سینمایی برای تغییر جهان
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.
کارنامه سینمایی گدار در تمام این سالها دلمشغول یک دغدغهاصلی بود
مرگ ژان لوک گدار، تنها خاموشی یکی از نوابغ سینمایمدرن نیست؛ مرگ او بیش از هرچیز، غروب یکی از آخرین نمایندگان سینمایی بود که به تغییر جهان باور داشت. در جهان امروز که به شکلی هولناک در چنگال انگارههای دگماتیک سرمایهداری متاخر غرق شده، در جهانی که در آن سلطه تام و تمام رسانههایجمعی در خدمت بازتولید هرروزه ماشین جنگی نئولیبرالیسم است، سینمای گدار امکان دیگرگونه دیدن جهان بود. نفسی تازه. امکانی که از مجرای آن میتوانستیم نمایش و بازنمایی جهان را به شکلی مداوم پیبگیریم و امکان ساختن جهانی بهتر را تصویر کنیم. سینمای سیاسی- مبارزی که او درنظر داشت و سرچشمههایش در اروپای رادیکال و سرزنده دهه60 خانه داشت، نمادی بود از شکلی خاص از هنر سیاسی. سینمایی که در آن میشد تصویر و تفسیر نوین از ماهیت هنرهفتم را در خدمت مبارزهفرهنگی در جهت افسونزدایی و مشروعیتزدایی از انگارههایی کرد که سرمایهداری در مقیاسی جهانی بهدنبال حقنهکردن آن بهمثابه یگانه آلترناتیو برای وضع موجود بود. بازتفسیر سیاست، تاریخ و اخلاق بهمثابه مثلثی محوری در سینمای گدار بستری بود برای بازاندیشی، نه فقط در امکانات سینما و تصویر که بازاندیشی در امکان تغییر سیاست و اجتماع. در فیلم «زن متاهل» ساخته ۱۹۶۴ این تلاقی اخلاقیات در زندگی شخصی و بحران فکری-سیاسی که اروپای پس از آشویتس ازسر میگذراند، به بهترین شکل ممکن بازتاب داده شده است. فیلم هم ریشه در زندگی شخصی گدار داشت (آنا کارینا، همسر اولش و یکی از نمادهای موجنو سینمایفرانسه، او را بهخاطر مردیدیگر ترک کرده بود)، هم ریشه در ماهیت سینمایی داشت که نویدبخش آلترناتیوی کوبنده و انقلابی برای بحران اخلاقی اروپا بود (ارجاعات درخشان فیلم به مستند شاهکار آلن رنه «شب و مه» ساخته ۱۹۵۶ درباره کشتار یهودیان در آشویتس و مایدانک). گدار نشانمان داد که چگونه بیتفاوتی اروپا نسبت به این جنایت، با سردی و امحای پیوندهایعاشقانه درهم میآمیزد. اضمحلال و ابتذال سیاست در جهان امروز و امحایعشق، دغدغهای بود که گدار تا فیلمهای متاخرش نیز آنرا پی گرفت. شاهکار متاخرش «در ستایش عشق»، محصول سال ۲۰۰۱ نیز فیلمی است که در آن مضامینی چون معنایعشق در جهان سرمایهداری، جنگ کوزوو، جنبش مقاومت فرانسه و درنهایت انتقاد از هالیوود، همه یکجا آمدهاند. درطول هفتدهه فعالیت سینمایی، میراث گدار بیشک مسیری بود برای شناخت «سیاست تصویر». آنچه اغلب با اصطلاح فیلمسازی ماتریالیستی در ارجاع به سینمای او خصوصا از دهه70 بهبعد یاد میشود، درواقع مجرایی بود برای بازاندیشی در این امر که چگونه تصویر در دنیای حاکمیت رسانههایجمعی با انباشتهکردن اطلاعات بدل به مدیومیسیاسی برای مشروعیتبخشی و حفظ سیستم میشود. سینمای گدار درواقع پردهدری این سیاست تصویر بود. از میانه دهه70 و آغاز کار با آنه ماری میویل و مشخصا در دهه80 هرچند کارهای گدار رفتهرفته سرشتی زیباییشناسانه، درونیتر و شخصیتر گرفت اما بههیچعنوان از سیاسیبودن سینمایش کم نشد. برخلاف بسیاری از منتقدان، او نهتنها در این دوره به محافظهکاری تن نداد، بلکه بازاندیشی سینمایش در هنر و فلسفهاروپا مجرایی شد برای پیدا کردن ساحتهای غنیتر برای سینمایسیاسی؛ پیدا کردن گسترهاینو برای فیلمسازی ماتریالیستی و معترض ازطریق بازخوانی نسبت تصویر و ایدئولوژي در هنرهای تجسمی، موسیقی، زبان و... کارنامهسینمایی گدار در تمام این سالها دلمشغول یک دغدغهاصلی بود؛ معنا و گستره بازنمایی جهان در قالب تصویر بهمنظور تغییر جهان. این دغدغه به همان اندازه در کارهای متقدمش چون «سرباز کوچک» و «تفنگداران» (هردو محصول ۱۹۶۳) صادق است که در مورد آثاری چون «شور» (۱۹۸۲)، «همیشه موتزارت» (۱۹۹۶) و«موسیقی ما» (۲۰۰۴). هرچند نظرگاه مائوئیستی-چریکی در «سرباز کوچک»، در این آثار بعدی جایش را به شخصیت معلم در «موسیقی ما»، کارگردانی افسرده و سرگردان در «شور» و نیز کارگردانی باسابقه (که میتواند فیلسوف یا روشنفکر هم باشد) که دیگر کاری با مشکلات جهان ندارد در «همیشه موتزارت» میدهد، اما نظرگاه منتقدانه و پرسشگرانه گدار درمورد امکانات دیگرگونه بازنمایی در هنرسینما پابرجا باقی میماند. درواقع کاراصلی او -یعنی رسوا کردن ایدئولوژي حاکم در جهان سرمایهداری- هیچگاه تغییر نمیکند. در سینمای گدار، کرامت انسانی و مبارزهای بیامان برای تغییر وضعیتموجود، یگانه معنای کنشسیاسی و نگرشاعتراضی به تصویر است. سینمای او در این معنا «افقی برای رهایی» است؛ فرض کنیم خاماندیشانه و از پیش محکوم به شکست. سینمای او اما رویای آزادی و رهایی برای انسان را وانمینهد. او در آثاری چون «تاریخ(های) سینما»، آگاهی تاریخی را از مجرای تصویر فرامیخواند تا عمق ازدسترفته آنرا در جهان نئولیبرال که همهچیز را در یکدستیای فاشیستی فرو میبلعد، به آن بازگرداند. او کارگردان تصاویر محذوف و حاشیهای بود زیرا آن را منبع تاریخحقیقی و تصویر اصیل موقعیتانسان و جهان میدانست. سینما احتمالا دیگر هیچگاه کارگردانی تا اینحد مومنبهتصویر را درخود نمییابد. کارگردانی که امیدش برای سینمایدیگر و جهانیدیگر بیبدیل بود.