست و پنجه نرم می‌کند، سرکوب خشونت‌آمیز اسرائیل علیه شورشیان مسلح در سراسر شمال کرانه باختری، زندگی مردم عادی فلسطین را دستخوش تغییر کرده و نیروهای امنیتی خودگردان را مجبور به ترک بخش‌هایی از شمال کرانه باختری کرده است.

متشکرم، بعدی

البته هر رهبر فلسطینی با محدودیت‌های قابل توجهی در قدرت مواجه است. به دلیل بی‌تابعیتی فلسطینی‌ها و تابعیت تشکیلات خودگردان از اسرائیل، هیچ رهبر فلسطینی نمی‌تواند بر نتایج به همان روشی که همتای اسرائیلی یا آمریکایی می‌تواند، تأثیر بگذارد. به‌‌رغم محدودیت‌هایی که عباس با آن روبه‌رو بوده، در مواقعی به موفقیت‌های قابل توجهی رسیده است.

وی توانست در برابر تحریم‌های ایالات متحده و اسرائیل مقاومت کند تا در سال ۲۰۱۲ وضعیت دولت ناظر در سازمان ملل را برای فلسطین به دست آورد و در سال ۲۰۱۵ به دیوان بین‌المللی کیفری بپیوندد. در واقع، این کارزار عباس برای ایجاد حمایت بین‌المللی از فلسطینی‌ها از طریق نهادهای چندجانبه بود که راه را برای دادگاه بین‌المللی هموار کرد؛ تحقیقات از اسرائیل به دلیل جنایت نسل‌کشی در سال جاری و درخواست حکم بازداشت برای رهبران اسرائیل و حماس. اما عباس تنها جهت بهبود جایگاه داخلی‌اش مایل بوده تا ایالات متحده و اسرائیل را به چالش بکشد و حاضر نبوده است که خطر خدمت به مردم‌اش را بپذیرد، به عنوان مثال با پایان دادن به شکاف با حماس، که به نوعی به تقسیم قدرت نیاز داشت.

معضل اصلی عباس همیشه این بوده که چگونه نیاز به توافق صلح با اسرائیل را با ضرورت وحدت ملی متعادل کند. آنچه عباس و رهبران اسرائیل و ایالات متحده نمی‌توانند درک کنند آن است که بدون آشتی ملی عملاً هیچ امیدی برای صلح پایدار با اسرائیل وجود ندارد.

عباس با قربانی کردن انسجام سیاسی فلسطین و مشروعیت داخلی خود در قربانگاه روند صلح به رهبری ایالات متحده، لطمات بی‌اندازه‌ای به مبارزات فلسطینی وارد کرده است. اسرائیل شکاف فلسطین از طریق راهبرد تفرقه بیانداز و حکومت کن، را تقویت کرد که حمله ۷ اکتبر نشان داد، کوته‌بینانه و مضر است.

اما عباس برای همیشه نخواهد بود و بسیار مهم است که فلسطینی‌ها منتظر جانشینی باشند که بتواند سرانجام بر تنش‌هایی که از ابتدا رهبری عباس را فلج کرده است، غلبه کند. جانشین عباس باید این معضل را با همبستگی از جمله ادغام حماس در ساختارهای سیاسی رسمی، مانند ساف، حل کند. ادراک این موضوع برای مقامات اسرائیلی و آمریکایی بسیار سخت خواهد بود، اما این گروه قرار نیست از بین برود و اجازه دادن (کنشگری)به آن به‌عنوان یک کارگزار آزاد حتی بدتر خواهد بود.

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی