| کد مطلب: ۹۵۲

شنـاخت هـــرات شنـاخت ایران است

شنـاخت هـــرات شنـاخت ایران است

روزنامه هم‌میهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

گزارشی از نشست تقدیر از کارنامه فرهنگی عبدالغفور آرزو نویسنده افغان در مشهد

چندی پیش در مشهد و در موسسه خردسرای فردوسی این شهر، جلسه‌‌ای با محوریت نقد و بررسی کتاب «دریچه‌‌ای چند به قلمرو تیموریان هرات» نوشته عبدالغفور آرزو و تقدیر از خدمات فرهنگی این شخصیت برجسته برگزار شد. در این نشست، صاحب‌نظرانی چون محمدجعفر یاحقی، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب‌فارسی، محمدحسین پاپلی‌یزدی، استاد برجسته رشته جغرافیا در ایران و عضو اصلی انجمن جغرافی‌دانان جهان، رشمس‌الحق آریان‌فر، نویسنده افغان، مدیرمسئول روزنامه «اصلاح» افغانستان و دکترای روزنامه‌نگاری و یوسف متولی‌حقیقی، استاد تاریخ و مولف آثاری چند درباره تاریخ خراسان حضور داشتند و از شخصیت و کارنامه علمی عبدالغفور آرزو، نویسنده، شاعر، پژوهشگر و سیاستمدار اهل افغانستان، سفیر افغانستان در تاجیکستان و دبیر اسبق سفارت این کشور در ایران، مولف بیش از 60کتاب در حوزه‌‌های ادبیات، تاریخ و سیاست و عضو «انجمن پایندان» تقدیر شد. انجمن پایندان، انجمن همدلان ایران و افغانستان است که پس از سقوط کابل و مهاجرت بسیاری از نخبگان افغانستان به ایران، به همت محمدجعفر یاحقی و برخی استادان دو کشور در تابستان ۱۴۰۰ در مشهد راه‌‌اندازی شده است. از جمله اهداف این انجمن، تجلیل از مفاخر افغانستان، استفاده از دانش استادان و نخبگان این کشور، چاپ کتاب نخبگان افغانستان و همچنین همایش‌های فرهنگی و ادبی مشترک بین ایران و افغانستان است؛ کوششی که البته گویا لااقل در فراهم آوردن شرایط اقامت اساتید افغان در ایران چندان کامیاب نبوده است و برای نمونه عبدالغفور آرزو اینک پس از مهیا نشدن شرایط، به دعوت دولت آلمان عازم این کشور است. در ادامه خلاصه‌‌ای از سخنرانی‌های این برنامه تقدیم خوانندگان خواهد شد.

نخبگان افغانستان را بشناسیم

محمدجعفر یاحقی:

این جلسه صرفاً جلسه بررسی و نقد کتاب نیست، بلکه حضور دکتر آرزو و دوستان اهل دیار افغانستان که از یک سرزمین فرهنگی هستیم، آن را به جلسه‌‌‌‌اي ویژه تبدیل کرده است. بر سر کار آمدن طالبان در یک سال گذشته، مصائب فراوانی برای افغان‌ها ایجاد کرد، اما برای شخص بنده برکت داشت. زیرا باعث آشنایی با دانشمندان افغانستان شد که مدتی در ایران رحل اقامت افکندند. با برخی از این دوستان چون دکتر آرزو از سال‌ها پیش آشنا بودیم اما در این مدت بیش از پیش با فضل و دانش وی آشنا شدیم و به واسطه نشست‌های هفتگی با فرهیختگان افغان درکی کامل‌تر از منطقه و ایران فرهنگی پیدا کردیم. آرزو انسانی چندوجهی است؛ در عرصه دیپلماسی سال‌ها در ایران، افغانستان و تاجیکستان خدمت کرده است. من اما در عرصه ادبیات با او آشنا شدم و او را شاعری توانمند، استادی برجسته و پژوهشگری پرکار و قابل یافتم. متاسفانه چنین شخصیتی با چنین اوصاف برجسته‌‌ای برای برخی از اساتید ما ناشناخته مانده و برخی از این اساتید وقتی با نگاه او آشنا شدند، تازه دریافتند که چه غنیمتی کشف کرده‌اند. در آن زمان ما حول فردوسی بحث می‌کردیم و آرای آرزو در این زمینه بسیار مغتنم بود. در بحث بیدل‌شناسی نیز، او آرای سخته و سنجیده‌‌ای دارد و یکی از بیدل‌شناسان طراز اول جهان است. بسیار دریغ است که ارتباط ما با افغانستان با این سوابق تاریخی مشترک، اینک این‌قدر کم باشد. به نظر می‌رسد ارزش‌های فرهنگی و چهره‌‌های ایرانی در افغانستان به قدر لازم شناخته‌شده‌اند اما ما ایرانیان در این زمینه دچار محرومیت عظیمی هستیم و بسیاری از چهره‌‌ها و روندهای فرهنگی افغانستان برای ما ناشناخته مانده است. به همین دلیل لازم است رفت‌وآمدهای حضوری بسیار بیشتر فراهم آید؛ لااقل به هرات با آن مایه‌‌های غنی تاریخی که به ایران بسیار نزدیک است و نزدیکی فرهنگی آن به ما در حال حاضر از نیشابور کنونی (نه نیشابور تاریخی) بیشتر است. یگانگی و درهم‌آمیختگی تاریخی نشان می‌دهد شناخت هرات و افغانستان، شناخت خودمان است و افغانستان‌شناسی برای ما ایرانیان، مرحله‌‌ای از خودشناسی است. به تازگی پیشنهاد داده‌ایم که درسی با عنوان «ادبیات فارسی در دیگر کشورها» به دروس دانشگاهی اضافه شود و مراد اصلی‌مان توجه ویژه به ادبیات افغانستان است تا تحولات زبانی و ادبی این سرزمین شناخته شود. آثار کسانی چون عبدالغفور آرزو به ما می‌گوید که شناخت این منطقه و فرآورده‌‌های فرهنگی آن ضروری است. افسوس که نتوانستیم آنگونه که شایسته است میزبان او باشیم و آرزو را در کنار خود در ایران نگاه داریم.

بنیاد ایران همزیستی مسالمت‌آمیز است

محمدحسین پاپلی یزدی:

یک ایران سیاسی و یک افغانستان سیاسی وجود دارد که مرزهایشان مشخص است اما ایرانی فرهنگی نیز وجود دارد که هنوز کسی آن را مرزبندی نکرده است، چون معمولاً فرهنگ‌ها تمایل دارند که گسترش پیدا کنند و تبادل داشته باشند. سوالی که پیش می‌‌آید این است که این ایران فرهنگی چگونه پدید آمده است؟ چهار شاه و سیاستمدار که نمی‌توانستند به چنین کاری مبادرت ورزند. کار آنها ترسیم همان مرزهای سیاسی بود که انجام هم شد. عده‌‌ای هزاران سال تلاش کردند تا هویتی به نام ایران فرهنگی شکل بگیرد که در ایران، افغانستان و قریب به 15کشور حضور و جریان دارد. توجه به این افراد هویت‌ساز، بسیار اهمیت دارد. در مقیاسی کوچک‌تر مثالی بزنم. دانشگاهی به نام دانشگاه تهران را افرادی چون علی‌اصغر حکمت، محمدعلی فروغی، محمدحسن گنجی و محمدرضا شفیعی‌کدکنی هویت می‌بخشند. این افراد که نباشند دانشگاه تهران، دیگر دانشگاه خاصی نیست. ایران فرهنگی نیز محصول تلاش افرادی است. حال شاید اطلاعات ما درباره دانشمندان عصر هخامنشی کم باشد یا تعداد آنها اندک باشد، اما از عصر انوشیروان ساسانی و بعد از اسلام اطلاعاتی در دست داریم. این جغرافیای ایران نیست که به ابوعلی سینا و ابوریحان بیرونی و ابوالوفای بوزجانی هویت بخشیده است؛ ممکن است در اوایل زندگی‌شان اینگونه بوده باشد اما در اواخر زندگی، هر کدام از این بزرگان هستند که به ایران هویت می‌‌بخشند. بنیاد هویت ایران فرهنگی، همزیستی مسالمت‌آمیز است که در شعر و فرهنگ و زندگی و خوراک و هر کجا که بنگرید، هست. می‌گویم هر کجا نگاه کنید (دکتر پاپلی رومیزی طرح بته جقه کنار خود را برمی‌دارد و آن را به روی دیدگان مخاطبان باز می‌کند) آرم وسط این رومیزی دو مربع در هم هشت‌پر است؛ آب و آتش و خاک و باد است؛ آرمی آریایی که شمال، جنوب، شرق و غرب را بازتاب می‌دهد و می‌گوید همه جهان زیر سیطره ماست. اعراب وقتی وارد ایران شدند قصد تخریب این نشان را داشتند. رندی نظیر دکتر آرزو پیدا شد گفت نه این نشان که نشانه کفر نیست؛ این هشت، همان هشت حرف «الله‌اکبر» است. این آرم اینک آرم مسلط ما و اسلام است؛ معمار ایرانی «هشتی» می‌سازد، یا وسط قالی خانه‌تان این هشت‌پر را می‌‌بینید و می‌گویید الله‌اکبر. اساس ایران فرهنگی، جنگ و ستیز نیست. اساس شاهنامه فردوسی نیز اینها نیست. شرط حکومت از نظر فردوسی دادگری است و خداشناسی. همو می‌گوید میازار موری که دانه‌کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است. برخی سخنان چون تکرار شده است، آدمی گمان می‌کند سخنی عمیق نیست درحالی‌که این بیت بسیار عمیق است. یکی از کسان هویت‌بخش به سرزمین افغانستان و ایران فرهنگی، عبدالغفور آرزو است. سیستم بروکراسی ما اما متاسفانه نمی‌تواند چنین افرادی را در این سرزمین حفظ کند. دکتر عبدالحکیم تمنا رفت و امروز دکتر عبدالغفور آرزو در حال رفتن است. البته چه‌بسا خارج از ایران بهتر بتوانند به ایران و زبان فارسی کمک کنند. افراد هویت‌بخش فراتر از مرزهای جغرافیایی هستند و هر کجا باشند منشأ خدمت و فرهنگ‌سازی می‌شوند. بسیار متاسفم که شما از ایران می‌روید، اما خرسندم که در جهانی بزرگ‌تر، اثری به مراتب ماندگارتر به یادگار خواهید گذاشت.

تاریخ تخاصم را کنار بگذاریم

یوسف متولی حقیقی:

راه‌اندازی انجمن پایندان باعث شد تا من افتخار آشنایی با فرهیختگان عزیز افغانستان را پیدا کنم، هر چند متاسفانه میزبانان خوبی نبودیم. آشنایی با عبدالغفور آرزو و مطالعه آثار او نشان می‌دهد در کلیدواژه‌‌های اندیشه او، خراسان و عشق به خراسان، هرات و زبان فارسی جایگاهی ویژه دارند و او حتی در نوشته‌‌های غیرادبی نیز از اینها غافل نمی‌شود. در کنار این، او به بیدل دهلوی نیز علاقه‌‌ای خاص دارد. من بیدل را چندان نمی‌‌شناختم اما اینک نام او در ذهن من در ردیف شاعرانی بزرگ چون حافظ و سعدی جای گرفته است. رکن دیگر اندیشه‌‌های آرزو، عرفان وحدت وجودی است. در وجه مشترک تاریخی نیز نقد آرزو بر دوره صفویه اهمیت دارد، زیرا ما ایرانیان عموماً معتقدیم احمدشاه درانی، بانی جدایی افغانستان از ایران بوده است اما اینجا لازم است این سخن نیز گفته آید که صفویان نیز در بنیانگذاری سنگ جدایی افغانستان از ایران نقش داشتند. از نکات بارز در کتابهای تاریخی آرزو، فاصله گرفتن او از برخی مورخان ایرانی و افغانستان است. در دوره پهلوی که مقارن است با دوران سلطنت نادرشاه و ظاهرشاه در افغانستان، در ظاهر روابط دو کشور حسنه بود، اما مورخان در دو سوی مرز شمشیر برداشته بودند و تاریخ مشترک را دوشقه کرده بودند، به گونه‌‌ای که خواننده کتاب‌های تاریخی سعید نفیسی، اقبال آشتیانی، حسن پیرنیا و عباس پرویز یا عبدالحی حبیبی و میرغلام محمد غبار و فیض محمد کاتب، تصور می‌کرد ایران و افغانستان از دیرباز دو کشور جدا و دو ملت متفاوت بوده‌اند. این حقیقت ندارد و خوشبختانه اینک وضعیتی پیش آمده که در حال فاصله‌گیری از این رویه است. آرزو در زمره کوشندگان چنین مسیری است و این همان راهی است که شاعران نوپرداز افغانستان نیز در پیش گرفته‌اند؛ شاعرانی چون غفران بدخشانی، محمدکاظم کاظمی، نجیب بارور، جبران کاوه و... که برخلاف آن میراث خصمانه، همدلی و همزبانی را خوش‌تر داشته‌اند. درباره کتاب «دریچه‌‌ای چند به قلمرو تیموریان هرات» نیز ذکر چند نکته لازم است. مقایسه تطبیقی محمود غزنوی و تیمور گورکانی جالب از آب درآمده است. دلبستگی نویسنده به تیموریان قدری بیشتر است، زیرا به هر روی در دوره شاهرخ تیموری، هرات به یکی از بزرگترین و باشکوه‌ترین شهرهای شرق دنیای اسلام تبدیل می‌شود. اهالی غزنه البته ممکن است نگاهی متفاوت در این زمینه داشته باشند. درباره دوره مغول نیز؛ آری مغولان به واقع صاعقه بودند، اما عمر کشتار کوتاه است و حتی مغولان نیز برای آنکه بتوانند حکومت کنند چاره‌‌ای جز سازندگی ندارند، زیرا حکومت بر مردم فقیر و رنجور، افتخاری ندارد. به همین دلیل است که آنها نیز رصدخانه مراغه، شَنب غازان و رَبع رشیدی را ساختند. با این همه، آرزو باز در مقایسه، برتری را به تیموریان می‌دهد و به نظرم حق هم همین است، زیرا تیموریان مخصوصاً شاهرخ و همسرش گوهرشاد آغا شخصیت‌هایی فرهنگی بودند. ما سلطان و شاه فرهنگی کم داشته‌ایم و ایشان کارهایی کردند که زمینه‌ساز ظهور کسانی چون شیخ احرارها، امیر علیشیر نوایی‌‌ها و جامی‌‌ها شد. تاریخ ما نیز تاریخی مردانه است و کمتر به نقش زنان اشاره شده است. آرزو به درستی به شخصیت گوهرشاد اشاره می‌کند و البته در این بررسی ضمن تمجید خدمات فرهنگی او، اشتباه او در بحث جانشینی را که شاید یکی از دلایل سقوط زودهنگام تیموریان نیز همین خطا باشد، به نقد می‌کشد.

همه متعلق به ایران تاریخی هستیم

عبدالغفور آرزو:

نشستن شما در اینجا برخاستن به فرهنگ و فرهیختگی است. اصحاب منطق می‌گویند اخلاق، ادب مقام را دانستن است. در جایی که دوستان این‌قدر سخنان وزین، ناب و نایاب داشتند، ادب حکم می‌کند که من شنونده باشم و بیشتر بر شنفتن تاکید ورزم، همانطور که شمس‌الحق تبریزی می‌گوید «گفتن جان کندن است و شنیدن جان پروردن». خوشم که در این محفل باشکوه جان پروردم. در چنین محفلی زمان جاری است و این جاری شدن زمان از قرن چهارم و فراتر از خدای نامکها و شاهنامه‌هایی که در بلخ نوشته شد و در نیشابور و طوس قد کشید، برقرار بوده است. آنگاه که سقف نظام جمهوری افغانستان فروریخت، آنانی که با من پیوسته تماس داشتند، دکتر جعفری و دکتر پاپلی‌یزدی بودند که از من می‌خواستند رخت سفر بربندم و این شد که سالی است که من اینجا در دیار دوست به دعوت دانشگاه فردوسی می‌‌زیم. برخی از تاریخ‌هایی که مورخان ایرانی و افغان نوشته‌اند، شووینیستی است. ایران تاریخی پهنه گسترده‌‌ای است که از کاشغر تاریخی تا دریای سیاه و از طوس تا سمرقند و از هرات تا بنگال ادامه دارد و 14کشور در حوزه فرهنگی و تاریخی، ایران تاریخی را می‌سازند. هیچ کشوری از کشور دیگر جدا نشده است. همه ما متعلق به ایران تاریخی هستیم اما در پایان قرن نوزدهم آهسته‌آهسته ما را با مرزهای سیاسی از هم جدا می‌کنند. رمز همدلی و هویت ما اما فرهنگ و تمدن است و به همین دلیل شاهنامه شناسنامه هویت فرهنگی و تمدنی مردمانی است که در گستره ایران تاریخی زیستند. شاهنامه هویت ملی هیچ‌یک از کشورهای جداشده از ایران نیست، بلکه هویت همه این کشورها است؛ همانطور که حافظ حافظه ماست. من می‌خواستم که در برهه دردناک سقوط نظام افغانستان این کتاب چاپ شود تا بگویم که اگر روزگار در قتل سال عقل و عاطفه و خرد و خردورزی و فقدان مدنیت قرار دارد، تاریخ ما سرشار از مدنیت و مدنیت‌سازی است. خواستم بگویم که افغانستان امروز خراسان دیروز و بخشی از ایران بزرگ دیروزهاست؛ سرزمین سین‌دخت و رودابه و مهراب سمنگانی. کسانی که با شاهنامه آشنا باشند، می‌‌دانند که بخش بزرگی از جغرافیای شاهنامه در سرزمین افغانستان است و این سرزمین، سرزمینی نیست که تهی از مدنیت شود؛ باز برمی‌خیزد و باز مدنیت ایجاد می‌کند. خلیل‌الله خلیلی می‌‌سراید «غزنه و شیراز دارد ربطهای معنوی/ قصه بسیار است من در اختصار آورده‌ام» و به قول صائب تبریزی: «معنی یک بیت بودیم از طریق اتحاد/ چون دو مصرع گرچه در ظاهر جدا هستیم ما»؛ اگر مرزهای سیاسی ما را جدا می‌کند به همت فرهنگیان و نخبگان حوزه تمدنی می‌توانیم بر این مرزها غلبه کنیم. در عصر دهکده جهانی، مرزهای سیاسی حرف اول و آخر را نمی‌زنند و فرهنگ می‌تواند مرزها را در هم شکند.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی