با هفتهزارسالگان
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.
یلدا ابتهاج، به نظرم حرف را در سوگ پدر تمام کرد؛ سایه با هفتهزار سالگان سر به سر شد. تعبیری اگرچه شاعرانه اما گویی لبالباب فلسفه هستی است، لااقل فلسفه هستی ما آدمیان. سایه کم نزیست، نزدیک به یک قرن، دوست و مقتدایش مرتضی کیوان 62 سال زودتر از او جوانمرگ شده بود. چه او، چه سایه و چه خیامی که این بیت را سروده امروز همه با هم سر به سر هستند، همه آنها و هزاران سال پیشینیانش هم. شاید با این نگاه و به انضمام ناچیزی، ما در برابر هستی به این بیندیشیم که حقیقتاً نسلی چون سایه، کیوان، مسکوب و... دنبال چه بودند که این همه رنج زندگی به خود خریدند و برای جهانی بهتر تلاش کردند، وقتی که بیش از ما با خیام آشنا بودهاند و به ذات هستی فکر کردهاند، به این که آخرالامر خاک کوزهگران خواهیم شد و این همه تلاش برای زیباترکردن دنیا یا کاستن از زشتیاش چه فایده؟ یا مگر عدالتی بالاخره در میان خواهد آمد و هر سخنی دیگر از این قسم که خوشی فردی را به نفع زیست بهتر جمعی بکاهد. به نظر که امثال سایه و حتی مرتضی کیوان که به تعبیر دوستانش مرگ را به آغوش کشید هم، از زندگی لذت میبردند، یعنی با ماها که سر در روزمرگی داریم و دنبال چشیدن لذت از زندگی هستیم، از این منظر ذاتی تفاوت نمیکنند، فقط غایت لذت زندگیشان با دیگر مردمان تفاوت دارد. انگار آنها زندگی را معنادارتر و زیباتر میکردند که تحملش راحتتر باشد. سایه در این میان نیکبختتر از دیگر یاران موافق بود. او در کنار کارهای زمخت سیاسی، حسابی دل در گرو شعر و موسیقی داشت. نه فقط جهان خود را شعر و موسیقی زیباتر کرد که به یکی از اصلیترین مردان معاصر این عرصه تبدیل شد؛ اگر با تسامح نگوئیم اصلیترین. سایه غزل ایرانی را دوباره اوج بخشید و در مقام مدیر فرهنگی موسیقی ایرانی را تغییر مسیر داد و در تولید آثار بیبدیلی نقش اساسی داشت. او انگار فهمیده بود که چارهای جز پناه به زیبایی نیست. در زمختترین شرایط هم به شعر چنگ میزد، به موسیقی و یاد رفیقان. سخن این است که آنها میفهمیدند زندگی زمخت است، ولی چارهای جز کم کردن از زمختی آن نیست، این میراث سایه برای ماست که امروز با هفتهزارسالگان سر به سر شد.