| کد مطلب: ۸۷۴

همچون کارگری که به معدن طلا می‌رود

همچون کارگری که به معدن طلا می‌رود

روزنامه هم‌میهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

آیا گالری‏‌گردی امر سودمندی است؟

شاید برای شما هم پیش‌آمده باشد که در برابر پرسشی قرار گرفته باشید که دالان‌های پیچ‌واپیچ و لابیرنت‌های پُرخَم‌و‌شکست متعددی با خود حمل می‌کند. می‌کوشید به‌قدر وسع، بر هر گذرگاهی نوری بیاندازید. آن‌قدر که گرهی گشوده باشید و راه نشان داده باشید. اما اینکه تاچه‌حد از نتیجه نقش‌آفرینی خویش خوشنود شوید، شاید بی‌تناسب نباشد با رعایت این دقیقه که پاسخ‌تان، عقل و قلب مخاطب‌تان را باهم راضی کرده باشد. طی سال‌هایی که از هنر و برای هنر نوشته‌ام، مکرر با پرسش‌هایی ازاین‌دست مواجه بوده‌ام که: گالری رفتن و به تماشای هنر ایستادن، چه سودی دارد؟ چه نفعی در بازدید از موزه هست؟

شما بهتر از من می‌دانید که جامعه به‌شدت تغییر کرده است و کار غیرسودمند درجامعه درشتاب امروز خیلی‌زود از سبد رفتاری و خواستی مردمان بیرون می‌رود. تماشای مجسمه‌ای، پرتره‌ای، طرحی، نقشی، خطی، شیء و البسه‌ای و... چه تاریخ‌مند، چه معاصر، چه مدرن که خوانش آن به‌مراتب سخت‌تر است، کدام حسن و فایده را به وضعیت ما و کیفیت زندگی ما، اضافه می‌کند؟ در مرحله بعدازچرایی، که مبنای عقلانی پاسخ باید باشد، مرحله چگونگی مطرح می‌شود. کدام مولفه‌ها و چطور شوقی دردل به‌وجود می‌آورند تا برای دیدار از مجموعه هنری، شور و رغبت و دل‌بستگی داشته باشیم؟ در کوتاه‌سخن، می‌کوشم زوایای مختلفی از کشش مستمری که سال‌ها در این عرصه با من همراه بوده است، با مخاطب در میان بگذارم. به امید آنکه، آن جاذبه‌های اندوخته، نوعی آشتی میان اقشار مختلف شهروندان با گالری‌گردی و بازدید از گالری‌ها و موزه‌های هنری، برقرار کند و محدود به‌اقلی ازخواص نماند. اگر بخواهم پاسخی کوتاه و تک‌خطی بدهم، باید از نیچه وام بگیرم؛ آنگاه که در قطعه‌اول کتاب زایش تراژدی می‌نویسد: «هنر زندگی را ممکن و شایسته‌زیستن می‌کند.» این جمله برای یکی مثل من، سودمندی هنرمند را تماما معنی می‌کند. اما ازآنجایی‌که من یک‌نفرم و شاید برای هرکسی این پاسخ نباشد، دنبال تاثیرات این تماشای‌هنر و رفتن به گالری‌و‌موزه، همچون یک مخاطب سابقه‌دار نگاه و جست‌وجو کردم. در پاسخ به هر چرایی سعی می‌کنم، چگونگی را هم باز کنم تا ضمن گفتن چرای روبه‌رو شدن و بازدیداز‌گالری و اثرهنر بگویم نحوه روبه‌رو شدن با هنر چگونه باید باشد، تا شاید به زیستن ما کمک کند. در همین ابتدا هم بگویم که هنر، کاردستی ازسر‌تفنن نیست که اگر باشد گاهی علم هم این‌گونه است و شما از سر بیکاری شاید کتابی بخوانی، دانشی بیندوزی یا اختراعی را داشته باشی، اما این‌گونه نیست و همان‌طور که علم، فونداسیون، ساختار، مقدمات و سوادی نیاز دارد، هنر نیز این‌چنین است. برتولت برشت از همین منظر هنر را علم می‌داند و می‌گوید: «هنرمندان دوره‌های مختلف، اشیا را متفاوت می‌بینند. دید آن‌ها فقط به شخصیت هرکدام‌شان مربوط نیست، بلکه به دانش آنان و دانش زمان‌شان درباره چیزها نیز مربوط است. این اقتضای زمانه ماست که چیزهایی را در روند تحول‌شان ملاحظه کنیم؛ مانند چیزهایی که تغییر می‌کنند و از دیگر چیزها و روندها اثر می‌پذیرند. این طرز نگرش را همان‌طور در علم امروز بازمی‌یابیم که در هنر امروز.» هنر از این منظر نوعی دانش است که هرچه در آن مطالعه کنی و به تماشایش بروی، چیزهایی از آن بهره‌می‌گیری که از زندگی روزمره تا زندگی کاری شما را می‌تواند محل‌اثر قرار دهد. درنتیجه‌ پیشامواجهه‌ اول این است که به‌قول سهراب که می‌گفت؛ به‌سراغ من اگر می‌آیید نرم‌و‌آهسته بیایید؛ سراغ هنر هم مثل فیزیک، ریاضی، اقتصاد و... باید با دانش و سواد کافی بروید.

سلیقه تعیین کننده نیست

در پیشامواجهه دوم در برابر هنر، باید بدانید سلیقه همه‌چیز نیست و اگر چیزی را نفهمیدید یا دوست نداشتید، این به سلیقه شما مرتبط است و این را نمی‌توانید دلیل بی‌فایده یا کم‌ارزشی چیزی تلقی کنید که اکنون پیش‌روی شماست. درنتیجه همان‌طور که در مواجهه با زبان انگلیسی نمی‌توانید بگویید از این کلمه خوشم نیامد و درنتیجه معنی و کاربرد آن بی‌فایده است، باید کم‌کاربردترین کلمات را هم بیاموزید؛ اگر می‌خواهید زبان انگلیسی یا هر زبان جدیدی را بیاموزید و در آن حرفه‌ای شوید. مگر اینکه انتخاب کرده باشید که در سطح نازلی می‌خواهید زبان بیاموزید؛ درنتیجه در هنر هم وقتی سطح مواجهه خود را انتخاب کرده‌اید در مقیاس همان سطح از سلیقه باید توقع داشته باشید. همان‌طور که می‌دانید سلیقه هم مثل هرچیز دیگری مثل دانش با تمرین، سواد و... رشد پیدا می‌کند. تماشای هنر و زندگی با آن در هر سطحی، یکی از بهترین روش‌ها برای ارتقای سلیقه و نگاه انسان است. انسان به‌واسطه دانش، سواد و سلیقه که همه آموختنی و ارتقا‌یافتنی است، می‌تواند سطح بهتری از کیفیت در زندگی را تجربه کند. یکی از توصیه‌های رسیدن به سبک زندگی و نگاه‌متفاوت به زندگی -که عموم اندیشمندان تاکنون داشته‌اند- این بوده است که به کسانی که در هنر، علم و ادبیات خلاقیت دارند، بسیار توجه می‌کند. چراغ در دست آن‌هاست. و اما اصل اهمیت‌قراردادن پی‌درپی خود دربرابر هنر و اثرهنری که آن را از دیگر موضوعات متفاوت می‌کند و در ابتدایی‌ترین مواجهه و چرایی رفتن به دیدار و بازدید از موزه و گالری می‌توان بر آن اشاره داشت؛ درگیر کردن حواس پنج‌گانه آدمی است. درست پنج‌حسی که انسان نیازهایش را از آن طریق می‌فهمد و برطرف می‌کند. ما به خوردن همان‌طور نیاز داریم که به بوییدن بوی‌خوش، تماشاکردن چیزهای زیبا و در اختیار داشتن برخی افکار. آنچه انسان را به طبیعت می‌کشاند، همان ذات هستی‌بخشی است که ما را قاعدتا به‌سمت هر زیبایی و معنایی نیز می‌کشاند. زیرا طبیعت صرفا زیبایی و معنایی ازپس زیبایی نیست و بخش بزرگی از آن ایجاد تجربه، نگاه متفاوت و به‌دست آوردن آن است که معنابخش می‌شود و تماشای آن و تجربه‌آن شما را به مفاهیم تازه‌ای متوجه می‌کند که تمام احساس‌های‌تان را درگیر و چراغی را در سرودل شما روشن می‌کند. هرچند به اعتقاد من هرچیزی که در آن معنایی باشد -که این معنا گاهی سکوت و بی‌معنایی است- و شما را به فکر وادارد؛ هم سودمند است، هم تعالی‌بخش. اما مواجهه با هنر شما را به تربیت بهتر و ملموس‌تر حواس پنج‌گانه کمک می‌کند. من مدت‌هاست از پس تماشای آثار هنری، آموخته‌ام به‌سادگی از کنار کسی یا چیزی عبور نکنم و به جزییات و معنایی که می‌توانند داشته باشند و احساسی که پس‌آن پوسته‌رویی دارند، دقت کنم. اگر انسان را همچون فردی در غار آن‌گونه که افلاطون می‌گوید در عالم مُثُل تصور کنیم، هنر همان نورتابیده از صدقه‌سر سایه ماست که چه‌بسا مهم‌ترین راهنمای ما در این جهان است. من بارها برگشته‌ام و به سایه خود دقت کرده‌ام. به بلند و کوتاه شدنش، به افق‌ها و رنگ‌هایی که در زاویه‌های مختلف تابش خورشید به‌خود می‌گیرد. آیا می‌توان این را بیهوده دانست. شاید بگویید دیوانگی است، ولی هنر چیزی در محدوده همین دیوانگی است و دیوانگی است که ما از تکرار، ملال و قالب خارج کرده و به افق‌های جدید پیوند می‌دهد. به‌خصوص که وقتی در تکرار مسلسل‌وار روزمرگی یعنی خوردن، پول درآوردن، خوابیدن و دوباره خوردن خیلی زود به پوچی و بیهودگی فکر می‌کنیم، چه‌چیزی نجات‌بخش‌تر از علم، دانش و از همه اثرگذارتر، هنر که به آدمی و کیفیت زندگی او ارتباط مستقیم دارد. ما به‌مدد خیال و قدرت‌ترسیم و تصور است که راه را و ازپس‌آن راه‌حل را می‌یابیم و خود را به‌نوعی از انسانی به انسانی بهتر، می‌کشانیم. وظیفه ما کشاندن برای کشاندن نیست. این تن باید روح ما را هرروز ارتقا‌یافته‌تر کند. بهترین دست‌مایه ارتقابخشی روح ما، هنر است.

8 دلیل روشن برای تماشای امور ناروشن

در تمام این سال‌ها من به‌گواه آنچه گفتم و به هشت‌دلیل روشن سعی کردم گالری‌گردی را ترک نکنم، سرازپا برای دیدن اثرهنری نشناسم و در هرسفر به موزه‌های آن شهر -پیش از هرجای دیگری- سر بزنم.

1

آموختن، شنیدن، دیدن زبانی و آوایی و خطی تازه؛ بهره بردن از یک زبان که چندین حواس ما را درگیر می‌کند و ما را با جهان تازه‌ای که تا پیش از آن خبر نداشتیم آشنا می‌کند. زیرا زبان عنصر اصلی گفت‌وگو و ارتباط است و چه‌چیزی بهتر از گفت‌وگو و ارتباط می‌تواند ما را هرروز بهتر، توسعه‌یافته‌تر و دیگرتر کند.

2

کسب ایده و کشف خلاقیت؛ چیزی که در هنر به‌شکل گسترده‌ و بی‌خساستی وجود دارد. جایی که آدم‌ها آزادانه ایده‌پردازی کرده‌اند و با مخاطب به اشتراک گذاشته‌اند و او می‌تواند از آن بهره‌مند شود و در این مسیر هیچ آداب و ترتیبی را رعایت نکرده‌اند. نگفته‌اند تو باید حتما این دین یا فلان اصل‌ونسب یا آن سطح‌طبقاتی را داشته باشی تا بتوانی از اثر‌من‌‌ یا از این‌گالری و موزه بازدید داشته باشی.

3

تماشای زیبایی؛ چیزی که در آثار موزه و گالری به‌وفور دیده می‌شود. جایی که انسان آموخته از طبیعت و جهان، معنایی یا زیبایی را به‌وجود بیاورد مثل یک گل که تازه شکوفه کرده است و تو از تماشای آن می‌توانی به کیفیت بهتری از زیستن دست پیدا کنی.

4

تجربه‌‌زیسته و تماشای خرق‌عادت؛ اینکه سیر تکامل انسان و هنرمند چگونه طی می‌شود، از کجا‌به‌کجا رسیده و در این مسیر چه‌چیزهایی را تجربه کرده، برای من هم آموزنده است، هم لذت‌بخش. وقتی به تماشای ظرفی‌سفالی از دوره اشکانیان می‌روی یا اثر‌هنری تازه‌ای از یک‌هنرمند نام‌آشنا در هنرمدرن را می‌بینی، گویی داستانی تازه پیش‌روی شماست تا از خواندن آن لذت ببری و خب هر داستانی هم، آورده‌هایی برای مخاطب خود دارد و اثرهایی به‌جا می‌گذارد که شاید تا آخر عمر با او باشد، مثل آنچه شازده کوچولو با همه ما کرد با اهلی‌کردنش.

5

برخورداری از لذت آزادی و جسارت‌عبور از خطوط‌قرمز؛ چیزی که هنر نسبت به دیگر آثارزیستی انسان، جسورانه‌تر به ‌آن مبادرت می‌ورزد و ما را با خارج از مرزهای تعریف‌شده خودمان آشنا و آشتی می‌دهد. به‌خصوص در سال‌های اخیر و هنر مدرن و معاصر این موضوع پررنگ‌تر نیز شده است و ما می‌توانیم از به‌هم‌ریختن نظم جهان به جهان‌های دیگر نزدیک شویم. جهان‌هایی که شاید فقط در خواب شبیه آن‌ها را دیده بودیم.

6

ارتقای‌سلیقه و کیفیت‌زندگی؛ چیزی که هنر گویی به همین سبب به وجود آمده است که در هر دوره‌ای می‌تواند تعالی‌بخش آن باشد.

7

معنا؛ شاید بگویید در همه‌چیز این جهان معنایی وجود دارد که ما می‌توانیم آن را کشف کنیم، درست هم هست. اما این هنر است که به بهترین شکل در کشف به ما کمک می‌کند. دانشمندان هم با رویاپردازی هنرمندان به برخی موضوعات راه پیدا کرده‌اند. این رویاست که توسط هنرمند عینیت می‌یابد و توسط دانشمند قطعیت پیدا می‌کند.

8

شکل دادن به گفت‌وگو و نزدیک کردن آدم‌ها به یکدیگر؛ هرچقدر جغرافیا، سیاست، فرهنگ، زبان، اقتصاد و... ما را از یکدیگر مجزا می‌کنند، این هنر است که همیشه می‌تواند حلقه‌‌وصل آدم‌ها باشد و شما را با هر دین، آیین، مذهب، مرام، منش، زبان و جغرافیایی روبه‌روی خود نشانده و برای شما پیامی داشته باشد. جایی که نقطه‌اشتراک ماست؛ در تمام جهان از زمانی که نقاشی روی غارها کشیده می‌شد تا امروز که روی بوم، کاغذ و دیوارهاست، همین هنر است.

هنر برای ارتقای کیفیت زندگی

هنر چه در معنای تاریخی و موزه‌ای آن که بسیار کاربردی بوده است و هنر را نه برای هنر که برای ارتقای کیفیت زندگی می‌خواستند و چه امروز که علاوه بر کاربردی، تزئینی و حرفه‌ای نیز به‌آن نگاه می‌شود، در مقام بازکننده‌ دروپنجره و نجات‌بخش است. چه در بازکردن‌در برای ورود به گفت‌وگو و تفاهم و چه در گشودن‌پنجره‌ای به چشم‌انداز تازه این هنر بوده است که توانسته یخ‌زیستن را باز کند. به‌خصوص که مدرنیته بر این کوه یخ‌زیسته در دهه‌های اخیر افزوده است. اما درباره خوانش و فهم اثر هنری باید به دونکته پیشاخوانشی ابتدایی ارجاع دهم، آنجا که هنر را زبان دانستیم. شما نمی‌توانید بدون اینکه حداقل یک‌دوره کلاس زبان‌انگلیسی رفته باشید، کتاب انگلیسی دست بگیرید و بخوانید و اگر از آن چیزی دست‌گیرتان نشد، بگویید عجب کتاب بی‌ارزشی بود نمی‌توانید بدون اینکه زبان‌فرانسه بدانید به تماشای فیلمی بنشینید یا بدون آموختن زبان‌عربی، شعری عربی بخوانید و وقتی از آن چیزی نفهمیدید، بگویید که چیز بیهوده‌ای بود. هنر از همان ابتدا کارکرد‌زبانی داشته است و شما باید برای رفتن به گالری و موزه حتما مقدماتی را برای خود تعریف کرده و آن را بگذرانید. حداقل آن‌که آن هنرمند و زبانش را بشناسید، درباره‌اش بخوانید یا با آن سبک‌کاری قدری خود را آشنا کنید. شاید بپرسید خب آنجا برای زبان، معلم است و برای فیلم، زیرنویس و برای شعر، مترجم که ما را به‌آنچه باید می‌رساند. در هنرهای تجسمی، موزه و گالری هم باید راهنمایی با خود همراه کنید. اوست که به شما می‌گوید چرا این شی‌ء مهم است که حتی گاهی میلیون‌ها دلار بابت نگهداری آن هزینه می‌شود یا این اثر دارای این وجوه ارزشمندی است که در فلان حراجی به این عدد بزرگ دست پیدا می‌کند. اگر مطالعه درباره آنچه می‌خواهید به دیدنش بروید، نداشته باشید؛ گویی کتاب انگلیسی دست گرفته‌اید بدون اینکه انگلیسی را آموزش دیده باشید. شاید بپرسید هنر برای این بود که خود زبان همه‌فهم و گویایی باشد که با اشکال و رمزهایی به ما پیامی منتقل کند. بله، همین‌طور است ولی همان‌طور که در ابتدای قصه گفتم، پا‌به‌پای انسان این زبان در ایماژ، اشاره و تصویر رشد کرده است و هنر مدرن ازپس هنرکلاسیک و هنر معاصر از پس هنرمدرن خود را دارد به نقاط پیچیده‌تری می‌رساند که این سواد اولیه را لازم کرده است. همان‌طور که فیزیک و ریاضیات امروز، ریاضیات 100سال‌پیش نیست، هنر نیز به همان نسبت با هنر کارکردگرایی گذشته فاصله گرفته است. اما شاید اینجا پرسش شود که پس مگر قرار نبود همه از هنر لذت ببرند و تماشای آن برای عده‌ای خواص نباشد، که می‌گویم خوشبختانه جهان‌هنر همچون جهان‌ریاضیات و دیگر علوم از سطوح مختلفی برخوردار است که شما می‌توانی از هرسطحی متناسب با میل، شیفتگی، علاقه، سطح سواد و میل خود از آن بهره ببرید و شاید اگر جایی رفتی که چیزی از آن دریافت نکردی، شاید سطح بالاتر یا پایین‌تری را انتخاب کرده‌ای. طبیعی است که خط و نقاشی طبیعت، بخش وسیعی را پوشش و بهره می‌دهد و نقاشی‌خط از آن سبک‌های مدرن است که شاید بسیاری را مشتاق تماشا کند و خوب آثار پیکاسو یا محصص بخش کمتری را. در زبان هنر هم سطوح مختلفی وجود دارد که شما را مشتاق و نزدیک یا دور کند. همان‌طور که در طبیعت چیزهایی هست برای آموختن و چیزهایی هست برای کسانی که می‌روند، آن را هیچ انگاشته و گاه متاسفانه آن را تخریب می‌کنند. اما همان‌طور که در ریاضی وقتی اتحاد را یاد بگیری دیگر جدول‌ضرب برایت حائزارزش نیست، در هنر نیز وقتی فهم و دریافتی از سورئالیست پیدا کنی دیگر به رئالیست بهای‌چندانی نمی‌دهی و وقت برای تماشای آن نمی‌گذاری.

همچون شاگردی در برابر طبیعت، سراپا آماده آموختن

انسان‌ها سال‌ها همچون شاگردی در برابر استاد، در برابر طبیعت خود را یافته‌اند. از او آموخته و زندگی را در آن کشف کرده و شغل، کسب‌وکار و مشغولیت خود را این‌گونه و زیر سایه و در زندگی در جوار آن تعریف کرده‌اند. تمام این جست‌وجو، کندوکاو و تجربه به‌مدد خلاقیت، هنر، دانش و تجربه‌زیسته به‌دست آمده است. به این سبب باید گفت همان‌طور که طبیعت معلم ماست و هنر نیز به دلایلی که گفته شد سرچشمه‌خلاقیت ماست و همیشه محل ایده‌یابی و رشد ما بوده، به این سبب، هنر نیز معلم ماست. مساله دیگر در مواجهه با گالری‌گردی و به‌طور کلی هنر، سودمندی‌ای است که نصیب ما می‌شود. شما در هر کسب‌وکار یا رشته‌ای که فعالیت داشته باشید، هنر به دلیل عدم‌رعایت خطوط‌قرمز، به‌کار بردن خلاقیت و بهره‌بردن از تنوعی از ایما، سبک، رنگ و طرح همواره می‌تواند رهیافتی برای کشف و توسعه شما قرار بگیرد. از یک میوه‌فروش که در چیدمان و ساختار میوه‌فروشی می‌تواند هارمونی، کمپوزیسیون و... را بیاموزد و به‌کارش بیاید تا یک‌حقوق‌دان که از تصویر برای بیان‌ حقانیت‌حرفش بهره ببرد، همه می‌توانند به کشف چیزی متناسب با خود برسند. این مثل هر مطالعه و آموختنی نیازمند تعمق و تفکر است. همان‌طور که بسیاری به طبیعت می‌روند و از آن فر‌ایزدی نمی‌گیرند، امکان دارد بسیاری هم بی‌توجه یا بی‌مطالعه به دیدار اثر هنری بروند و از آن چیزی درنیابند. بخشی از این درنیافتن شاید متوجه هنرمند باشد که شاید آن هنرمند یا آن نمایشگاه مشکلاتی داشته باشید یا نارسایی‌ها یا ناراستی‌هایی، اما بخش‌اعظم مرتبط است با مخاطب و تماشاگر که دنبال چه‌چیزی آمده است. ناراستی گفتم زیرا معتقدم هنرمند نباید خود را سانسور کند و نباید بگذارد محیط‌بیرونی او را به‌اشتباه انداخته، باب بازار، باب دیگران، جامعه و حکومتش، حرفش را تغییر دهد. سفارشی کارکردن از هر جنس -چه گالری‌دار بگوید، چه بازار و چه ساختار حاکم- می‌تواند هنرمند را به ناراستی با خود و اثرش و درنهایت پس‌زدگی مخاطبش بیانجامد. اینجاست که بخش دیگر مواجهه و چرایی برخورد با گالری موزه و اثر‌هنری را می‌توان خاطرنشان کرد و آن شناخت از خود و جایگاه و نقش خود در جهان است. کسی که نمی‌داند در کجا ایستاده و دنبال چه‌چیزی است، طبیعتا نه در مواجهه و روبه‌رو شدن با اثر هنری یا تاریخی که در مواجه‌شدن با هر چیزی نمی‌داند چگونه بهره‌ای می‌تواند ببرد. از کسی که زندگی باری‌به‌هرجهتی دارد یا برای خود هدفی در نظر نگرفته است- حتی آن هدف سخیف‌ترین آن یعنی پول درآوردن باشد، که آن هم نیازمند اندیشه، فکر، ایده، صداقت و خلاقیت است- چطور می‌تواند از هنر و هرچیز دیگری بهره و سودی کسب کند. پس درنتیجه در روبه‌رو شدن با اثر هنری و تاریخی مثل هرچیز دیگری ابتدا باید از خود شناخت داشته باشی و بعد براساس شناخت از خود و نقش خود، به تماشای چیزی بروی که امکان د‌ارد برای تو متناسب با آن نقش و جایگاه سودمندی و بهره‌ای وجود داشته باشد. هنر برای تمام اقشار جامعه حرف برای گفتن دارد به‌شرطی‌که این قشر، جای خود را در جامعه روشن کرده باشد، والا برای یک‌کودک چندماهه کتری آب‌جوش و یک اثرنقاشی هردو شی‌‌ء هستند که باید به‌ آن دست زد یا آن را پرتاب کرد و درنهایت جز سوختن نامبارک و زشت و هزاران صفات‌دیگر به‌آن بندکردن، چیزی حاصل‌کودک نمی‌کند.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی