| کد مطلب: ۴۹۵۶۶

همزیستی مسالمت‌آمیز با ناامیدی

جهان در یکی از دوره‌های دوزخی‌اش به‌سر می‌برد و این وسط سرخوش و شاد بودن به‌نظرم کمی با انسانیت حتی در تضاد است. اما همه‌ی این‌ها دلیل نمی‌شود که زندگی را به بهترین شکل ممکن‌اش (این ممکن مهم است) ادامه نداد.

همزیستی مسالمت‌آمیز با ناامیدی

یکی از دوستان شکایت داشت که بعد از جنگ، شرکت‌شان بسته شده و حالا بیکار مانده. بعد اشاره کرد به دوره‌ی دیگری که بین دو کارش فاصله افتاده بود و نمی‌دانست این‌بار چرا اینقدر اضطراب و ناراحتی‌اش بیشتر است. روشن‌اش کردم اول اینکه، آن ماجرای قبلی به 10سال پیش برمی‌گردد که خب جوان‌تر بوده و نیروی جوانی کافی است که آدمیزاد مصائب را بهتر تحمل کند.

ازآن‌طرف قیمت دلار، تورم و تجربه‌ی جنگ خودش کافی است تا آدمیزاد را به مغاک افسردگی بکشاند. گذشت زمانی‌که با خواندن یک رمان، تماشای یک فیلم یا شنیدن یک موسیقی، به خودمان لحظه‌ای آرام را هدیه می‌کردیم. درد که از حد بگذرد، مُسکن‌ها ناکارآمد می‌شوند. 

بعد اوضاع جهان را هم که نگاه کنی، وضعیت بهتر نیست. مثلاً در آمریکا زندگی می‌کردم و ترامپ رئیس‌جمهور بود و تیراندازی هم وسط یک سخنرانی شلیک می‌کرد، درست وسط گلوی کرک؟ یا در اروپا بودم ولی عکس بچه‌های غزه هرروز به چشم‌ام می‌خورد و نسل‌کشی جدیدی را به‌چشم می‌دیدم؟ بیشتر کشورهای آفریقایی هم که تکلیف‌شان در بدبختی روشن است.

جهان در یکی از دوره‌های دوزخی‌اش به‌سر می‌برد و این وسط سرخوش و شاد بودن به‌نظرم کمی با انسانیت حتی در تضاد است. اما همه‌ی این‌ها دلیل نمی‌شود که زندگی را به بهترین شکل ممکن‌اش (این ممکن مهم است) ادامه نداد. اینجا ممکن یعنی چه؟ یعنی تمام تلاش‌مان را برای سلامت روان‌مان بکنیم. افسردگی تبدیل به شادی نمی‌شود. اولین قدم هم پذیرش این است که در دوره‌ی شادی زندگی نمی‌کنیم. 

این به‌نظرم جمله‌ای است که سر ماجرای کنسرت همایون شجریان، می‌شد به مخالفان اجرا گفت. حضور در اجرای شجریان یا حتی خوشحالی از اجرای موسیقی در میدان آزادی به‌معنای شادی نیست. مسکن هم نیست. همان‌طورکه دیگر کنسرت موسیقی و سفر به من چنان‌که باید، نمی‌چسبد. فقط تلاشی است برای یادآوری زیبایی‌های زندگی از دریچه‌ی هنر. برای اینکه خلاقیت و انسانیت در ما کشته نشود. که همین‌ها را هم مخالفان این‌سمت و آن‌سمت تبدیل به تلاش مذبوحانه می‌کنند.

کار روزمره‌ی من مارکتینگ و بازاریابی است و به‌عنوان یک مشاهده‌گر می‌گویم که این روزها انگار کسی کاری به‌جز بازاریابی نمی‌کند! تولید محتوا در شبکه‌های مجازی توسط اینفلوئنسرها، بازاریابی است. شرکت‌ها دنبال مدیرفروش و بازاریابی می‌گردند. ترسم از روزی است که تعداد متخصصان بازاریابی از تولیداتی که می‌شود برایشان بازاری پیدا کرد، بیشتر شود. خیلی هم دور نیست. نه کسی دست به تولید می‌زند. نه پولی هست که پژوهش انجام شود. همه یا مصرف‌کننده‌اند یا تشویق به مصرف می‌کنند. راست‌اش این جمله‌های آقای پزشکیان لحظه‌ی حقیقت بود، وقتی گفت که کارمند ۹ بیاید و یک برود. کاری ندارد. یعنی کاری نیست که انجام بدهد. 

تلخ است اما حقیقت دارد. راست‌اش داشتم فکر می‌کردم حتی با این اوضاع بی‌برقی، بی‌‌آبی و ‌هوا که سرد بشود؛ بی‌گازی، تازه پاییز که برسد و بچه‌ها به مدرسه بروند چقدر گرفتاری‌ها بیشتر می‌شود. یک‌روز در میان مدارس را برای مدیریت ناترازی انرژی باید تعطیل کرد. اصلاً چه کاری است که اول مِهر مدارس باز شوند؟! 

یعنی تولید و پژوهش هیچ، حتی کار آموزشی هم دیگر نمی‌شود کرد. واقعاً کاری نداریم. به‌جز ناامیدی باید با بیکاری هم به مسالمت برسیم!

بگذارید در انتهای این یادداشت یک اثر هنری هم در رابطه با پوچی اگزیستانسیال معرفی کنم که دست خالی نروید. آلبر کامو نمونه متفکر و نویسنده‌ای است که با پوچی زندگی به مسالمت رسیده بود و حتی در این راستا اثر هنری بزرگی مثل «بیگانه» را خلق کرد. رمانی که این‌طوری شروع می‌شود: «مامان امروز مرد».

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه بیست‌و‌چهار ساعت
پربازدیدترین
آخرین اخبار