رأی میدهم پس هستم
عبدالجواد موسوی، شاعر و روزنامهنگار
دوستی وقتی دید بهصراحت چیزی درباره آقای پزشکیان نوشتهام پیام داد که «چه جسارتی! نوشتن از پزشکیان و اصلاً نفس رأیدادن توی این وضعیت خیلی شجاعت میخواد». برایش این بیت خواجه شیراز را نوشتم:
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم / شیوه مستی و رندی نرود از پیشم
اما بعدش واقعاً به فکر فرو رفتم. زمانه باید به کجا برسد که یک حرکت خیلی معمولی و متداول در همه جای دنیا، باید اینجا تبدیل شود به جسارت. بعد دیدم فقط این یک قلم نیست. ما شاید تنها جایی در دنیا باشیم که برای حمایت از مردم بیپناه غزه و دل سوزاندن برای اجساد تکهپاره آنها باید جسور باشیم. بعد دیدم از آن عجیبتر آنکه ما روزگاری را تجربه کردهایم که در آن حمایت از تیمملی فوتبال کشورمان هم به جسارت و پُردلی نیاز داشت. البته در تمام این موارد شجاعانه از عقایدمان دفاع کردیم و به احدی باج ندادیم اما بدبختی ما در تمام موارد این بود که باید جوری حرف میزدیم تا هم از حق دفاع کنیم و هم در شمار کاسبانِ دین به دنیا فروش نباشیم.
هم از دختران و زنان سرزمینمان دفاع کنیم و هم حواسمان به حرملههایی باشد که میخواهند از آنها استفاده ابزاری کنند برای پیشبرد مقاصد ضدایرانیشان. هم از تیمملی دفاع کنیم و هم مراقب باشیم تا در کنار جانورانی قرار نگیریم که هیچ عقیدهای به ملیت و شادی دستهجمعی ندارند، اما به این جاها که میرسند خودشان را عاشق این آب و خاک جا میزنند. باید یک مُدلی از فلسطین دفاع میکردیم که توجیهگر ظلم به هموطنانمان و مالهکش ناکارآمدی و نابلدی عدهای از مسئولان نباشیم. یعنی مدام باید توضیح دهیم که به خدا به پیر به پیغمبر این حرفها اعتقادات ماست، نه دکان و دستگاهی برای کاسبی.
این شیوه از زیستن بسیار طاقتفرسا و جانکاه است. به معنای حقیقی کلمه. انتخابات هم درست مثل همین مواردی که ذکر کردم. جوری باید از این انتخابات حرف بزنیم و از حضورمان پای صندوقهای رأی دفاع کنیم که به دفاع از وضع موجود تعبیر نشود. البته در این گیر و دارها پوستکلفت هم شدهایم. بس که از همه طرف بد و بیراه شنیدهایم دیگر برایمان خیلی فرقی نمیکند دربارهمان چگونه قضاوت کنند. سعی میکنیم شکل عقیده خودمان زندگی کنیم و به قول امروزیها جای درست تاریخ بایستیم و امیدواریم در این راه اغراض و اهداف شخصی و نفسانی ما را از انصاف و حقطلبی دور مکناد. ایدون باد!
اما اول از همه باید بگویم بیهیچ تعارفی حرف آنهایی را که از سر دردمندی و ناامیدی از تغییر در وضع موجود رأی نمیدهند کاملاً میفهمم و به آنها حق میدهم. حساب آنها قطعاً از کسانی که سادهدلانه گمان میکنند عدم شرکت آنها در این انتخابات همهچیز را کنفیکون خواهد کرد یا کسانی که مغرضانه میخواهند آب به آسیاب تجزیهطلبان ملعون و آلبانینشینهای نفرینشده بریزند قطعاً جداست.
من خودم از اواخر دهه ۶۰ صاحب حق رأی شدم. در تمام انتخاباتهای رسمی و غیررسمی کشور شرکت کردم. با شور و هیجان و اعتقاد. با این حال جای مهر سه انتخابات اخیر کشور در شناسنامهام خالی است. به یک دلیل کاملاً روشن. در سه انتخابات اخیر فکر میکردم آنها نمایش انتخاباتند و هیچ نسبتی با یک انتخابات واقعی ندارند.
من که آدم سیاسی نیستم اما کم نبودند آدمهای فعال و جدی حوزه سیاست که فیالمثل در انتخابات قبلی شرکت نکردند، ازجمله آقای خاتمی و کرباسچی (در دور دوم) که صراحتاً گفتند در انتخابات شرکت نمیکنیم. استدلالشان هم چیزی شبیه همین حرفی بود که من گفتم. منظورم این است که ما هم فرق انتخابات و شبهانتخابات را میفهمیم. اگر فکر کنیم جایی رأیمان میتواند اتفاقی ایجاد کند چرا باید این زحمت را بر خودمان هموار نکنیم؟ الان که بد و بیراه گفتن به حسن روحانی مُد شده، یک لحظه با خودتان فکر کنید در خردادماه ۹۲ بهجای او و کابینهاش سکان مدیریت اجرایی کشور میافتاد دست همین بانیان وضع موجود. یعنی با همین دستفرمان مملکتی را که تحریمهایش شدت گرفته بود میخواستند اداره کنند.
میدانید چه اتفاقی میافتاد؟ روحانی هیچ کاری که نکرد دستکم از ۹۲ تا ۹۶ توانست مملکت را از تنشها و تورمهای عجیب و غریبی که لحظهبهلحظه در حال اوج گرفتن بود دور نگه دارد. فکر کنید این حضراتِ یک جهان فرصتها و رفقایشان در آن زمان کار را دست میگرفتند. اصلاً تصورش هم چیز وحشتناکی است. شاید بگویید خب که چی؟ بعدش چی؟ حق با شماست اما این را هم از یاد نبریم که سیاست عرصه امکانهاست، نه آرزوها.
من بهزعم خودم در سه انتخابات قبلی هیچ امکانی نداشتم اما الان فکر میکنم میتوانم سرزمینم را از دست آنهایی که فکر میکنند جای خدا و مردم نشستهاند اندکی دورتر نگه دارم. فقط اندکی و نه بیشتر اما همین اندکی را چرا انجام ندهم؟ شاید فردا روزی فرصتی نصیبم شد تا بیشتر از اینها بتوانم کاری انجام دهم. کسی چه میداند؟ مگر کسی میتوانست حدس بزند بهجای خرداد ۱۴۰۴ باید در تیرماه ۱۴۰۳ پای صندوق رأی رفت؟ ممکن است بگویید تا کی باید رأی سلبی داد؟
اول اینکه این رأی خیلی هم سلبی نیست اما اصلاً تو بگو تا قیامت. چرا رأی ندهم؟ من فعلاً در همین حد و حدود حق انتخاب دارم که چهار سال دروغ بشنوم یا چهار سال دروغ نشنوم. کم چیزی است؟ چهار سال قیافه کسی را تحمل کنم که بهنظرم قابل تحمل است یا قیافه کسی را تحمل کنم که بهنظرم غیرقابل تحمل است؟ یعنی در این حد و حدودها هم نمیتوانم برای خودم تصمیم بگیرم؟ تصمیم و انتخاب است که وجه ممیزه آدمی و دیگر موجودات است.
آنکه از ترس دشنام و تمسخر دیگران تصمیم نمیگیرد و دست به انتخاب نمیزند به قول نیچه در شمارِ «بسْ بسیاران» است. یا به تعبیر بلند حضرت علی(ع): «همج الرعاع». بس بسیاران و همج الرعاع هرچه باشند از شجاعت و دلیری تهیاند. خودمان باشیم. در هر شرایطی. حرفهای بیپایه و اساس و شایعات و جوزدگی و شعار سخیفِ «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» را هیچوقت جدی نگیریم. صادق باشیم، بهویژه در مواجهه با خودمان. دروغ از شش جهت بر ما باریدن گرفته است، اگر به او نه نگوییم شاید دیگر رنگ آفتاب را نبینیم.