| کد مطلب: ۴۵۵

قهرمان زیر حرفش نمی‌‏زند

قهرمان زیر حرفش نمی‌‏زند

روزنامه هم‌میهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

گفت‌وگو با حجت قاسم‌‏زاده اصل و مصطفی زمانی درباره «روز ششم»

یک زندانی به‌نام احمد (با بازی مصطفی زمانی) که تنها پنج‌روز فرصت دارد جواب چند معما را پیدا کند تا بتواند زنده بماند. بخشی از اتفاقات نیز در گذشته رخ داده که بدون روشن شدن آنها برای مشکل‌‌های امروز جوابی پیدا نخواهد کرد؛ احمد اگر موفق نشود، روز ششم کشته می‌‌شود. این خلاصه‌‌ای از نخستین فیلم سینمایی حجت قاسم‌‌زاده اصل است که تلاش کرده یک فیلم ژانر ایرانی بسازد. به این بهانه با او و مصطفی زمانی، بازیگر اصلی فیلم، به گفت‌وگو نشستیم که می‌‌خوانید.

شاید اولین ویژگی که با تماشای «روز ششم» به ذهن متبادر می‌‌شود این است که با یک فیلم ژانر مواجه هستیم که ترکیبی از ژانر سرقت و ژانر معمایی است که به ژانر نئونوآر هم پهلو می‌‌زند. ساخت فیلم ژانر در سینمای ایران با چه چالش‌‌هایی مواجه است؟

حجت قاسم ‌زاده:

واقعیت این است که سینما را ما اختراع نکردیم، ما زمانی با سینما مواجه شدیم که وجود داشت، با قواعد و دستور زبان خاص خودش، اما کم‌‌کم شروع کردیم به ایرانیزه کردن آن تا سینما را به تجربه‌‌های نمایشی خود نزدیک کنیم مثل نمایش‌‌های روحوضی یا نقالی‌‌ها و رسیدیم به ساختارهای عجیبی مثل فیلم‌فارسی‌‌ها که با هیچ تئوری شناخته‌شده سینما قابل بررسی نیستند، اما وجود دارند و اقبال هم داشتند؛ داستان‌‌هایی کپی از ترکیه و هند با شمایل روحوضی همراه رقص و آواز که تا همین امروز ادامه دارند.کمتر کسی تلاش کرد فیلم‌سازی را به شکل آکادمیک تجربه کند. برای همین در تدریس سینما هم دچار مشکل و فاقد سواد و نگاه آکادمیک هستیم. این درحالی‌‌است که سینما یک زبان جهانی است که فراتر از مرزهای بومی و فرهنگی می‌‌توان به آن پرداخت تا برای همه مخاطبان در همه جای دنیا قابل فهم باشد. ژانر به‌مثابه فرم و زبانی مشترک به این تجربه جمعی کمک می‌‌کند. مثال ساده‌‌اش این است که الفبای فارسی 32حرف دارد که با این الفبا هم شعر می‌‌گویند، هم فحش می‌‌دهند. الفبای سینما هم دکوپاژ، میزانسن، پلان‌بندی‌‌، لانگ‌شات، کلوزآپ و ژانر است و جز با تکیه بر این زبان نمی‌‌توان از سینما حرف زد؛ سینما چیزی فراتر از تصویر متحرک است. فیلم ساختن در قالب ژانر چیز عجیب و نامتعارفی نیست و درواقع التزام و وفاداری به زبان سینماست. منتها در ایران چون هیچ قاعده‌‌ای در فیلم‌سازی وجود ندارد، بنیان تفکر راجع به قصه‌‌گویی و دکوپاژ صرفا روی تجربیات قبلی سازندگان بنا شده است و توجه به مولفه‌‌های ژانری عجیب و حتی ساختارشکنانه به‌نظر می‌‌رسد. چرا از الفبای سینما حروفی را حذف می‌‌کنیم؟ با همان الفبا باید چیزی بر تجربه زیستی مخاطب بیفزاییم.

درواقع به بهانه بومی‌کردن سینما، قواعد و زبان ذاتی و ماهوی سینما را می‌‌شکنیم و زبانی خودساخته برای آن می‌‌سازیم که استاندارد نیست.

قاسم ‌زاده:

اگر از من بپرسند که طی 60سال گذشته یک فیلم ایرانی نام ببر که سینما باشد بدون تردید می‌‌گویم «خشت و آینه» ابراهیم گلستان. نه به‌خاطر داستان و مضمونش که به‌دلیل التزامش به دانش سینمایی و رعایت قواعد آن. هنوز «خشت و آینه» در دکوپاژ، میزانسن و قاب‌بندی از بسیاری از فیلم‌‌های سینمای ایران جلوتر است. متاسفانه ما مضمون‌زده‌‌ایم، برای ما چه‌گفتن از چگونه‌گفتن مهم‌تر است و به فرم و زبان زیبایی‌‌شناسی سینما متعهد نیستیم. سوال من این است که چرا جامعه منتقدان و سینمایی‌‌نویسان ما «خشت و آینه» را می‌‌بیند اما پشت «قیصر» می‌‌ایستد؟ از هر جنبه‌‌ سینمایی «خشت و آینه» جلوتر از قیصر است، اما چون زبان سینما و فرم آن را نمی‌‌شناسند یا به آن اعتقاد ندارند یا تمایلی به ابراز مخالفت با سلیقه عمومی، ندارند؛ «خشت و آینه» را نادیده می‌‌گیرند. ژانر و قواعد آن در سینمای ما یا نادیده گرفته شده یا اساسا ویران شده است. بیشتر تولیدات سینمای ما شبیه هیچ فیلمی در جهان نیست؛ شبیه آن مدل روحوضی‌‌هاست که درست است قدمت دارد اما ارزش بالای هنری ندارد. با این نگاه رسیدیم به امروز که یک ژانر کمدی برای ما جا گذاشتند و چیزکی که به اسم سینمای اجتماعی می‌‌شناسیم ژانر هم نیست. من ادعاهای بزرگی ندارم فقط نخواستم در این فضا فیلم بسازم. فیلمی یک‌بار مصرف نسازم. «روز ششم» تلاشی برای ساخت فیلمی است که شبیه بقیه فیلم‌‌های دنیاست، اما همچنان ایرانی است. «روز ششم» یک نئونوآر ایرانی است که معمایی، جنایی و رازآلود است که از ساب ژانر سرقت هم استفاده کرده است. من سعی کردم یک فیلم ژانر ایرانی بسازم. هم التزام به قواعد ژانر برایم اهمیت داشت و هم بومی و ایرانی بودن آن. این اتفاقا کار سخت‌‌تری است که بخواهی با مدل و الگویی جهانی، فیلمی بومی بسازی.

دقیقا به همین دلیل برخی نسبت به نوع دیالوگ‌‌گویی در فیلم انتقاد دارند که آن را در تضاد با بومی بودن می‌‌دانند به این معنا که جنس و نوع دیالوگ‌‌ها شبیه واقعیت جامعه نیست یا آدم‌‌های قصه همه مثل هم حرف می‌‌زنند.

قاسم ‌زاده:

من قبلا هم در کانون این نقدها درباره دیالوگ‌‌پردازی بوده‌ام، زخم و رنجش را چشیده‌‌ام و قبلا یکبار این راه را طی کرده‌ام به همین دلیل حالا کمتر اذیت می‌‌شوم. وقتی دو تله‌‌فیلم اولم را ساختم خیلی‌‌ها گفتند اینها فقط دیالوگ و نمایش رادیویی است، اگر چشمت را هم ببندی می‌‌توانی فیلم را بفهمی. شاید برای‌شان سخت بود باور کنند دیالوگ مهم‌ترین ابزار انسان برای ارتباط است، که ما و خودشان بیشترین خاطرات را از دیالوگ فیلم‌‌ها داریم، از بیشتر فیلم‌‌های خوب فقط دیالوگ‌‌های خوب در ذهن همه می‌‌ماند. وقتی چند فیلم دیگر ساختم این شکل دیالوگ‌پردازی جا افتاد و دیگران پذیرفتند که مدل فیلم‌سازی من این شکلی است. به‌صراحت می‌‌گویم که حرف زدن معمولی و روزمره ما هیچ ارزش دراماتیک و حتی ادبی ندارد. حرف زدن معمولی ما پر از حشو، زوائد و اضافات است. بازتولید همین شکل حرف زدن در سینما به‌گمانم فاقد هرگونه بار دراماتیک و زیبایی‌‌شناسی است. ضمن اینکه آدم‌‌های قصه‌‌های من متفاوت با بقیه فیلم‌‌ها حرف می‌‌زنند، اما شبیه هم حرف نمی‌‌زنند و بنا به ویژگی‌‌های شخصیتی‌‌شان متفاوت از همدیگر صحبت می‌‌کنند. شاید در جامعه نشنویم اما دور از جامعه و غیر قابل فهم و باور نیست. مدل حرف زدن خودم این شکلی است و اگر کسانی -که کم هم نیستند- فیلم‌‌های مرا دوست ‌‌دارند، یک‌مقداری‌‌ به‌خاطر این مدل گفت‌وگوی آدم‌‌هاست.

البته برخی هم آن را با جنس دیالوگ و دیالوگ‌پردازی مسعود کیمیایی مقایسه کرده‌‌اند.

قاسم ‌زاده:

ضمن احترام به استاد کیمیایی به‌نظرم ایشان تعدادی دیالوگ دارند که برای آنها موقعیت طراحی می‌‌کنند ولی من موقعیت‌‌هایی می‌‌سازم و برای آن دیالوگ می‌‌نویسم. درواقع من دیالوگ آماده‌‌ای ندارم که بخواهم قبل از سکانس و موقعیت دراماتیک بنویسم. ضمن اینکه پر دیالوگ بودن فیلم اصلا بد نیست، دیالوگ بد، بد است. در بیشتر فیلم‌‌ها ما دیالوگ خوب نمی‌‌بینیم. دیالوگ خوب فشرده‌‌ای از یک تجربه زیستی عمیق است که با کمترین کلمات بیان می‌‌شود.

برخی هم به تلویزیونی بودن فیلم اشاره می‌‌کنند. نظرتان در این باره چیست؟

قاسم ‌زاده:

ساختار فیلم‌‌های تلویزیونی روی ارزان و آسان بودن بنا شده است، برای همین دوسوم یک فیلم تلویزیونی را مدیوم‌‌شات و کلوزآپ شکل می‌‌دهد. نمای‌بسته ارزان و لانگ‌‌شات گران است. سینما یعنی فراخنای دید، یعنی چشم‌‌اندازهای دست‌نیافتنی. با این تعریف 90درصد فیلم‌‌های سینمای ایرانی تله‌‌فیلم و تلویزیونی هستند و اصلا شبیه سینما نیستند. موقعیت‌‌هایی دارند که در تلویزیون قابل ارائه نیست، اما شکل ساختاری بیشترشان تلویزیونی است. آن برخی که می‌‌گویند «روز ششم» تلویزیونی است به دلیل سابقه‌ام در تله‌‌فیلم ساختن است و ربطی به فیلم «روز ششم» ندارد. جالب اینکه همان زمان که برای تله‌‌فیلم‌‌هایم نقد می‌‌نوشتند، می‌‌گفتند کاش این برای سینما ساخته می‌‌شد. آموزه‌‌های غلط از قواعد و زبان سینما و پیش‌‌ذهنیت‌‌های تعریف‌شده قبل از تماشای فیلم موجب می‌‌شود تا در نقد و تحلیل هم به خطا برویم. همه کارگردان‌‌های جهان دو ویژگی مشترک دارند. یکی اینکه دوربین را در کجا قرار می‌‌دهند که می‌‌شود منظر زیبایی‌‌شناسی کارگردان و دوم اینکه کی پلان برای‌شان تمام می‌‌شود و کات می‌‌دهند که می‌‌شود ریتم و تمپو آن فیلم. این دو تنها تفاوت کارگردانان با همدیگر است و به همین دلیل است اگر یک فیلم‌نامه واحد را پنج‌کارگردان بسازند، ما پنج‌فیلم متفاوت خواهیم داشت. «روز ششم» نه در اجزا و نه در اجرا هیچ شباهتی به کارهای تلویزیونی حتی خودم ندارد.

«روز ششم» را از حیث ژانر و قصه‌‌ای که روایت می‌‌کند، می‌‌توان در عین موقعیت‌محور بودن، شخصیت‌محور هم دانست. نمی‌‌دانم این به کیفیت بازی مصطفی زمانی برمی‌‌گردد یا مرکزیتی که نقش احمد در قصه دارد؟

قاسم ‌زاده:

من چند جمله می‌‌گویم و ادامه پاسخ را به مصطفی واگذار می‌‌کنم. اگر بازیگر نقش احمد هر بازیگر دیگری غیر از مصطفی زمانی بود، فکر نمی‌‌کنم این فیلم می‌‌توانست فیلمی شود که اکنون هست. مصطفی زمانی ویژگی‌‌های دراماتیکی دارد که خاص خودش است. از فیزیک و چهره تا صدا و بیان و درک عمیق از لحظه‌‌ها و توانایی در عبور سریع از پاساژهای حسی که به او توانمندی ویژه‌‌ای داده است. «روز ششم» به‌شدت بر شانه‌‌های او استوار است.

ضمن اینکه خود نقش احمد به‌عنوان یک آدم خلافکار هم خاص است. او هم خیلی باهوش است و هم درونگرا و مرموز که او را به یک ضدقهرمان دوست‌داشتنی و جذاب بدل می‌‌کند. شخصیتی چندوجهی که از بیرون درگیر کشمکش با دیگران است و از درون درگیر کشمکش‌‌های فردی و در جستجوی هویت گمشده خود.

مصطفی زمانی:

واقعیت این است که گاهی‌وقت‌ها حس می‌‌کنم وقتی باید درباره نقشی توضیح دهم یا آن شخصیت و نقش ناقص است یا درک مخاطب دچار نقصان است. فکر می‌‌کنم «روز ششم» به تمرکز و دقتی بیش از یک‌بار دیدن در سینما نیاز دارد تا به درستی درک شود و به همین دلیل فکر می‌‌کنم این فیلم یا در درازمدت در سینما یا پلتفرم‌‌ها بیشتر دیده و درک خواهد شد. این فیلم فراتر از سرگرم‌کنندگی صرف است و به تماشایی آگاهانه برای درک‌شدن نیاز دارد. من خودم توقع نداشتم با فیلم‌نامه پیچیده‌‌ای مثل «روز ششم» مواجه شوم که باید با تمرکز و دقت مضاعفی آن را بخوانم تا به درک دقیقی از قصه به‌ویژه شخصیت احمد برسم. برای درک بهتر معنا بگذارید به نکته مهم دیگری اشاره کنم. به نظر من بازیگر نباید از گذشته خود حرف بزند. بازیگری که از گذشته‌‌اش حرف می‌‌زند خودش را نابود می‌‌کند؛ چون بازیگر باید در نقش‌‌های گوناگون بازی کند و پیش‌‌فرض دادن به مخاطب موجب می‌‌شود تا ناخودآگاه آنها درگیر گذشته و زندگی بازیگر شوند و این خود به عاملی بازدارنده در باورمند شدن کاراکتر می‌‌انجامد. درواقع ناخودآگاه مخاطب نباید درگیر شخصیت حقیقی بازیگر شود تا شخصیت‌‌های نمایشی در ذهن و جانش بنشیند، اما اینجا اعتراف می‌‌کنم که من این مدل شخصیت را زندگی کردم؛ پیش از بازیگر شدن، چیزی شبیه احمد بودم. در کودکی، نه در بزرگسالی. این فیلم دارد از زبان احمد این نکته را بیان می‌‌کند که خوشبختی رسیدن به چیزی نیست. خوشبختی این است که هر آنچه به تو می‌‌رسد را بتوانی به بهترین شکل استفاده کنی و از آن لذت ببری، اما خط‌قرمز تو این باشد که آدم خوبی باشی. احمد از موقعیت‌‌ها استفاده می‌‌کند، حتی از نقطه‌ضعف پلیس، اما تا جایی که پیش وجدانش معذب نباشد. درواقع همیشه پشت خط قرمزهای خودش می‌‌ایستد.

یعنی این احساس نزدیکی با نقش احمد به درک و اجرای شما کمک کرد؟

زمانی:

من قبل از اینکه نقشی را بازی کنم اول آن را در آزمون ذهنم محک می‌‌زنم. اگر چیزی برای من نباشد می‌‌فهمم، آن نقش را نمی‌‌پذیرم و خودم را فریب نمی‌‌دهم که من می‌‌توانم آن نقش را به چیزی مهم تبدیل کرده و مال خودم کنم. چون چیزی مهم‌تر از اعصاب و خواب آدمی نیست. به‌نظرم آنچه خوابت را می‌‌دزدد، باید دور بیندازی. آنچه برای خواب انسان ضرر داشته باشد قطعا برای انسان مضر است. زمانی که دانشجو بودم و به دفترهای مختلف فیلم‌سازی برای بازیگری می‌‌رفتم، همه دنبال نقش جوان عاشق‌‌پیشه و فضاهای این‌چنینی بودند و حرف‌‌هایی می‌‌زدند که من خیلی درک نمی‌‌کردم؛ تااینکه یک‌روز برای تست بازیگری برای فیلم «قتل آنلاین» رفتم که آقای قاسم‌‌زاده قرار بود کارگردان آن باشد. کمی گپ زدیم و درنهایت نشد که در فیلم بازی کنم. وقتی که خواستم بروم حجت گفت، من اولین فیلم سینمایی‌‌ام را می‌‌سازم و اگر دست من بود قطعا از تو استفاده می‌‌کردم ولی تهیه‌‌کننده دنبال بازیگر حرفه‌‌ای می‌‌گردد. بعد گفت، اگر من جای تو بودم همین مسیر را ادامه می‌‌دادم. شاید لزومی نداشت که حجت آن حرف را به من بزند، اما همین حرفش مرا در مسیرم مصمم کرد و سه‌ماه بعد سر پروژه یوسف بودم. 16سال از آن روز می‌‌گذرد. زمانی که حجت می‌‌خواست نخستین فیلمش را بسازد، من هنوز یک پلان هم تجربه بازی نداشتم، اما حرف او در آن روز -به کسی که تازه در پی تجربه بازیگری بود- مرا تکان داد بدون اینکه او را بشناسد. جالب اینکه او به دلایلی «قتل آنلاین» را نمی‌‌سازد تا اینکه بعد از 16سال وقتی می‌‌خواهد اولین فیلم سینمایی‌‌اش را بسازد، من می‌‌شوم بازیگر فیلمش. معتقدم حقیقت، زمان را نگه می‌‌دارد. تنها چیزی که دنیا را بی‌‌زمان می‌‌کند، حقیقت است. انگار زمان در 16سال پیش متوقف می‌‌شود و من کلی تجربه کسب می‌‌کنم تا اینکه بتوانم نقش احمد را بازی کنم. بازی در نقش احمد بسیار سخت بود و اگر قرار بود نخستین تجربه بازیگری‌ام در اولین فیلم حجت باشد، قطعا از پس آن برنمی‌‌آمدم. تقدیر به گونه‌‌ای رقم خورد تا من با 16سال تجربه بازیگری در نقطه‌‌ای دوباره به حجت برسم که بتوانم نقش‌اول فیلم‌اول او را بازی کنم.

کدام ویژگی احمد برای شما جذاب بود؟

زمانی:

کاری که احمد می‌‌کند و برایم جذاب است، این است که او یک قصه‌‌ای را در آینده به شکل یک روایت غیر‌‌خطی درمی‌‌آورد. کافی‌است یکی از محاسباتش اشتباه باشد تا کل نقشه‌‌اش، نقش بر آب شود. احمد چیزی را می‌‌داند که بقیه نمی‌‌دانند؛ اینکه هر قصه‌‌ای هرچند نقطه‌‌عطف داشته باشد، آخرین نقطه‌‌عطف را کسی که طراحی کرده نمی‌‌تواند تعیین کند. یعنی درنهایت آن جفت‌شیش باید خودش اتفاق بیفتد. حیرت درست در همین نقطه اتفاق می‌‌افتد. در جایی که دیگر عقل و محاسبات عقلی نمی‌‌تواند به آن دست یابد. احمد دارد یک چیزی به آدم‌های اطرافش می‌‌دهد. اینکه تا زمانی که منتظر شرایط ایده‌‌آل هستید، نمی‌‌توانید دست به‌عمل بزنید. لذا مجبور است از چیزهایی که به سمتش می‌‌آید و فرصت‌‌هایی که برایش ایجاد می‌‌شود بهترین استفاده را بکند.

فکر می‌‌کنم احمد یک نقابی به صورتش زده تا جامعه بی‌‌رحم بیرون از او سوءاستفاده نکند وگرنه خودش آدم بی‌‌رحمی نیست.

زمانی:

من معتقدم نه جامعه که خود انسان موجود بی‌‌رحمی است ولی این بی‌‌رحمی را به‌جای اینکه معطوف به تمایلات شخصی خودش کند، معطوف می‌‌کند به سوءاستفاده از دیگران. درواقع احمد چاره‌‌ای ندارد جز اینکه از بی‌‌رحمی‌‌اش استفاده کند. احمد بیشتر نماد یک انسان هوشیار در جامعه‌‌ای است که می‌‌گوید اگر میزان هوشیاری‌‌ات را نمی‌‌خواهی از دست بدهی فقط باید جهان را به دزد و پلیس تقسیم کنی چون بنای کل هستی بر همین دوگانه است.

احمد جایی در فیلم می‌‌گوید، آدم یا باید درس بخواند یا کتاب. این نگاه ظریف و نقادانه او روایتگر نگاه هوشمندانه اوست که او را به‌عنوان ضدقهرمانی که انگار واجد خودآگاهی است از کاراکترهای مشابه‌‌اش جدا می‌‌کند.

زمانی:

احمد معتقد است آدم‌ها اساسا بر مبنای عادت‌‌های‌شان زندگی می‌‌کنند؛ عادات ظاهری و ادراکی. احمد در پس این عادات به این شناخت می‌‌رسد که جایی مجبوری همه امکانات زندگی‌ات را به‌کار بگیری تا بتوانی قصه زندگی‌‌ات را جلو ببری. شما هیچ‌وقت نمی‌‌توانی نقشه‌‌ای بکشی یا تصمیمی بگیری که موجود دیگری در آن دخیل نباشد. قاسم ‌زاده: همه ارجاعات نقد باید از خود فیلم باشد و به خود فیلم برگردد. برای شناخت احمد باید ببینیم تلقی احمد از خودش چیست. در ابتدای فیلم جایی می‌‌گوید، من آدم خوبی هستم، اما واقعیت این است که با هنجارهای شناخته‌شده و حاکم بر جامعه، او آدم خوبی نیست! این سوالی است که می‌‌توان طرح کرد اما به آن پاسخ نداد که در چه دوره‌‌ای زندگی می‌‌کنیم که کسی مثل احمد آدم خوب آن جامعه است؟ احمد می‌‌گوید، آدم خوبی است ودروغ هم نمی‌‌گوید. از هیچ کردار و رفتار او، ضرری به آدم‌‌های خوب جامعه نمی‌‌رسد. کاراکتر احمد، فرزند زمانه خودش است؛ نه چیزی کم دارد، نه چیزی اضافه دارد. منطقی و سالم زندگی می‌‌کند. زمانی: احمد یک جمله دارد که من همه بازی را براساس همان یک‌جمله طراحی کردم. جایی که در جواب شفیع که می‌‌پرسد نفعمون چیه، می‌‌گوید من قول دادم! اگر فکر می‌‌کنید که چطور می‌‌شود درست زندگی کرد، لطف کنید فقط یک‌چیز را چک کنید و اگر حرفی می‌‌زنید که نمی‌‌توانید به آن عمل کنید، حرف نزنید. ریشه مصائب‌بشر، بدعهدی است. درواقع تمام بدبختی‌‌هایی که احمد تحمل می‌‌کند به این دلیل است که می‌‌خواهد پای حرفی که زده بایستد. چیزی که در احمد برایم ارزشمند است این است که او با قوی‌‌تر از خودش دست‌و پنچه نرم می‌‌کند، نه ضعیف‌‌تر از خودش. قاسم ‌زاده: به‌جرات می‌‌گویم که به جهان دراماتیک کاراکترهای داستانی سینمای ما یک شخصیت اضافه شده به اسم احمد. شاید اندک شباهت‌‌هایی با نمونه‌‌های مشابه داشته باشد، اما احمد شبیه کسی دیگر نیست. احمد کتاب‌خوانده است، تجربه زیستی زیادی دارد، باهوش است و برای هر کاری برنامه می‌‌چیند. او آدمی است که پای رفاقتش می‌‌ایستد؛ حتی به قیمت مرگش.

احمد به قواعد جامعه تن داده به این معنا که قاعده بازی آن را پذیرفته. او می‌‌خواهد 50کیلو طلا بدزدد تا از شر حضور در جامعه راحت شود. از دزد بزند، نه از مردم. ما باید سهمی از جهان برداریم بنابراین باید وارد بازی آن شویم.

قاسم ‌زاده:

جامعه برای احمد هم مرجع است، هم گریزگاه. نمی‌‌تواند با آدم‌‌های این جامعه کار کند، اما دوست دارد با آنها زندگی کند. این دوگانه انتخاب، تقدیر احمد است. ترسیم این کاراکتر در بستر معما و توطئه دشوارتر بود. نکته‌‌ای که باید یادآور شوم این است که ژانر پلیسی،معمایی آفتی دارد که یک‌بارمصرف است. وقتی شما بدانید قاتل کیست دیگر تماشای فیلم برای‌تان جذابیتی ندارد، اما چرا برخی فیلم‌‌های پلیسی با آنکه قصه‌‌اش را می‌‌دانی هنوز جذاب است؟ این به دلیل رمزورازهای نهفته در لایه‌‌های قصه است که آن را جذاب و تاویل‌پذیر می‌‌کند. مخاطب می‌‌تواند با هربار دیدن، یکی از آنها را کشف کند و از مکاشفه لذت ببرد. فیلم‌ پلیسی،معمایی خوب چندلایه است که حتی معمای حل‌شده آن هم از جذابیتش کم نمی‌‌کند. یکی از عناصر مهم این چندلایه بودن، خلق کاراکتری چندوجهی است. زمانی: احمد سرنوشت همه آدم هایی است که نمی‌‌خواهند با جهان بجنگند، چون می‌‌دانند که می‌‌میرند. احمد دچار یک مرگ‌‌آگاهی است و همین موجب می‌‌شود تمام رفتارها و حرکت‌‌هایش را در زندگی محاسبه کند. برای همین با کسی درگیر می‌‌شود که فکر می‌‌کند هم‌‌طرازش است.

یکی از ویژگی‌‌های «روزششم» توجه به فضا و محیط شهری است. شهر در اینجا هم در خدمت قصه و منطق درام قرار می‌‌گیرد، هم از حیث تصویری، قابلیت‌‌های زیبایی‌‌شناسی دارد و درنهایت در خدمت روایت قصه قرار می‌‌گیرد. آیا این خودآگاهانه بوده؟

قاسم ‌زاده:

به‌نظرم هر فیلمی می‌‌تواند یا باید سندی تصویری از زمانه خود هم باشد. شاید جالب باشد بدانید بیش از 40درصد فضا و بافت محیطی که در فیلم می‌‌بینیم، ساخته شده و وجود خارجی ندارد ازجمله خانه خود احمد، مغازه اورنگ، خانه شریک صابری و... یا در چیدمان لوکیشن تغییرات بسیار بزرگی اعمال شده مثل لوکیشن چوب‌‌فروشی. درواقع همه‌‌شان دکورهایی هستند که آیدین ظریف برای بسیاری از سکانس‌‌ها ساخت. توانمندی و هنر آیدین ظریف در این است که دکورها را چنان به واقعیت نزدیک می‌‌کند که خیلی از مواقع قابل تشخیص نیستند. از طرف دیگر ما با شخصیت پرسه‌‌زن احمد مواجه هستیم که لزوم پرداختن به لوکیشن‌‌های شهری را بیشتر می‌‌کرد و به همین دلیل بازنمایی فضای شهری در فیلم جزو اهداف مهم ما بود. من در «روز ششم» بهترین تلاشی که می‌‌شد برای قصه گفتن و قصه ساختن کرد را انجام دادم تا فیلمی شود نزدیک استانداردهای روز دنیا. از هرزه‌‌نگاری فقر، معمولی بودن و شبیه فیلمی دیگر بودن پرهیز دارم. تا آنقدری که من از سینما بلدم «روز ششم» وامدار هیچ فیلمی نیست. شاید تا الان 50بار فیلم را دیده باشم و باز هم خواهم دید. در این بازبینی‌‌ها، چیزهای کوچکی هست که فکر می‌‌کنم کاش جور دیگری بود، اما اینها فقط مربوط به وسواس شخصی خودم است و ربطی به کلیت فیلم ندارد. «روز ششم» همان چیزی شده که باید می‌‌شد.

برخی بازی مصطفی زمانی در «روز ششم» و نقش احمد را با نقش سیامک در فیلم «کیفر» مقایسه کرده‌‌اند، آیا خودت هم بین این کاراکترها یا جنس و مدل بازی در این نقش شباهتی می‌‌بینی؟

زمانی:

گرچه فیلم‌نامه دوفیلم متفاوت از هم است، اما شاید از حیث شخصیت بتوان این دو کاراکتر را با هم مقایسه کرد. شاید بی‌‌خاصیت‌‌ترین نقش «کیفر»، نقشی بود که من بازی کردم اما علیرضا نادری، نویسنده فیلم در جشن حافظ گفت آقای زمانی شخصیت را خیلی بهتر از آنچه من نوشته بودم بازی کرده است چون آن کاراکتر خیلی شخصیت سمپاتی نبود. قهرمان فیلم «کیفر»، یک شخصیت سرتق است که نمی‌‌توانی او را بترسانی. او براساس جسارت و جربزه‌‌اش جلو می‌‌رود و دنیا هم کمکش می‌‌کند لهش نکنند، اما در «روز ششم» آن آدم کاملا بزرگ و پخته شده است. انگار احمد همان سیامک است که حالا فهمیده چطور باید در زندگی و با دیگران بازی کند. گویی از یک ناخودآگاهی به یک خودآگاهی رسیده است. ضمن اینکه خود من در مقام بازیگر به شناخت بیشتری از بازی و دریافت نقش رسیدم و این هم در پختگی نقش احمد موثر بود. من سه‌سال سینما کار نکرده بودم و بسیار ناامیدم بودم. به دلیل اینکه «شهرزاد» باعث شد تا تعداد زیادی فیلم‌نامه عاشقانه به من پیشنهاد شود و من این فضا را دوست نداشتم. من «شهرزاد» را فقط به یک دلیل بازی کردم همانطور که «نهنگ آبی» را هم به یک دلیل بازی کردم و آن وفای‌به‌عهد در شخصیت‌‌ها بود و این برای من یعنی تجلی قهرمان. معتقدم قهرمان کسی است که زیر حرفش نمی‌‌زند، برای اینکه می‌‌داند می‌‌میرد. غیرت، شرف، جوانمردی و مفاهیمی از این دست قابل تفسیر است، اما وفای‌به‌عهد قابل تفسیر نیست. یکی دیگر از ویژگی‌‌های فیلم‌نامه‌‌های حجت قاسم‌‌زاده ازجمله در «روز ششم»، توجه به مرگ است و قهرمانی که در ناخودآگاهش واجد مرگ‌‌آگاهی است و این برای من خیلی مهم بود. حجت خیلی بر فصل دوم زندگی حرفه‌‌ای من تاثیرگذار بود. برای من «یوسف» شروع بود، «شهرزاد» طلایی بود که من سرمایه‌‌گذاری کردم ولی دزدیده شد، «نهنگ آبی» نقشه‌‌ای بود که مجبور شدم بکشم و «روز ششم» به ثمر نشستن این نقشه و پیدا کردن راهی بود که به‌گمانم در مسیر درست قرار گرفته است. من در هیچ نقشی سپر نبودم، اما اینجا سپری بودم که اگر نقش درست از آب در نمی‌‌آمد و به دل مخاطب نمی‌‌نشست، کل فیلم شاید فرو می‌‌پاشید. نقشی که به من آموخت چقدر به‌عنوان بازیگر در برابر مخاطب مسئولیت دارم.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی