| کد مطلب: ۲۳۷۷

100 برای ما «همه» است

روزنامه هم‌میهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

100روزی که 44روزش به خون‌دل گذشت. این خلاصه حس ما در گروه اجتماعی روزنامه هم‌میهن است. 100روز برای ما روزنامه‌نگاران زمان زیادی است. وقتی شماره‌های روزنامه‌ای در زمانه عسرت مطبوعات، به 100می‌رسد، برق شوق به چشم‌های روزنامه‌نگاران می‌دود. این شاید برای آدم هایی که جایی جز تحریریه‌ها کار می‌کنند، خنده‌دار باشد. باید هم باشد. چرا آدم‌ها باید برای 100روز کار کردن در جایی، خوشحال شوند؟ مگر 100روز از میان انبوه روزهایی که زنان و مردان جهان می‌توانند جایی کار کنند، پول دربیاورند، با پولش به سفر بروند، لذت ببرند و...، چقدر است؟ 100روز، چه میزان از سال‌های زندگی حرفه‌ای یک انسان را مشغول می‌کند و بعدها وقتی به آن فکر می‌کند، چرا اساسا باید قند در دلش آب کند و چشم‌هایش برق بزند یا شاید قطره اشکی به صورت بدواند؟

پاسخ این سوال‌ها برای هرکسی، غیر از روزنامه‌نگاران، احتمالا «هیچ» است. احتمال زیاد، هیچ دلیلی برای این ذوق و شوق وافر وجود ندارد. در گستره بی‌مرز این جهان، 100روز از میان ساعات طولانی تاریخ، هیچ است و برای ما «همه» است. ما در سال‌های روزنامه‌نگاری‌مان، آنقدر ناامید شده‌ایم و ضربه سهمگین توقیف، تعطیلی و تعدیل، به جان و تن‌مان خورده که دیگر برای‌مان عجیب است اگر روزنامه‌ای، آن هم یک روزنامه منتقد، در روزهای سخت روزنامه‌نگاری که کار به آمدن تیتر «روزنامه‌نگاری را ممنوع کنید» به صفحه اول می‌کشد، به شماره 100برسد.

روزی که سردبیر محترم ما - و البته شما بخوانید سردبیر محترم و دیکتاتور ما- زنگ زدند و از من خواستند به گروه اجتماعی روزنامه بیایم، یک سال و نیم از بیکاری‌ام می‌گذشت و فکر نمی‌کردم دیگر آن تحریریه‌ای که جانم برای کار کردن در آن در می‌رود، یک‌بار دیگر شکل بگیرد و عضوی از آن باشم. آن یک سال و نیم، نفس می‌کشیدم اما مرده بودم. روزنامه‌نگاری که ننویسد، یک انسان مرده است. روزنامه‌نگار، جانش به جان کلمات وصل است، به صدای کیبورد، به پیگیری‌های تلفنی، گزارش‌های میدانی و وقت‌های صفحه بستن و ویراستاری و حتی حذف صفحه‌ها!

دو ماه بعد، وقتی در تیرماه امسال، اولین شماره روزنامه منتشر شد، ما لبخند وسیعی روی چهره‌های‌مان داشتیم؛ گروه اجتماعی هنوز تکمیل نشده بود و «الهه» تنهاخبرنگار ثابت گروه بود؛ خبرنگاری که تا زهرا جعفرزاده، خبرنگار خوب و پرکار ما به گروه اضافه شود، گزارش‌های درخشانی نوشت؛ از به راه افتادن گشت بارداری در بیمارستان‌ها، تاثیر قانون جوانی جمعیت بر افزایش نوزادان تالاسمی، برهم زدن تصویر همیشگی باغ فردوس به بهانه امنیت اخلاقی، جمع‌آوری مسیرهای دوچرخه سواری اصفهان به بهانه امنیت، افزایش فقر در شهرهای اطراف تهران و مهاجرت به آنها، افزایش اضطراب و حمله‌های عصبی در زنان پس از دستگیری توسط گشت ارشاد و... و آخرین گزارش‌اش، پیش از این‌که او را به زندان ببرند، از خاکسپاری و مراسم ختم مهسا امینی بود، با تیتر «یک وطن اندوه». این‌که مهسا امینی که و ماجرای مرگش چه بود، توضیح واضحات است اما گفتن و نوشتن از الهه محمدی همچنان برای ما یک درد تازه است. حالا 44روز می‌شود که او به جای تحریریه، در زندان اوین است و لابد گزارش‌های درخشانش را در ذهنش می‌نویسد؛ در ذهن خسته‌اش از روزهای طولانی حبس و بلاتکلیفی.

44روز از 100روزی که روزنامه هم‌میهن منتشر شده، ما تحریریه غمگینی داشته‌ایم. می‌دانم هرکدام از همکارانم که امروز برای 100شمارگی روزنامه محترم‌مان نوشته یا نام الهه را در یادداشت‌اش آورده یا یاد او را با اندوه، پس ذهنش نگاه داشته است.

تحریریه روزنامه هم‌میهن 44روز است که صدای خنده‌های بلند و شادمانه الهه را نشنیده‌اند و بار سخت دلتنگی را با آرزوی آزادی‌اش بر دوش می‌کشند.

44روز است تن هم‌بسته و محترم تحریریه هم‌میهن، یک عضو ندارد و در انتظار پیوند دوباره اوست. در همه این روزها، همکاران نازنین، یاد الهه را زنده و به گروه اجتماعی لطف افزون داشته‌اند؛ نمونه‌اش کیک100روزگی روزنامه که نقش روی آن، صفحه یک نمادینی بود با تیتر: «الهه جان منتظر آزادی‌ات هستیم.» و من یک جمله به آن اضافه می‌کنم: «زودتر برگرد تا بدن ناقص تحریریه، دوباره بدن شود.»

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی