جای خالی احساس
درباره حکم دو خبرنگار
درباره حکم دو خبرنگار
رفقایم در تحریریه میگویند احساسی ننویسم. میخواهم بدون احساس به احکام صادره برای دو همکارم اعتراض کنم. صفحه وُرد را باز میکنم و شروع به نوشتن میکنم. سردبیر صدایم میزند و یادداشتاش را برایم میخواند. چند دقیقه بعد دبیر فرهنگ نوشتهاش را برایم میفرستد. نوشتهاش را میخوانم. دوباره شروع به نوشتن میکنم که یک نفر میگوید بیانیه انجمن روزنامهنگاران را خواندهای؟ دوباره صفحه را میبندم و شروع به خواندن میکنم. بعد به این فکر میکنم اسم این ستون عکسنوشت است و تعداد یادداشتهایی که درباره همکاران دربندم اینجا نوشتهام، آنقدر زیاد است که دیگر عکسی نمانده که قبلاً چاپ نکرده باشم. اصلاً واقعیت این است که با خودم عهد کرده بودم دفعه بعدی که در این ستون برای همکاران در بندم مینویسم، عکس آزادیشان را چاپ کنم. نوشتهها را میخوانم و میبینم همه تحلیل کردهاند و دلیل آوردهاند و گفتهاند چرا دادگاه را علنی برگزار نکردید؟ چرا به افکار عمومی اهمیت نمیدهید؟ چرا وقتی ایران هیچ دولتی را متخاصم نمیداند همکاران ما را به همکاری با چیزی که وجود خارجی ندارد، متهم کردهاید؟ و... میخواهم من هم یکی از این دلایلی که به ذهنم میرسد را بگیرم و ادله خودم را بنویسم. اصلاً میتوانم غلطهای املایی و انشایی و محتوایی اخباری که برای دو خبرنگار در بند نوشتهاند را دربیاورم و در یک مقاله مفصل بنویسم و آخرش هم نتیجه بگیرم این چه سیستمی است که بعد از این همه مدت نتوانسته یک متن بیغلط بنویسد. اما دلم و احساسم نمیگذارد. اصلاً در میان تمام نوشتهها و فیلمها جای احساس، خالی خالی است. دلم به حال روزنامهنگارهای بیپناه میسوزد. به حال روزنامهنگاری که نه مجری تلویزیون برایش ریش گرو میگذارد نه فلان بازیکن و مربی فوتبال و نه هر کس که صدایش شنیده میشود. خدا کند که خدا صدایمان را بشنود و همکاران در بندمان را آزاد کند.