مردی که میگفت سینما مرده است
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.
نابغهای که کتاب قانون سینما را بدون دردسرِ خواندنِ آن، پاره کرد
آخرین مدرنیست بزرگ قرن بیستم درگذشت. این اواخر، ژانلوکگدار شبیه یک رهبر کاریزماتیک اما دوریگزین یک فرقه شده بود؛ انگار چهگوارا چریکبازی را کنار گذاشته باشد و سر پیری در جنگل بولیوی مخفی شود: کمتر در انظار عمومی ظاهر میشد و از اهمیتش کاسته شده بود، اما همچنان قادر بود دورادور بانکزنی و کارهای تماشایی مرتبط با مقاومت مسلحانه که مردم را به یاد حرفه انقلابی او میانداخت، طراحی کند. گدار در ابتدا مانند قهرمان پرستش میشد و مورد ستایش قرار میگرفت، اما او معمولاً شانههایش را بالا میانداخت و خمیازه میکشید. گدار از این نظر تأثیرگذار بود که موج نوی فرانسه، هالیوود و همه فیلمسازان را تکان داد، هرچند که در حال حاضر روشهای تجربی کمیاب او به ویدیوآرت نقل مکان کرده است. گدار با فیلم ازنفسافتاده در سال 1960 وارد سینمای جهان شد. او داستان این فیلم را همراه با فرانسوا تروفو نوشته بود که داستان یک دختر جوان آمریکایی در پاریس با بازی جینسیبرگ، ستاره هالیوود و رابطه محکوم به فنا، با مردی سرسخت و در حال فرار، با بازی ژانپلبلموندو است. این فیلم از مشهورترین آثار موج نوی سینمای فرانسه و معروفترین فیلم گدار است. شیوه تازه فیلمسازی گدار، بهویژه استفاده جسورانهاش از جامپکات بسیار مورد توجه قرار گرفت. این فیلم در اکران اولیهاش در فرانسه، نظر بیش از دو میلیون تماشاگر را به خود جلب کرد. این فیلم از آن زمان در نظرسنجیهای چندساله مجله سایتاندساوند از فیلمسازان و منتقدان در زمینههای مختلف به عنوان یکی از برترین فیلمهای ساختهشده شناخته شده است. در واقع، گدار کتاب «قانون سینما» را بدون اینکه دردسری برای خواندنِ آن داشته باشد، پاره کرد: پراکندهگوییهای دیوانهکننده، دیالوگهای نامعمول، لوکیشنهای واقعی، رفتوبرگشتهای غیرروایی و «جامپ کاتها»؛ نوعی برش است که در آن به جای تداوم بصری شاهد پرش هستیم. معمولاً با شباهت بسیار زیاد بین دو نما یا حذف بخشی از حرکت میتوان برش پرشی ایجاد کرد. طبق قوانین کلاسیک سینمایی این نوع برش خطا محسوب میشود. اما در دوران مدرن استفاده از برش پرشی یک جایگاه زیباییشناسی ویژه پیدا کرد. برای نخستین بار، ژانلوکگدار با فیلم «ازنفسافتاده» به شکلی افراطی این فن را به کار بست و آن را به عامل قاعدهشکنی در سینما بدل ساخت. دهه 1960 دوران اوج و شکوه او بود؛ زمانی که تصاویر و شعارها میتوانستند جهان را تغییر دهند. او با تسلط و سرعتی نفسگیر فیلم میساخت. گدار بسیار پرحرف بود، بدون هیچ تلاشی خوشقیافه و شیکپوش بود و مظهر خونسردی اروپای قارهای به حساب میآمد. تصویر او که یک رول فیلم را در دست گرفته و آن را بررسی میکند، بسیار نمادین است؛ البته افراد عبوس و ترشرو همواره میپرسیدند که اگر این عینک تیره را بردارد، نمیتواند بهتر به آن نگاه کند. اخلاق جنسی و غیرممکن بودن تعلق و عشق مضمونهای غالب او بود که با بحثهایی درباره سیاست ترکیب شد. دسته جداافتادهها (1964) و دو سه چیزی که از او میدانم (1967) انرژی و سبک فوقالعادهای دارند: آنها از خوشحالی به هوا میپرند و در مسیر پایین آمدن از جاذبه زمین سرپیچی میکنند. اما در بین همه فیلمهای گدار، در همه دورانها، فیلم مورد علاقه من، «یک زن شوهردار»(1964) است، شاهکاری بالغ و در عین حال خودمانی، که با فیلم کلئو از پنج تا هفت اثر انیس واردا قابل مقایسه است. داستان «یک زن شوهردار» به مطالعه وضعیت زنی به نام شارلوت (با بازی مارشال مریل) میپردازد که با مردی (برنار نوئل) به غیر از همسرش رابطه دارد. او باردار میشود اما نمیداند پدر بچه چه کسی است و باید از میان همسرش (با بازی فیلیپ لروی) و معشوقش یکی را انتخاب کند. این یکی از جذابترین و عجیبترین فیلمهایی است که تا به حال ساخته شده است و من آن را به فیلم سینماییتر Le Mépris یا تحقیر (1963) با بازی بریژیت باردو ترجیح میدهم. اغلب فیلمهای گدار مانند «پییرو خله»(1965) به طرز گیجکنندهای رامناشدنی و تقریباً نامنسجم است. نکتهای که در مورد گدار هیچگاه نباید از یاد برد، این است که او همیشه به نظامیگری و امپریالیسم، به گناه و شرمساری فرانسه در مورد جنگ، به سایه هولناک اردوگاههای مرگ و البته ویتنام، آن موضوع کلیدی دهه 60 که گدار را وارد انبوه مفهومی مائوئیسم و چپگرایی رادیکال کرد، برمیگشت. گدار که در میان فیلمسازان منحصربهفرد بود، کارگردانی بود که نظریهپرداز، منتقد، استاد تفکر و تجربهگرا بود: در واقع او نخستین فیلمسازی در تاریخ کوتاه این رسانه بود که بهطور جدی به چیستی سینما و معنای آن فکر کرد. اما به طرز شگفتانگیزی، گدار از سینما به عنوان یک هنر در دوران طفولیت هیجانانگیزش تجلیل نمیکرد، بلکه طوری رفتار میکرد که انگار همه چیز تمام شده است. تیتراژ پایانی آخر هفته (1967) این بود: «پایان داستان - پایان سینما». او در این زمینه کمی شبیه منتقد ادبی جرج اشتاینر بود که بهطور بحثبرانگیز اعلام کرد که تراژدی مرده است یا زبان آلمانی مرده است. گدار به طرز عجیب و غریبی دوست داشت اعلام کند که سینما مرده است. علاقه وافر گدار به غیبگویی هرگز او را کاملاً رها نکرد. فیلم خداحافظی او با زبان، که مانند همیشه مبهم و معمایی بود، اما به طرز بازیگوشی با سینمای سهبعدی جان میگرفت، از نظر منتقدان آمریکایی بهترین فیلم سال 2014 بود. فیلم سوسیالیسم (2010) او کلاژ دیگری از تصاویر و ایدهها بود که مردم را در تعطیلات نشان میداد: بیتابعیت و بیگانه از هم. قسمت اعظم فیلم در یک کشتی تفریحی اتفاق افتاد. ما تعجب کردیم که گدار در مورد سوسیالیسم چه میخواهد بگوید؟ کشتی تفریحی که گدار در آن مشغول فیلمبرداری بود در واقع کشتی بدنام کوستا کونکوردیا بود که در سال 2012 در یک فاجعه واژگون شد. این اولین فیلم گدار است که تماماً به شیوه ویدئویی تصویربرداری شده است. در تیتراژ نام چهار فیلمبردار به چشم میخورد که یکیشان خود گدار است. دوربینها از دوربین موبایل تا دوربین ویدیوی اچدی متغیر است. در میان هیاهوی کشتی و صدای دائم باد، صدای بازیگران با میکروفنهای بدون بادگیر ضبط شده و از اینرو به خوبی قابل شنیدن نیست. این شیوه با موضوع فیلم که شکست زبان است، مناسبت دارد. یکی از تفاسیری که از عنوان فیلم (فیلم سوسیالیسم) ارائه میشود، این است که در اجتماعی که به طور مصنوعی در یک کشتی گرد هم آمده است، امکان به وجود آمدن سوسیالیسم وجود ندارد، چون افراد با یکدیگر ارتباط برقرار نمیکنند، نه بر خود اثر میگذارند و نه بر اثری که نابخردانه بر دیگران میگذارند آگاه هستند. بسیاری به سادگی از گدار دست کشیدند یا از پرستش قهرمان سابق خود، از شخصیتهای جنجالی دهه 60 میلادی، خجالتزده شدند، اما گدار همانی ماند که همیشه بود: او همواره از فروش یا ساختن فیلمهای تجاری یا به سمت راست حرکت کردن، خودداری میکرد، اما به همان شدت قبلی ادامه میداد. اگر چه سیاست جنسی او به دوره غارنشینی نزدیک شده بود و انزجار او از اسرائیل گاهی اوقات از مرز یهودستیزی عبور میکرد، اما او همیشه و در همه حال در عرصه روشنفکری اروپا و جهان حضور داشت. هم فیلمها و هم دیدگاههایش به بلوغ سینمایی انجامید که خود به مرگ آن باور داشت.گدار الهامبخش موج نوی فرانسه، و هنرمندان مختلف از لنون تا مککارتنی و تروفو بود و تخیل رادیکال و مهارناپذیر خود را تا به آخر حفظ کرد. * گاردین، سهشنبه، 13 سپتامبر 2022