| کد مطلب: ۵۴۰۸

باز گند زدی رضا

درباره رضا پهلوی و سفرش به اسرائیل

باز گند زدی رضا

درباره رضا پهلوی و سفرش به اسرائیل

در عکاسی لحظه‌ای وجود دارد که اگر عکاس تصمیم درست نگیرد، دار و ندارش که همان عکس باشد را از دست می‌دهد. در پدید آمدن عکس عوامل مختلفی دست دارد. انتخاب سوژه، انتخاب لنز، نورسنجی، کمپوزسیون، لحظه فشار دادن شاتر و... هر کدام از این گزینه‌ها اگر درست انتخاب نشود، عکاس به چشم خویشتن می‌بیند که عکس مثل یخ جلوی چشمش آب می‌شود و کاری از دستش بر نمی‌آید.
هر وقت عکسی، مصاحبه‌ای، اظهارنظری از رضا پهلوی می‌بینم ناخودآگاه یاد فیلم تولد نوجوانی‌اش می‌افتم. فیلم اینطور شروع می‌شود که دوربین روی دست همچون چشمی سرگردان در جمعیت حاضر در جشن تولد او در سال 56 می‌چرخد و از میهمانان و میزبانان تصویر می‌گیرد. تا یک جایی از فیلم صدا ندارد و تنها صدای ضبط شده، صدای چرخیدن فیلم در دوربین است که شنیده می‌شود. از یک جایی به بعد فائقه آتشین شروع به خواندن می‌کند و دوربین روی سوژه اصلی جشن می‌رود و دنبالش می‌کند. رضا در بغل مادربزرگش می‌رود و بعد می‌چرخد و با پیرمردی دست می‌دهد و مرد پیر با کرنش مثال‌زدنی دست شاهزاده را می‌بوسد. دوربین دوباره می‌چرخد و فیلم کات می‌خورد به لحظه فوت کردن شمع... اما لحظه ویژه‌ای که می‌گویم مرا یاد این فیلم می‌اندازد، لحظه‌ای است که به مناسبت تولد مراسم آتش‌بازی برگزار می‌شود. اینجا همان لحظه‌ای است که قرار است شاهزاده هم خودی نشان دهد و فارغ از موارد انتصابی به دانش و تجربه اکتسابی‌اش اکتفا کند و به یک ملت ثابت کند که من هم برای خودم کسی هستم. چون از هنرهای جهان در ظاهر هیچ هنری قابل دسترس‌تر از عکاسی نیست، رضا عکاسی را انتخاب کرده و قرار است هنرش را به رخ بکشد. دوربین روی آسمان می‌رود و اوور شولدر شاهزاده را نشان می‌دهد که با یک لنز نرمال در حال عکاسی است. در لحظه رضای عکاس متوجه می‌شود که گند زده و لنز اشتباهی روی دوربین بسته. ناگهان با استیصال و عجله تصمیم می‌گیرد لنز را عوض کند. تعویض لنز در این زمان چیزی شبیه این است که قرار باشد از ورزشکاری که قرار است شیرجه بزند عکس بگیری و در لحظه استارت شروع به عوض کردن لنز کنی، تا لنز روی دوربین بسته شود، شیرجه که تمام شده هیچ، ورزشکار هم از استخر بیرون آمده. عرض می‌کردم، لنز عوض می‌کند و می‌بیند باز نشد آنچه می‌خواست و سری به تأسف تکان می‌دهد. ناکامی از سر و رویش می‌بارد. زندگی رضا پهلوی از این ناکامی‌ها زیاد دارد. از این نابلدی‌ها و وقت‌نشناسی‌ها؛ چیزی شبیه سفرش به اسرائیل. به قول خودش چهل سال از عمرش را برای مبارزه با حکومتی گذاشته که از آن کینه به دل داشته. هیچ هنر و پیشه‌ای به کار نبسته که روی شغل براندازی‌اش فوکوس کند. نتیجه اما این شده که از گفتن چهار جمله بدون لکنت عاجز است. هر سوالی برایش حکم شکنجه پیدا می‌کند و نفسش را به شماره می‌اندازد. نمی‌خواهم بگویم یقین دارم اما از روی رفتارش گمان می‌کنم هر بار بعد از ناکامی در خلوت سری به نشان تأسف تکان می‌دهد و زیر لب می‌گوید باز گند زدی رضا. چیزی شبیه همان کاری که شب تولدش کرد.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

مطالب ویژه
دیدگاه

پربازدیدترین
آخرین اخبار