| کد مطلب: ۵۳۵

سرنوشت شیء هنری

روزنامه هم‌میهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

نمایشگاه بخشی از آثار موزه معاصر تهران، به مرور دو جریان سرنوشت‌‌ساز در تاریخ هنر یعنی مینی‌‌مالیسم (کمینه‌‌گرایی) و هنر کانسپچوال (هنر مفهومی) و تأثیرات و مشتقات آن‌‌ها می‌‌پردازد؛ دو جریانی که در اواسط قرن بیستم مسیر جدید و بی‌‌سابقه‌‌ای را در تاریخ هنرهای تجسمی پایه‌‌گذاری کردند و تعاریف مرسوم درباره‌‌ی اثر هنری به‌‌عنوان شیء زیباشناسانه را دچار تغییر کردند؛ میراثی که بعد از دوران اوج این دو جریان در سیر تاریخ هنر برجا ماند. این نمایشگاه به معرفی و بررسی نمونه‌‌هایی از این جریانات هنری، زمینه‌‌ها، مقدمات و همچنین میراث و تأثیرات‌‌شان می‌‌پردازد. اگرچه دوران ظهور و اوج این دو جریان به اواخر دهه‌‌ی‌‌ پنجاه میلادی تا اواخر دهه‌‌ی هفتاد بازمی‌‌گردد، اما مسیر نمایشگاه با آثاری از هنر دادا در دهه‌‌ی بیست میلادی آغاز می‌‌شود. دلیل این انتخاب این است که جریان دادا آغازگر مسیری است که وفاداری به الگوها و تعاریف مرسوم اثر هنری را زیر سؤال ‌‌برد. آثار «من ری» و «مارسل دوشان» از اولین نمونه‌‌های شاخص در پشت کردن به اهمیت شیئی اثر هنری محسوب می‌‌شوند و این پرسش را بر سر راه تاریخ هنر قرار داده‌‌اند که آیا ارزش اثر هنری به ویژگی‌‌های ظاهری و شیء بودن آن ختم می‌‌شود یا هنر بر مبنای ایده ارزش یافته و با رهایی از چارچوب‌‌ها و قواعد به آزادی ذهن دست می‌‌یابد؟ همچنین در پایان مسیر نمایشگاه نمونه‌‌هایی از تأثیر و ترکیب این گرایشات با رویکردهای تصویری پاپ و دادا به نمایش گذاشته شده‌‌اند. مینی‌‌مالیسم به عنوان جنبشی در هنرهای تجسمی در اوایل دهه‌‌ی 1960 در نیویورک ظهور کرد. در حالی که زیبایی‌‌شناسی مینی‌مال در معماری از اوایل دهه‌‌ی 1940 به‌‌خصوص با نظریات و آثار «لودویگ میس فان دِر روهه» طرح و انتشار پیدا کرده‌‌بود، تا قبل از سال 1965 و انتشار مقاله‌‌ی ریچارد وُلهایم فیلسوف بریتانیایی با عنوان «هنر مینی‌مال»، پیوند بنیادین نظری با هنرهای تجسمی نداشت. مینی‌‌مالیسم به‌‌عنوان جریانی شورشی در برابر پیچیدگی‌‌های فرمی، احساسی و استعاری هنر انتزاعی، به‌‌خصوص جریان اکسپرسیونیسم انتزاعی به‌پا خاست. هنرمندانی که این جنبش را به وجود آوردند هنر انتزاعی قرن بیستم را کهنه و آکادمیک می‌‌شمردند. آنها به مواد و مصالح جدید و صنعتی علاقه‌مند بودند. راحتی و سادگی در هنر را به نمایشی بودن و پیچیدگی ترجیح می‌‌دادند. از نمادگرایی، ایهام، استعاره و محتوای احساسی اجتناب می‌‌کردند، اما در عوض به وجوه بنیادین هندسی، مادی و فضا توجه داشتند. عبارت معروف «کمتر بیشتر است» کمابیش کلیت هنر مینی‌‌مالیستی را توصیف می‌‌کند. اما تفکرات و ملاحظات بیشتری در این جنبش هنری وجود دارد. می‌‌توان آن را با کلماتی چون تقلیل‌‌گرا، ساده، تمیز، صاف و بدون جلوه‌‌های تکنیکی و زیبایی‌‌شناسانه هم توصیف کرد. مینی‌‌مالیسم قصد ندارد معنای دیگری جز آنچه که با چشم دیده می‌‌شود ایجاد کند. هیچ استعاره یا معنایی فراتر از آنچه دیده می‌‌شود برای هنر قائل نیست. اثر مینی‌‌مالیستی خواه نقاشی باشد یا مجسمه با اشکال هندسی، رنگ‌‌های ساده و مواد صنعتی خلق می‌‌شود. فرم‌‌ها بسیار ساده هستند و برخلاف جریان غالب در هنر قرن بیستم، از پیچ‌‌وتاب‌‌های زیبایی‌‌شناسانه و کنش‌‌های احساسی در این آثار خبری نیست. هنرمند مینی‌‌مالیست از شیوه‌‌های جذاب سنتی‌‌ ساخت اثر هنری، از نمایش احساسات فردی و از روایت‌‌گری دوری می‌‌کند. در عوض به عمق و فضا توجه می‌‌کند، به بستری برای حضور مخاطب. در واقع اهمیت را از «خود» برداشته و به «محیط» می‌‌بخشد. اگر در برابر یک اثر مینی‌‌مالیستی تصور می‌‌کنید که در پی ایجاد ارتباط احساسی یا معنایی خاصی است، این کاملاً از پیش‌‌فرض‌‌های شما درباره اثر هنری ناشی می‌‌شود. تنها رابطه مهم برای یک اثر مینی‌مال رابطه آن با فضایی است که اشغال می‌‌کند. مجسمه‌‌های مینی‌‌مالیستی اغلب روی زمین قرار می‌‌گیرند نه روی پایه. بنابراین به جای آنکه به نمایش فردی اهمیت دهد به غیرشخصی بودن و قرار گرفتن در فضا توجه دارد. هنر کانسپچوال (مفهوم‌‌گرا) به عنوان یک جنبش هنری در دهه‌‌ی 1960 ظهور کرد و جنبش مدرنیستی حاکم و تمرکز آن بر زیبایی‌‌شناسی را نقد کرد؛ جریانی است که «ایده» را بر ارزش‌‌های بصری و مادی آثار هنری و مهارت‌‌های فنی یا زیبایی‌‌شناسی ترجیح می‌‌دهد. هنرمندان مفهومی به‌‌جای انسجام سبکی و وفاداری به مواد سنتی که در هنر مدرن مرسوم بود، به ابزارها و روش‌‌های مختلف مانند نوشتار، اجرا، تصاویر دست‌دوم، مواد حاضر آماده، فیلم‌‌های ویدئویی و خلاصه هرچه که قبلاً به‌‌عنوان مواد هنری ارزش و سابقه‌‌ای نداشت روی آوردند. هر‌‌چیزی را که مناسب بیان ایده‌‌هایشان و مبری از ارزش‌‌های حاکم زیبایی‌‌شناسی و مادی هنر دوران خود می‌‌دیدند، به کار می‌‌بستند. آثار و نوشته‌‌های هنرمندان مفهومی از اواسط دهه‌‌ی 1960 ایده‌‌های استاندارد هنر را کاملاً رد می‌‌کرد. موضع اصلی آنها این بود که «ایده هنری» به خودی خود یک اثر هنری است. این به این معناست که ایده، اصل اساسی و کافی هنر است. دغدغه‌‌هایی مانند زیبایی‌‌شناسی، بیان، تکنیک، خلاقیت و بدعت در فرم و همچنین ارزشمندی مادی و در واقع بازارپسندبودن، همه معیارهای نامربوطی هستند که هنر براساس آنها قضاوت می‌‌شود. به بیان دیگر از نظر هنرمندان کانسپچوالیست، ایده نباید به ارزش‌‌های مرسوم بصری و مادی تقلیل پیدا کند. آنها با استفاده از ابعاد زبانی، ریاضی و فرآیندمحور امکانات هنر به عنوان ایده را به تجربه گذاشتند. هنرمندان مفهومی کار خود را به نظریات مارسل دوشان پیوند می‌‌دهند که با جایگزین کردن اشیای حاضر آماده، به‌‌‌‌جای مواد و تکنیک هنری تعریف اثر هنری را بر هم ریخت. آن‌‌ها همانند دوشان بر این باور بودند که هنر اساساً امری مفهومی است. بسیاری از آنها حضور مادی اثر در قالب شیء را به حداقل مطلق کاهش دادند؛ گرایشی که کسانی مانند لوسی لیپارد از آن به‌‌عنوان «ماده‌زدایی» هنر یاد می‌‌کنند. به‌رغم آنکه بسیاری از آنها تحت تأثیر سادگی مینی‌‌مالیسم یا انتزاع هندسی بودند، اما با این عقیده قراردادی مینی‌‌مالیسم که مجسمه‌‌سازی و نقاشی را به‌‌عنوان پایه‌‌های اصلی تولید هنری می‌‌شناختند مخالف بودند. از نظر هنرمندان مفهومی، هنر لازم نیست شبیه یک اثر هنری سنتی باشد یا حتی شکل فیزیکی داشته باشد. هنرمندان مفهومی مانند مدرنیست‌‌های پیش از خود، هنری خلق کردند که در مورد هنر است و به تجربه در مورد چیستی هنر و زبان هنری می‌‌پردازند. بسیاری از آثار هنر مفهومی خود ارجاع هستند. اما در عین حال ارزش‌‌گذاری‌‌های مادی هنر مدرن را نقد می‌‌کردند. از این رو با استفاده از حداقل مواد، مواد بی‌‌ارزش و حتی متن، محدودیت‌‌هایی که زیبایی‌‌شناسی مدرن بر «ایده هنر» تحمیل می‌‌کرد را پشت سر گذاشتند.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی