| کد مطلب: ۵۱۰۹۱

از غرب چه مانده باقی؟جنگ ۱۲روزه می‏‌تواند سرآغازی باشد برای احیای غرب‏‌پژوهی در ایران

۱۰ سال پیش کتابی در فرانسه منتشر شد به‌نام «Que reste-t-il de l’occident?» مشتمل بر گفت‌وگو و مناظره مکتوب میان دو شخصیت فرهنگی این کشور؛ رژی دبره، فیلسوف، نویسنده و یکی از هم‌رزمان چه‌گوارا در بولیوی و رنو ژیرار، خبرنگار و تحلیلگر روابط بین‌الملل و ژئوپلیتیک. این کتاب را عبدالحسین نیک‌گهر با عنوان «از غرب چه مانده است؟» به فارسی بازگردانده است.

از غرب چه مانده باقی؟جنگ 12روزه می‏‌تواند سرآغازی باشد برای احیای غرب‏‌پژوهی در ایران

10 سال پیش کتابی در فرانسه منتشر شد به‌نام «Que reste-t-il de l’occident?» مشتمل بر گفت‌وگو و مناظره مکتوب میان دو شخصیت فرهنگی این کشور؛ رژی دبره، فیلسوف، نویسنده و یکی از هم‌رزمان چه‌گوارا در بولیوی و رنو ژیرار، خبرنگار و تحلیلگر روابط بین‌الملل و ژئوپلیتیک. این کتاب را عبدالحسین نیک‌گهر با عنوان «از غرب چه مانده است؟» به فارسی بازگردانده است.

در این کتاب خواندنی که بهانه نوشتن آن دیدار اتفاقی دو نویسنده در فرودگاه رواسی ـ شارل دوگل پاریس و بازشدن بحثی میان آن‌ها درباره بن‌مایه‌های قوام‌دهنده موجودیتی به‌نام «غرب» و وضعیت کنونی آن است، نامه‌های این دو به یکدیگر دیده می‌شوند و از خلال آنها می‌توان نگرش‌های متفاوت و قضاوت‌های گاه متضادشان را درباره آنچه «غرب» می‌نامیم، به تماشا نشست. آنها در پی پاسخ به این پرسش‌اند که آیا جهان غرب در حال افول است؟ آیا اینک به‌خصوص پس از جنگ سرد، غرب و به‌طور ویژه اروپا، همان جایگاهی را دارد که در قرن‌های گذشته از آن برخوردار بود؟ 

از نظر دبره که نگاهی منفی‌تر نسبت به شرایط کنونی جهان غرب دارد، این تمدن چند نقطه‌قوت اساسی دارد؛ انسجام فرهنگی و سیاسی مبتنی بر ارزش‌های مشترک، میراث آرمان‌های جهان‌شمول، نقش متفکران و رهبران برجسته و ظرفیت بی‌پایان برای نوآوری علمی و تکنولوژیک. در مقابل اما از نظر او، نقاط‌ضعف اصلی غرب را نیز می‌توان چنین برشمرد؛ غرور و تکبر امپریالیستی، کاهش شجاعت فردی و روحیه‌ فداکاری، غرق‌شدن در کوتاه‌مدت‌گرایی و آشفتگی ناشی از نیروهای غیرقابل پیش‌بینی. 

نگاه ژیرار به غرب کنونی به بدبینی دبره نیست. او حکومت قانون را در این تمدن می‌ستاید، اما درعین‌حال مداخله‌گری‌های شتاب‌زده غرب در خارج از جغرافیای خود را که اغلب با دعاوی اخلاقی نیز توجیه شده‌اند، نکوهش‌ می‌کند. در نمونه‌ای دیگر ژیرار به ریشه‌های مسیحی فرهنگ اروپا به‌مثابه عاملی وحدت‌بخش می‌نگرد و از کم‌اعتنایی مردم به این مؤلفه ابراز تأسف می‌کند اما در مقابل آنچه مایه‌تأسف دبره است، پیوندخوردن شبه‌انحصاری مسیحیت با جهان انگلیسی‌زبان و مناسبات بازار است. باز دبره آمریکا را «شوهر» اتحادیه اروپا می‌نامد و امپریالیسم هر دو را به باد نقد می‌گیرد، اما ژیرار نگاهی میانه‌‌روتر به ماجرا دارد، بحران‌ها را پیچیده‌تر از آن می‌بیند که بتوان راه‌حلی ساده برای آنها جست و امیدوار است اروپا به سیاست‌هایی واقع‌گرایانه‌تر روی آورد.

پاسخ‌هایی که دبره و ژیرار به پرسش «از غرب چه مانده است؟» می‌دهند، هم سویه‌های کلی دارد، هم مشتمل است بر پاسخ‌هایی که از دو فرانسوی برآمده است. ازهمین‌منظر می‌توان گفت، چنین پرسشی برای ما نیز ضرورت پیدا می‌کند که از دریچه تجربه‌ای که از مواجهه با غرب داشته‌ایم، به این سوال بپردازیم که از غربی که در میان ما ایرانیان ساخته شده است، اینک به‌خصوص از پس رخدادهایی چون هفت اکتبر و جنگ 12‌روزه چه باقی مانده است؛ به‌خصوص وقتی شاهد این هستیم که برخی مقامات غربی به‌صراحت از «کار سخت و کثیف» اسرائیل دفاع می‌کنند. 

از غرب‌شیدایی تا غرب‌پژوهی

مروری بر تجربه‌های متنوع مواجهه ایرانیان با غرب، نشان می‌دهد که می‌توان از چهار گرایش کلی دراین‌زمینه سخن به‌میان آورد؛ غرب‌شیدایان، غرب‌گرایان، غرب‌ستیزان و غرب‌پژوهان. توضیح بیشتر آنکه نخستین برخوردهای ایرانیان با غرب، آمیخته بود با حیرت و حسرت. نزد بسیاری از این گروه، غرب بهشتی روی زمین بود که باید به‌تمامی از آن تقلید و پیروی کرد و خود را شبیه آن ساخت.

بعدتر و در کوران عصر مشروطه، این نگرش سراسر تحسین، با این نگره تعدیل شد که در کنار مؤلفه‌های متجددانه و غربی، لازم است مؤلفه‌های ملی نیز تقویت یابد. در این دوران علم، تکنوکراس، بوروکراسی و توسعه مادی غرب موردتوجه قرار می‌گیرد، اما سویه‌های فرهنگی و سیاسی تمدن‌غربی مشتمل بر دموکراسی، آزادی‌بیان، حکومت مشروطه، آزادی‌های فردی و... چندان محلی از اعراب پیدا نمی‌کند. عصر پسامشروطه تا پیش از حمله متفقین به ایران در شهریورماه ۱۳۲۰، اوج چنین گفتمانی است. 

با اشغال ایران اما به‌مرور، غرب‌گرایی رقیب تازه‌نفسی یافت به‌نام غرب‌ستیزی. در این گفتار نوظهور، مؤلفه‌های دینی، ملی و تمدنی ایرانیان و فراتر از آن «شرق»، در تقابل است با عناصر برسازنده غرب. بنابراین راه درست، در اصالت‌بخشیدن به اولی است و طرد دومی. در این دوران گرایش‌های مختلف اسلامی، عرفانی، مارکسیستی، مائوئیستی و... به نقد تجدد و غرب ـ هر دو ـ مشغول می‌شوند و وجوه مخرب زندگی بر پایه اصول غربی را یادآور می‌شوند. غرب نزد این گرو‌ه‌های نامتجانس بیش از هرچیز با استعمار شناخته می‌شود و راه مقابله با آن یا «بازگشت به خویشتن اسلامی» است یا «انقلاب پرولتاریایی علیه سرمایه‌داری». از بطن چنین دیدگاهی بود که انقلاب ۱۳۵۷ به‌بار نشست. 

بعد از انقلاب نیز این منازعه‌ها همچنان پابرجا ماند اما با وجهی معرفت‌شناسانه‌تر به‌نحوی‌که می‌توان این دوره را پس از غرب‌شیدایی، غرب‌گرایی و غرب‌ستیزی، غرب‌پژوهی نامید.

نحله‌های غرب‌پژوهانه ایرانی

در این‌دوره اندیشمندان ایرانی با تمایز قائل‌شدن میان سه مفهوم نواندیشی (Modernity)، نوسازی (Modernization) و نوگرایی (Modernism) به سه گروه اصلی تقسیم می‌شوند: ۱ـ گروهی که نوسازی را می‌پذیرند و به نواندیشی بی‌توجه‌اند ۲ـ گروهی که نوگرایی را می‌پذیرند ۳ـ گروهی که نواندیشی را می‌پذیرند، ولی آن را نقد می‌کنند، همچنین نوگرایی را نفی می‌سازند.

نوسازی شامل مجموعه‌ای است از فرآیندهای مرتبط و انباشتنی مانند افزایش شهرنشینی، گسترش رسانه‌های همگانی، صنعتی‌شدن، افزایش مشارکت مردم در سیاست، افزایش سطح تولید و مصرف کالاها و خدمات، بالارفتن سواد، افزایش تولیدات هنری، فرهنگی و...؛ نواندیشی عبارت است از خردباوری و تلاش برای سامان‌دادن خردمندانه‌ همه‌چیز ازیک‌سو و انتقاد بنیادی از اندیشه‌ها، روش‌ها و راه و رسم‌های مانده از دوران قبل از عصر نو ازسوی‌دیگر.

درواقع نواندیشی (مدرنیته)، غلبه‌ تعریف جدیدی از عقل و اصالت‌یافتن این عقل جدید است، اما نوگرایی (مدرنیسم) ایدئولوژی‌ای است که محور آن پذیرش «اقتدار بی‌بدیل و بی‌رقیب عقل جدید» است. این ایدئولوژی، مدرن را برتر از کهنه اعلام می‌کند و در پی جایگزین‌کردن مدرن به‌جای سنتی است. نوگرایی، ایدئولوژی‌ای مطلق‌گرا و همه‌خواه است که هیچ ساحت ورای عقل یا غیرعقلی را نمی‌پذیرد.

علیرضا علوی‌تبار با بسط همین تقسیم‌بندی، دیدگاه‌های مختلف درباره‌ غرب و مدرنیته را به چهار دیدگاه تقسیم می‌کند: 

دیدگاه اول: سنت‌گرایی و غرب‌ستیزی

سنت‌گرایی غرب‌ستیز رویکردی نقادانه به مدرنیته و غرب از منظر پست‌مدرنیستی و با دفاع از سنت است. مدرنیته به‌عنوان دوران حاکمیت «انسان‌محوری» و غرب به‌مثابه‌ تجسم عینی مدرنیته، غروب حقیقت قدسی و غلبه‌ نفس انسانی است. روشنفکرانی چون داوری اردکانی و احمد فردید در این دسته قابل ارزیابی هستند. این نگرش باتوجه به «کلمات نهایی» پست‌مدرنیسمی، رجوع به سنت را راه‌حل اساسی بحران می‌دانند.»

دیدگاه دوم: نوسازی‌خواهی و غرب‌زدگی

نوسازی‌خواهی غرب‌زده با تکیه بر خصایص کمی و ملموس تمدن غربی، نظیر شهرنشینی، رسانه‌های همگانی، تولید صنعتی، نظام پارلمانی و... از خصایص کیفی، مبانی و مبادی مدرنیته غفلت می‌ورزد و غرب را مظهر دستاوردهای مدرنیته می‌پندارد.

دیدگاه سوم: نوگرایی و غرب‌گرایی

نوگرایی غرب‌گرایانه آن دیدگاهی است که مدرن شدن را امری مطلوب و البته اجتناب‌ناپذیر می‌داند، بیشتر از دستاوردها به مبادی و مبانی مدرنیته توجه می‌کند و با تلقی‌کردن «خرد خودبنیاد» به‌عنوان گوهر مدرنیته، مدرنیزاسیون را فرزند مدرنیته می‌پندارد. روشنفکران مدرنیست با لازم و کافی دانستن «عقل خودبنیاد نقاد»، مدرنیسم را به‌مثابه‌ یک ایدئولوژی برای جوامع خویش انتخاب کردند.

دیدگاه چهارم: نواندیشی بدون نوگرایی 

دیدگاه چهارم، با متنوع و گسترده تلقی‌کردن ساحت‌های وجودی انسان، عقل مدرن را در تامین سعادت انسان، لازم اما ناکافی می‌داند. این رویکرد به عقل بشری به‌مثابه‌ یک منبع می‌نگرد و با اذعان به اهمیت سنت در شناخت انتقادی، فارغ از غرب‌زدگی و غربگرایی به غرب‌پژوهی دست می‌زند. داریوش آشوری، داریوش شایگان و عبدالکریم سروش ازجمله‌ این روشنفکران‌اند.

دیدگاه پنجم: پست‌مدرنیسم زیبایی‌شناسانه

به این چهار رویکرد، می‌توان رویکرد پنجمی را هم با عنوان «زیبایی‌شناختی نافی عقل» افزود که نه‌فقط بنیاد مدرنیته، بلکه بنیاد هر نوع نظام عقلانی را سست می‌کند. ازسوی‌دیگر چیزی جای آن نمی‌نهد و بیشتر ادعای ارائه‌ رویکردی زیبایی‌شناختی در باب جهان دارد. این نگرش دست به کار ترجمه ادبیات پست‌مدرنیستی است و بنیاد فکرش به گونه‌ای نیچه‌ای ـ هایدگری است.

بازگشت به پرسش از چیستی غرب

در اوایل دهه ۱۳۸۰ پرسش‌های غرب‌شناسانه در جامعه فکری ایران کمرنگ‌تر از گذشته شد به‌ویژه در دهه ۱۳۹۰ جای خود را به رقابت‌های ایدئولوژیک میان لیبرالیسم و مارکسیسم داد. اینک اما به‌نظر می‌رسد بار دیگر ناچاریم به این مسئله عطف اعتنا کنیم که غرب چیست؟ بنیادهایش کدامند؟ و آنچه امروز دولت‌ها و جوامع غربی در قبال بحران فلسطین، تجاوز اسرائیل یا مناقشه هسته‌ای ایران از خود بروز می‌دهند، تاچه‌حد به ایده غرب وفادار است؟ غربی که منادی آزادی، حقوق بشر، دموکراسی و صلح بود، اینک نیز همچنان چنین می‌اندیشد، سخن می‌گوید و عمل می‌کند؟ پرسشی دیگر نیز می‌تواند این باشد که آیا میان اروپا و آمریکا تفاوتی دراین‌زمینه وجود دارد یا نه؟

آیا باید غرب را میعادگاه آزادی و مدنیت قلمداد کرد یا به همان قرائت‌های قبلی بازگشت که تاریخ تمدن غرب و تجدد به مثابه برون‌داد آن را با استعمار و استثمار توضیح می‌دادند؟ این پرسشها البته هریک سویه‌های متفاوتی از ماجرا را بازتاب می‌دهند، اما شاید لازم باشد پاسخی چندرشته‌ای بدان‌ها داد؛ کاری دشوار که از آن البته شاید گریزی نباشد، زیرا بدون اینکه ذهنیت خود را دراین‌زمینه به روشنایی برسانیم، اسیریم در هرآنچه بر ما می‌گذرد.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار