| کد مطلب: ۵۶۴۶۱

ستون دو نبش/ ماجرای کلاغ و آلودگی هوا/ قسمت آخر

اصلاً بگو ستون رو تعطیل کنه. خودم می‌گم بالای گفت و شنود اون روزنامه برات یه ستون دو نبش باز کنه، اسمش رو هم می‌ذاریم غار و غور بعد هر چی دل تنگمون خواست می‌نویسیم.

ستون دو نبش/ ماجرای کلاغ و آلودگی هوا/ قسمت آخر

مرد گوشی تلفن را قطع می‌کند. حالش گرفته است. روی مبل ولو می‌شود، سیگاری می‌گیراند و دود و آهش را با هم بیرون می‌ریزد. 

کلاغ: کی بود زنگ زد؟ چرا اینقدر بهم ریختی؟

پارتنر کلاغ: امیر خان لطفاً توی خونه سیگار نکش. پاشو برو دم پنجره. آخه تو این هوا کدوم بلانسبت آدم عاقلی سیگار می‌کشه؟ اگه یه بارونی بود، شمالی بود، یاری بود، باری بود، بلکه هم می‌چسبید. 

مرد از جایش بلند می‌شود. لای پنجره را باز می‌کند. کام سنگینی از بهمن کوچکش می‌گیرد و این بار آه و دودش را به آسمان کثیف تهران می‌سپارد.

کلاغ: چرا جواب نمی‌دی؟ می‌گم کی بود زنگ زد که اینقدر بهم ریختی؟ 

مرد: سردبیرم بود. گفت، مزخرف نوشتن بسه. فکر کرده دیوانه شدم. هر چی گفتم شما واقعاً آمدید و مهمانم شدید توی کَتَش نرفت که نرفت. نه گذاشت و نه برداشت و گفت یا حرف حساب بنویس یا ستون را تعطیل کن. خیلی ببخشید ولی گفت خودت کم بودی دو تا دیوانه‌تر از خودت رو هم ضمیمه کردی که گند بزنی به صفحه؟

کلاغ: آدرس بده تا دیوونه رو نشونش بدم. جان من آدرس بده بگم بچه‌ها خراب کنن رو سرش اون روزنامه در پیت رو. کی دیگه روزنامه می‌خونه؟ اصلاً تلفن رو بگیر گوشی رو بذار رو پخش خودم بهش بگم. باید یه نفر این آقای به اصطلاح «روح» رو بشونه سر جاش. می‌خوام بهش بگم حالا دری به تخته‌ای خورده، قحط‌الرجال شده یه مجله و یه روزنامه معلوم‌الحال زنجیره‌ای  رو دادن دستت، خودت رو گم نکن. اصلاً بگو ستون رو تعطیل کنه. خودم می‌گم بالای گفت و شنود اون روزنامه برات یه ستون دو نبش باز کنه، اسمش رو هم می‌ذاریم غار و غور بعد هر چی دل تنگمون خواست می‌نویسیم. هیچ‌کس هم کاری به کارمون نداره. صبح به صبح پامی‌شیم و به هر کی عشق کردیم بد و بیراه می‌گیم.

مرد: وایسا بابا تند نرو. چرا مزخرف می‌گی؟ اگه اون روزنامه رو دوست داشتی چرا اومدی خونه من؟ تو اصلاً جواد رو می‌شناسی؟ به چه حقی داری اینطوری درباره‌اش حرف می‌زنی؟ 

کلاغ: چرا قاطی می‌کنی؟ خیر سرم اومدم طرف تو رو بگیرم. 

مرد: معلومه که قاطی می‌کنم. رفیقمه، اصلاً این زنجیره‌ای منجیره‌ای چی بود گفتی؟ اگه ما معلوم‌الحالیم که خب، خونمون هم موندن نداره. حرف دهنت رو بفهم داداش من. 

کلاغ: ما که امشب جل و پلاسمون رو جمع می‌کنیم و از اینجا می‌ریم. ولی این زندگی نیست که برای خودت درست کردی داداش من. برای یکی تب کن که برات بمیره. مثل خیار می‌فروشنت. فقط باید وقتش برسه. پاشو دختر وسایلت رو جمع کن ظاهراً وقت رفتنه. 

کلاغ‌ها از لای پنجره به دل آسمان می‌زنند و مرد دلش بیشتر از قبل گرفته. لب پنجره ایستاده و بهمن کوچک دود می‌کند. 

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه تیتر یک
سرمقاله
پربازدیدترین
آخرین اخبار