| کد مطلب: ۴۱۴

مکتب حسینیه ارشاد و رقیبان آن

روزنامه هم‌میهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

سال‏ها پیش، زمانی که هنوز حکومت پهلوی فعالیت‏های حسینیه ارشاد را در سال ۱۳۵۲ ممنوع نکرده بود، علی شریعتی درباره آینده «حسینیه ارشاد» و سلوک دین‏داری گفته بود: «اگر ۱۰ سال دیگه، ۲۰ سال دیگه، اگر حسینیه‏های ارشادی در این مملکت وجود داشته باشه و بگذارند که وجود داشته باشه! و بهترین برنامه‏ها را هم برای جوانان، تحصیلکرده‏ها، دانشجویان و نسلِ دانشگاهی داشته باشه بر اساسِ مذهب، دیگه مثلِ امروز این‏چنین ازدحام نخواهد شد، این‏چنین استقبال نخواهد شد، این‏چنین نخواهد بود که برای یک مجمعِ دینی، هزاران دانشجو 8-7 ساعت در بدترین شرایط بیاد و به حرفِ مذهب گوش بده، دیگه «دغدغه‏ی مذهبی» در درونَش نخواهد بود، «اگر نَجُنبیم و اگر کاری نکنیم». اما چرا شریعتی این سخنان را در اوج اقبال به حسینیه ارشاد و مجموعه آثار خودش می‏گفت!؟ چه زمینه‏ها و بسترهایی را می‏دید که گمان می‏کرد اگر تلاش‏های فکری و فرهنگی همچون فعالیت‏های حسینیه ارشاد در سراسر کشور گسترش نیابد، نسل جوان ممکن است دیگر به حرف مذهب تمایلی نداشته باشند!؟ برای درک این دغدغه باید به دو زمینه تاریخی و سیاسی و هم امواج فکری متنوع موجود در فضای ایران آن سال‏ها، اشاره کرد. تجددگرایی آمرانه و از بالای پهلوی اول که آمیخته با نوعی ایدئولوژی «باستان‏گرایی» بود که با استبداد سیاسی درآمیخت و جوهر و ستون فقرات جنبش مشروطه که مقید و محدود کردن پادشاه به قانون اساسی، پارلمانتاریسم، آزادی‏های سیاسی و مطبوعاتی و. . . را درهم شکست. هرچند سیاست‏های پهلوی اول مانند راه‏اندازی دانشگاه، اصلاح وضع ارتش و ایجاد نظام قضائی و تشکیلات دادگستری نوین در ایران، تأسیس ادارهٔ ثبت احوال و تدوین قانون مدنی و. . . . توسط کارگزارانی چون علی‏اکبر داور، موجب تحولاتی روبه‏رشد در ساختار اجتماعی ایران شد اما سایه همان استبداد شاهانه موجب شد که شحصیتی چون همین علی‏اکبر داور در پی اختلافی با رضاشاه مغضوب شده و به روایتی به دلیل طرد، خودکشی کند چنان‏که همین غضب‏های شاهانه دامن امثال محمدعلی فروغی را هم گرفت. خلاصه آنکه این تجددگرایی آمرانه باستانگرای درآمیخته با استبداد سیاسی هرچند در دوره ۱۲ ساله (۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲) در دوره پهلوی دوم به دلایلی رنگ باخت اما پس از کودتای ۲۸ مرداد و سقوط دولت ملی مصدق، جانی تازه گرفت. هرچند هیچ‏گاه تندی و غلظت پهلوی اول را نیافت و در مواردی پیوند تا حدی حسنه با مراجع سنتی چون آیت‏الله بروجردی هم یافت. کسانی چون سیدحسن امامی، امام جمعه تهران و فقیه و حقوق‏دان مؤید حکومت وقت و شخص شاه بودند و کسانی چون سیدحسین نصر، فیلسوف و متأله سنت‏گرا نیز همراهی فرح پهلوی را برعهده گرفتند. بنابراین گروه اولی که نگرانی شریعتی و «مکتب حسینیه ارشاد» را برای دوری جوانان از مذهب بر‏می‏انگیخت همین «سکولاریسم مستبد و غیردموکراتیکی» بود که داعیه «غربی‏سازی» آمرانه با رنگ و لعابی از باستان‏گرایی داشت. پاره‏ای آزادی‏های اجتماعی و فرهنگی را فارغ از سنن و بسترهای اجتماعی می‏داد اما در برابر آزادی‏های سیاسی و آن بخش از فعالیت‏های فرهنگی که اقتدار غیردموکراتیکش را به چالش می‏کشید، مقاومتی سهمگین داشت. گروه دومی که نگران‏برانگیز بودند، اسلام‏گرایان سنتی و محافظه‏کاری بودند که نسبت به قرائت‏ها و روایت‏های نو و زمان‏شناسانه از دین و مذهب، مقاومتی شدید داشتند. این گروه خود به دو پاره تقسیم می‏شدند: شاخه‏ای موافق و همراه با نهادسلطنت و پادشاه وقت بودند و محمدرضا پهلوی را به‏عنوان تنها «شاه شیعه» جهان، زعیم و آبروی مذهب می‏دانستند و کسانی از باب شریعتمداری، شاه و دستگاه حکومت را مانع و دشمنی برای مذهب و روحانیت شیعه می‏شناختند. کسانی چون سیدحسن امامی و سیدحسین نصر و برخی مراجع سنتی از شاخه اول بودند. پاسخ حسین نصر به چرایی پذیرش ریاست دفتر فرح دیبا در بیش از دو دهه پیش تا حد زیادی بیانگر نوع نگاه او و اندیشه سیاسی‏اش است: «این امر را پذیرفتم. . . زیرا احساس می‏کردم که تنها کسی بودم که می‏توانستم همچون میانجی به ایجاد موقعیتی کمک کنم که در آن مثلاً آیت‏الله خمینی با شاه مصالحه کنند و نوعی «حکومت سلطنتی اسلامی» برپا گردد که در آن علما نیز درباره امور مملکتی اظهارنظر کنند اما ساختار کشور دچار تحول نشود. بسیاری از علما نیز هدفی جز این در ذهن نداشتند. » پایداری بر سنت سیاسی سلطنت با رنگ و لعابی مذهبی محور اصلی رویکرد سنت‏گرایان بود که قاعدتا در میان جوانان طبقه متوسط شهری مذهبی یا متمایل به مذهب، کمترین جایگاه را داشت که با آن نه‏تنها نمی‏شد جوانان بیشتری را به سمت مذهب رهنمون کرد، بلکه خصلت‏های محافظه‏کارانه‏ و مدافع وضع موجودش، می‏توانست یکی از بهترین ابزارهای سرزنش جوانان مذهبی را از سوی رقبا، فراهم سازد. شاخه دیگر اسلام‏گرایان سنتی‏ ضدسلطنت بودند که حکومت وقت را غیراسلامی و نامشروع و غرب‏گرا می‏دانستند و خواهان برقراری حکومتی اسلامی بودند که شعائر شریعت را بجا آورده و بر مدار سلوک و مطالبات روحانیت سنتی شیعه، زمامداری کند. جمعیت فدائیان اسلام نواب صفوی، جمعیت موتلفه‏اسلامی و پاره‏ای طلاب حامی آیت‏الله خمینی از این زمره بودند. اما در این میان یک نام و مکان تا سال‏ها درخشش ویژه‏ای داشت؛ «مهدیه تهران» و «شیخ احمد کافی» شیخ احمد کافی، واعظ شهیر، در سال ۱۳۴۸ مهدیه تهران را در محله امیریه تهران بنا نهاد. او که خود از مخالفان حکومت پهلوی بود نسبت به دائر بودن مشروب‏فروشی‏ها و مراکز عیاشی منتقد بود و خود را از حامیان رهبرانقلاب می‏دانست. البته دامنه مخالفت‏های او به اینها محدود نبود و کافی از مخالفان محدودیت در سن ازدواج دختران، کار کردن زنان در ادارات و مواردی از این دست بود که نشان از خاستگاه نگاه سنت‏گرای وی داشت. نقطه مقابل مکتب حسینیه ارشاد و شخصی چون علی شریعتی که با خوانشی تاریخی درصدد بود که به زن ایرانی و مسلمان اعتباری مجدد و اعتماد به نفس بدهد. او با «فاطمه، فاطمه است» و برکشیدن چهره منتقد و مبارز فاطمه(س)‏ در برابر ماجرای سقیفه و همچنین با تاکید بر «کارِ زینبی» در ادامه راه حسین(ع) و تاکید بر شخصیت خدیجه(س)، تمام تلاشش را برای به میدان آوردن دوشادوش زنان در کنار مردان، انجام می‏داد. روشن بود که جامعه جوان، تحصیل‏کرده و دانشگاهی آن زمان اگر می‏خواست مذهب را به‏عنوان سبک زندگی و راهنمای مبارزه با رژیم مستقر در نظر داشته باشد، از مذهبی که موتلفه و شیخ احمد کافی مروجش بودند، حذر می‏کرد! علاوه بر اینها گروه سومی نیز بودند که شریعتی نسبت به آنها حساس بود؛ مارکسیسم شریعتی، مارکس و مارکسیسم را در سه دوره ارزیابی می‏کرد؛ اول مارکس جوان که یک فیلسوف منکر وجود خدا بود که از ماتریالیسم دیالکتیک حمایت کرده و منکر لاهوت، روح و مبدأ و معاد می‏شد. دوم مارکس به‏عنوان یک نظریه‏پرداز اجتماعی و اقتصاددان که مناسبات استثماری ناشی از قدرت سیاسی و ثروت و چپاول فرادستان از زیردستان را فاش می‏ساخت و دست آخر مارکس سیاست‏مدار که در جهت خلق حزب سیاسی گام برمی‏داشت و این مارکسیسم علمی او را «مبتذل» کرده بود. شریعتی به‏عنوان یک سوسیالیست خداپرست ضمن مخالفت با رویکرد اول و سوم، قرابت‏هایی با رویکرد دوم مارکس و مارکسیسم پیدا می‏کرد. بنابراین از مخالفان جدی حزب توده چه از منظر فکری و چه سیاسی بود و سنت سوسیالیستی‏اش نسب به «الهیات رهایی‏بخش» سوسیالیستی می‏برد که در ایران محمدنخشب، در قالب «نهضت خداپرستان سوسیالیست»، بنیان‏گذار آن بوده است. مکتب حسینیه ارشاد، شریعتی و دشمنان آن علی شریعتی به دعوت بنیان‏گذاران حسینیه ارشاد چون مرحوم میناچی و استاد شهید آیت‏الله مطهری به حسینیه ارشاد پا نهاد ولی در اندک زمانی تبدیل به نماد آن شد و بی‏راه نیست که بین مکتب حسینیه ارشاد و دکتر علی شریعتی، این‏همانی به‏وجود آمده است و حسینیه ارشاد از دیروز تا امروز یادآور نام و یاد او و سنت روسنفکری‏دینی/نواندیشی‏دینی شده است. چنانکه پیش‏تر اشاره شد سه جریان ۱. پهلویسم/ ۲. اسلام‏گرایی سنتی و‏ بنیادگرا / ۳. مارکسیسم شریعتی در تمام سال‏های تدریس و سخنرانی در مشهد و تهران (حسینیه ارشاد) در تلاش بود که نسلی را تربیت کند که در برابر آن سه سنت فکری رایج در ایران آن زمان توان مقابله و رقابت داشته باشد. نگرانی او چنان‏که در سطور ابتدایی این نوشته آمد، از دوری جوانان به‏خصوص نسل تحصیل‏کرده از مذهب چندان بی‏راه نبود. حسینیه ارشادی که در سال ۱۳۵۲ از سوی حکومت از فعالیت بازایستاده بود با پیروزی انقلاب فعالیتش را از سر گرفت و با فراز و فرودهایی تا زمان حیات میناچی محفلی برای روشنفکران دینی/نواندیشان دینی بود اما پس از او این محفل نمادین به محاق رفت و از خاصیت تاریخی‏اش، افتاد! حالا سال‏هاست که حکومت پهلوی برافتاده و مارکسیسم قدرت سابق را ندارد و بخش مهمی از جایگاهش را با سکولاریسم لیبرال/نئولیبرال تقسیم کرده است و مکتب حسینیه ارشاد هم رونق پیشین خود را از دست داده است. و البته به قول اقبال لاهوری، پدر روشنفکری‏دینی معاصر؛ گمان مبر که به پایان رسید کار مغان هزار بادهٔ ناخورده در رگ تاک است حسین نقاشی فعال سیاسی اصلاح‌طلب

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی