نقش خیال تو...
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.
ساخت فیلم درباره زنانی همسرشت یا همسرنوشت، در تاریخ سینما کمسابقه نیست. از معروفترین آنها میتوان به سه زن (رابرت آلتمن)، ساعتها (استیون دالدری) و نه زندگی (رودریگو گارسیا) اشاره کرد. در این فیلمها، با بهرهگیری از جنبههای مشترک زندگی یا احساسات یا زنانگی آدمهای داستان، نزدیکیها یا اینهمانیهایی میان شخصیتها شکل میگیرد که بسته به سبک اثر، جنبههایی رئال یا ذهنی در اثر تعقیب میشود یا با سیالیت بین این دو فضا روایت ادامه مییابد. فیلم تارا هم داستان سه زن است که همگی همین نام تارا را دارند. اما نکته خاصی که در هویت این سه زن وجود دارد، ابهام در عینی و ذهنی بودن وجودشان است. دقیقا مشخص نیست این سه زن و همراهشان (که آنها هم همگی نام بهرام دارند) هویتی واحد دارند؟ در خیال یکدیگرند؟ وجودشان ناشی از سه مقطع زمانی مختلف از یک هویت است؟ سه جغرافیای مکانی از آدمهایی مشابه است؟ سکانس نخست فیلم که تارای اول را با بازی رعنا آزادیور (که به لحاظ سنی، در میانه دو تارای دیگر است) در خودرو میبینیم و با پلک بر هم نهادنش، صدای محیط هم قطع میشود؛ و سپس عبارتی شبیه این «ما فقط یک بار زندگی میکنیم، نه تجربه زندگی قبلی را داریم و نه زندگی پیش رو تا با آنها مقایسهاش کنیم» روی قاب درج میشود، احتمال این را که این سه زن در رویای هم هستند، تقویت میکند؛ به ویژه آنکه خوابیدن و خواب دیدن از موتیفهای اصلی اثر است و وجوه دوگانه آن در رویا/کابوس، بارها در فیلم مصداق پیدا میکند و حتی گاه به پدیده دژاوو نزدیک میشود. اینکه چند نوبت این ایده مطرح میشود که زنی، در خواب دیده که زنی دیگر است یا صحنه افتادن فنجان از روی میز، چند بار برایشان تداعی معطوف به اتفاق تجربهشده میشود، در تأیید همین انگاره است و اتفاقا خود میزانسنها و توالی نماها هم دلالت بر این دارد که سه زن، تکثیری ذهنی از یک موقعیت واحد هستند. یکی از شاخصترین میزانسنهای فیلم در اینباره، جایی است که تارا (با بازی نازنین فراهانی) در حال تعریف کردن خواب خود برای همسرش است که چگونه در قالب زنی دیگر (رعنا آزادیور)، وارد تالاری بسته شده است که عکسهای خودش (با شمایل معصومه بیگی) را بر دیوارش آویختهاند و فضای بصری هم همین ایده را در شکلی سورئال ترسیم کرده است. این را میتوان کنار حرفه هر سه زن که بازیگری است گذاشت: آیا آنها نقش خیال خود را بازی میکنند؟ این پرسش، زمانی معنادارتر میشود که میبینیم مردان همراه این زنان نیز همگی عکاس هستند: نوعی نظاره استیلیزه بر محیط و ثبت آن و جدا کردن لحظه از زمان ممتد در مکثی ابدی. زنان نقش میآفرینند و مردان نظاره میکنند. زنان به فضایی برای زیست میاندیشند و مردان به موزههایی برای دیدن و در حبس کردن خاطرهها و یادگاریها؛ چه نامش معصومیت باشد یا ویرانی یا ناکامی. این راز اصلی تفاوت زنان و مردان در فیلم است و اینکه زنان در هر سه موقعیت، به تدریج از فضای پیرامون زده میشوند و در خود فرو میروند و کمحرفتر میشوند، شاید برای همین حس فشار و حصر در تنگنا کردن زندگی است. تارای جوان از بقیه تاراها، البته سرزندهتر و حرافتر است؛ شاید چون ابتدای این مسیر است و هنوز شوق امید برای زیست بهتر، حتی بعد از تجربه ناکامش با سعید دارد، اما او نیز در همنشینیها و همراهیهایش با بهرام جوان، قطعیت او را برنمیتابد و از اینکه برای هر سوالی، جوابی منطقی دارد، به روانشناسها تشبیهش میکند. زنان فیلم همزمان با مردان فیلم پیش نمیروند، چون اساسا نگاهشان به زمان، ماهیت برگسونی دارد، در حالی که مردان فیلم (مخصوصا بهرام جوان) نگاهشان به زمان همان تعریف متداول نیوتونی است. (تفاوت زمان برگسونی و نیوتونی، خودش معیاری برای تمایز قائل شدن بین فیلم مدرن و کلاسیک است و در این مرزبندی داخل فیلم، زنان فیلم نگاهی مدرنتر و رهاتر به زندگی و هستی دارند.) زنان در مسیر زمان، روحشان با هم تداخل مییابد و به جهانهایی موازی راه مییابند و ازدحام موقعیتها پریشانشان میکند، اما مردان در موقعیتی ساده و تکبعدی، در همان قالب زمانی خاص خودشان تثبیت شدهاند: عکسی میگیرند و فیلمی میبینند و عیادتی از رفیق بیمار میکنند و نهایتا پنچری خودرو میگیرند. کار هر روز را تکرار میکنند و به روزمرگی میرسند و حتی در احوالپرسی از همسر هم سوالات قالبی میپرسند. یک نمونه بارز این تفاوت، خاطرههایی است که تارا (آزادیور) و بهرام (مهدی پاکدل) هنگام قطعی برق برای هم تعریف میکنند. بهرام خاطرهای معمولی و نهایتا نوستالژیک از کودکی خود میگوید، اما تارا با یادآوری اینکه چگونه از عکس پدر مردهاش نگهداری میکرده تا اگر در خواب سراغش آمد، بشناسدش و چهرهاش را از یاد نبرد، از دغدغهای فلسفی میگوید: اینکه چگونه در جهان پرتلاطم، هویت فراموش نشود. بیخود نیست که تارا شعر را (که خیالانگیزتر است) برخلاف بهرام بر داستان ترجیح میدهد و در جایی دیگر خطاب به بهرام که شعر را بیربط به زندگی واقعی میانگارد، یادآوری میکند که شعر از زندگی، واقعیتر است. فیلم تارا با عبور دادن شخصیتهایش از لوکیشنهای متعدد (بازار، کافه، آرامگاه، بیمارستان، نمایشگاه، کتابفروشی، تئاتر، جاده، کوه، منزل، آتلیه) مسیر پرتنوعی را که با قاببندیهای متناسب با درونمایه اثر شمایلی هندسی گرفتهاند (در بسیاری از نماها، یک دیوار یا در حائلی دیگر، بخش قابل توجهی از نیمه کادر را پوشانده است) پشت سر میگذارد تا کثرت روح و ذهن زنانه آدمهای اصلی داستانش را در میان مردانی غریبآشنا به یگانگی وجودی و معنایی برساند.