| کد مطلب: ۲۵۸

با بخشنامه شهروند فرهنگی تربیت نمی‌شود

با بخشنامه شهروند فرهنگی تربیت نمی‌شود

روزنامه هم‌میهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

گفت‌وگو با بهروز غریب‌پور درباره سرانه فاجعه‌بار فضای فرهنگی در ایران

فرهنگ برای مدیران و مسئولان ایرانی بیش از آنکه دغدغه باشد، زینت‌المجالس و حرف‌هایی زیبا برای سخنرانی‌های دهان‌پرکن است؛ از اهمیت آن می‌گویند و فریاد وااسفا از شبیخون فرهنگی می‌زنند اما در مقام عمل که می‌رسد آن را فعالیتی بی‌ثمر و در حد تفریح‌هایی گذرا قلمداد می‌کنند؛ نه قرار است نقشی برایش در برنامه‌های توسعه کشور قائل شوند و نه خودشان یک‌بار پای فیلم و تئاتری می‌نشینند تا درد فعالان این حوزه را بفهمند. در محاصره چنین افکاری، حرف زدن از فاجعه‌ای به‌نام سرانه فضای فرهنگی بیست سانتی‌مترمربعی برای هر ایرانی، بیشتر به یک شوخی شبیه است؛ شوخی تلخی که روز به روز ایرانی‌ها را بیشتر از فرهنگ دور می‌کند و میدان را به نفع افسردگی جمعی و فعالیت‌های فردی خالی می‌کند. «بهروز غریب‌پور» سرانه فضای فرهنگی را با کلیدواژه «شرمساری» توصیف می‌کند؛ کسی که ابتدای دهه هفتاد خورشیدی نمونه‌ای مثال‌زدنی از یک فضای فرهنگی پیش‌رو در ایران را ساخت و با تبدیل کشتارگاه تهران به فرهنگسرای بهمن زیر نظر غلامحسین کرباسچی شهردار وقت تهران، استارت و گسترش فرهنگسراها را در سراسر کشور کلید زد. در روزهایی که فضاهای فرهنگی به نفع پاساژها و ساختمان‌هایی درآمدزا مصادره می‌شوند، با غریب‌پور درباره مهجور ماندن فرهنگ و هنر در ایران صحبت کرده‌ایم.

‌آخرین آمار رسمی نشان می‌دهد که سرانه فضای فرهنگی برای هر ایرانی بیست سانتی‌مترمربع است؛ آن سالی که شما کشتارگاه تهران را به مجموعه‌ای فرهنگی تبدیل می‌کردید این آمار چقدر بود؟

از بیست سانتی‌مترمربع هم کم‌تر بود! یکی از انگیزه‌های شهرداری تهران یا بهتر است بگویم شهردار وقت تهران این بود که اگر فضایی فرهنگی هم در تهران وجود دارد متمرکز در مرکز شهر باشد؛ حتی همین امروز هم تئاتر شهر، تالار وحدت، سالن ۲۵ شهریور یا سنگلج و خیلی از فضاهای فرهنگی بیشتر در مرکز شهر تهران متمرکزند. اما آقای کرباسچی شهردار وقت تهران، اعتقادش این بود که این مساله باید طبقه‌زدایی شود و در جنوب و شرق و غرب و شمال شهر تهران هم مراکزی فرهنگی ایجاد شود. این نگاه ناشی از بررسی عینی از فضاهای فرهنگی شهر تهران بود. با اینکه امروز تفاوت عمده‌ای نسبت به آن سال‌ها داشته‌ایم و برعکس آن زمان که شاید تعداد سینماهای کشور به صد مورد هم نمی‌رسید، الان در کل ایران ۵۵۰ سینما داریم و تئاتر که بسیار کم‌تر از این حرف‌ها بود، باز هم این سرانه اندک است. اما در مجموع، سرانه فضای فرهنگی در سال ۱۳۷۰ که من کشتارگاه تهران را به فرهنگسرای بهمن تبدیل کردم، برای هر نفر کمتر از بیست سانتی‌مترمربع بود.

‌تاسیس مراکز فرهنگی و هنری دست‌کم در مقام حرف و روی کاغذ، جزو برنامه‌های توسعه کشوری و اهداف کلان دولت‌هاست، با این همه، روز به روز نسبت این فضاها به جمعیت کم‌تر می‌شود. ایراد اصلی را در سیاست‌های فرهنگی می‌دانید یا سیاستمداران و مجریان؟

هر دو. اما پیش از این بحث، مخاطب شما باید آماری داشته باشد که کمبود فضاهای فرهنگی در سطح ادعا باقی نماند. می‌دانیم که برای ۳۶۰ میلیون آمریکایی، بیش از ۴۴ هزار سینمای رسمی وجود دارد و تازه کلوپ‌های فیلم و دانشکده‌ها را از آن کم کردم. در حالی‌که ما برای یک جمعیت ۸۵ میلیون نفری فقط ۵۵۰ سینما داریم. این مقایسه هولناکی است که نشان می‌دهد در این رابطه، هم کارگزاران فرهنگی به معنی واقعی بی‌اطلاعی داریم و هم تخصیص بودجه به قول شما تنها روی کاغذ است و اهمیتش مطلقا شناخته‌شده نیست. سرانه فضای سبز در ایران ۱۱ مترمربع، فضای آموزشی ۵ مترمربع، فضای ورزشی یک مترمربع و فضای فرهنگی شهری کمتر از ۲۰ سانتی‌مترمربع است. این‌ها سیاه‌نمایی یا ارائه آمار غلط نیست و حتی در دوره وزارت آقای سیدعباس صالحی به صورت رسمی منتشر شد. اخیرا سمیناری با حضور معاونت‌های عمرانی و مدیران کل ارشاد استان‌ها برگزار شد که یکی از این آقایان مدیرکل در مطلع سخنانش گفت: «تاسیس فضای فرهنگی سودی ندارد!» یعنی در معامله، به صورت مستقیم و غیرمستقیم گفته‌اند که اگر کسی فضای فرهنگی احداث کند، متضرر می‌شود. یکی از نکات فوق‌العاده مهم، تعریف سود و زیان است. وقتی کسی سوال می‌کند که چرا تماشاخانه، سینما، گالری، قرائت‌خانه و یک عمارت فرهنگی نداریم، می‌گویند زیان‌ده است! زمانی که معاون کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم، در یک جلسه سازمان برنامه و بودجه به من ‌گفتند کانون زیان‌ده است. این نگاه تسری پیدا کرده به اینکه اخیرا شنیدم یکی از مدیران فرهنگی وزارت ارشاد گفته که در سفرش به آرژانتین «یک کارگردان اهل این کشور به من گفت ما به دولت پول هم می‌دهیم تا بتوانیم اجرا کنیم.» این جعل واقعیت و جعل یک نگاه متفاوت به هنر است. یعنی اگر بنده امروز بعد از ۶۰ کار تئاتری بخواهم در تئاتر شهر اجرا داشته باشم، از دید ایشان باید یک پولی هم بدهم. بله، وقتی فرهنگ را تبدیل به یک ابزار درآمد در حد کفش‌دوزی و پارچه‌بافی می‌کنید، راست می‌گویید زیان‌ده هم هست. اما سوال من این است که سلطان محمود غزنوی برای تالیف شاهنامه به چه علت قول ۴۰ بار طلا به فردوسی داده بود؟ مگر شاهنامه فروشی بود؟ پس سلطان محمودِ غیردانشگاهی و غیرکارشناس که با مسائل مبرم امروز هم آشنا نبوده، بر چه اساسی روی شاهنامه سرمایه‌گذاری کرد؟ در حالی که شاهنامه بر اساس یک معادله ساده این آقایان، سودی برایش نداشت. سلطان محمود یک اشتباه کرد و بدنام هم شد. من در جلسه معارفه مدیرعامل جدید خانه هنرمندان ایران هم گفتم که بیچاره سلطان محمود به‌جای طلا، نقره داد و نام ننگینی از خود به یادگار گذاشت. حالا وای به حال شهردار تهران که می‌آید در تصمیمی آنی، تماشاخانه ایرانشهر را از خانه هنرمندان جدا و تبدیلش می‌کند به یک مرکز سودآور برای شهرداری تهران. بدا به حال آن شهرداری که نمی‌فهمد و درک نمی‌کند که اگر شهری، فضای فرهنگی نداشته باشد مابه‌ازایش باید زندان و آسایشگاه روانی بسازد و مراکز ترک اعتیاد را گسترش دهد. چون می‌گویند تاسیس هر مدرسه، به مثابه بستن یک زندان است. وقتی درک‌تان به عنوان یک مدیر از سود و زیان غلط باشد، درک‌تان از جامعه، از تاثیر هنر، از نیاز انسان به فضای فرهنگی هم غلط است. وقتی شهری تبدیل به شهر خوابگاهی و غذاخوری می‌شود، معلوم است که چنین اتفاقی هم می‌افتد. درحالی‌که یکی از امتیازات هنر، تلطیف روان‌هاست. بنابراین در دوره‌ای که فرهنگسرای بهمن تاسیس شد، ما در واقع فضایی را ایجاد کردیم که جنوب شهر از بسیاری مصائب اجتماعی خلاص شود. آن سال‌ها درون کشتارگاه سالی دو هزار مورد چاقوکشی وجود داشت و حداقل شش مورد قتل رخ می‌داد. وقتی چنین مکانی را به فضایی برای اجرای موسیقی، تئاتر، برگزاری نمایشگاه و محیط آموزش هنری و آنچه انسان به آن نیاز دارد تبدیل می‌کنید، بزهکاری هم کاهش پیدا می‌کند. جلوی کشتارگاه، بساط چاقوفروشی و پنجه‌بکس و فروش انواع سلاح سرد فراوان بود. من پیش از این کار دیگری هم کرده بودم؛ به من پیشنهاد شده بود که برای دومین جشنواره بین‌المللی کودک در اصفهان کاری انجام دهم و پیشنهادشان را برای چراغانی و ایجاد غرفه‌هایی در سطح شهر رد کردم و به جایش پیشنهاد دادم از چند هکتار زمینی که در حوالی زاینده‌رود قرار گرفته و محل فسق و فجور است به نفع فضایی فرهنگی استفاده کنند و بالاخره شهردار وقت اصفهان موافقت کرد که یک سینمای روباز هزارنفره آنجا تاسیس کنیم؛ به جای اینکه روی چیزی هزینه کنیم که بعد از اتمام جشنواره دور ریخته می‌شود. مسئولان باشعور، پیشنهاد این‌چنینی را می‌پذیرند اما دریغ از مسئول باشعور! دریغ از کسانی که سود و زیان را به گونه‌ای دیگر تعریف می‌کنند. تیراژ کتاب از پنج هزار و ۵۰۰ جلد در انتشارات خوارزمی به ۵۰۰ جلد کاهش پیدا کرده. کتاب خرید و فروش نمی‌شود، یارانه برای آن پرداخت نمی‌شود و کتابخانه‌ای وجود ندارد که به آن افتخار کنیم. بنابراین، سرانه فضای فرهنگی ایران حقیقتا مایه شرمساری است.

‌اشاره کردید به درک مدیران و سیاست‌گذاران از سودده و زیان‌ده بودن مراکز فرهنگی؛ همین را می‌توان به تعریف‌شان از فرهنگ هم تعمیم داد و گفت برخی سیاست‌گذاران شاید صرفاً آموزش‌های مذهبی را مصداق فرهنگ بدانند و در آمار سرانه فضای فرهنگی هم لحاظ کنند...

ای‌کاش در زمینه آموزش‌های مذهبی خلاقیت داشتند. اما تکرار یک‌سری برنامه کلیشه‌ای از حیز انتفاع افتاده‌ی مندرسی که الان وجود دارد، نشان می‌دهد که خلاقیتی در این زمینه هم وجود ندارد. یک زمانی در عهد صفویه به هزار و یک دلیل، پروپاگاندای مذهبی داشتیم. اما چطور؟ کنت دوگوبینو می‌گوید: من در میدان نقش جهان اصفهان تعزیه‌ای دیدم که دو هزار نفر در آن شمشیر می‌زدند اما بعد از پایان، خون از دماغ کسی نیامده بود. این نشان می‌داد که جمعیتی هستند که در طول سال تمرین می‌کنند، خلاقیت دارند و حَرب را حرفه‌ای اجرا می‌کنند. من می‌گویم اگر حتی همه بودجه فرهنگی ما صرف مراسم مذهبی بشود، باید خلاقیت داشته باشند تا به دل مردم بنشیند. وقتی تکرار مکررات و انجام وظیفه می‌کنید و می‌خواهید تنها یک کارنامه موجه و باب طبع حکومت ارائه کنید، اتفاقا دارید به مفهوم مذهبی موردنظرتان ضربه می‌زنید. اگر مضمون مذهبی و شیوه‌اش نو نشود، به دل هم نمی‌نشیند. برای همین می‌گویم دریغ از اینکه حتی در آن حوزه هم خلاقیت وجود داشته باشد. آدمی که تا دیروز له‌له می‌زد تا اثرش روی صحنه برود تبدیل به شخصی شده که تشخیص می‌دهد چه اثری روی صحنه برود یا چه فیلمی نمایش داده شود و چه فیلمی نمایش داده نشود؟ یا خانه هنرمندان ایران که وجودش در تاریخ فرهنگ ایران بی‌نظیر است الان له‌له می‌زند که حقوق کارمندانش را بدهد.

‌میزان فضای فرهنگی در یک شهر، چقدر در روحیه مردمش تاثیر دارد؟ برخی مسئولان می‌گویند اکنون که مردم در فقر بیشتری نسبت به سال‌های گذشته به سر می‌برند، توسعه فضاهای فرهنگی امری واجب تلقی نمی‌شود...

حتی از زبان برخی روشنفکران هم می‌شنوید که دغدغه امروز مردم نان و مسکن است؛ یادشان می‌رود که وقتی یکی از مردم مثل باباطاهر عریان می‌خواهد از درد بی‌آبی و بی‌نانی بگوید اینطور بیانش می‌کند: «اگر دستم رسد بر چرخ گردون/ از او پرسم که این چون است و آن چون/ یکی را می‌دهی صد ناز و نعمت/ یکی را نان جو آلوده در خون» ما برای گفتن از دردهایمان هم به شعر و موسیقی و پایکوبی نیاز داریم. اگر این‌ها نباشد جامعه می‌میرد. اگر خنده نباشد، جامعه از دست می‌رود. چطور ممکن است تصور کنیم که جامعه فقط احتیاج به اشک و آه و ناله دارد. قطعا این‌جا نظر کارشناسی پرسیده نشده. حرف ما بی‌فایده است. «خنده گریند همی لاف‌زنان بر در تو/ گریه خندند همی سوختگان در بر تو» واقعا توأمان اشک و خنده‌مان است؛ همانطور که خنده‌ام می‌گیرد وقتی مدیری می‌گوید تاسیس مراکز فرهنگی سودی ندارد و حرف‌های عجیب و غریبی می‌زند. فکر می‌کنند با توقیف چهار فیلم و تئاتر، به آرزویشان که ایجاد یک جامعه فرهنگی است، می‌رسند. جامعه یک تنوع است؛ اگر تنوع گونه‌ها انعکاس عاطفی نداشته باشند، آن جامعه، جامعه مریضی است. ما همان موقع که اوج تعزیه را داشتیم، دوره اوج تخت‌حوضی و خیمه‌شب‌بازی‌مان هم بوده. انسان احتیاج دارد بخندد، گریه کند، دورهم جمع شود و نقالی و قصه‌گویی کند و بشنود. ما پایگاه‌هایمان را از دست داده‌ایم. قبلا قهوه‌خانه‌های ما پایگاه نقالی و سخنوری و حتی نقاشی بود و بناها و حتی مرده‌شورهای ما شاعر ویژه خودشان را داشتند. قهوه‌خانه امروزی جای چه کاری شده؟ روی شیشه‌هایش نوشته: «نیمرو، چای، قلیان»؛ دریغ از یک جو فرهنگ. در حالی‌که قبلا قهوه‌خانه‌ها برای توده مردم در ماه‌های رمضان و محرم محل ارتباط فرهنگی بود. نقال‌ها طوری نقل‌شان را تنظیم می‌کردند که در صحنه کشته شدن سهراب به دست رستم، قصه را عوض کنند؛ نقال می‌گفت به احترام ماه رمضان، این صحنه را نمی‌گویم و می‌رفت وارد داستان حسین کُردشبستری و دیگر داستان‌ها می‌شد تا مردم در ابتدای ماه رمضان با مرگ روبه‌رو نشوند. هنر تعزیه‌خوان‌های ما این بود که متوجه می‌شدند مردمی که چهل شب و روز در ایام محرم و صفر با دیدن تعزیه‌ها گریه کرده‌اند، دیگر نای کار ندارند و برای همین آرام‌آرام به سمت تعزیه‌های شادی‌آور رفتند تا به این قصه‌ها بخندند؛ با چه مضامینی؟ انتقام از قاتلان کربلا و امام حسین(ع). برای انتقال روحیه، تخصص لازم است. گونه‌های مختلف برنامه وجود دارد و این را تعزیه‌خوان‌ها و نمایشگران روحوضی و خیمه‌شب‌بازها می‌دانند و هرکسی از پس آن برنمی‌آید. بنابراین آن فضای فرهنگیِ سنتی که اندکی رابطه فرهنگی بین مراجعانش ایجاد می‌کرد قهوه‌خانه بود که آن هم بسته شد و تمام شد و رفت. اصلا کسی دغدغه‌اش را ندارد. هر سال موقع تخصیص بودجه، مرغ عروسی و عزا، یعنی هنر، دوباره ذبح می‌شود. وقتی اینطور فکر کنید که نان، آب و مسکن در درجه اول است، خطای بزرگی انجام می‌دهید و می‌گویید این بودجه را به ساخت مسکن تخصیص دهید نه تماشاخانه. می‌گفتند که رومی‌ها به نان و نمایش محتاج‌اند. یعنی فرهنگ منتقل می‌شد و جامعه سرپا بود. حالا خیلی وقت‌ها به ما می‌گویند چرا خلاقیت‌مان در زمینه‌های مختلف کاهش پیدا کرده؟ به این دلیل که اصلا مکانی برای رشد و بروز خلاقیت نداریم. در همان دهه ۷۰، آقای کرباسچی به‌عنوان شهردار تهران به همه شهرداران مناطق دستور داده بودند که فرهنگسرای بهمن را ببینید و در منطقه خودتان، مشابهش را ایجاد کنید. به همین دلیل بود که در دوره آقای کرباسچی با موج ایجاد فرهنگسرا در تهران مواجه شدیم و به شهرهای دیگر هم تسری پیدا کرد. آن دوره این عقیده وجود داشت که شهری که فرهنگسرا نداشته باشد، اصلا موجودیت ندارد. حالا نگاه کنید به این آمار که امروز هزار شهر ایران سینما ندارند. وقتی برای چنین اتفاقاتی چاره‌اندیشی نمی‌شود اینطور به ذهن می‌رسد که این همه شعار درباره تهاجم فرهنگی، برای حفظ میز و صندلی مدیریت است. مگر نمی‌گویید دشمن شبیخون فرهنگی زده؟ پس سنگرهای مقابله با آن کجاست؟ بعضی‌ها می‌گویند باید فقط آثار ملی و مذهبی تولید کنیم و به نمایش بگذاریم. کجا محل سعی و خطا را برای این کار گذاشتید؟ شما محلی برای این کار بده، بودجه‌ای اختصاص بده، کمک بکن، آدم‌ها انگیزه هم پیدا می‌کنند. چندی پیش به مناسبتی داشتم مروری می‌کردم بر اینکه زندگی هنرمندان اروپا و آمریکا در دوره کرونا چگونه تامین شد تا بتوانند ادامه بدهند. گزارشی را در این زمینه خواندم که دریغ‌آمیز بود و می‌گفت برای هر هنرمند آمریکایی ۶۰ درصد و اگر همسر و فرزند داشت ۹۲ درصد هزینه‌های زندگی‌اش را دولت تامین می‌کرد. در روزهای آینده، می‌خواهم اپرای عاشورا را به دعوت بنیاد فرهنگی هنری رودکی دوباره به صحنه بیاورم. اما در سه سال گذشته گروه ما تعطیل بوده. در این مدت هیچ‌کسی نیامد بپرسد که سی نفر اعضای گروهت چه می‌کنند و رقمی را بگو تا به این بچه‌ها تخصیص بدهیم. الان هم که می‌خواستم کاری را به صحنه ببرم، اعضای گروه را به سختی دورهم جمع کردم. هر کدام‌شان رفته بودند سراغ یک کار و کاسبی دیگر تا بتوانند زندگی‌شان را نجات دهند. آن وقت چطور هنرمند می‌تواند به تنهایی برای تولید هنر ملی و هنر مذهبی سعی و خطا کند.

‌خانه هنرمندان یکی از نمونه‌های موفق در راه‌اندازی فضایی فرهنگی خارج از بدنه دولت بود؛ اتفاقی که می‌توانست به یک جریان فرهنگی و نمونه‌ای برای شهرها و مناطق دیگر قلمداد شود. اما این مجموعه هم رو به افول رفت و درگیر بحران‌های متعددی شد، تا اینکه همین امسال اتفاق ناگواری در زمینه از دست رفتن استقلالش رخ داد. فکر می‌کنید این بلا چطور بر سر این مجموعه موفق آمد؟

چون بیماری تملک وجود دارد؛ اولا که اساسنامه خانه هنرمندان ایران فقط متعلق به هنرمندان است. انتخاب مدیرعامل و اعضای شورای عالی خانه از قاعده به رأس است نه برعکس. شهردار تهران دارد این اثری که به زبان فارسی سلیس کاملا مشخص و مبین است را نفی می‌کند و می‌گوید خانه هنرمندان مال من است. اما برای این ادعا باید سند رو کند. برخلاف آنچه در دولت آقای روحانی می‌گفتند و واقعا نبود؛ دولت پاسخگو. الان این دولت و شهرداری پاسخگو نیست. در حالی‌که باید بیاید و شفاف بگوید که سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران چه قدر بودجه دارد و آن را صرف چه کاری می‌کند؟ پخش خرما در چهارراه‌ها و نصب پرچم و بنر در خیابان‌ها که نشد کار فرهنگی! خانه هنرمندان را که بخش خصوصی می‌گرداند. کو تکیه دولت‌تان؟ اصلا درباره ادیپ شهریار و رومئو و ژولیت صحبت نمی‌کنم؛ کو ایجاد یک تکیه قابل قبول که در آن بتوان تعزیه را رشد داد؟ من در زمان وزارت ارشاد آقای عطاءالله مهاجرانی فریاد زدم و پیشنهاد دادم که در شهر ری، هم به خاطر مسطح بودن و هم محل زیارت مردم، تکیه دولت درست کنید. از سالن اپرا که حرف نمی‌زنم. شما در این رابطه چکار کردید؟ شما یک باغ کتاب درست کرده‌اید که می‌خواهید از سانت به سانت آن سودآوری کنید و به همین دلیل قیمت کتاب آنجا بیشتر از جاهای دیگر است. می‌خواهی بروی آنجا تئاتر ببینی، قیمت بلیتش بیشتر از سالن‌های دیگر است. چون آن کسی که سالن را از شما اجاره کرده، باید برایش کار کردن در آنجا سودی هم داشته باشد. شما می‌خواهید با این روش شهروند تربیت کنید؟ فکر می‌کنید با بخشنامه و با بگیر و ببند می‌شود شهروند فرهنگی ساخت؟ من تصورم این است که بدبختانه حرکت‌های دلسوزانه‌ای اصلا دیده نمی‌شود. اگر هم قبلا دیده می‌شد، کاملا مسیرش را عوض کردند. من اعتقادم این است و ثابت می‌کنم که در آن شبیخون فرهنگی، مدیران نالایق، موثرتر از دشمن‌اند.

‌سیاستی که وجود دارد، فضای فرهنگی را همچون اول انقلاب، خیابان می‌داند و می‌خواهد آن را به فضای فرهنگی تبدیل کند. چرا این ایده هنوز وجود دارد؟

حتی همین تبدیل خیابان به فضای فرهنگی را هم درست انجام نداده‌اند. وقتی می‌گوییم «فضای فرهنگی» یعنی وقتی در میدان نقش جهان قدم می‌زنی در واقع فرهنگ، شما را با کاشی‌کاری و معماری و حوض و فضای خوب محاصره کرده. همه اینها فرهنگ است. یک موقع ما در مورد فرهنگ شهروندی صحبت می‌کنیم و یک موقع از فضای مطلق فرهنگی و باید اینها را از هم تفکیک کرد. تماشاخانه و سینما، فضای مطلق فرهنگی است؛ وقتی در خیابان انقلاب راه می‌روید و می‌بینید محوطه مقابل تئاتر شهر تبدیل شده به فضای بازار روز و هر کسی به شکلی که خودش مایل است در آن روشنایی ساخته و بساط پهن کرده، از خوش‌خیالی است که فکر کنید نمی‌دانند چه خسارتی به فضای عمومی شهری وارد می‌کنند. چند روز پیش برای تماشای نمایشی به تئاترشهر رفته بودم و دیدم در جایی که برای نشستن تماشاگر در مراسم افتتاحیه جشنواره‌ها استفاده می‌کردیم چند پیک‌نیکی با قابلمه گذاشته‌اند و آش رشته می‌پزند. اصلا فرض کنید که فعالیت فرهنگی از دید مسئولان، فقط محدود به خیابان شده. آیا آنچه که امروز از خیابان‌ها ساخته‌اند مصداق فضای فرهنگی است؟ خیابان فرهنگی هم تعریف خاص خودش را دارد. یک عمارت به من نشان بدهید که طی این چهل و چند سال ساخته شده باشد و وقتی از مقابلش رد می‌شوید بگویید «عجب! معماری اسلامی چقدر ریزه‌کاری و جزئیات زیبا دارد.» یک عمارت را مثال بزنید که نشان بدهد اجداد ما معماران و بناها و کاشی‌کاران شایسته‌ای داشته‌اند. وقتی برای مناره‌ها با برچسب، کاشی‌کاری می‌کنید، یعنی حتی ادعایتان هم درباره احترام به هنر و معماری اسلامی و فرهنگی کردن خیابان‌ها غلط است.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی